سایر منابع:
سایر خبرها
گفتگو با پروانه کاظمی، هیمالیانورد ایرانی
کنم و نه انتخاب قله هایم بر مبنای سختی و آسانی و شانس صعود است. گاهی دیگران به من توصیه می کنند کوهی را انتخاب کنم که بتوانم حتما صعود کنم و به اصطلاح ریسک کمتری داشته باشد ولی من فقط می خواهم از کوه لذت ببرم. با کوهستان معامله نمی کنم! شاید در بین همه کوه هایی که رفته ام آمادابلام را که شش هزار و هشتصد متر است بیشتر از بقیه دوست داشته باشم. دلم می خواهد باز هم آنجا بروم. آمادابلام به تایید بسیاری ...
داستان چادری شدن من و مادرم!
اینکه پوششم تغییر کرده بود و محجوب تر شده بودم. دوستم که روز به روز با او صمیمی تر می شدم آدمی مذهبی و معتقد بود. به من گفت:"دوست دارم دوستی که دارم شبیه خودم باشه"دوستش داشتم و به راهی که می رفت اطمینان پیدا کردم و با راهنمایی های حاج آقای مدرسه حرف های دوستم برایم به اثبات رسید. (صحبت های پیش نماز مدرسه مون بعد از هر نماز )تصمیمم را گرفتم. از پول توجیبی های خودم یک چادر مناسب خریدم و ...
کارتن خوابی یک سرمایه دار!
به گزارش شیرازه ؛ افتخار می کنم کارتن خوابم؛ مجبورم این را بگویم چون خودم این راه را انتخاب کردم. مهندس بودم. 35 کارمند داشتم. صاحب سرمایه، شرکت، ماشین، خانه و زن و بچه بودم. تا اینکه وسوسه درآوردن پول کلان به سراغم آمد. پول، ربا می دادم؛ به همین دلیل پول هایم روز به روز افزایش پیدا می کرد. یکی از دوستانم پیشنهاد خرید یک زمین را در نیاوران داد. من هم قبول کردم چون قیمتش خیلی خوب بود ...
قتل داماد و خواهر با همدستی پدر !
دستگیر شده است چون من قتل خواهرم را به گردن مادرم انداختم. چرا؟ زمانی که دستگیر شدم ناراحت بودم و می خواستم مادرم نیز دستگیر شود تا به آرامش برسم، اما او بی گناه است و در این چند سال، سختی زیادی کشیده است. چرا ناراحت؟ چون مادرم با پلیس تماس گرفت و راز جنایت های خانوادگی را به پلیس گفت. چرا بعد از 12 سال به پلیس گفت؟ چون من به خاطر اعتیادم به پول نیاز داشتم و هر روز از برادر و مادرم پول می گرفتم و ...
وقتی ولی دم می بخشید، حس خوبی داشتم/ خاطرات سربازی که مامور اجرای حکم اعدام بود، از جمله عقرب های سیاه
ندازن گردنشون تا زود کار تموم بشه، چون بعد از اذان، کار تمومه. منم اون روز یکی از اون مأمورا بودم و لحظه به لحظه اش رو یادمه. گردن سه تاشون طناب رو انداختم. وقتی می بخشند همه چیزهایی که میلاد آن روز ها در زندان های تهران دید، بد نبود: توی حکمای قصاص، یکی دو بار بود که خانواده ی شاکی قاتل رو بخشیدن و خب حال خوبی داشتم، یکی از معدود حسای خوب توی اون صبح های لعنتی بود. به هرحال شما ...
رضا فیاضی، آقای جمالی زی زی گولو
...> خیلی شرایط سختی داشتم. در کودکی ام اصلا بازی نکردم. برخلاف برادرم که آتش می سوزاند و خیلی شیطون بود و در کوچه و بازار بازی می کرد اما من به خاطر علاقمندی ام به تئاتر و سینما و ... اصلا بازی نکردم و در واقع کودکی نکردم... یا شاید بگویم بازی های کودکانه نکردم. تمام این عوامل دست به دست هم داد تا وقتی بزرگتر شدم علاقمند به فعالیت در حوزه کحودکان و نوجوانان شوم. نقش جائل را بازی ...
مطالعۀقرآن یک انقلاب درونی در من ایجاد کرد
وجود دارد. وی افزود: مادرم در یک مدرسه مسلمانان تدریس داشتند و قرآنی به زبان دانمارکی را که به وی هدیه شده بود، به من اهدا کرد، من با قرائت این کتاب آسمانی و تدبر در معانی آیات قرآن، منقلب شدم و با مسائل و معارف دینی آشنا شدم و حس کردم می توانم با آن ارتباط برقرار کنم و به حقیقتی دست یافتم که سال ها در جست وجوی آن بودم. این تازه مسلمان بیان داشت: زمانی که قرآن را می خواندم و با ...
درخواست سه خواهر داغدار برای اشد مجازات برادرشان!
تا این که به فکر انتقام افتادم. پس از تهیه یک اسلحه، نیمه شب به سراغ پدر و مادرم رفتم و آنها را که خواب بودند به گلوله بستم. همان موقع خواهرانم از خواب پریدند و فریاد زدند که به آنها هم شلیک کرده و بلافاصله با ماشین پدرم فرار کردم. من دو نفر دیگر را هم که کینه شان را به دل داشتم با گلوله زخمی کردم و دستگیر شدم. وی پس از اعتراف های تکان دهنده اش، صحنه جرم را بازسازی کرد و روانه زندان شد. به دنبال تکمیل تحقیق در دادسرا، 3 خواهر داغدار برای برادرشان اشد مجازات خواستند و پرونده با صدور کیفرخواست، روی میز شعبه پنجم دادگاه کیفری استان فارس قرار گرفت. ...
رمزگشایی از همسرکشی پس از 4 سال
.... ضمن اینکه متوجه شده بودم زنم دیگر من را دوست ندارد. در این مدت هرچه می گفتم زنم گوش نمی کرد. به او مظنون شده بودم و فکر می کردم با مردی دیگر رابطه دارد. سر این موضوع چند باری با هم درگیر شدیم. متهم درباره روز حادثه گفت: روز حادثه در خانه بودم. زنم بدون اینکه به من بگوید بیرون رفته بود. وقتی برگشت به او معترض شدم و گفتم چرا بدون اینکه به من بگویی بیرون رفتی و باید توضیح بدهی کجا هستی. به حرفم ...
تاج طلا برای سر قاچاقچی گشاد بود
بیرون کشیدم و وقتی درش را باز کردم، چشمم به اشیای عتیقه داخل آن افتاد. نمی دانستم آن اشیا از کجا آمده بودند اما وسوسه شدم و آنها را برای خودم برداشتم. تا اینکه سال گذشته پدرم فوت کرد و من تصمیم گرفتم اشیاء را بفروشم. ابتدا در شهرمان سراغ چند نفر رفتم و همه آنها گفتند که اشیاء و مخصوصا تاج طلایی ارزش زیادی دارند و تاجران بین المللی پول خوبی بابت آنها می دهند. این بود که همه آنها را برداشتم و راهی تهران ...
هنرمندان از بنیامین بهادری و همسرش می گویند+تصویر
...، ایستادند و لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه برایش ماندند. به نظرم شوکی بود که آن روزها به بنیامین وارد شد. در همه جا حرف این تصادف بود. آدم باید قدر خود، زندگی و رفاقت هایش را بداند. باید از مردمی هم که در مراسم شرکت می کردند و برای فوت همسر بنیامین دغدغه داشتند، یک تشکر ویژه داشته باشم. روایت هادی کاظمی از روزهای تلخ بنیامین هادی کاظمی دوست داشتنی و محبوب است و در سخت ...
بازخوانی جنایات نخستین قاتل سریالی زن/ چک داشتم آدم می کشتم
ویترین زنده سیار با طلاهای آویزان کرده به خودشان دل کسانی را که پول ندارند، می سوزانند. من برای امرار معاش قتل نکردم، بدهکار بودم و چک دست طلبکار داشتم. از جایی هم نمی توانستم تامین کنم. به همین دلیل قتل اول و دو قتل دیگر را انجام دادم. من ریالی از پول هایی را که به دست آوردم برای امرار معاش خودم و فرزندانم استفاده نکردم. همه آن مبالغ را تحویل طلبکاران می دادم، اجازه ندادم ذره ای از این پول ها به چرخه ...
وصیت نامه شهید والامقام حبیب آیشم
کنید بدانید که من در غم فرومی دارم از شما تقاضا می کنم هم چنان که من شیرینی را دوست دارم در کفن و دفن و اربعینم شیرینی بدهد و خود را هیچ وقت در پی اشک ریختن نیاندازد. اگر شیرینی بدهید بدانید که من زنده و شاداب و خوشحالم و هر دم از داشتم عزیزانی چون شما به شادی فرو می روم . پدرم تنها وصیتم آن است که نگذاریم در سر قبرم خانواده ام گریه کنند نگذارید که دشمن شاداب شود سر قبر من ...
دنیای پرخاطره کریم باوی؛ از مستطیل سبز تا جبهه های جنگ
در ادامه می خوانید: *آقای باوی چه شد که بین این همه رشته، فوتبال را انتخاب کردید؟ من متولد سال 1344 در آبادان هستم و از همان کودکی که هفت، هشت ساله بودم با توجه به این که آبادان شهری فوتبال خیز بود و مردم آن نیز فوتبال دوست بودند، جذب این رشته پرشور شدم و به سمت توپ فوتبال و بازی با توپ های پلاستیکی رفتم. کم کم هم با توجه به استعدادی که داشتم زمانی که آقای نادر شرافتی مربی تیم ...
این دختر یک بمب روحیه است+عکس
...:زمستان داشت تمام می شد. ساعت 5/6 صبح روز 23 اسفند 1365 بود. همه در هول و ولای به دنیا آمدن بچه ها بودند. اول معصومه به دنیا آمد؛ بچه ای سالم و طبیعی. اما هنوز همه چیز تمام نشده بود، یک ربع بعد قل بعدی فاطمه به دنیا آمد؛ نوزادی که دست هایش رشد نکرده بودند و فقط یک پا داشت. از همه بیشتر پرستار اتاق عمل ناراحت شد چون باید این خبر را به پدر این دوقلوها و بقیه اعضای خانواده که پشت در اتاق عمل ...
گفتگو با رکورددار شکنجه ساواک :شعبون بی مخ را با 5 گلوله نقش زمین کردم (+عکس)
نیمه جانم را از زندان بیرون آوردند. * سخت ترین لحظات زندان برای مردی که به اعتقاد خیلی ها به اندازه موهای سرش شکنجه شده؟ - زندان لحظه خوش ندارد؛همه اش ناراحتی است. بدترین لحظه برای من زمانی بود که دستگیر شدم. من ساعت یک ونیم بعد از ظهر دستگیر شدم و ساعت ده و نیم شب به هوش آمدم. از نظر روحی درب و داغون بودم. دلم نمی خواست زنده بمانم، دوست داشتم شهید می شدم. من همیشه در طول دوران ...
مهریه ام را به شوهر میلیاردرم بخشیدم
دوستش بدون هیچ صبر و بررسی جواب مثبت داد و من هم چاره ای جز ازدواج اجباری نداشتم! سرانجام مقدمات جشن عروسی خیلی زود فراهم شد و من با مهریه 100سکه طلا سر سفره عقد نشسته و با محمدرضا ازدواج کردم. اما یک سال بعد وقتی متوجه شدم همسرم نمی تواند بچه دار شود بداخلاقی و بهانه گیری های او شروع شد. در این میان فقط به خاطر حفظ زندگی والدینم و بدهی پدرم مجبور به سکوت شدم و همه سختی ها و رنج مادر شدن ...
خاطره ای شنیدنی از استاد شفیعی کدکنی
روی آن نقش بسته بود، حس می کردم؛ چادر را جلوی دهان و بینی ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می ...
راز سر به مهر خانم منشی تبهکار
توانستم دختری را برای آینده انتخاب کنم بلکه خواستگار هم داشتم. مدتی که گذشت مدیرعامل و مسؤولان شرکت به من اعتماد پیدا کردند وقتی شماره حساب ها و رمزهایش به طور اتفاقی در اختیارم قرار گرفت تصمیم گرفتم دست به یک سرقت زده سپس آینده ام را با همان پول ها بسازم، نمی خواستم کسی متوجه شود به خاطر همین از هر حساب مقداری پول برداشتم تا اینکه 50 میلیون تومان شد. پسر دخترنما گفت: دوستی داشتم که خوب جعل می کرد با عکس واقعی ام شناسنامه جعل کرده و دست به افتتاح حساب زده بودم، وقتی پول ها را به حساب هایم ریختم که همگی از طریق کافی نت بود منتظر شدم تا یک ماه بعد به بهانه ازدواج شرکت را ترک کنم اما خیلی زود لو رفتم . ...
دشواری های زن بودن در ترکیه
کوچه های باریک و خیابان های تاریک، نمی شد از آن حال وهوای تاریخی لذت برد. یادم است تازه رفته بودم آن خانه که یک بار چند مرد جوان که بیرون خانه ایستاده بودند شروع کردند به متلک گویی. توجهی نکردم. بهتر بود حرف هایشان را نشنیده بگیری. جرأت رو در رو ایستادن با پنج، شش مرد را نداشتم، بنابراین سریع رد شدم و رفتم. از آن دوران به بعد همیشه محتاط بوده ام، به ویژه در لباس پوشیدنم. اما مشکل این جاست ...
تخیل کشی ابتدای نخبه کشی است/ برای تکنسین شدن این همه زحمت نکشیدم
... نجفی: احمد را روز اول سفرم در بازار زاهدان پیدا کردم. یعنی اولین نفری که دیدم احمد بود که انتخاب شد. یادم است بچه های حوزه هنری را برده بودم تا توجیهشان کنم دنبال چه جور آدمی هستم از ماشین که پیاده شدم احمد را نشان دادم و گفتم ببینید این احمد است! الیاس را در چابهار دیدم. جلوی مدرسه ایستاده و منتظر شروع شیفتشان بود. درباره نقش دختر بچه هم دوست داشتم عشق احمد از یک جنس دیگری باشد. باید دختر ...
جدایی داماد 76 ساله یک روز پس از ازدواج
خارج از کشور رفتند. چند سالی گذشت تا اینکه یک اتفاق شوم، زندگی صاحبکارم را از هم پاشید. چرا که همسرش در یک سانحه رانندگی جان باخت و خسروخان آنقدر تنها شد که دیگر آن همه ثروت برایش رنگ و بویی نداشت. با این حال چند سال بعد او پس از گفت و گوهای طولانی، از تنهایی هایش گله کرد و از من خواست پیشنهاد ازدواجش را بپذیرم تا هر دو آرامش از دست رفته مان را به دست آوریم. با آنکه هیچ وقت جز ...
پرستاری یعنی مانند حضرت زینب (س) هدف داشته باشی/ مادر بودن را در کنار شغلم دوست داشتم
؛ مادر بودن را در کنار شغلم دوست داشتم. پروین طاهری بهترین نعمت خداوند را مراقبت از بیماران دانست و با یاد روزهایی که در بخش های مختلف بیمارستان در کنار بیماران گذرانده بود، گفت: سر زدن به بیمارستان مرا آرام می کند، من شغلم را با علاقه دنبال کرده بودم و عاشق پرستاری بودم؛ علاقه ام به شغل پرستاری به گونه ای بود که وقتی شیفت شب برایم در نظر گرفته می شد، حس پرواز داشتم. در ادامه ...
اعتراف دو اسید پاش: برادرمان مُرد، به زن و دخترش اسید پاشیدیم !
و مطمئنم که آنها به صورت من و مادرم اسید پاشیده اند. چون من قرار بود هفته دیگر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کنم و مشغول تدارک مراسم عروسی بودم اما عمو و زن عمویم می گفتند که باید با فرد دیگری ازدواج کنم. بعد از حرف های دختر جوان که یسرا نام دارد، در حالی که او و مادرش به بیمارستان انتقال یافته بودند، ماموران عمو و زن عموی وی را بازداشت کردند. شدت سوختگی قربانیان اسیدپاشی به حدی بود که حتی در ...
نقشه تازه عروس برای قتل شوهر
حرف های ما را شنیده است خیلی بد می شود. بعد به هال رفتم، سیم تلفن را دور گردن هومن انداختم و خفه اش کردم، طلاها را هم برداشتم و رفتم، البته طلاها بعدا گم شد. وقتی نوبت به ستاره رسید تا از خودش دفاع کند، او قبول کرد به عمویش پیشنهاد قتل داده اما گفت از این پیشنهاد، پشیمان شده بود. ستاره گفت: دانشجوی رشته طراحی روی چوب بودم و درسم را خیلی دوست داشتم. وقتی هومن به خواستگاری ام آمد و صحبت ...
زنانی که خوش حال نیستند
کنیا رفته بودیم. آنجا فرصتی پیش آمد که من درباره قصه یی که خیلی دوست داشتم با او صحبت کنم. هاشمی با شنیدن این قصه با تاکید گفت: بساز، هرچه زودتر این فیلم را بساز چون قصه اجتماعی خوب و جذابی دارد . این حرف تا مدت ها توی گوش من بود بنابراین دنبال فرصتی بودم تا هرچه سریع تر این کار را کلید بزنم. البته موانع زیادی در سر راه داشتم که مهم ترینش سرمایه گذار بود. با تمام این سختی ها یک روز با خودم گفتم ...
عجیب ترین مهریه زوجی که در آسمان با هم آشنا شده بودند!
مهریه اش را به اجرا گذاشته است. من که به شدت از او ناراحت شده بودم، تصمیم گرفتم طلاقش دهم! زن جوان که تا آن لحظه سکوت کرده بود، با قطع حرف های همسرش گفت: زمانی که با - مسعود - آشنا شدم، به خاطر هیجان شغلش به او وابسته تر شدم، زیرا به سفر علاقه شدیدی داشتم و تصور می کردم که از این به بعد می توانم در کنار همسرم همه دنیا را ببینم، اما افسوس که سخت در اشتباه بودم. بنابراین حالا که نمی توانم او ...
دختر عماد مغینه: دشمن هرگز طعم امنیت را نخواهد چشید
شیر و نان و پنیر و چای و میگو را دوست داشت. به موسیقی که در کنار مقاومت باشد، علاقه داشت. او در موسیقی گیتار را خیلی دوست داشت. فاطمه می گوید که مرگ به روابط وی با پدرش و حتی برادرش پایان نداد همه روزه آن ها را حس می کنم آن ها زنده هستند اما شما نمی دانید، من به این موضوع یقین دارم. یک روز یک سوال اعتقادی برای من پیش آمد که به پاسخ آن نیاز داشتم، با او صحبت کنم و او از طریق شخصی دیگر به ...
دو ایستگاه یک اقیانوس معرفت
و خیلی خوب می رسیدند . و این ها همه به برکت انقلاب است. امام خمینی (ره) گل بود آمد ایران را آباد کرد و بعضی ها متاسفانه قدر نمی دانند. دشمن ما آمریکا است و خدا همه دشمنان اسلام را لعنت کند . این جانباز 70 درصد در مورد نحوه جانباز شدن خود گفت : من توفیق داشتم در بسیاری از عملیات ها باشم ، با شهید کاوه در کردستان بودم و در عملیات والفجر 8 سال 64 آر پی جی زن بودم که بعد از انهدام یک تانک ...
معتضدی: برای ادای لهجه شمالی استرس داشتم/ بازی در سریال های تاریخی جذابیت زیادی دارد
کرد و در حین ادای آن حس می کردم دارم یک شعر زیبا را از حفظ می خوانم. چنین موقعیتی برایم بسیار خوشایند بود. **در مورد نقش تان در این سریال حرف بزنید؟ -در این سریال نقش مرجان همسر پژمان بازغی را بازی کردم و ایفاگر نقش اصلی زن سریال بودم. نکته قابل تأمل در مورد این سریال شخصیت پردازی خوب سریال هاست. شخصیت های زن این کار به قدری درست نوشته شده اند که اصلا زنی را نمی بینید که ...