ماجرای فرار از پادگان نوحه سرای جبهه ها به فرمان امام خمینی (ره)
سایر منابع:
سایر خبرها
روایت سردار اسحاقی از مبارزات انقلابی
به گزارش ایسنا، سردار علی اسحاقی در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان جنگ الکترونیک در رابطه با دوران مبارزاتی خود با رژیم شاهنشاهی می گوید: به ایران که آمدیم، موعد سربازی ام بود. دو سال از سربازی ام هم گذشته بود؛ یعنی غیبت داشتم. سال 1348 رفتم برای سربازی اسم نوشتم. پدر در ایران برای درس خوا
حضور عجیب ماموران شاه در تشییع یک شهید
، تیری که حاضر نشد بر قلب مردم بی گناه بنشاند، بر قلب خودش نشست و شهادت مزد خلوص و جهاد در راه خدا، برای او بود. برادر محمد ادامه می دهد: چند روز مانده بود که امام دستور بدهد سربازان پادگان ها را ترک کنند، که به سه راه امین حضور و سرچشمه رفت، نزدیک اذان ظهر که شد کسی در بین جمعیت تظاهرکنندگان گفته بود برویم نماز بخوانیم. در همین حین نیروهای رژیم، مردم را به گلوله بستند که باعث زخمی شدن و ...
دیو چو بیرون رود فرشته درآید/ روایتی خواندنی از آخرین حماسه دزفولی ها در چهارشنبه سیاه
...، همه داغ به دلشون نشسته بود، عزیز از دست داده بودن، زخمی داشتن یا زخمی شده بودن، دزفول ویرون شده بود، خونه ها هنوز داشت میسوخت، ماشین ها زیر شنی تانک ها اوراق شده بودن اما هیچ کس از شوق پیروزی انقلاب به روش نمیورد، چهارشنبه ی سیاهی بود اما صبح سپیدی داشت، صبح انقلاب . ارتشی هایی که بعد از اون روز با مردم موندن رو همه بخشیدیم، ما حتی یادمون رفت اونا با ما چیکار کردن چون حضرت امام (ره ...
پایان حضور مهاجم سابق پرسپولیس در دنیای فوتبال+عکس
صعود کند. حلافی در سال 92 و زمانی که در داماش حضور داشت به دلیل فشار روحی و روانی قصد داشت تا خودکشی کند. ماجرایی که او هرگز آن را تکذیب نکرد. حلافی در خصوص این اتفاق گفته بود: دلیل تصمیمم برای خودکشی بی محلی آقای عابدینی به من برمی گردد. چند بار به دلیل مشکلات مالی به دیدار عابدینی رفتم و به ایشان پیغام دادم که مشکل خانوادگی و نیاز به کمک دارم که آقای عابدینی به عنوان مدیرعامل باشگاه می ...
بخش چهارم خاطراتی از دوران پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شد
به هر زحمتی خود را به روستا رساندم و با استقبال گرم مردم مواجه شدم. شبی از شب های محرم در مورد ضرورت حجاب در دین و نقد تندی به بی حجابی همسر شاه داشتم. همین منبر باعث شد که چند شب بعد در شب تاسوعا ماموران ارتشی برای دستگیری من به آشوراده بیایند. ده ها ارتشی مسلح وارد مسجد شدند و من روی منبر بودم، وقتی با آن ها مواجه شدم فهمیدم قضیه از چه قرار است، صحبتم را قطع نکردم و در مورد فضلیت قرآن خواندن و ...
7ماه شهادت شوهرم را مخفی کردم! +عکس
! (به من می گوید مامان جان) اصلا هیچ چیزی از او نمانده! خمپاره بهش خورده! ما از آنها خبردار شدیم. هنوز هم پیکر آقای سیفی تا به امروز نیامده، خیلی منتظر شدیم؛ مشهد رفتم؛ 108 شهید در مشهد بودند که همه گمنام بودند، گفتند در مشهد هستند. ما رفتیم پیکرهمه شهدای مشهد را نگاه کردیم، آقای سیفی نبود. بعد من آمدم به اصفهان به خواهرشوهرم گفتم آقای سیفی آنجا نیست. دوباره بعد چند وقت برادر دوستم زنگ ...
افتخار می کنم از کودکِ کار بودن به فیلمسازی رسیدم
این دفتر و آن دفتر تست می دادیم؟ حالا به جایی رسیدی که جواب ما را نمی دهی؟ " بعد از ارسال این پیامک دیدم مرتب شروع کرد به زنگ زدن و حالا من نمی توانستم پاسخ بدهم. گاهی می دیدم که سه مرتبه در روز زنگ زده و من جواب نداده ام. دوباره فردای آن روز تماس می گرفت و من جواب نمی دادم. چند روزی گذشت و بالاخره من جواب دادم، چون ظاهرا زده بودم توی خال. جواب دادم و گفتم آقای فرهادی ببخشید من ...
مخالف سرسخت سوریه رفتن بود/ عروسی او زمینی نبود و آسمانی شد
کلنجار رفتن با خودم، پیش مادرم رفتم. مادرم مریض احوال بود و حالش خوب نبود. تازه از بیمارستان مرخصش کرده بودیم. به او گفتم: مادر بیا بریم ایران. گفت: چرا؟ گفتم: بریم هم مشهد را زیارت کنیم هم کربلا را. وقتی این حرف ها را زدم، دلش ریخت و شروع کرد از نوراحمد پرسیدن. مجبور شدم دروغ بگویم؛ اما از ته دل باور نکرد. دلش انگار چند روز بود، آشوب بود و منتظر چنین خبری بود، اما می ترسید با ...
مرادی: هرچه آجورلو گفت، گفتم چشم/در استقلال به من ظلم شد
... مرادی در مورد جدایی از استقلال عنوان کرد: دست خودم نبود. خیلی دوست داشتم بمانم. موقعی که به استقلال رفتم، فکرم این بود از این تیم به تیم ملی بروم اما آنطور که باید، نشد. پست من پستی نبود که دوست داشتم بازی کنم. با صحبتی که با عنایتی کردم گفت فکر و ذکرت را روی پست خودت بگذار. می خواهم فقط در پست وینگر و مهاجم از تو استفاده کنم. وی در خصوص اینکه قراردادش را با استقلال 2ساله تمدید ...
نسل دیگر همان جنگ
17سالم بود، کار خیلی باحالی بود و خیلی هم دیده شد. اگر حضور ذهن دارید اسمش را بگویید. سینما های من... یک اپیزودی بود و هر اپیزود بازیگران، مختلف بودند. بعد از آن 18سالم که شد برادران محمودی با من تماس گرفتند، برای فیلم رفتن که برایم اتفاق خیلی خوبی بود و باعث شد که دیده شوم. اول نمی خواستم در سینما کار کنم، دوست نداشتم، وقتی با من تماس گرفتند، گفتم که نمی آیم، اما بعد از 2هفته رفتم ...
من سرطان را شکست دادم، تو هم ناامید نباش!
هفته ادامه داشتند و همه این سختی زمانی به اوج می رسید که تا سه روز بعد از هر شیمی درمانی اجازه نداشتم فرزندم را ببینم. تا مراحل اول درمان خانواده ام اطلاع نداشتند اما علائم شیمی درمانی کم بروز پیدا کرده بود و دیگر نمی شد از کسی پنهانش کرد. موهایم شروع به ریختن کردند و برای من که عاشق موهای بلندم بودم عذابی دردناک بود؛ ولی مجبور شدم به استقبال کچلی بروم. کم کم اطرفیان هم از این ...
کلام شهید صیاد شیرازی در دل و قلب رزمندگان می نشست / علما و بزرگان ما تاکید داشتند که جوانان به جبهه ...
. آخوند شیخ محمد شادی اینچه برون با اشاره به اینکه در زمان دفاع مقدس به عنوان تخریب چی، آر پی جی زن، تک تیرانداز و تیربارچی خدمت می کرده است، در ادامه گفت: پس از بهبودی در سال 65 دوباره به جبهه رفتم و در عملیات والفجر 4 و والفجر 8 و نبرد فاو شرکت داشتم. وی افزود: بعد از جانبازی و اتمام جنگ نیز مجدد به حوزه علمیه آمدم و ادامه تحصیل دادم که خداروشکر در سال 81 فارغ التحصیل شدم و به عنوان ...
آموزش نظامی برای تیم حفاظت از امام خمینی در بهمن 1357 / واکنش امام به شعار درود بر خمینی /کاخ های سلطنتی ...
یک مرتبه دیدم حضرت امام از درب مدرسه وارد شدند. اتاقی که برای امام در نظر گرفته بودند طبقه بالای مدرسه بود. امام از پله بالا رفتند و در پاگرد اول گفتند من چند دقیقه ای اینجا بنشینم. سریعاً برای امام صندلی آوردند. ما دور امام حلقه زده بودیم و شعار درود بر خمینی سر می دادیم. امام همان جا گفت: بسم الله الرحمن الرحیم . درود بر شما. خمینی چه کاره است؟ شماها بودید که رفتید مقابل تانک دشمن درود بر خود شما. حال حضار منقلب شد و اشک می ریختند. ...
جمعه خونینی که نباید فراموش می شد + صوت
کار داری از کجا آوردم؟ خوبه یا نه؟ گفت: عالیه و ادامه داد: کار کیه؟ گفتم: بالاخره... حالا... فهمید که کار خودم است. همین طوری که داشتیم حرف می زدیم، ایشان کمی فکر می کرد و می خندید و بعد می گفت: لااله الاالله، لااله الاالله . بعد یک دفعه برگشت و به من گفت: اسم امام توی شعر نیست. درست می گفت. بلند شدم و دقایقی راه رفتم و فکر کردم. بعد یک مصرع اضافه کردم و اسم امام را هم آوردم: درود بر خمینی روح خدا ...
گزارش های یک عاشق عوضی| رو چهارم؛ خدایا این خوشی ها را از ما نگیر
از دولت انتقاد می کرد که من فکر کردم با آن طرف آبی هاست و آمده اینجا بمب بگذارد و فرار کند. اما بعد از نیم ساعت، فهمیدم خبرنگار یک رسانه دولتی است. آن هم با 20 سال سابقه. واقعا این یکی حق اش بود که کیف اش را کار بگیرم. گرفتم. 120 هزارتومان پول نقد داشت و سه تا کارت هدیه. رمزش هم داخل پاکت هایشان بود. سه تا پانصدی بود. از بلندگو صدا کردند که فیلم شروع شده. رفتم داخل سالن و جایی مناسب پیدا ...
پسری که به خاطر بدهی پدرش را کشت
...> بدهی روی بدهی آمد و درنهایت به حدود یک و نیم میلیارد تومان رسید. من با پدرم در مغازه اش کار می کردم اما او حاضر نبود به من کمک کند.مرد جوان گفت: همین موضوع باعث ایجاد حس کینه و انتقام در من شد. چند وقت پیش از یک فروشنده دوره گرد اسلحه ای خریداری کردم. روز حادثه زمانی که خواستم با پدرم به خانه خواهرم بروم، سر مسائل مالی باهم دعوایمان شد. از شدت عصبانیت با اسلحه ای که همراهم بود تیری به ...
همرزم من دست قطع شده اش را به سمت کربلا پرتاب کرد!
عقب منتقل کنیم، ولی متأسفانه حین راه شهید شد. با قایق شهید را به سمت خشکی فرستادم. وقتی حمله شروع شد نزدیکی صبح در نقطه ای که مستقر شدم، بچه های پیاده مرا صدا زدند و گفتند به سمت پشت پاسگاه بیا، آنجا سه بی سیم چی دشمن در حال فرار هستند. اگر توانستی آن ها را بگیر. خواستم مسیر قایق را جابه جا کنم که به سیم خاردار گیر کردم. چند دقیقه معطل شدم و بعد به سمت پاسگاه رفتم. نیم ساعت با قایقم که ...
حکم قصاص برای جنایت اشتباهی
آن درگیری شدم؛ اما هر دو طرف دعوا به من اعتراض کردند و گفتند به تو ربطی ندارد و این دعوا بین ماست و خودمان هم حلش می کنیم. متهم در ادامه اظهاراتش گفت: از آن روز به بعد با خودم چاقو حمل می کردم تا اگر یک وقتی خواستند من را بزنند، بتوانم از خودم دفاع کنم. تا اینکه شب حادثه فرا رسید. من رفتم بیرون که زباله ها را دم در بگذارم، دیدم دو جوان در ماشین هستند و من را نگاه می کنند. یکی ...
ماجرای امتحان شفاهی آیت الله العظمی صافی از مقام معظم رهبری
شیخ لطف الله صافی . تا وارد شدم بخشی از کتاب مکاسب و کفایه را مشخص کردند، تا مطالعه کنم و امتحان بدهم. به من برخورد. گفتم من خارج می خوانم. شما چطور از من راجع به سطح، سوال می کنید؟ گفتند: رویه مان این است... برای شما که ضرری ندارد. ظاهراً آقای صافی زودتر متوجه شد که طلبه درس خوانی هستم اما ممتحن دیگر گفت که نه آقا، بخوان، ترجمه کن... معنا کردم و خوب هم معنا کردم. بعد گفتند ...
اعدام برای قاتل اشتباهی / مستی پسر جوان به خون کشیده شد + عکس
. وی ادامه داد: آن شب از خانه بیرون آمده بودم تا زباله ها را بیرون بگذارم که متوجه حضور مشکوک دو پسر جوان مقابل خانه مان شدم . عرشیا و دوستش در ماشین نشسته بودند. من گمان کردم که آنها همان طرفین دعوای شبانه هستند که مرا تهدید کرده بودند .من جلو رفتم و به آنها گفتم مقابل خانه مان چه کار می کنند .که اشیا به من فحاشی کرد و همین موضوع باعث درگیری ما شد .من چون بعد از درگیری دو شب قبل مدام وحشت ...
گروگانگیری عاشقانه جوان هفت تیر کش در شهرک الغدیر / او قصد آزار و اذیت نگار را داشت
ماموران کلانتری 151 یافت آباد و کارآگاهان اداره 11 پلیس آگاهی در محل حادثه حاضر شدند و تحقیقات را با دستور بازپرس شعبه 3 دادسرای ناحیه 18 آغاز کردند. تحقیقات میدانی ماموران پلیس نشان داد، در ابتدا متهم، دختر یکی از همسایگان ساختمان را با تهدید چاقو به خانه اش برده و پس از فرار چند ساعته به محوطه شهرک الغدیر رفته و پس از گروگانگیری چند نفر با سلاح گرم، مرد جوانی را با چاقو مورد ضرب و جرح ...
درباره سازمان امنیت و اطلاعات رژیم پهلوی در مشهد | سیاه مثل ساواک
، خودشان می گفتند: بسه. داره می میره. بعد دست و پاهایم را باز می کردند و من را می انداختند کنار تخت. یادم است توی همان زندان، یکی از افسرنگهبان ها که احتمالا انقلابی بود، به من گفت: خودت را به مریضی بزن. من هم بعد از آن چند روزی که خیلی اذیت می کردند، خودم را به مریضی زدم و گفتم: قلبم درد می کنه. آن ها هم من را انتقال دادند به بند عمومی. در زندان دوم هم مثل بار قبل آزار و اذیت می کردند. اما این بار، چون مریض شدم، من را خیلی نگه نداشتند. دکتر زندان اعلام کرده بود که: این داره می میره. ...
بدون تعارف با دختری که در 14 سالگی در بند ساواک گرفتار شد
ویژه برنامه بدون تعارف به مناسبت گرامیداشت ایام مبارک دهه فجر در این قسمت صحبت های خانم رضوانه دباغ را می شنویم که همراه مادرشان در زندان ساواک بود.
بدون تعارف با دختری که در 14 سالگی در بند ساواک گرفتار شد
ویژه برنامه بدون تعارف به مناسبت گرامیداشت ایام مبارک دهه فجر در این قسمت صحبت های خانم رضوانه دباغ را می شنویم که همراه مادرشان در زندان ساواک بود.
ماجرای قاچاقچی طبقه ششم!
کننده مواد مخدر سنتی بودند. من هم که حالا آشنایی زیادی با این نوع مواد مخدر داشتم به اتفاق همکاران و دوستان در ساختمان های در حال احداث فرصتی را به مصرف مواد مخدر اختصاص می دادیم و در کنار یکدیگر به استعمال مواد می پرداختیم اما بعد از مدتی دیگر مقدار مصرفم آن قدر افزایش یافته بود که باید ساعت های زیادی را صرف مواد مخدر می کردم به همین دلیل شغلم را از دست دادم و دیگر کسی حاضر نبود گچکاری ...
مجیدی: نمی دانم چند سال مربیگری خواهم کرد اما دوست دارم یک قهرمانی پاک داشته باشم/ به برنامه 90 و شب های ...
چند سال مربیگری خواهم کرد اما در حال حاضر در ابتدی راه مربیگری هستم و خیلی چیزها را باید یاد بگیرم. خیلی باید تلاش کنم و مطالعه ام را هم بیشتر کنم. نمی دانم چندین سال مربیگری خواهم کرد اما وقتی به یک برنامه تلویزیونی مثل برنامه نود عادل فردوسی پور یا شب های فوتبال آقای توتونچی دعوت شدم و آنجا روی صندلی نشستم و روی تابلو قهرمانی هایم را گذاشتند تا ببینیم، ترجیح می دهم یک قهرمانی داشته باشم اما ...
با جمشید هاشم پور عاشق سینمای اکشن شدم
... جنس اکشن فیلم تان شبیه چه فیلمی است؟ مثلا شبیه کارهای چاد استاهلسکی، کارگردان جان ویک است؟ چه جالب که این را گفتید. من 10سال پیش که رفتم آمریکا رفتم پیش استاهلسکی و گفتم که می خواهم با شما تمرین کنم. بله، اکشن فیلم ما خیلی نزدیک به کارهای استاهلسکی است ولی دوباره اینجا بحث بودجه وسط می آید. ولی من خیلی امید دارم که اگر فیلم در این جشنواره و جشنواره های خارجی مورد استقبال قرار بگیرد، شک نکنید در دو سه سال آتی فیلم های 20-10میلیون دلاری کارگردانی می کنم. ...
پشت پرده سرقت میلیونی 89 گوشی لوکس
می رفتم و در آنجا با چند نفر دوست شده بودم. یک روز وقتی در باشگاه بودم نقشه ای به ذهنم رسید و آن را با 3 نفر از دوستانم در میان گذاشتم. به آن ها گفتم که شرکت وضعیت مالی خوبی دارد و می توانیم با سرقت چند گوشی وضع مالی مان را عوض کنیم. به آن ها گفتم قرار است یکی از کارکنان تعداد زیادی گوشی به شرکت بیاورد. زمان و مکان دقیق حمل گوشی ها را به دوستانم گفتم و قرار شد آن ها هم به عنوان مأمور سر راه او ...