سایر منابع:
سایر خبرها
آرامش امام پس از سخنرانی 12 بهمن برایم عجیب بود
.... در حالی که سال 57 تازه کشتی گیر تیم ملی شده و به همراه 41 نفر دیگر برای مسابقات جام آریامهر که بعد از انقلاب جام تختی نام گرفت انتخاب شده بودم. برای آن مسابقات قریب 20 تیم خارجی به تهران آمده بودند. یک شب جمعه همگی از اردو خارج شده و به منزل رفتیم، موقع برگشتمان به اردو دیدیم که بچه ها از خانه هایشان خبرهایی آورده بودند. هر کسی چیزی گفته بود: چرا کشتی می گیرید؟ مردم همه در خیابان ها در حال ...
ثبت نام برای پرواز انقلاب
های فراوانی برای ارسال مطلب وجود داشت. در روزگاری که اینترنت نبود و مطلب و عکس باید توسط هر مسافری که از پاریس به تهران می آمد به روزنامه فرستاده می شد. به مرور دهکده شلوغ شد و خبرنگاران خارجی زیادی به محل اقامت امام آمدند که البته مثل روزهای اول حضور من، مجبور بودند هر روز مسافت 40کیلومتری پاریس تا نوفل لوشاتو را طی کنند و شب هم برگردند. درحالی که من کنار امام بودم و امکان بسیار بهتری ...
تراکتوری ها به اندازه کافی پول گرفته اند
در دیدار با راه آهن هم مستحق برد بود و ما 3، 4 موقعیت نیز داشتیم و در امر یارگیری هم واقعا باشگاه خوب عمل کرد در ضمن آقای قلعه نوعی هم خوب مدیریت می کند. در واقع ایشان هم مدیر است و هم مربی. آقای قلعه نوعی پرافتخارترین مربی لیگ است و قبلا یک بار در تبریز امتحانش را پس داده و اسباب خوشحالی است که مجددا با ایشان کار می کنیم. سعی و تلاش همه این است که این تیم نتیجه بگیرد و بتوانیم مردم آذربایجان را خوشحال کنیم. گفته می شود غزنوی یکی از مسئولانی بود که در بازگشت قلعه نوعی به تراکتور نقش بزرگی داشت. ...
مصاحبه خواندنی و جنجالی لیلی گلستان (2)
و حالا به صورت رسمی چاپ نمی شوند. وقتی پاریس بودم در پشت ویترین کتاب فروشی ها، میرا را دیدم. تازه منتشر شده بود و نویسنده اش هم خیلی معروف نبود. خریدم و حیرت کردم از این فضا. گفتم باید این را ترجمه کنم تا همه بخوانند. وقتی به تهران آمدم ترجمه اش کردم. کار سختی نبود. کتاب کوچکی است و الان هم 15 سال است که توقیف شده و هیچ راهی برای انتشار ندارد. وقتی امیرکبیر مصادره شد، چاپ این ...
طلاق پایان زندگی نیست!
کردم و مهمانی می دادم، حالا دوباره شده بودم دختر خانه، دختر پدری که به شدت متعصب بود و اعتقاداتش در مورد طلاق و زن طلاق گرفته سخت بود. طلاق که گرفتم، شدم انگشت نمای مردم و یک دفعه همه نگاه ها نسبت به من عوض شد، محل زندگی ما کوچک است و همه همدیگر را می شناسند. از نظر آنها زن مطلقه یک تهدید بزرگ برای مردانی است که زن دارند، دورادور به گوشم می رسید که پشت سرم چه حرف هایی می ...
علی دایی و جدا کردن فروکروم از آهن قراضه!
اردبیل بازی می کردیم... یک تیم خانوادگی بود... آن موقع همه چیز رفاقتی بود. تمام تیم تقریباً از یک محله می آمدند و 80-70 درصد تیم اینطوری تشکیل می شد و در کنارش بچه های دیگر هم بودند. رنگ پیراهن آن تیم خاطرتان مانده؟ فکر کنم سفید بود. یک سال آنجا بودم، بعد 5-4 سال هم در استقلال اردبیل بازی کردم. آن موقع اردبیل تیم خوبی داشت و ما عاشق بازیکنانش بودیم. مسعود بایرامی، نادر کهنمویی و ...
این زن را در زندان به فرشته می شناسند!
. خلاصه یک پا مادر است برای هم بندی هایش. اسمش در فهرست گلریزان ماه رمضان بود و 80 میلیون پول برایش جمع شده بود. یک قدم تا اعدام راحله می گوید: من که همه عمر به فریبا خانم مدیونم؛ از قبل و بعد از اتفاقی که افتاد اصلاً نمی توانم حرفی بزنم. از بس که حالم بد بود. داشتم می مردم. از بلاتکلیفی خسته شده بودم اما دروغ نمی گویم؛ اعدام خیلی ترسناک است. از وقتی حکمم استیذان شده و به مددکاری ...
آخرین روز های ساواک به روایت شاهد عینی
یک نفر دیگر را به زندان قصر بردند. همه را آزاد کرده بودند و فقط ما سه نفر مانده و تا روز 22 بهمن در زندان بودیم. قبلاً که در زندان اوین بودیم خیلی از اوضاع بیرون خبردار نمی شدیم، مگر شب ها که صدای الله اکبر مردم از روی پشت بام ها می آمد، اما در زندان قصر حتی بوی باروت را هم حس می کردیم و مطمئن بودیم اوضاع دارد تغییر می کند. کم کم از تعداد نگهبان ها کم شد و در شب 21 بهمن زندان تقریباً ...
شاعری در مدرسه
و آقای شاعر هم مدام سری تکان بدهد! به نمازخانه رسیدیم. بر خلاف بقیه روزها که نمازخانه تا نصف پر می شد حالا حتی یک صف هم تشکیل نشده بود! نگران بودم که بچه ها کم تر از روزهای حضور داشته باشند و این موضوع من را شرمنده می کرد. با اینکه من اصلا کاره ای نبودم ولی از تعداد کم بچه ها احساس شرمندگی می کردم. بعد از به پایان رسیدن این افکار، نماز جماعت را با آقای فردوسی خواندیم. همین ...
بنیاد در آینه مطبوعات
نمی بردم. در فضای این حرف ها نبودم. اول گفتند مجروح و به مشهد منتقل شده است. تک تک اتاق های بیمارستان امام رضا(ع) را گشتم خبری از او نبود. سرگشته و دل شکسته بودم برای همین به پناهگاه همیشگی ام یعنی حرم امام هشتم پناه آوردم. پشت پنجره فولادش ایستادم و گریه کردم و از آقا فرزندم را طلب کردم. همان شب محمدرضا به خوابم آمد. از در خانه که تو آمد، همه جا پر نور شد مثل اینکه نورافکن روشن کرده باشند. چند ...
قدیمی ترین قناد قنادی لادن + تاریخچه
شمرده حرف می زند. قدمت واژه هایی که از دهانش بیرون می آیند وزن دارند. به مشتری هایش احترام می گذارد. وقتی حرف از زولبا و بامیه زن هایش در ماه رمضان می شود، از بازنشستگی باتجربه ها می گوید. بعدا از جعفر آقای گرشاسبی که 35 سال است پیش آقاق کار می کند، می شونیم که چهار نفر از بازنشسته دونفر فوت کرده اند، ما هم از همه جا بی خبر تازه به علت سکوت ناگهانی و لب ورچیدن حاج محمود می رسیم، زمانی که ...
اگر قم ساکت شود کل ایران ساکت می شود / زنان قمی چادربه سر کرده و ساعت ها پشت درب خانه ها می نشستند
دادند تا اعتراف کند انقلاب یعنی این ها، آقای هاشمی نژاد نماینده مردم مشهد را ساواک دستگیر کرد پشت کمرش را با اتوی داغ سوزاندند که چرا در تظاهرات شرکت می کنید،آیت الله سعیدی پدر بزرگوار امام جمعه قم زیر شکنجه های رژیم شاه شهید شد،بعد از انقلاب که مردم وارد زندان اوین شدن به تلی از ناخن هایی کشیده شده برخورد کردند این دموکراسی بود که آمریکا برای شاه تعریف می کرد،توصیه می کنم همه جوانان از موزه عبرت ...
ماجرای پولدار شدن علی دایی
توی دست و بالم از کره لباس وارد می کردم و با یکی که مهندس بود، شریک بودم. مغازه اول را توی منیریه زدیم. بعد که وضعم بهتر شد با اینکه می توانستم ماشین بهتری بخرم ولی اپل کورسا سوار می شدم. بعضی روزها تا ساعت 4-5 صبح مغازه می ماندیم و کارها را انجام می دادیم. قسط می دادیم و باید کارها را ردیف می کردیم. زندگی من تمرین و مغازه بود، چک هایم را نمی توانستم پاس کنم، ماشین زیر پایم را می فروختم فکر آینده ...
کودکانی که پشت میله ها تربیت می شوند
6 که اتوبوس ها شلوغ بودند می رفتم تو ایستگاه، خودم رو بین مردم جا می کردم و جیبشون رو می زدم. اوایل خیلی می ترسیدم؛ چند بار فهمیدن ولی به خاطر بچه بودنم چیزی بهم نگفتن، یه پولی می ذاشتن کف دستم و می رفتم. ولی کم کم حرفه ای شده بودم. روزی 60، 70 تومن کاسب بودم. مشغول بازی با انگشتانش می شود و زیر لب شروع به شمردن می کند. هیچ وقت جیب آدم های بدبخت و فقیر رو نزدم. همیشه حواسم بود از کی ...
طرحی از یک زندگی عاشقانه
: می خواهم به زیارت امام رضا (ع) بروم. از ما هم دعوت کرد تا همراهش برویم. گفتم: همه تابستان ما رو نبردی مسافرت حالا که سال تحصیلی شروع شده و بچه ها مدرسه دارند و مهد کودک هم باز شده و من کار دارم می خواهی ما رو ببری؟ با خونسردی گفت: حالا موقعیتش جور شده؛ البته این حرف ها را برای رد گم کنی می زد که من به او شک نکنم وگرنه قصد بردن ما را نداشت. با گریه گفتم: یه حسی میگه این رفتنت بی بازگشت است ...
عاشق انقلاب
، پس فردا هم بود و گرشاسب مطمئن از اینکه صمد می ماند صبح راهی شهرکرد میشود و به اداره میرود و صمد هم یکساعت بعد از آن عازم شوش میشود، ازجلو گلزار شهدای امروزی شهرکرد آنروزها اعزام بود و صمد سوار یک مینی بوس آبی رنگ و یاعلی اعزام به شوش، شب همه میفهمند که صمد رفت عموگرشاسب باز به خانه ما آمد، البته اینبار آمدبالا و نشست. به پدرم گفت من نمیدانم تو باید هرکاری کرده ای صمد را بیاوری البته ...
برخی حتی جرات چاپ عکس امام (ره) را هم نداشتند/ اولین بار در خوانسار شعار مرگ بر توده ای سر دادم
های امام خمینی را تکثیر کرده ای، همه را می دانست. چشمه سار: شما در حوادث مهم خوانسار به خصوص پیش از انقلاب و تظاهرات حضور داشته اید در این حین اتفاق افتاده که لحظه شهادت یا مجروحیت مردم در قاب دوربین تان قرار بگیرد؟ روز 13 محرم که بچه های خوانسار را شهید کردند من نزدیک حمام شهرداری بودم یکی از بچه ها مرگ برشاه گفت که دیدم سربازها به سمت ما آمدند دویدم داخل حمام که همان جا ...
امید در کارگاه خانم مهندس!
گفتمان ما | روزی که برای گذراندن تحصیلات دانشگاهی وارد یکی از دانشگاه های معتبر کشور آلمان شد و در رشته مهندسی ماشین آلات نساجی شروع به درس خواندن کرد فکر نمی کرد که سال ها بعد دغدغه های شخصی اش او را به جنوبی ترین نقطه پایتخت ببرد و باعث و بانی اشتغال ده ها نفر از همنوعان خود شود. هم نوعانی که هر یک به دلیل درگیر شدن با مشکلات ریز و درشت زندگی، اعتماد به نفس خود را از دست داده و خانه نشین شده ...
هویت از دست رفته یک خانواده
وکاری که از او حمایت کنند تا بتواند روی پای خودش بایستد. زن جوان با سختی صحبت می کند. در تکلم مشکل داشته و نمی تواند راحت و روان صحبت کند. به سختی می گوید: زندگی بدجور به من پشت کرده بود؛ نمی دانستم چه باید انجام دهم. مشکلات زندگی هر روز بیشتر می شد و من شرمنده بچه هایم بودم. از آنجا که هیچ مدرکی نداشتیم، نتوانستیم از کمیته امداد امام خمینی یا بهزیستی کمک بگیریم. از طرفی یارانه نیز به ...
پشت پرده فساد فوتبال از زبان علی پروین
...> پروین همچنین درباره همبازی فقیدش گفت: همایون یک چیز دیگری بود. من خیلی دوستش داشتم. 10 سال کنارش بازی کردم و هنوز صدایش تو گوشم است. خدا رحمتش کند. وی در پایان درباره حضور سوشا مکانی در تمرینات پرسپولیس هم گفت: دست آقایان درد نکند که این بچه را به حال خودش رها نکردند تا خدای نکرده دنبال دود برود. بنده از اول هم گفتم که نباید بگذاریم این بچه نابود شود و شکر خدا انگار با کمک مسوولان قرار است گذشت کنند. حرف من هم همین است که این بار گذشت کنند و اگر دفعه بعد این بازیکن تخلفی کرد برخورد شدیدی با او داشته باشند. ...
خاطراتی از حجت الاسلام قرائتی +عکس
.... این عالم هم گفت: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم حالا که با زورِ صلوات مرا بالای منبر فرستادید، پس خوب گوش کنید تا مطلبی برایتان بگویم. بی مطالعه حرف زدن، ظلم به افکار مردم است. والسلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. سپس از منبر پایین آمد. * عیادت از بیمارانی که عیادت کننده ندارند! مردی مزرعه ای را وقف کرد و گفت: درآمد این مزرعه را هدیه بخرید و روزهای جمعه به بیمارستان بروید و از ...
گفتگو با نوه دکتر مصدق، پیرترین پزشک ایران
.... خدا پدرش را بیامرزد. بچه دار شدم و حالا نوه هم دارم. دختر برادرم و دخترم هم متأسفانه نازایی دارند. دکترها از دخترم قطع امید کرده اند. حالا هر دوی آنها را آورده ام که ببینم دکتر می تواند کاری برایشان بکند یا نه. کلی نذر کرده ام. اول به خدا توکل کرده ام و بعد به دکتر. دکتر چشم و دل سیر است و اصلا در قید و بند پول و اینجور چیزها نیست. هنوز حرف هایش تمام نشده که نوبتشان می شود. زن ...
حرف های درِگوشی سرباز عراقی به اسیر ایرانی
مهدی حسن زاده از خاطرات جنگ و برادر شهیدش برای ما تعریف کرد، شب هنگام دیدیم یک نفر غلام غلام می کند، از خواب پا شدیم، مهدی را دیدیم که دارد گریه می کند و می گوید: غلام را دیدم که می گفت من همین جا هستم. قسم می خورد به امام حسین (ع) غلام اینجاست، به ابوالفضل (ع) غلام اینجاست، همه مان زدیم زیر گریه، فردا صبح از مسئولان خواستیم دوباره شهدا را ببینیم شاید خواب مهدی درست باشد، وقتی برای ...
جواب گریه های مادرم را چه کسی می دهد؟
پیشنهادات لیگ برتری ام گذشتم حالا هم این حرف ها را مطرح می کنند. کوروش موسوی هم گفته حرف هایی دارد که با خود به گور خواهد برد. بیاید حرف هایش را بزند بعد برود. به سرمربی زنگ زدم می گوید من به سلامت تو شک ندارم، پس چرا نمی آیی مصاحبه کنی و حرف هایت را با خودت به گور نبری؟ می گویند بعد از بازی استعفا کرد درحالیکه او در بازی مقابل خونه به خونه هم سرمربی تیم بود. مالک باشگاه هم می ...
پخش مستند پشت صحنه از تلویزیون، آسیب دارد
بچه ها تو راهروی دانشگاه بین خودشان می گویند مثل جزوه داری ، استاد چی گفت ، آزمایشگاه میری ، اردو میای ، با هم بریم سایت؟ تیکه هایی از این جملات را زدند روی پرده و مکان های دیگر. ماندگاری افزود: جمعیت زیادی توی آمفی تئاتر ریخته بودند. به محض اینکه از پشت پرده آمدم روی سن، دختر و پسر گفتند: واااااای یک آخوند اومده ... .گفتم: خوشحالم که تونستم با این ترفند بیارمتون. حالا تو رو خدا یک بار ...
روزی که امام(ره) با تاکسی به منزل برگشت/ شهید بهشتی حتی یک ثانیه هم تأخیر نمی کرد
من دادند و ترجمه هم کردند و یک خورده هم پیرامونش حرف زدند و به من گفتند: حالا به این حرف های من، خودت هم یک خورده اضافه کن. من یادم هست که هشت سالم بود که در آن جلسه سخنرانی کردم و به خیال خودم خیلی هم بد سخنرانی کردم، ولی ایشان خیلی من را تشویق کردند. یعنی هنر پرواز دادنش خیلی خوب بود و بچه ها را به اوج می رساند. حضرت امام را حاج صادق به ما معرفی کردند. او نوارهای سخنرانی امام را می آورد و برای ...
اوشین چگونه مدیران رادیو را زندانی کرد؟
ها در یک روز افتاد. آن قدر سرعتش زیاد بود که به روزهای دیگر نرسید. حاشیه ها و حرف و نقل ها بعد از آن روز همه جا پیچید. وگرنه از لحظه ای که امام نامه دادند و جایی که از دفتر آقای میرعماد با من تماس گرفتند و نوار آن برنامه را خواستند تا لحظه ای که من با نامه عفو امام راهی زندان قصر شدم، همه اش یک روز بود. نه حتی یک روز کامل، چندین ساعت. ما مدیران آن روزها رابطه خوبی با هم داشتیم. حکم بچه ها که صادر ...
زندگی تازه لاهیری به زبان دیگر
شگفت زده شده بودم و بیان احساس به زبان ایتالیایی را یک چالش ادامه دار یافتم. وقتی شنیدم سخن گفتن من به زبان ایتالیایی به انگلیسی برگردانده شده، به خودم افتخار کردم و فهمیدم وارد یک دنیای تازه شده ام. فکر می کنید باز هم به زبان ایتالیایی بنویسید یا سراغ یک زبان تازه می روید؟ 4 ماه پیش برای تدریس در دانشگاه پرینستن به آمریکا بازگشتم و آنجا هم برای نوشتن، از زبان ایتالیایی استفاده کردم. می خواهم کتاب Lacci دومنیکو استارنونه را از ایتالیایی به انگلیسی ترجمه کنم و تصور می کنم حرف زدن به زبان های دیگر شگفت انگیز است. به تازگی در هند بودم و آرزو داشتم بتوانم به هندی حرف بزنم. ...
زندگی خصوصی محافظ خوش تیپ رییس جمهور
اما اگر می دید تعدادی جوان سر کوچه می ایستند به آنها تذکر می داد و می گفت: مگر نگفتم اینجا نمانید؟ زن و بچه مردم رد می شوند. محدثه می ترسید، می گفت: بابا جان نترس من خودم حریف همه هستم. *با کسی رودربایسی نداشت و هر جا لازم بود حرفش را می زد اگر کسی مخالف اعتقاداتش حرف می زد آن قدر صحبت می کرد تا قانعش کند. اگر هم می دید کسی اسم غیر مذهبی روی بچه هایش می گذارد می گفت: چطور وقتی گرفتار می ...
من بودم و یک دوربین و قصه ای که عاشقانه بود!
.... این سخت ترین نکته بازی من بود. اینکه تو عشقت را از دست دادی و حالا مانده ای با یک بچه هفت ساله و دو بچه دم بلوغ، شب عروسی امیرحسین هم هست. و بخش دیگرش هم این است که میثم دیگر تمام شد. 28 سال من به عنوان طوبی با مریضی اش کنار آمده ام. وقتی هم انرژی مضاعف می گذاری بیشتر ضربه می خوری. 28 سال کنار این مردی که در بستر بیماری است دوام آوردی و بعد تو ناگهان او را از دست می دهی. تحلیل من این بود که ...