سایر منابع:
سایر خبرها
نمره قبولی شهید حسین مرانلو در مکتب شهادت
به گزارش خبرنگار فرهنگ وهنر صبح قزوین؛ بنت الهدی عاملی 19دی ماه یادآور عملیات غرورآفرین کربلای5 است که به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1365 رقم خورد و رزمندگان استان قزوین هم در این عملیات حضور داشتند که در این نوشتار برشی کوتاه از زندگی و شهادت شهید حسین مرانلو از شهدای قزوینی کربلای 5 را می خوانیم. چه سخت و دشوار است در اوج جوانی پشت کردن به آرزوهایی که یک ...
تو تنها نیستی/من مادر همه شهدا هستم
بهشت زهرا بود! البته مادر شهیدان عبدالرضا و مجید لشکریان می دانست که پنجمین فرزندش به خاطر خوبی های زیادی که دارد در این دنیا ماندگار نیست. موقعی هم که عبدالرضا شهید شده بود، شب هنگام خیلی دلش می خواست سرخاک فرزند شهیدش برود، در عالم خواب دید سر خاک عبدالرضا خوابش برده است و وقتی بیدار شد، دیدم همه جا تاریک است و تنها است. اما خانمی آنجا بود، به او گفت: تو تنها نیستی. خدیجه خانم در عالم ...
در آرزوی مدافع حرم شدن خود را در شمار لشکر فاطمیون جا زد
... هفتم دی ماه سال 98 پدرم از دنیا رفتند، هفته بعد همه خانه مادرم بودیم که خواهرم آمد و گفت سردار سلیمانی شهید شده اند. با شنیدن این خبر، همه پدر را فراموش کردیم. تلویزیون را روشن کردیم، همه گریه می کردیم، خیلی ناراحت بودیم و فکر می کردیم دوباره پدرمان را از دست داده ایم. اگر شهید زنده بودند به نظر شما نظرشان نسبت به وقایع اخیر چه بود؟ چون بسیجی فعال بودند حتما حضور ...
عظمت حضرت زهرا(س) نزد اهل سنت (بخش اول)
مشکل است. او جلوه ای از نور عظمت خداست. به تعبیر امام صادق(ع): ان الله خلقها من نور عظمته ؛ خداوند حضرت زهرا را از نور عظمت خودش آفریده است. (بحارالأنوار ج43 ص12) و او را فاطمه نامیدند چون: الناس فطموا عن معرفتها (همان، ص65) یعنی عقل بشر هرچه برای رسیدن به حقیقت حضرت زهرا بدود به حقیقت او نخواهد رسید، با این حال ما وظیفه داریم حضرات معصومین را در حد امکان در دسترس فهم عمومی قرار دهیم، چون آنها ...
خواب تکان دهنده مادر شهید درباره شهادت دومین شهید خانواده
که بعد از شهادت عباسش دیده است، بیان می دارد: بعد از شهادت عباس خواب دیدم حسین را هم دفن می کنیم. دوباره در خواب یک نفر به خوابم آمد و گفت: مادر! بلند شو با دخترتان به مشهد بروید. وقتی جلوی حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) رسیدیم، سیدی مشکی پوش که در صورت نقاب داشت به اشاره به من گفت: این مادر شهیدان و این نیز خواهر شهیدان است. مجدداً از خواب پریدم و به یکی از بچه هایم تلفن زدم که هر طوری ...
همه چیز پیرامون تصادف 2 دانش آموز در بلوار امامیه مشهد
مدرسه می روم. ملیحه محمدبیگی که سه سال سکان دار مدیریت این مدرسه است، دل پری از حوادث پیرامون مدرسه اش دارد و همان اول صحبت می گوید: همین یک ماه پیش هم یک دانش آموز جلو مدرسه پایش زیر ماشین رفت، اما خوشبختانه فقط ضرب دیده بود و مشکل خاصی نداشت. همیشه این نگرانی وجود دارد که نکند برای بچه ها بیرون مدرسه اتفاقی بیفتد. تاکنون حادثه ای به این تلخی نداشته ایم که موجب جان باختن دانش آموزان شود. ...
گفتگو با استاد زبان و ادبیات عربی، درباره اینکه چرا آموزش زبان عربی مانند دیگر زبان ها پویا نیست | زبانِ ...
اجازه بدهید برنامه آموزشی دانشگاه برای کسی که از صفر شروع می کند، یعنی هیچ زمینه حداقلی درباره زبان عربی را ندارد باهم مرور کنیم. ببینید با این برنامه آموزشی چه سرنوشتی در انتظار دانشجو است: ترم اول بچه ها صرف ونحو می خوانند. کسی که تا قبل از این دانش آموز بوده است ناگهان می آید دانشگاه، همان ترم اول یا دوم کتاب را باز می کند و باید الفیه ابن مالک را بخواند! یک چیز عجیب وغریبی است ...
سال های دور از خانه
خواهر بودیم و شیطنت های خاص خودمان را داشتیم. همه با هم در نمازخانه درس می خواندیم و به هم کمک می کردیم که این موارد در کنار سختی ها برای ما لذت بخش بود. سختی ها باعث شد ما به خودمان بیاییم و بتوانیم گلیم خود را از آب بیرون بکشیم . هر شب خواب خوابگاه را می دیدم مهناز در خصوص خروج از خوابگاه عنوان می کند: بعد از خروج از خوابگاه گاهی می توانستم بچه ها را ببینم. من 13 سال با ...
روایت نویسنده مربع های قرمز از دیدار بانوان با رهبری
کمرنگ ترین حالت خودند. مثل شیرینی یک حبّه قند، در استکانی چای. 7. گفتنی ها گفته شده و حالا نوبت گفتن آقاست و شنیدن ما. همه گوش شده ایم و چشم هایی خیره به رو به رو. گردن می کشم و از پشت ستون و بین سه پایه دوربین ها روزنه ای رو به صورت آقا پیدا می کنم. کاش می شد بدون نگاه کردن به کاغذ نوت بردارم. ذوقمان را از این جلسه درک کرده اند و قول می دهند سال بعد هم این جلسه برقرار ...
ضرورت ترجمه فرهنگ به زبان تصویر برای انتقال به نسل ها
سلیمانی با حضور سعید رزاقی، پژوهشگر هنر، پرویز اقبالی، عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد و داوود امیریان، نویسنده و پژوهشگر جنگ در خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار شد. در این نشست سعید رزاقی گفت: دست نوشته های حاج قاسم را به ما دادند و بعد از ما خواستند پی نمای (تصویرسازی) آن را بسازیم. متن یادداشت ها را خواندم و در ذهنم شروع به تصویرسازی کردم. در نهایت متن یادداشت ها را برای پی نمانویس ارسال کردم ...
روایت عفت مرعشی از ترور آیت الله هاشمی / پریدم جلو، آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین ... + عکس ها
ابا نکرد. دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از دررفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم. دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم: جیغ نزن، برو ماشین خبر کن. او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم: همسایه ...
ماجرای کارت دعوت اشتباهی که به دیدار با رهبر انقلاب انجامید
...، یعنی همه اش دعا برای دیدن آقا می کردم. روایت دوم زهرا 35 ساله از تهران وقتی لیلا پیام داد که برای تو هم کارت دیدار آقا صادر شده دیگر روی پا بند نبودم. همان شده بود که همیشه فکرش را می کردم. هر وقت در خلوت خودم تصور می کردم که به دیدار آقا نایل شده ام، این طور به ذهنم می آمد که اگر بشود، حتما از قِبَل مجموعه مادرانه می شود. فکر می کردم دلم نمی خواهد دست خالی و شرمنده پیش آقا ...
کوله جبهه آماده و همیشه همراهم بود
گفت می خواهد سر و صورتش را اصلاح کند. از قبل به ما سفارش کرده بودند اگر به سنندج رفتید به کسی نگویید اهل اصفهان هستید چون کومله و دموکرات از بچه های اصفهان سیلی سختی خورده بودند. خلاصه سه نفری به مغازه آرایشگری رفتیم تا محمدعلی موهایش را کوتاه کند. آرایشگاه یک مغازه شبیه یک اتاق کوچک بود که پستویی هم داشت و جلوی آن پرده نصب کرده بودند. هر کسی می خواست موهایش را کوتاه کند باید می رفت داخل پستو می ...
به همه زبان هایی که نمی دانم
هایی که می دانم/ به همة زبان هایی که نمی دانم/ می گویم: / تو را دوست دارم/ در اجتماعی بزرگ/ با حضور خورشید و ماه و ستاره ها/ می گویم: / تو را دوست دارم! . در همین زمان آن ایرانی از کویت برگشته هم این شعر را خواند: دستانت همیشه/ پرنده صلح بوده اند/ هنگامی که بگومگو داشتیم، آشتی مان می دادند/ و زمانی که به گریه ام می انداختی/ اشک هایم را می ستردند ... و بعد وقتی آن مسافر رفت این بازخوانی شعر بین من و ...
چند روش ساده برای آموزش نظم به کودکان/از چه سنی کودکان باید منظم شوند
گروه زندگی : در صف خرید میوه و تره بار بودم که خانمی با گلایه به کنار دستی اش گفت: هر چه در خانه می شورم و می سابم ، انتهایش باز باید بروم اتاق خواب بچه ها را هم بعد از سال ها تمیز و مرتب کنم. آنقدر بی نظم هستند که هر روز فقط بریز و بپاش دارند و هر چه فریاد می زنم، اتاقشان را هم مرتب نمی کنند ، چه رسد به اینکه کمکی هم به من بکنند. آن خانم با گلایه می گفت که تقصیر همسرش است که بچه ها مرتب نمی شوند ...
شوق شهادت
داده است. کم کم معلوم شد که حمله را آمریکا کرده و بعد هم خبری غیررسمی از کشته شدن قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس منتشر کرده است. یک ساعت پس از آن، وزارت دفاع آمریکا اعلام رسمی کرده بود که قاسم سلیمانی، به دستور شخص ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا، ترور شده است. سردار قاآنی گفت که حسین پورجعفری هم با سردار سلیمانی شهید شده و بچه های کادر حفاظت؛ هادی طارمی، وحید زمانیان و شهرود مظفری نیا هم جزء ...
دیوان عاشقانه ای به نام "مادر شهید"/ یک عمر مجاهدت فرهنگی و صبر با یادگاران پسر شهیدش
...، مگر نمی بینید، جنگ است و باید از مرزها دفاع کرد؟! مادر شهید اضافه کرد: بعد هم با همه نگرانی های من و گاهی ممانعت ها رفت، عضو نیروهای سپاه شد و "نمی خواهد بروی" های من به "کی برمی گردی" ها تبدیل شد، من می دانستم شهید می شود. وی با اشاره به اینکه در عملیات خیبر سال 1362 شهید شد، گفت: به شوهر خواهرم که همان وقت زخمی شده بود و بعد از چند روز بی خبری از جبهه برگشت، گفتم می ...
بیوگرافی شیدا یوسفی بازیگر نقش فرناز سریال تمام رخ با عکس
خانوادگی نام خواهران دو خواهر مشخصات تحصیلی دانشگاه دانشگاه سوره رشته تحصیلی رشته کارگردانی مدرک کارشناسی بهترین آثار نام اثر نقش سال ممنوعه نگین 1397 نون خ مرجان خانزاده 1398 عکس ...
دلنوشته های مخاطبان راهیان نور در خصوص شهدای غواص عملیات کربلای 4
گفت مهدی آقا! دیشب پدرم در خواب می گفت دخترم مهدی آقا جوان خاکی و خوبیست... خدایا چرا اینقدر این دم آخری خاک به خاطراتم ریختی؟ یک لحظه خنده ام گرفت باخودم گفتم آخر منکه دوره غواصی دیده ام نه خاک شناسی. انگار یکی از افسران عراقی خنده مرا دیده بود به سرعت بالای سرم آمد و نمی دانم با زبان خودش چه می گفت اما با دستانی لرزان و چشمانی پر از اشک دستانم را با تکه طنابی بست و بعد رفت ...
هیات دخترانه ی بهشت ثامن الائمه/ اینجا دخترهای نوجوان به عشق شاه خراسان هیات داری می کنند
. برف تا یقه پشت پنجره ی همان اتاقِ هفت تیر کرج جمع شده بود. سمیه خانم ظرف شکر پنیر را با خنده تعارف داد: از کجا بگویم؟ آهان خودم را معرفی کنم؟ چشم چشم. خب سمیه سید تقی زاده هستم. مادر پنج فرزند بیست، شانزده، نه، هشت و شش ساله. کارشناسی را زیست شناسی سلولی و مولکولی خواندم اما ارشد دلم رفت پی علوم و معارف نهج البلاغه. حس شیرینی که این رشته به من میداد را دوست داشتم. به آرامش رسیدم. با ...
دلدادگی به حضرت زینب(س) از افغانستان تا سوریه/ماجرای چایی که روی پای حاج قاسم ریخت
افغانستان اعلام کردند که هر کسی به سوریه برود 18 سال حبس و 6 هزار دلار جریمه برایش بریده می شود. بسیاری از نیروهای فاطمیون در آن زمان در کابل ترور شدند. بغض دولت اشرف غنی نسبت به نیروهای فاطمیون به اندازه ای بود که وقتی متوجه شد یکی از رفقای من در سوریه در حال جنگ است خواهر او را از دانشگاه اخراج کردند. حاج قاسم من را بچه جان خطاب می کرد امیر حسین از همان ابتدای حضورش در سوریه یعنی سال 93 ...
اسرار زندگی موفق؛ 9 عادت بد که زندگی مشترک را خراب می کند
، خواب ضعیف باعث آن بود که زوج ها نسبت به نیازهای شریک خود حساسیت کمتری داشته باشند و کمتر ابراز قدردانی کنند. 5. پنهان کاری مالی عشق به پول ممکن است ریشه همه بدی ها باشد، اما مشاجره بر سر آن ریشه بسیاری از مشکلات ازدواج است. طبق مطالعه ای در سال 2013 از دانشگاه ایالتی کانزاس، نزاع بر سر پول، پیش بینی کننده اصلی طلاق است. این مطالعه بر روی بیش از 4500 زوج نشان داد که زوج ها ...
ژاله صامتی مادربزرگ شد | عکس ژاله صامتی در کنار نوه اش همه را مات کرد
زادشان را به پرستارها تحویل داده بودند اما من از آنجایی که اعتماد به نفسم در همه چیز خیلی بالاست گفتم خودم می خواهم از دخترم نگه داری کنم. (می خندد) بعد از اینکه چندین بار یاس را از روی تخت برداشتم و دوباره به جایش برگرداندم در نهایت او را کنار خودم خواباندم. دخترم 9ماه با من و در وجود من بود و وقتی او را به خودم نزدیک کردم احساس آرامش کردم و بالاخره توانستم بخوابم. ژاله صامتی: من و یاس ...
مادرشهید معزغلامی:خبر شهادت فرزندم را در فضای مجازی دیدم
حسین هم برود نیروی هوایی، ولی خودش سپاه را دوست داشت. مادر شهید معزغلامی بیان کرد: به خاطر سوریه فوق دیپلم گرفت و سال 94 اولین اعزامش به حلب بود. هنوز 20 سالش نشده بود، آمد که اجازه بگیرد گفتم نه، صحبت کرد، حرف زد، گفت اگر امروز اجازه ندهی یعنی روز عاشورا هم اگر بودی نمیگذاشتی، او را به حضرت زهرا (س) سپردم، چون عاشق خانم بود قبول کردیم که برود. بار دوم هم باز از احساسات ما استفاده کرد ...
گفتگوی حیات با مادر شهید مدافع حرم مرتضی کریمی؛ شهادت؛ آخرین دعا برای بدرقه/ شهیدی که ساکن بهترین هتل ...
. بلند شد و با خوشحالی داد می زد که بچه ها مادر راضی شد. همه تعجب کردند که چی شد تو راضی شدی؟ گفتم مرتضی مال من نبود، مال آنها بود. حیات: از روز شهادت شان برایمان بگویید. ایشان بعد از اینکه من رضایت دادم رفت. بعد از دو روز آمد و برای خداحافظی به سوریه رفت. زمانی که برای آخرین بار بغلش کردم، بوسیدمش و به حضرت زینب (س) سپردمش. آنقدر خوشحال بود که پرواز می کرد. تا وسط های کوچه رفت ...
غلامرضا با مدال هایی درون سینه
اع کند. هیچ چیز برایش نمانده بود. این بزرگ ترین مانعی بود که او را از مردمش جدا کرده بود. و تختی این جدایی را برنمی تابید . در طول همه ی آن سال ها نشان داده بود از هیچ چیز و هیچ کس ابایی ندارد، حتا از مرگ. در نهایت، توی اتاق 23 هتل آتلانتیک، به یکی از دو احتمال موجود، خودش به استقبال مرگ رفت. در تلخ ترین یک شنبه ی تاریخ و سردترین ماه سال . آن روز غوغا بود. مردم، یک به یک انگار که عضوی از خانواد ...
خبر خوب| توربین های یک تمدن را چه چیزهایی می سازد؟/ وقتی مسئولان عذرخواهی می کنند
گروه خبرخوب: حواستان هست که آخر همین هفته روز مادر است؟ وجدانا بیایید امسال کار تهیه کادو را به دقیقه نود نیندازید و همین حالا فکری برایش بکنید. اگر اهل مشورت هستید، مشورت ها را با فرزندان و خواهر و برادرهای تان بکنید. اگر از هدیه های جمعی خوش تان نمی آید، سایت ها و کانال ها را بگردید و تصمیم تان را زودتر بگیرید. اگر هم از آن دسته مردان شریف هستید که مقام زن و مادرشان را فراتر از هدیه مادی می دانند و فقط روی قدردانی معنوی متمرکز هستند، که خوب خیال تان راحت باشد! قدردانی معنوی، نیاز به برنامه ریزی پیشاپیش ندارد! اما بال ...
عکس | ماجرای غرق شدن تختی در حوض خانه اش
خانواده های سرشناس و مذهبی محل بودند، همه آنها را می شناختند، از آن خانواده هایی که عمل به دستورات دین جایگاه ویژه ای در میانشان داشت. غلامرضا در چنین خانواده ای به دنیا آمد، بچه آخر بود و عزیز دردانه خانواده، کمی هم تنبل و کم تحرک اما بازیگوش. مادرش می گفت: یک روز مثل همیشه ناهار را آماده کردم و برای رجب، پدر بچه ها فرستادم. وقتی آمدم توی اتاق، دیدم غلامرضا نیست! ، آن زمان غلامرضا فرزندی ...
قاضی و دُم گاو
دراین تاریخ باید میومدم ! احضاریه رو گرفت وخوند گفت این شعبه هست برای چی احضارشدی ؟؟ او مرا یادش نبود جلسه اول !گفتم : من همان شخصی هستم که حاج هلال دُم گاومیش مرا بخاطر چند متر زراعتش برید و معیوب کرد! باتعجب وناراحتی نگاهم کرد و گفت : همان گاوی که من و بچه هایم و همسایه هام از شیر وماست... میخوردیم و خوشمزه بود؟! گفتم: بله همان گاو دُم بریده است ، چون گاو دیگر دُم نداره دیگر نمیتواند از ...