سایر خبرها
از مشایه به حسینیه امام خمینی (ره) / حاشیه نگاری دیدار هیئت های دانشجویی با امام خامنه ای
المقدور 4k ببینیم. ساعت حدود 7.30 بود که وارد حسینیه امام خمینی (ره) شدیم و از قضا صف اول سمت چپ، دورترین نقطه به صندلی آقا نشستیم! حداقل جایمان راحت بود و در فشار جمعیت نبودیم. کنارمان چند نفر نشسته بودند که از لرستان، سیستان و بلوچستان و گرگان آمده بودند. آن ها هم، اول پیاده روی اربعین رفته بودند و بعد برای دیدار چند صد کیلومتر راه طی کرده بودند تا تهران. از همان ابتدا تعدادی از بچه ...
صاحبِ اثر تشنه لبان امام حسین(ع) و امام رضا(ع) هستند
دوستی به من گفت می دانی کتاب خوب در حوزه عاشورا برای بچه ها نداریم؟ گفتم بله، گفت پس چرا دست به کار نمی شوی؟ نمی دانم چطور شد ولی خیلی سریع، بعد از یک هفته از این مکالمه مشغول به کار شدم. این فرآیند 10 سال برای من طول کشید. در این مدت با این کتاب زندگی کردم. یک سال دنبال منابع معتبر بودم و 9 سال باقی را بدون عجله و هر زمان روح و جانم آماده بود می نوشتم، به قدری با این کتاب همراه بودم که گاهی پیش از ...
این خانه عزادار حسین است/ روایتی از مراسم عزاداری ظهر اربعین در حسینیه امام خمینی (ره)
کدامشان که رد می شوم به شکلی ارادت و شوق خود را برای توفیق شرکت در این عزاداری نشان می دهند. تک تکشان تلاش می کردند تا زودتر از گیت های بازرسی عبور کنند و به حسینه برسند. ساعت هنوز هفت صبح را نشان می داد و این یعنی این دل ها همه بی قرار دیداراند. جان هایی که روز اربعین از حضور در کربلا جامانده اند و حالا خود را به حسینیه امام خمینی (ره) رسانده اند تا در کنار نائب امام زمان دل هایشان را روانه ی کربلا ...
صاحبِ اثر تشنه لبان امام حسین (ع) و امام رضا (ع) هستند
ذهن من زده شد. آن سال ها در بخش پژوهش مدیریتِ آموزش و پرورش کانون مشغول به کار بودم، روزی دوستی به من گفت می دانی کتاب خوب در حوزه عاشورا برای بچه ها نداریم؟ گفتم بله، گفت پس چرا دست به کار نمی شوی؟ نمی دانم چطور شد، ولی خیلی سریع، بعد از یک هفته از این مکالمه مشغول به کار شدم. این فرآیند 10 سال برای من طول کشید. در این مدت با این کتاب زندگی کردم. یک سال دنبال منابع معتبر بودم و 9 سال باقی را بدون ...
گوشه ی خُرم
هر وقت حسین در رجزخوانی های کودکانه مان می گفت حسین شعله ای است که خاموش نمی شود من هم فریاد بزنم ابوحامد امام محمد غزالی. همان زمان هم می دانستم که وزن این دو رجز برابر نیست و یک جای کار ایراد دارد. تا این که عموجان یک روز توضیح داد ابو یعنی پدر و این بیشتر به درد بابا می خورد تا من و من دیگر صدایش را در نیاوردم. دو سال بعد کلاس سوم دبستان بودم که معنای جمله در ذهنم کلاً دگرگون شد. چهارشنبه ...
دیدار و گفتگو با هوشنگ مرادی کرمانی
با این حال، همان طور که گفتم تنها بودم و تنهایی هایم خاص خودم بود. هنوز هم بازی های جمعی را بلد نیستم چون همواره با ذهنم بازی کرده ام. خاطرۀ دیگری که از آن زمان دارم این است که مسئول چراندن گاوی بودم. وقتی به چرا می رفتیم، روی زمین کنار نهر آب می خوابیدم، به صدای آب گوش می دادم و آسمان را نگاه می کردم. با ابرها شکل می ساختم، به کوه ها خیره می شدم؛ خلاصه اینکه با طبیعت بزرگ شدم. انگار زمین برای من ...
ماجرای بیماری خانم مجری و حسرتی که از غیبت در مراسم حسینی داشت
تمام این سال ها علی رغم عشق و محبتی که در دلم از امام حسین(ع) بوده و هست ولی شخصیت حضرت زینب(س) برایم خیلی عجیب و دوست داشتنی است. ائمه همیشه محکم مرا در بغل شان نگه داشته اند حسینی یادآور شد: امسال عجیب ترین محرم زندگی ام را گذراندم. فقط توانستم سه شب به روضه بروم. از روز سوم که بیمار شدم یکی دو روز به روضه نرفتم، گفتم سرماخوردگی است و ممکن است بقیه هم مبتلا شوند و خودم هم ...
مداحی مرا به سیدالشهدا(ع) نزدیک کرد
محمدحسین قنبری در گفنگو با خبرنگار عصر همدان با بیان اینکه متولد سال 1384 است گفت: معمولا در ایام خاص و مناسبت ها مداحی می کنم و علاقه خاصی به مداحی دارم. وی با اشاره به اینکه چگونه به سمت مداحی سوق پیدا کرد افزود: یادم است که وقتی کم سن و سال بودم یکی از همسایه های ما روضه خانگی برگزار می کرد و یک روز مادرم برایم شعر نوشت و من آن شعر را در مجلس روضه همسایه خواندم. قنبری ...
روز اولی که به جبهه رفتم
گفتم بله! راستش را بخواهید می ترسم. گفت: تو، نه جثه و نه قیافه اش را داری که بجنگی، بیا برایمان خشاب پر کن! انبوه گلوله کلاشینکف نزدیکان ریخته بود، نشستم و برای آنها خشاب پر کردم، کمی دل و جرئت یافته بودم. پرسیدم: حالا چی کار کنم؟ یکی گفت: این نارنجک ها را بینداز پشت خاکریز با تعجب گفتم: مگر کسی پشت خاکریز است؟ او که حال و روز مرا دید، گفت: کارت نباشد، تو فقط ضامن ...
حاشیه نگاری دیدار هیئت های دانشجویی با رهبرانقلاب/ از سختی هایی که با یک استراحت کوچک رفع می شود تا اشک ...
بپیوندم و در آنجا گلایه های خود را بازگو کنم. اما اتفاقی عجیب رقم خورد دو روز مانده به اربعین، توسط خبرگزاری به من اطلاع دادند برای دیدار دانشجویان با رهبر معظم انقلاب انتخاب شدم، برای تهیه خبر بروید! هم خوشحال بودم هم نگران؛ دلم می خواست به پیاده روی جاماندگان اربعین بروم و هم فرصت دیدار با رهبرانقلاب را از دست ندهم، به خودم گفتم حتما حکمتی هست که در چنین روزی برای چنین ...
دست های گره خورده به ضریح، حرف ها برای گفتن دارد
ما هم برای ادامه عزاداری ها به آنجا می رفتیم . سال گذشته شب سیزدهم محرم در مراسم روستا گفتم یا امام حسین یعنی می شود من امسال به کربلا بروم؟ روز بعد همسرم از سر کار آمد و گفت آماده سفر به کربلا شویم. گرچه دو بار خواستیم حرکت کنیم منتفی شد اما بالاخره با کلی فراز و نشیب راهی کربلا شدیم. داشتن فرزندم، حاجتیست که از کربلای امام حسین علیه السلام گرفتم و هر سال که آمدم، هر کسی هم التماس دعا داشت اسمش را که در حرم آقا بردم حاجت روا شد. انتهای پیام ...
طریق عشق/ آن را که خبر شد خبری باز نیامد
از اذان صبح برخاستیم و برای زیارت حرم امام حسین (ع) به راه افتادبم. حال و هوای عجیبی حاکم است. دیدن یک خواب شیرین را می ماند. حس باورناپذیری تحقق یک آرزوی دیرین است. با خانواده قرار گذاشتیم پس از دو ساعت به زیر پل عابری که در محل ورودی حرم است، باز گردیم. حرم پر از جمعیت است. صف تحویل گوشی و کفش، دقایقی به طول انجامید. وارد صحن شدم. نزدیکی های ضریح فشار جمعیت، اختیار تعیین مسیر حرکت را ...
بازگشتن به خط امام حسین(ع) به روایت علی ایران / حُرِ عشق آباد
زندگی را کشیده و بعدِ یک افسردگی چندساله، شده این آدم توبه کرده ای که الان هست. • افسردگی تان چطور شروع شد؟ هفت هشت سالی هست که درگیر افسردگی ام. البته حالا دیگر به لطف امام رضا(ع) روبه راه شده ام، ولی کمابیش... همه چیز از یک جر و بحث کوچک خانوادگی شروع شد. • جر و بحث کوچک درنهایت به یک ناراحتی ختم می شود و تمام؛ این طور نیست؟ بله، ولی وقتی زیاد بهش فکر ...
عبدالجبار کاکایی؛ عاشقانه زیستن و بی صدا گریستن
تصرف من بود، نیمی در تصرفِ آنها. حالا همه من نبودم، شرمسارانه دروغ می گفتم، گناهکارانه راست. از پانزده سالگی به منطقِ زبان حمله ور شدم، در آرایش کلمه ها کوشیدم، به توده های وهم آلودِ فکر نزدیک شدم. به روایت مرموز درونم پرداختم، همه از کلمات ملایم صبح من می فهمیدند که شبِ پیش عاشق شده بودم. به دروغ خودم را عاشق تر، شوریده تر، دیوانه تر و حتی گاهی نادان تر می نمایاندم. بودم یا نبودم نمی دانم و نمی ...
زن جوان: کارهای شوهرم باعث شد تا به او خیانت کنم
ساله گفت: 15 ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با عباس ازدواج کردم اما متاسفانه اختلافات من و او از همان دوران نامزدی شکل گرفت چرا که او دست بزن داشت و با هر بهانه ای مرا کتک می زد. همه اطرافیانم مرا تشویق به ادامه زندگی با عباس می کردند و معتقد بودند که این رفتارها در همه خانواده ها وجود دارد و زندگی بعد از به دنیا آمدن فرزند شیرین تر می شود. این گونه بود که من هم در برابر رفتارهای خشن او سکوت می ...
عهد 25 ساله نانوای محله نواب
عنوان فرزند آخر خانواده همیشه عصای دست او در مغازه نانوایی بودم. سال 1365 برای خدمت سربازی به یک شهرستان دور رفتم. آنجا در غربت و تنهایی دچار بیماری و مدتی در بیمارستان بستری شدم. پس از مرخصی از بیمارستان هیچ پولی در جیب نداشتم. کمی در شهر گشتم تا راهی برای برگشت به تهران پیدا کنم. در همان حال از کنار یک نانوایی سنگکی گذشتم. بوی نان که به مشامم خورد تازه فهمیدم چقدر گرسنه هستم. دیگر نای رفتن ...
سارقی که مو می دزدد
موی هر سه نفر ما را با قیچی برید و آن را گره زد. داخل ماشین پر از کیسه مو بود... موهای مشکی، طلایی، قرمز، همه رنگ بود. بعد از مدتی جلوی کلانتری در دماوند رسیدیم، آن خانم و آقا گفتند حق ندارم حرف بزنم و باید اسمم را هم اشتباه بگویم، من هم ترسیده بودم. وقتی وارد کلانتری شدیم آن مرد کاغذ امضاشده را به مأمورها داد و گفت من را در خیابان پیدا کرده و این هم امضای اهالی همان جاست. وقتی اسمم را پرسیدند گفتم ...
سرگذشت واقعی دختر شیرازی که پدر، مادر ، خواهر و برادرش را زنده زنده سوزاند
.... از طرفی از دست پدر و مادرم خسته شده بودم و خیلی از این وضعیت ناراحت بودم. با خودم فکر کردم، اگر خانه را آتش بزنم و آنها را بکشم، می توانم از دستشان راحت شوم و با پسر مورد علاقه خودم ازدواج کنم. شب حادثه موقعی که همه خوابیده بودند، به آن پسر پیام دادم و جریان را به او گفتم. او هم آمد که به من کمک کند. من به سمت ظرف نفتی که در منزل بود، رفتم و آن را برداشتم و به اطراف ...
عزاداری بی نظیر مردم زنجان، شفا گرفتن بیمار ام اس و ارادت به امام رضا(ع)
ایرانی است من پرسیدم آقا کجا می خواهید بروید؟ گفت می خواهم به قبرستان بروم بعد در ماشین من را باز کرد و سوار شد گفت من را به قبرستان ببر. ما رفتیم به سمت قبرستان کربلا. در راه به او گفتم شما ایرانی هستید اینجا چه کار دارید و چرا می خواهید قبرستان بروید؟ گفت پدر من اینجا دفن است. پرسیدم چرا اینجا دفن است؟ گفت پدر من اول رفت حرم حضرت معصومه(س)، بعد حرم امام رضا(ع) را زیارت کرد، همان سال هم به ...
یادداشت رسیده | کاش مرزی نبود
...، دیگر پاهایم قدرت ایستادن نداشت و با خودم گفتم: چطور می شود پنجاه هزار سال در صحرای قیامت معطل شد؟ با تمام وجودم از خدا خواستم که در قیامت به فریادمان برسد. دختری که حدودا 10 ساله بود کنار من بی صدا گریه می کرد، من را یاد دختر دومم انداخت، فکر کردم از ازدحام ترسیده یا بین خودش و خانواده اش فاصله افتاده، علت را پرسیدم تا آرامش کنم، یک کلمه گفت: تشنمه نمی دانی همین یک کلمه در راه ...
ادامه موانع گفتگوی حکیمانه +مسئولیت مضاعف اهل دین
من را فشار می دهند و بین آسمان و زمینم، نه می توانم بالا بروم و نه سقوط می کنم. یعنی حال احتضار را دارد ترسیم می کند. بعد عمروعاص به همین آقای عبدالله بن عباس گفت که من را موعظه کن. ابن عباس گفت هیهات، موعظه حالا برای تو سودی دارد؟ فایده ای دارد؟ تو مرگ را با چشم خودت دیدی، حالا موعظه می خواهی بدبخت؟ چطور می توانی تو جبران گذشته ات را بکنی؟ عمروعاص گفت که ای کاش من سی سال پیش مرده بودم ...
لطف غیرقابل وصف میزبانان عراقی
این برنامه یک بار ساعت 4 تا 5 بعد ازظهر و 11 تا 12 شب به شکل زنده در پشت بامی مشرف به گنبد حضرت ارباب _ امام حسین (ع) _ پخش می شد. یک بار دوربین تلفن همراهم را به سمت پیاده روی اربعین جایی که مردم می آمدند و خارج می شدند، تنظیم کردم و روی دور تند گذاشته بودم و دیدن حرکات تند مردم در حدود 40 دقیقه ای که این دوربین روشن و راهپیمایی ضبط شده بود، لذت زائد الوصفی داشت و بسیار تعجب برانگیز بود. گاهگاهی ...
درباره مرحوم سید رضا مؤید، شاعر فقید آیینی که اشعارش هنوز با نوای ذاکران اهل بیت (ع) زمزمه می شود | عمری ...
...؛ آقا ببخشید! اتاق اشک کجاست؟ این سؤال یک زائر از من که در لباس خدمت در یکی از صحن های حرم امام رضا (ع) حضور داشتم خاطرات زیادی را برایم زنده کرد. در یکی از روز های دوران دبیرستان یکی از دوستانم گفت: میای امروز بریم اتاق اشک؟ گفتم: اتاق اشک کجاست؟ این سؤال ساده سبب شد تا برای نخستین بار در فضایی حضور پیدا کنم که شیرینی آن هنوز در خاطرم ماندگار است. بعد از نماز ظهر به اتاقی که در بست شیخ ...
از تحصیل تا مداحی به عشق سیدالشهدا (ع)
...: از همان سال ها با حضور در جلسه شهید سیدرضا حسینی، مباحث مداحی و روضه خوانی را با مربیگری حاج محمد مهدی روحی فرا گرفتم و امیدوارم ائمه اطهار این تلاش ها را از ما و خادمین قبول کنند و به امضای امام عصر برسانند. رنگچی با تاکید بر اینکه موفقیت های تحصیلی و شغلی خود را مدیون لطف خدا و مرهون عنایت اهل بیت است؛ گفت: از حمایت های پدر و مادرم در این راه نورانی تشکر می کنم؛ چراکه اگر حمایت ...
سردار رئوفی نژاد به باهنر: حرف هایت کذب محض است / جای بسی تاسف و تعجب است
بازخبر / محمدرضا باهنر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام اخیر در بخشی از گفت وگویی که داشته، مدعی شد: مجلس هفتم که نماینده کرمان بودم، سردار رئوفی استاندار کرمان بود، خبردار شدم که کرمان فرماندار ندارد و سرپرست در فرمانداری است. به استاندار گفتم چرا فرماندار انتخاب نمی کنی؟ در پاسخ به مضمون این جمله را گفت که من نذر کردم تو بگویی چه کسی فرماندار شود، هرکس که تو بگویی را فرماندار می کنم. جواب دادم آقای ...
بردار سر زخاک منم خواهرت حسین // از شهر شام آمده ام با سرت حسین
بردار سر زخاک منم خواهرت حسین از شهر شام آمده ام با سرت حسین از گوشه مزار تو ای شاه بی کفن آید هنوز زمزمه مادرت حسین یادش به خیر چون که رسیدم به کربلا دست مرا گرفت علی اکبرت حسین آغوش باز کن که سکینه رسیده است او را بگیر بار دگر دربرت حسین حالا که حرف نیزه و از نبش قبر نیست برگو کجاست قبر علی اصغرت حسین ...
گزارشی از جاماندگان اربعین که حسرتشان را با امام رضا (ع) واگویه می کنند
عزاداری را از او گرفته و روی دیوار خانه قاب کرده اند. امسال وقتی یکی از دوستانم پیشنهاد داد برویم پیاده روی اربعین، انگار یکی از مهم ترین مساله های جهان داشت برایم حل می شد. با خودم گفتم چرا سال پیش یا سال های پیش به فکر رفتن نیفتاده بودم. انگار مسیر جدیدی جلوی پای من گذاشته بودند. از همان زمان همه کارهایم را کرده بودم اما قسمت نشد. کاظم می گوید از الان منتظر است تا سال دیگر که ...
خداحافظی با زمزمه نوحه آذری آی عموقلی
ارشد شهید گفت: شب آن روزی که با خانه تماس گرفتند و اعلام کردند که پدر در حادثه آسیب دیده است، سرکار بودم. صبح فردای آن روز که به خانه آمدم، تماس گرفتند که پدر شهید شده است و فرزند ارشدش بیاید. بلافاصله رفتم و زمانی که برگشتم بسیار سخت بود چون رساندن خبر شهادت پدر کار آسانی نبود، به خصوص برای خواهرم که سن کمی دارد. وی افزود: تمام سختی ها را به جان خریدم و خبر شهادت را به اعضای خانواده ام ...