دختری که معلولیت را زمین گیر کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
معجزه های کوچک احمدرضا
چیزی بخواهد. هیچ چیز نخواست؛ مثل همه ی عمرش که هیچ وقت، هیچ چیزی، از هیچ کس نخواست. برگشت به مناسک همیشگیِ تلفنها یا دیدارهایمان. با همان صدا که هنوز رگه هایی از تُن ” میهمانی طولانی غمگین”ش را داشت، گیرم کمی مبهم، کمی بی نفس، کمی خسته. باز از کارم پرسید، از سید، از پسرها، حتی از ریاضیات؛ و از چلچراغ. گفتم: هر وقت کاغذ باشه چاپش می کنیم. گفت: الان چی؟ ...
راز هذیان های دخترک در خانه ناپدری
روزنامه ایران: در تلاطم زندگی وقتی متوجه شدم شوهرم خودش را در منجلاب اعتیاد غرق کرده تصمیم گرفتم دست دخترم را بگیرم و برای همیشه خانه را ترک کنم اما انگار بخت با من یار نبود و در ازدواج دوم هم گرفتار مردی شدم که دخترم را مورد آزار روحی و جسمی قرار داده بود. دیگر نمی توانستم این همه ناملایمات را که همچون طوفان زندگیم را زیرو رو کرده بود تحمل کنم تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما بازهم نگران بودم؛ نگران ...
نگاهی به زندگی جلال الدین همایی، 40 سال پس از درگذشت
خود را می نویسد. در سال 1310 به تهران منتقل شد و به تدریس در دبیرستان های دارالفنون و شرف پرداخت. در این دوره شاگردانی چون ذبیح الله صفا، حسین خطیبی و علی اکبر شهابی را می پروراند. در سال 1319 به تدریس در کلاس ششم ادبی که زیر نظر دانش سرای عالی آن وقت بوده و مختص شاگردان اوّل و دوم دانش سرای مقدماتی کل کشور می شده، منصوب می شود. او سپس راهی دانشگاه تهران می شود. درباره تدرس در دانشگاه تهران ...
زایمان مشکوک در خانه خواهر زاده
زن 40 ساله گفت: 16 سال بیشتر نداشتم که مرا به عقد جوانی معتاد درآوردند چرا که پدرم وقتی 6 ساله بودم، فوت کرده بود و روزگار خانواده ام به سختی می گذشت. با این حال، آن زمان هیچ کدام از اعضای خانواده ام نظر مرا نپرسیدند و خودشان همه تصمیمات مربوط به ازدواجم را گرفتند و این گونه من زندگی مشترکم را آغاز کردم. شوهرم کارگری ساده بود و هنگامی که از سرکار به خانه بازمی گشت بساط تریاک کشی را پهن می کرد ...
سرقت از پیرزنان با کیسه سوراخ!
انداخت و به من داد. من هم کیسه لباس را گرفتم و به خانه ام رفتم. وقتی لباس ها را از کیسه بیرون آوردم، دیدم که پول ها تقلبی و همه لباس ها هم کهنه است و از انگشترم هم خبری نیست. متوجه شدم که کف کیسه سوراخ است و انگشتر از سواراخ کیسه به داخل خودروی خودش افتاده و آن مرد آن را سرقت کرده است. در حالی که هر روز بر تعداد شکایت ها اضافه می شد، مأموران پلیس موفق شدند در جریان تحقیقات میدانی متهم را شناسایی ...
ستاره رئال مادرید این گونه نابود شد!
بارسلونا این احتمال وجود داشت که من در سال 2018 به تیم رقیب بروم. بله در مورد بارسلونا صحبت می کنم. بارتومئو با من تماس گرفت اما از حضور در رئال مادرید راضی بودم. رئال تیم رویاهای من بود و حاضر نبودم آن را با تمام طلاهای دنیا عوض کنم. مادرید شهر فوق العاده ای است و زندگی در آن لذتبخش است و می دانستم قرار نیست در جای دیگری باشم. مقوله پیچیده ترک رئال من در دو فینال لیگ ...
گریه های مهران غفوریان در برنامه محرمی/ پدرم از کفش جفت کردن در هیئت شفا گرفت
کشیدم و چند سالی هم علامت کش بودم. یادم می آید زن دایی ام که در خارج از کشور زندگی می کرد و بعد از سال ها آمد یک روز مرا در هیئت دید. رفت برای من هیکلی خرید. این کارِ او برای من عجیب بود خدا رحمتش کند. هنوز این هیکلی را با خودم دارم و علامت کش هیئت شدم. این آبرو را امام خسین به من داد. آن موقع مهران غفوریان معروف نبودم و بعداً امام حسین(ع) این مهران غفوریان را به من داد. در ادامه گفت وگو سیدعلی مومنی در کنار مهران غفوریان میهمان دیگری این برنامه بود روضه ای خواند. انتهای پیام/ ...
آرزو های بر باد رفته در خانه ذغالی
معاشرت با بعضی افراد من هم درگیر اعتیاد شدم و وقتی به خودم آمدم که خودم را پای بساط مواد دیدم. هیچ وقت فکر نمی کردم سرنوشت مرا به این راه بکشاند و از چیزی که بدم می آمد دنبالش بروم... . نظر کارشناسی/ زهرا بیات کارشناس ارشد روانشناسی اعتیاد همواره یکی از معضلات مهم جوامع بوده به ویژه با ورود مواد صنعتی پر خطر به چرخه مصرف معتادان، مهم ترین مسأله ای که باید درباره اعتیاد در ...
آرامش بی انتهای مادر یک شهید سبزواری با تربت کربلا
هنوز کار نکرده ای داشتم. مادران شهدا دلداری ام می دادند و می گفتند: نگرانی ات بی جاست، تو تکلیفت را انجام دادی! بعضی ها هم می گفتند اگر پیکرت شهیدت به وطن برگردد دلت آرام می گیرد. اما سال 77 با آمدن پیکر پسر شهیدم و تشییع دوباره محمدرضا گویی بی تاب تر و بی قرارتر شدم . یادم می آید اولین روزهای ماه محرم 20 سال قبل بود مثل همه سال های قبل با خانم های همسایه برای تمیز کردن ظرف و ظروف مسجد به آشپزخانه ...
قاریان متخلق به اخلاق دینی و قرآنی باشند
جلسات را شرکت نمی کردم، حدود دو سال مسیر اشتباه را در تلاوت طی کردم و حتی باعث شد صدایم آسیب ببیند ضمن این آسیب از این شاخه به آن شاخه رفته و از تلاوت فاصله گرفته بودم خودم هم سرخورده شدم. رویکرد مدیران فرهنگی در قبال فعالان قرآنی این قاری بین المللی در ادامه بیان کرد: سال 85 بعد از اینکه در مسابقات کشوری اوقاف اول شدم، مرحوم استاد اربابی مرا خیلی تشویق کرد تا بحث تلاوت را دوباره ...
قاتل: پس از قتل سرکار رفتم تا دیه مقتول را فراهم کنم!
دستگیر شدم و نتوانستم همه دیه را فراهم کنم. شهروز مقتول را می شناختی؟ نه، من اولین بار بود که او را دیده بودم. چه شد که دست به چاقو بردی؟ آن ها پنج نفر بودند و اول آن ها مرا با چوب زدند. مقتول با چوب ضربه ای به سر و دماغم زد، بعد من هم از ترس چاقو کشیدم و فقط چرخاندم. چرا درگیر شدی؟ آن روز حالم خوب نبود. هم مشروب خورده بودم و هم قرص اعصاب مصرف کرده بودم. وقتی با ...
شاید پٌلی برای رسیدن...
گروه جامعه و اقتصاد سدید ؛ نشست شاید پٌلی برای رسیدن از جمله نشست های روایت محور مدرسه آزاد روزنامه نگاری است که در تاریخ 25تیرماه1402 و با حضور تعدادی از هنرمندان، فعالین اجتماعی و فرهنگی ایرانی و افغانستانی برگزار شد. آنچه در این گزارش پیشِ روی شماست، شرحی از روایت های بیان شده در این نشست است. قاب اول شاعر است و از اهالی ادبیات. از آن چهره های نسبتا شناخته شده در فضای مجازی و واقعی که خاطرات زیادی از زندگی در ایران دارد. ا ...
پدرم از امام حسین(ع) شفا گرفت
بعد از انتشار خاطره ای از خسرو شکیبایی در روز اول محرم، نوبت مهران غفوریان بود که با نقل خاطره ای از هیأت و حسینیه سویه دیگری از وجود خود را نمایش دهد. غفوریان خاطرات محرمی خود را در یک برنامه تلویزیونی روایت کرد.او گفت: من درباره امام حسین(ع) شایدی نیستم و خیلی مطمئن هستم امام حسین(ع) مرا دوست دارد. با هیچ چیز ایشان را عوض نمی کنم. می دانید از چه زمانی امام حسینی شدم؟! این به آن روزهایی برمی ...
خفه کردن همسر به خاطر شک به خیانت؛ بخشش قصاص به شرط پرداخت دیه
.... من در بازار صاحب یک مغازه هستم و وضع مالی خوبی دارم. آن روز در محل کارم بودم که همسرم چند بار با من تماس گرفت و پرسید چه ساعتی به خانه برمی گردم. من از رفتار او تعجب کردم. چند دقیقه بعد دخترم از دبستان با گوشی ام تماس گرفت و گفت معلمشان به مدرسه نرفته و از من خواست تا دنبالش بروم و او را به خانه برگردانم. من به دنبال دخترم رفتم و او را به خانه آوردم. وقتی وارد خانه شدم، همسرم در حال ...
جنایت در سوءظن جنون آمیز/ پزشکی قانونی جنون قاتل را رد کرد
، اما قبول نکرد و گفت بعداً پاسخ می دهد. شماره یک غریبه روی گوشی همراه همسرم افتاده بود و من به موضوع مشکوک شدم و گمان کردم او به من خیانت کرده است. من و همسرم سر این موضوع با هم درگیر شدیم و نمی دانم چطور شد که در یک لحظه او را خفه کردم. من وقتی به خودم آمدم که دیگر همسرم نفس نمی کشید. خودم ترسیده بودم که همان لحظه با پلیس تماس گرفتم... قاتل بیمار روانی است به دنبال اعتراف های ...
خاطره نگاری برای سالروز درگذشت خسرو شکیبایی / ای کاش خبر واقعیت نداشت!
. شاید تنها در دو کار شکار و روانی را با هم همکاری داشتیم اما بیشتر از خود کار رفاقت کردیم. قبل از ورودم به عرصه بازیگری به دیدن تئاترهای حرفه ای می رفتم و شیفته بازی خسرو بودم و صدای دلنشین او همچنان در گوشم طنین انداز است. به سرعت از شمال راهی تهران شدم و از همان جا به کسانی که می شناختم این خبر بد را منتقل کردم و در عرض یک ساعت دنیا خبردار این اتفاق ناگوار شد. به خانه سینما رفتم و در ...
صاحبخانه سردسته دزدان را لو داد
سرقت داد، اما خب، نتوانستم دست به سرقت بزنم. هربار که راهی سرقت می شدم و می خواستم آموزش هایی که یاد گرفتم را اجرا کنم، نمی توانستم. انگار این کاره نبودم و به همین دلیل دوباره رفتم سراغ مجرم سابقه دار. او برای آموزش سرقت 10میلیون تومان از من پول گرفته بود و وقتی شنید من نمی توانم سرقت کنم، پیشنهاد داد تا سرکرده باند شوم و چند سارق استخدام کنم. آنها را چطور استخدام کردی؟ از طریق همان مجرم سابقه دار با چند جوان دهه هشتادی که بیکار بودند، آشنا شدم. خودم را یک مجرم حرفه ای جا زدم و آنها برایم کار می کردند. من هم گوشی ها را می فروختم و وضعم رفته رفته داشت خوب می شد که دستگیر شدم. ...
سرم بشکن، غرورم را نگه دار...
دوچرخه ساز است و دستش به دهنش نمی رسد و در سیرکردن شکم پنج سر عایله مانده است. ای وا... فرستادیم به مشتیگری تراب که این گونه جوانمرد پرورش داده است که به خاطر متاع دنیا زیر بار خفت و ذلت دنیا نمی رود. پرحرفی کردیم خانم جان، حرف آخر اینکه مراقب غرور بیخ دلتان باشید. یک وقت خدایی نکرده زبانم لال، بال مگس ترک بردارد خیلی سخت است ترمیم و ساختش. یک بار در باغ دولت بودیم، مردی جوان نشسته بود به گریه. جویای حال شدیم و علت گریه پرسیدیم. گفت: اولین روزی است که آمده ام گدایی. اولین دستی که دراز کردم و کمک خواستم، نیم قران انداخت پر شالم، از دار دنیا سی سنگ عزت و شرف داشتیم که نیم قران فروختیمش رفت. ...
نظر یک پروفسور آمریکایی درباره محرم و عاشورا
و آفریقایی فارغ التحصیل شدم. در حال حاضر هم بیش از 40 سال است که استاد مطالعات اسلامی و خاورمیانه در دانشگاه نیویورک هستم. بخش عمده ای از تحقیقات و مطالعات من مربوط به اسلام شیعی و به طور خاص محرم و واقعه کربلا است و در این حوزه تاکنون 3 کتاب و مقالات متعددی درباره امام حسین و واقعه کربلا نوشته ام. فارس: علت سفر شما به ایران چه بود؟ چلکوفسکی: همان طور که گفتم در مقطع لیسانس زبان ...
جنایت در سوءظن جنون آمیز
نکرد و گفت بعداً پاسخ می دهد. شماره یک غریبه روی گوشی همراه همسرم افتاده بود و من به موضوع مشکوک شدم و گمان کردم او به من خیانت کرده است. من و همسرم سر این موضوع با هم درگیر شدیم و نمی دانم چطور شد که در یک لحظه او را خفه کردم. من وقتی به خودم آمدم که دیگر همسرم نفس نمی کشید. خودم ترسیده بودم که همان لحظه با پلیس تماس گرفتم... قاتل بیمار روانی است به دنبال اعتراف های مرد جوان، پدر و مادر ...
ازدواج بخاطر تاریخ تولد عروس خانم ! / قبل از خانه بخت طلاق گرفتیم !
به گزارش رکنا، من سال آخر دبیرستان بودم، هر وقت دریا رو می دیدم توی رؤیاهام اونو همسر خوبی برای زندگیم می دونستم، همیشه مراقب بودم تا کسی بهش چپ نگاه نکنه، می دونستم اون دانشگاهی می شه همین موضوع باعث شده بود سنگ تموم بذارم تا یه جورهایی از در آهنی و صعب العبور دانشگاه رد بشم. رقابت خوبی بود، وقتی پامو گذاشتم دانشگاه، دیگه از این رو به اون رو شدم طرز فکرم عوض شده و یه جورهایی از ...
زمان بازی در مختارنامه با همه قطع رابطه کردم | گفت و گویی خواندنی با فرهاد اصلانی بازیگر نقش ابن زیاد
، می خواهم حسم را بگویم و برای این که بیشتر این را باز کنم دلم می خواهد برگردم به گذشته ای که بوده. همیشه در ارتباط با کار آقای میرباقری برای من شرایط خاصی پیش آمده. اولا این که من اولین بار، جلوی دوربین ایشان رفتم؛ در سریال امام علی(ع) و در نقش یزید. آن موقع به واسطه ی تجربه های تئاتری ای که داشتم معرفی شدم به سریال. گریم، لباس، طراحی صحنه و دیالوگ هایی که آقای میرباقری برای من نوشته بودند، همه ...
شبی متفاوت برای کودکان کار در مشهد | امیر رضا آذریان: هرگونه بی دقتی یا بی توجهی به کودکان کار ممکن است ...
: خانم، امشب غذا هم می دهند؟ جلوتر می روم و از او می پرسم مسلم است که غذا هم می دهند. لبخندی بر لبانش نقش می گیرد و می گوید: به خاطر اینکه امسال به مدرسه رفتم، مرا به اینجا دعوت کردند. خودش ادامه می دهد: باید پارسال به مدرسه می رفتم، اما، چون برادر بزرگ ترم مدرسه نرفت و کار می کند، من هم مدرسه نرفتم، اما از من قول گرفتند که امسال به مدرسه بروم. همه کارنامه ام خیلی خوب است و خوش حالم که به این جشن آمده ...
از همسرم جدا شدم و صیغه دوست صمیمی او شدم/ اینقدر توی گوش من خوند تا اغفال شدم و..
دلیل در خانه ام را قفل کردم و دیگر او را به زندگی مشترک مان راه ندادم ولی روز بعد از این حادثه زمانی که به همراه دخترم به خانه بازگشتم متوجه سرقت طلاها، مدارک و گوشی دخترم شدم از آن جایی که گاو صندوق و در اتاق با کلید باز شده بود، دریافتم که این سرقت را همت انجام داده است. چند ساعت بعد پیامکی برایم فرستاد و تهدید کرد تصاویر خصوصی دخترم را در فضای مجازی منتشر می کند و... ...
شاهین بعد از آزار سیاه در را قفل کرد!/ با پاهای خون آلود از خانه شیطان فرار کردم
اما دیگر نمی توانستم فضای خانه را تحمل کنم حس می کردم در قفس زندانی شدم هیچ اراده و اختیاری برای کارهایم نداشتم همچون ربات شده بودم، یک روز خیلی گرم که صدای گنجشک ها از درخت روبروی در خانه امان جیک جیک اشان سکوت کوچه را شکسته بود از خانه رفتم و از آن موقع تا الان سه هفته می شود که من بیرون هستم ، ابتدا به تهران رفتم اما ترسیدم بعد به یکی از روستا های اطراف ورامین آمدم که یکی از دوستانم آنجا بود مرا ...
روایت های مرده هایی که زنده شدند | حس بی وزنی عجیبی داشتم | ناگهان متوجه نوری روشن شدم و بی اختیار... | ...
که بعدها جان درباره تجربه لحظات بعد از مرگش مطرح کرد شنیدنی بود: حس بی وزنی عجیبی داشتم. انگار از بالا، کار گروه جراحی را روی بدن خود می دیدم اما عجیب بود که اصلا احساس درد نمی کردم. ناگهان متوجه نوری روشن شدم و بی اختیار به سمت آن حرکت می کردم . پس از زنده شدن دوباره، تنها خاطره ای از همان هاله های نور در ذهن جان باقی مانده اما همین تجربه کوتاه و شگفت انگیز باعث شد که او راه و روش ...
ستاره رئال را با دعوا از سویا بیرون کردند!
گفتگو همه چیز خراب شد. فقط می خواستم افکار باشگاه را بدانم. پس از آن مکالمه، مونچی شروع به پخش شایعاتی کرد که من می خواهم بروم، چیزی که درست نبود و او هر روز با من و وکیلم تماس می گرفت و ما را برای فسخ کردن آزار می داد. بنابراین دوباره رفتم تا با او صحبت کنم و به او گفتم: "ببین مونچی، تو با من یا با افرادی که چیزهایی را به آن ها می گویی، صادق نیستی. می خواهم بمانم و تو مدام می گویی که می خواهم بروم ...
پسر ارباب حسن فصیح که به آمریکا رفت و از درخونگاه نوشت
کلمه ای به او می گوید که او را به نویسندگی مصمم تر می کند: وقتی در سانفرانسیسکو ازدواج کردم، با همسرم رفتم به مزولا در مانتانا. یک روز دانشگاه همینگوی را دعوت کرد تا برای دانشجویان سخنرانی کند. همینگوی بعد از پانزده سال اقامت در کوبا آن وقت ها در همان نزدیکی ایالت ما در مانتانا زندگی می کرد. مانتانا یکی از ایالت های بزگر آمریکا بود و همان جا بود که لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفتم. همینگوی هم آمد ...
لحظه ای از کمک کردن به حق، غافل نشوید
، تا این که 17 ساله شدم و فعلا این کار را پیش گرفته ام، خدمت در راه خدا و همین که عازم جبهه هستم، برای نوشتن چند کلمه به عنوان تذکر و اظهار تشکر از پدر و مادرم، شروع به نوشتن این وصیت نامه کردم و همین که تذکراتم را شروع می گویم در اول عرایضم باید خطاب به جوانان محل بگویم که برادران عزیزم، وقت خود را در بی کاری نگذرانید؛ قدم در راه خدا گذارید تا خداوند متعال شماها را یاری کند و بعد وصیتی ...