سایر منابع:
سایر خبرها
گلوله ام به هدف نخورد، آبروی جمهوری اسلامی می رود
های منحنی زن هدف گرفته بودند، ولی نمی توانستند بزنند. روزی که آمدم توپ را به آن ها آموزش بدهم، بنا بود اولین شلیک را هم خودم انجام بدهم تا آن ها ببینند. می گفت: به نظامی های سوری گفتم همان نقطه ای را که نمی توانید بزنید، همان جا را هدف قرار می دهیم! می خواستم اجرای آتش بکنم که توی دلم گفتم خدا کند به هدف بخورد. اگر نخورد آبروی جمهوری اسلامی می رود! برداشت من این است که ...
مرثیه جانسوز ویسی برای فوتبالیست فقید
بچه خودم بود. آینده فوتبال آبادان بود. سرمربی صنعت نفت افزود: یک روز به او گفتم 2 سال بعد می آیی آبادان زندگی می کنی و دیگر روستا نمی روی. نمی دانستم این اتفاق می افتد. واقعاً تنها بازیکنی بود که همه دوستش داشتند. معمولاً بازیکن جدید که می آید یکسری تا بیایند دوستش داشته باشند زمان می برد اما این بازیکن از اول در دل همه جا باز کرده بود. همه جوره خوب بود، هم رفتاری و هم فنی. وقتی کار فنی ...
من و عباس بابایی ؛ جذاب و دلچسب از جنگ هوایی
و فلان جا را زدند. خیلی ناراحت شد. گفت: با بونانزا خطرناک است بریم. حسن جان؛ باید با اتوبوس بریم. گفتم: باشه. بونانزا همان جا پارک بود. رهایش کردیم. عباس لباس پرواز تنش بود. رفتیم دیسپیچ مهرآباد، به بچه های دیسپیچ که همه رفقایم بودند و دائم تلفنی با هم هماهنگ بودیم _ گفتم: بچه ها! کی پیراهن شخصی داره؟ یکی گفت: من دارم. گفتم: بده به من ببینم. گرفتم دادم به عباس. گفتم: بپوش ببین اندازه ته. پوشید. خوب بود. هرکاری کردیم، رفیقم پولش را بگیرد، نگرفت و قبول نکرد. انتهای پیام/ 121 ...
فرمانده عملیاتی که برای مردم کارگری می کرد
خانه ساخت و هرکس که گرفتاری داشت پیش او می رفت، او یاور بیچاره ها بود، هر وقت پیدایش می شد، همه با شادی می گفتند: اوس عباس آمد. چند وقتی پیدایش نشد، گویا رفته بود تهران، روزی آمدم اصفهان، عکس هایش را روی دیوار دیدم، مثل دیوانه ها هر که را می دیدم می گفتم: او دوست من بود، ولی کسی حرف مرا باور نمی کرد، به بچه های نیروی هوایی هم گفتم جواب دادند: پدرجان، می دانی او کیست؟ او تیمسار بابایی، فرمانده ...
پسری که برای مادرش شوهر پیدا می کند
آمدهای ما هر روز بیشتر می شد. من هم به بهانه ها و مناسبت های مختلف تلاش می کردم به نوعی دست خانواده او را بگیرم تا این که روزی احسان با سروصورتی خون آلود وارد مغازه شد و من هراسان به طرفش رفتم، فکر کردم در مسیر با موتورسیکلت تصادف کرده است اما او به چهره ام نگاهی انداخت و گفت اگر شما با مادر من ازدواج می کردید دیگر کسی جرئت نداشت به مادرم پیشنهادهای زشت و زننده بدهد! خندیدم و گفتم باز غیرتی شدی؟ من ...
اسماعیل کِلمَتی؛ ساربان کتابدار
...> اسماعیل یعقوب این راه را با دوستش آغاز کرد. امروز اسماعیل یعقوب، یک گروه 15 نفره از مادران، کودکان نوجوانان و جوپانان اند که به محله های مختلف می روند، کتاب می خوانند و کتاب می دهند. بعد از چهارسال، او با حمایت اهالی روستا، دلگرم شده و انواع و اقسام کلاس آموزشی یا به قول خودش دیوان های آموزشی مانند شعر، زبان انگلیسی و ادبیات را در همین محله ها برکزار می کند. اسماعیل از بچه های نوقلم ...
دوست دارم با تیر قناص شهید بشوم!
. مدرسه ای متروکه انتخاب شد و با بچه ها شروع کردیم به تمیزکاری آن. هر کسی مشغول کاری شد. یکی زباله ها را جمع می کرد؛ تعدادی تعمیرات بنایی انجام می دادند و بعضی پنجره ها را با پلاستیک می بستند تا از سرمای زمستان در امان بمانیم. هنوز چند روز تا تبدیل مدرسه به یک مقر نظامی فاصله داشتیم. یکی از بچه ها چای ]آتشی درست کرد و همه را صدا زد. این قدر با هم صمیمی شده بودیم که بچه ها سر به سر من بگذارند: معلوم ...
من یک نیروی معمولی هستم
نصر گفت: حاج آقا اگه صلاح می دونین، پیش این بچه ها برین و تو چادر استراحت کنین. آقای ردانی پور پذیرفتند و به چادر ما آمدند. هر روز صبح که بلند می شدیم و گروهان را به خط می کردیم، آقای ردانی پور مثل بقیه نیروها در ستون گروهان می ایستاد. می خواستم بشین و برپا و نرمش بدهم ولی خجالت می کشیدم. بااین حال خودش طوری جو را حاکم کرده بود که هیچ کس، به علت حضور ایشان، نباید در کارش کوتاهی می کرد ...
حکایت نیم قرن شیفتگی و نامه هایی که از آمریکا می رسید
انجام کارهای خیر از او مشورت می گیرند. او درباره بهترین خاطره اش از برداشتن قدم خیر برای جوانان این طور می گوید: یک روز خواهرزاده ام گفت یک خواستگار پیر و ثروتمند و یک خواستگار جوان و بی پول دارد و از من برای انتخاب میان آنها مشورت خواست. به خواهرزاده ام گفتم: مال دنیا بی ارزش و از بین رفتنی است. گفتم: اگر همسر آینده ات جوان پاک و زحمتکشی باشد، می توانید در کنار هم زندگی تان را بسازید. بعد هم یک روز ...
کارگاه آقای مهربانی روی کاکل یازده مرد معصوم می چرخد
خریدیم و چند تایی ساختیم. کم کم مشتری پیدا شد و تا امروز محصولاتمان مشتری دارد. او می افزاید: وقتی کارمان رونق گرفت در استخدام آموزش و پرورش بودم. معلم ورزش و معلم کارگاه چوب مدرسه طاهر بودم. از همان موقع گفتم کارم را توسعه می دهم و از همین بچه ها استفاده می کنم که خدا را شکر انجام شد. مهربانی از کمی درآمد که این روزها گریبانش را گرفته است می گوید: حدود 3سال است که بچه های کارگاه را بیمه ...
هیئتی که میزبان مراسم عقد جوانان محل می شود | قرار ما، تپه لاله های کوهسار
بوستان جنگلی کوهسار ساخته شد، تا قبل از تدفین شهدا، این محل از ناهنجاری های زیادی رنج می برد. با ورود شهدای گمنام و ساماندهی عبور و مرورها و البته حرمتی که شهدای گمنام با خود همراه آوردند، دیگر خبری از آن همه مشکلات نیست. بچه های هیئت تپه لاله ها از همان ابتدا یک قرار معنوی با یکدیگر گذاشتند؛ اینکه دعای آل یاسین شب های جمعه را در کنار همدیگر و مهمانان هیئت نجوا کنند، قراری که بعد از سال ها ...
راوی وفادار انقلاب
و همه فهمیده اند و باید مصاحبه کنی و حرف بزنی. گفتم اوکی. قرار شد مصاحبه کنیم. مصاحبه زنده ای ترتیب دادند. روی آنتن زنده گفتم تو همان علیرضا میبدی هستی که پیش والا حضرت اشرف پهلوی بودی و برایش مجله درمی آوردی؟ برنامه را قطع کرد. میبدی تو آمریکا گفته بود من چریک فدایی خلق بودم و در سیاهکل تیر خوردم و فرار کردم. حالا او شده قهرمان ایرانی هایی که آنجا بودند! آیا تو مولوی هستی؟ کن ...
قله آهنین دنا بر دامن خلیج فارس/ وقتی ماموریت بودم، یتیم شدم!
توانستم آنها را به لرستان ببرم، از برادرم خواستم آنها را همراهی کند. برای همین یک ماه قبل از شروع مأموریت، از خانواده خداحافظی کردم. لحظه خداحافظی را اصلاً فراموش نمی کنم. دلتنگی ها از همان موقع شروع شد. با خودم می گفتم من که هنوز مأموریت را شروع نکرده ام اینقدر دلم تنگ شده، وقتی مأموریت شروع شود چه کار کنم؟ ولی همسرم همیشه دلداری می داد و آرامم می کرد. می گفت شما باید تا انتها بروید و نتیجه اش را ...
تذکر لسانی واجب شرعی و وظیفه مردم است
داند باید پیگیر باشند که چرا یک نفر از جایگاه خودش باید سوءاستفاده کند؟ فرماندهی محترم مجموعه گفته بازرسی مجموعه قضیه را بررسی می کند که هم متشکریم و هم می خواهیم که این کار زود نتیجه اش را نشان دهد و کاری نکنیم مردمی که این قدر شهید داده اند احساس کنند نسبت به ارزش های دینی که بچه هایشان کشته شدند برخی ها بی تفاوت هستند و خیلی برایشان مهم نیست. وی افزود: این قضیه باید پیگیری شود و ما ...
علی فتح الله زاده: حتی پول استراماچونی را هم می دادیم یک باشگاه باید از آسیا حذف می شد
. دو زمین در اختیار ما بود. به مسئول هم می گفتم شما آب بدهید اما بچه ها نمی رفتند چون کمپ حجازی بهتر بود. پرواز چارتر، ناهار و... همه چیز مهیا بود. فتح الله زاده گفت: 72 میلیارد پول دادم. پاداش هم دادم. یک عده شیطنت و ذهن ساپینتو را خراب کردند. او هم با من بود. به پرسپولیس نباخته بودیم، وقتی من رفتم 2 بازی به پرسپولیس را باختند. روزی که آمدم قربان زاده توهین کرد 140 هزار دلار شخصی گرفتی؟ نمی دانستم منظورش چیست؟ من این پول را برای باشگاه گرفتم. همان پول را دادیم که با 90 هزارتا محبی را از دست ندادیم. سندش را هم آوردم که در بانکی در بلژیک مصادره شد. صرافی هم پول ما را برگرداند. ...
زن صیغه ای: شهرام به علت بدهکاری افسرده بود و می خواست خودش را بکشد/ برای اثبات عشقم به او بنزین را در ...
به خاطر شرایط روانی اش همکاری نمی کرد و در یک سال اخیر بطور کلی ناامید شده بود. روز حادثه متوجه شدم که قصد دارد دست به خودکشی بزند و من هم به خاطر اینکه مانع تصمیم او شوم به پمپ بنزین رفتم و یک گالن بنزین گرفتم و آن را در همه جای خانه پاشیدم و گفتم اگر می خواهی به زندگی ات پایان دهی من هم با تو می میرم چون من بدون تو نمی توانم زندگی کنم. راستش می خواستم عشقم را به او ثابت کنم تا بداند که چقدر ...
مرد ایرانی که 26 زن، 135 بچه و 200 نوه و نتیجه داشت | عیالوار ترین مرد تاریخ ایران را بشناسید | خانواده ...
بود از آنجایی که مال و اموالم زیاد است، زن زیاد هم اختیار کردم. محمدرضا که از حاضرجوابی حاجعلی خوشش آمده بود؛ از او می خواهد تا هدیه ای به انتخاب خودش درخواست کند. بزرگ ترین پسر حاجعلی درباره این هدیه می گوید: پدرم از محمدرضا پهلوی می خواهد برای یک دوره همه پسرانش را از سربازی معاف کند. محمدرضا هم این کار را انجام می دهد. بعد از ملاقات حاجعلی با شاه، خیلی از نشریات آن زمان شرح حال خانواده پرجمعیت ...
هاشمی نسب در نقش کریم باقری در استقلال
ادامه هم به جواد کمک کند. نکونام و حتی پدر ایشان به این نکته دائماً اشاره می کنند که بچه تیم استقلال را اذیت می کند. به نظر شما یک شخص می تواند این قدر نفوذ داشته باشد و یک تیم را اذیت کند؟ من خیلی بچه را نمی شناسم، اما برادرش را خوب می شناسم آدم بدی نیست. بعید می دانم یک نفر بتواند یک تیم را اذیت کند. به تعویق افتادن لیگ را چطور ارزیابی می کنید؟ نمی شود گفت که به تعویق افتادن لیگ به ضرر استقلال است یا به نفع این تیم. اما هر چقدر لیگ بی نظم برگزار شود قطعاً تمام تیم ها ضررمی کنند. ...
کار خارق العاده دبیر فیزیک و حکایت عجیب دوازده سال تنهایی
آسایشگاه کهریزک ضرری به آنها نمی رساند. بالاخره راضی شدند اما تنهایم گذاشتند. بابا جان خوبی؟ فقط می خواستم حالت را بپرسم. استاد ستوده 12 سالی می شود که گوش به زنگ تلفن است برای شنیدن همین 2جمله از زبان تنها دخترش. بچه ها سال هاست تنهایش گذاشته اند و خودش هم نمی داند عطای مهر پدرانه او را به لقای چه بخشیده اند که حتی یک تلفن ساده را هم از او دریغ می کنند؟ ستوده از روزهایی می گوید که تصمیم ...
بوی خوش اسفند در کتابفروشی ها پیچید
دانش آموز مدرسه حضرت زینب (س) بود و خودش مسئول هلال احمر اداره. اول، فکر کرد حرفی درباره دخترش دارم؛ اما وقتی گفتم برای اجرای تئاتر لباس و وسیله لازم دارم، تعجب کرد و با پوزخند پرسید: مگه توی جمهوری اسلامی هم میشه کار هنری انجام داد؟ اون هم با فلوت و شیپور و...؟ این کتاب در 480 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 175 هزار تومان عرضه شده است. کد خبر 5853813 فاطمه میرزا جعفری ...
لشکر زینبیون پیروان پاکستانی امام حسین و امام خمینی
خودم را برای دختر حضرت زهرا(س) قربانی کنم، تشکر می کنم. مادرم همیشه می گفت: من همه بچه هایم را به بی بی [زهرا سلام الله علیها] سپرده ام. من به مادرم افتخار می کنم. شهیدی گمنام با دو سنگ مزار طلبه شهید سید حشمت علی شاه سال 1389 به ایران آمد و در جامعه المصطفی به تحصیل و علم آموزی پرداخت. حافظ شش جزء از قرآن بود. علی از رزمندگان گروه های اولیه لشکر زینبیون بود که از ...
گفت وگو با پدر کتابخانه های مردمی سیستان و بلوچستان درباره کار بزرگی که در ترویج کتاب خوانی کرده است/ ...
این بود که باید مجوز این کار را از اداره آموزش و پرورش بگیرد. البته این را هم گفت که بچه ها کتاب نمی خوانند و به درس و مشقشان برسند بهتر است و حرف هایی از این دست. بعدها که من عضو شورا شدم، پیشنهاد دادم مدیری با این تفکر که فکر می کند بچه ها کتاب نمی خوانند، چون خودش دست به کار و اقدام ارزشمندی نزده، بهتر است عوض شود. برای همین ایشان را عوض کردند. داشتم می گفتم آن روز ولی بچه ها تا ماجرا را ...
تئاتر در کمال سادگی
استاد خودم هستند تا کوچک ترین عضو گروه که نقش نسیم را بازی می کند در این نمایش حضور دارند و خوشحالم از این که از میان بچه های تئاتری که دغدغه دارند، آنها را انتخاب کردم.کسانی که تئاتر برای شان مهم است و امروز نیز در سینما مطرح شده اند. همه این بازیگرها حرفه ای هستند و با تجربه ترها خیلی به ما کمک کردند که همه با هم همراه بشوند و تمرین های خوبی داشته باشیم. این برایم اهمیت داشت که این بازیگران کنار ...
کتاب تنها گریه کن به چاپ 171 رسید
؟ عروسِ ده ماهه بودم که دخترم به دنیا آمد. پدرشوهرم، اولْ بزرگِ خانواده خودش بود، بعد فامیل. بزرگ تری اش هم فقط به سن وسال و ریشِ سفیدش نبود؛ آن قدر دلسوز و مهربان بود که خودش و حرفش روی چشممان جا داشت. اسم بچه را گذاشت فاطمه و ما هم روی حرفش حرف نزدیم. حبیب مرد زحمت کشی بود. صبح زود می رفت سر ساختمان و آخر شب خسته برمی گشت. بنایی کار راحتی نبود. اصلش، هیچ کاری راحت نیست ...
خانه هایی که وقف سیدالشهدا(ع) می شوند
رایگان وسایل مورد نیاز از جمله شعله ها و سیلندرهای گاز را جابه جا می کند. ما هیچ کاری نکردیم همه کارها را بچه های محل بدون دریافت مزد انجام می دهند از پختن غذای نذری تا بسته بندی و توزیع آن بین حسینیه ها و مساجد محل؛ حسینیه انصارالحسین(ع) در خیابان شهدا، هیئت یا وجیها عندالله کوی شهید مدرس، حسنیه حاج مهدی، حسینیه سید جعفر، حسینیه حاج قنبر، پایگاه بسیج خواهران میعاد، حسینیه حاج ...
پلیسی که از خانواده متهمان بد سرپرست حمایت می کرد
عابرتان را درست کنید، می خواهیم برویم شهرستان پول لازم داریم. ایشان گفت باشد. من می روم کارت را می گیرم و می آیم خانه! من که صبح زود بیدار شده بودم، همه کار های خانه را انجام دادم، بچه ها را حمام کردم، ناهار درست کردم. کمی استراحت کردم تا ناصر بیاید. با خودم گفتم ایشان که بیاید در را بزند بیدار می شوم و می رویم. ساعت 15 و 30 دقیقه بعد از ظهر بود. از خواب بیدار شدم. وارد اتاق ...
درد و دل “کیارا فرانی” در غم از دست دادن سگش!
حیوان خانگی اش را منتشر کرد. به گزارش گروه ترجمه وقت صبح ، او با به اشتراک گذاری متنی بلند بالا ، هوادارانش را تحت تاثیر قرار داد. کیارا فرانی در صفحه اینستاگرامش نوشت: این اواخر هرچیزی رو که خواستم به تو بگم ، تو گوش ت زمزمه کردم... در واقع تو همه چیز رو می دونی... در این 13 سالی که باهم گذروندیم هم بچه من بودی و هم دوست من... همیشه در کنار من بودی و حس دوست داشته ...
خبر بسیار مهم درباره حقوق بازنشستگان | افزایش حقوق بازنشستگان این زمان انجام میشود
کارگردان آن برنامه آقای علیپور از من پرسید: می خواهی با چادر اجرا کنی؟ گفتم :بله. گفت: چادرت که علی السویه نیست؟ گفتم: نه من همیشه سرم می کنم. اگر دوست ندارید من اجرا نمی کنم. که آقای علیپور گفت: نه و باهم 90 قسمت ضبط کردیم. بعد از آن یک قانونی اعمال شد که یا باید فقط در رادیو کار کنیم یا فقط در تلویزیون که من رادیو را انتخاب کردم . مژده لواسانی در کوچه پس کوچه های رادیو بزرگ شده و به قول خودش ...