سایر منابع:
سایر خبرها
9 راز عجیب و غریبی که از چند آدم معمولی فاش شد
من این است که حالا سه سالی می شود که نقشه فرار از شوهر و تک تک اعضای خانواده ام(پدر، مادر، خواهر و برادر) را در سر دارم و برای این موضوع پول جمع می کنم. حقیقت این است که همه اعضای خانواده ام و البته همسرم برای من فقط نیرویی منفی و آزاردهنده بودند. به خاطر آن ها من سال ها در بدترین شرایط روحی و درگیر با بیماری های روانی از جمله افسردگی زندگی کردم.""حالا سه سال است که من به صورت پنهانی مشغول پس ...
خانواده 11 نفره طلبه مشهدی | روز های شیرین یک زندگی پرجمعیت + فیلم و عکس
این حرف وحدیث ها بود. هنوز مباحث فرزندآوری در جامعه نهادینه نشده بود. بچه آوردن یک جور هایی ضدارزش به حساب می آمد و ما افرادی بی فرهنگ تلقی می شدیم. یک نمونه اش را مثال می زند، حرفی که با همه تلخ بودنش به دریافت موهبتی به یادماندنی و عبرت آمیز منجر شد: آن زمان هنوز چهار فرزند داشتیم و در خانه های ویژه طلاب زندگی می کردیم. مهلت پنج ساله سکونتمان در آن خانه تمام شده بود و باید تخلیه می ...
از مکتب الصادق تا مرصاد؛روایتی از زندگی شهید مجتبی محبی فر
به گزارش ایسنا، در هشت سال دفاع مقدس حدود نهصد دانش آموز جذب مکتب شدند و از این تعداد، یک صد نفر به فیض شهادت نائل آمدند. حدود صدو پنجاه نفر نیز جانباز شده و حدود سیصد نفر دیگر در عملیات های مختلف زخم و جراحت برداشتند؛ آماری که اگر بی نظیر نباشد، در سطح مدارس آن زمان و به نسبت تعداد دانش آموزان، قطعاً کم نظیر است. دریک تلاش گروهی چندساله و طی تحقیق از جمع دانش آموزان مکتب و خانواده های ...
بار اول که مچ شوهرم را گرفتم همه گفتن اشتباه میکنم / اما بار دوم چند روز شوهرم را تعقیب کردم و از او عکس ...
در خانه بود آن را جایی می گذاشت که من پیدا نکنم. مدت طولانی در گوشه ای می ماند و گوشی را با خودش می برد. شب ها بیدار می ماند. شب که به خانه می آمد می گفت شام خورده است. نسبت به بچه ها سرد شده بود. چه مدرکی داری که حرفت را ثابت کند؟ چند روز شوهرم را تعقیب کردم و از او عکس گرفتم حتی رستوران و کافه ای که می رفت رفتم. ضمن اینکه یک روز که شوهرم خواب بود از همه پیام هایی که داده و ...
درس دانش آموز 10ساله به نامزدهای انتخاباتی
صف ها سراغ دانش آموزان می رفتم و توضیح می دادم که اگر انتخاب شوم، چه کارهایی انجام می دهم. او ادامه می دهد: وعده انتخاباتی من این بود که خط کشی حیاط، خرابی زمین مدرسه، سرویس بهداشتی، شیشه های آبدارخانه و شیر آبدارخانه درست می شود و همچنین لوازم ورزشی تهیه می کنم. با همین وعده ها در انتخابات رأی آوردم و به عنوان رئیس شورای دانش آموزی انتخاب شدم. ابوالفضل می گوید: بعد از آن وقتی به خانه ...
امیدوارم هیچ گاه قلب های مهربان از هم جدا نشوند
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری شیرازه، شهید عباس سلطانی 20 آذر سال 1345 در سروستان دیده به جهان گشود. مادر خانه دار و پدر راننده بود. سال 1363 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد. همان سال برای تربیت معلم نیز ثبت نام کرد و پذیرفته شد و دوره تربیت معلم را با موفقیت به پایان رساند و عازم جبهه نبرد شد. وی سرانجام 13 دی ماه 1365 به شهادت رسید. متن نامه: ...
داداش کایکو به آرزویش رسید
گلوله های نیروهای تکفیری بر روی سرم بود اما من منگ شده بودم و مبارزه نمی کردم، بعد از دو ساعت به خودم آمدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده، پیکر عبدالله را با کمک همرزمان به عقب بردیم. چند روز قبل از اینکه من به خانه برگردم سپاه پاسداران خبر شهادت برادرم را به دوستانش داد، آنها هم خبر را به همکارانش دادند تا خانواده را از این موضوع با خبر کنند، خانواده از فقدان او بسیار ناراحتند اما از اینکه او به شهادت و به آرزوی دیرینه اش رسید خرسند شدند. ...
خانواده آقای مروج با پذیرش 3 پسر به فرزندخواندگی خانواده ای صمیمی تشکیل داده اند
دیداری نه به قصد انتخاب فاصله سنی بچه ها حدود شش ماه است. همین است که هر دو دوست دارند با هم در بغل مادرشان باشند. میثم تا چشمش به من غریبه می افتد، توجهش جلب می شود و در بهت و سکوت نگاهم می کند. مهدیار اما همچنان بهانه می گیرد و بعد که حسابی نازش خریده می شود، دست آخر ترجیح می دهد از روی زانوی مادرش من را تماشا کند و به حرکت انگشتانم که حالا موش شده اند تا بروند و قلقلکش بدهند، لبخند بزند. بالاخره حواسش پرت می شود و یادش می رود که درحال گریه بوده است. بچه ها شش ماهی می شود که به خانه آمده اند و خانواده سه نفره آقای مروج ناگهان پنج نفره شده است. اینکه بعد از سه سال، دوباره به فکر بچه افتاده بودند، موضوعی عجیب نبود. به قول خودشان از ابتدا هم قرار نبود به یک بچه اکتفا کنند. خانم رادمنش از اولین روزهای مادرشدن شروع به تعریف می کند؛ از روزی که محمدحیدر بیست وپنج روزه وارد زندگی شان شد: پسرم محمدحیدر سه ساله ...
ماجرای رفاقتی که به شهادت ختم شد / سیدرحمان و محمدرضا با هم عقد اخوت بسته بودند
هاشمی سال 1345 در یکی از محله های قدیمی اصفهان چشم به این جهان گشود، مادر سیدرحمان درباره او گفته است: قبل از به دنیا آمدنش وقتی آبستن بودم به خانه مادربزرگم رفتم، او به من گفت: پسر می زایی اسمش را کمال بگذار یا رحمان، خلاصه به دنیا آمد. تا کلاس هفتم را خواند. همه کارهایش با بقیه فرق داشت. همیشه از او نور می بارید، نماز شب می خواند و همین طور می نشست با خدا حرف می زد. به عنوان داوطلب به ...
اسطوره پرسپولیس از گلپا می گوید؛ هر دو هفته یک بار استاد را می دیدم/ از وقتی به آمریکا رفتم، دیدار من و ...
استاد اکبر گلپایگانی معروف به گلپا یکی از اساتید مسلم موسیقی ایران چشم از جهان فروست. مردی که البته مورد احترام همه استقلالی ها هم بود و چند بار از علاقه خودش به پرسپولیس و به ویژه حسین کلانی به عنوان یک مهاجم تمام عیار حرف زده بود. همین مسئله موجب شد سراغ حسین آقای کلانی برویم و با این پیشکسوت ارزنده و با اخلاق پیرامون فوت استاد گلپا و سایر مسائل مرتبط با فوتبال ایران صحبت کنیم. استاد ...
روایت مصطفی مستور از جنگل پرتقال / نشان بده، حرف نزن!
و دانشگاه با خانم مدیر گروه، همراه نداشتن کارت معافیت سربازی که کار را به روز بعد موکول می کند و مابقی داستان. البته برخی از بخش های داستان منطق کمتری دارد مانند دیدار شخصیت اصلی داستان با دانشجوی جوان در حیاط دانشگاه که با سرعت بسیاری این رابطه آن قدر قوی می شود که شب به مهمانی هم می رود. در مجموع همان طور که گفتم طرح دارای منطق است، منطقی که می گویم در مقابل تصادف و شانس ...
کودکانی که با ابزار فنی آشنا نیستند، در زندگی بزرگسالی مشکل پیدا می کنند
جوانان امروزی با حداقل مهارت های ساده فنی، خانواده ها و به خصوص پدر ها هستند که باید وظیفه شان را برای آموزش چنین مهارت هایی به فرزندان به خوبی ایفا می کردند. الان هم متأسفانه والدین اجازه نمی دهند بچه ها دست به سیاه و سفید بزنند. همه کار ها را خودشان انجام می دهند و اجازه نمی دهند بچه ها باز کردن و بستن یکی از وسایل خانه را امتحان کنند. آن ها می توانند وسایلی را که دیگر قابل استفاده نیستند در ...
سربندی که نشانه شهادت رزمنده نوجوان شد+ عکس
... وقتی برای شناسایی و وداع با پیکر پاک برادرم به معراج رفتم، دیدم، خون سر و گردن مجتبی را پوشانده. هیچ وقت آن روز را فراموش نمی کنم. پیکر مجتبی، ده دوازده روز در بیابان ها مانده بود و بعد از پاک سازی منطقه از منافقین و طی جست وجوی یگان های خودی پیدا شده بود. روز ها زیر آفتاب شدید مردادماه به شدت آسیب دیده بود. یک پیشانی بند یا زهرا (س) خیلی زیبا داشت که وصیت کرده بود اگر در موقع شهادت ...
قتل مرد بلال فروش در تهرانپارس / به زن دوستم نظر داشت او را کشتم! + گفتگو و جزییات
سریع آنجا را ترک کردیم. اول رویا را رسانیدم و بعد هم من در محله نواب از ماشین امیر پیاده شدم و با تاکسی به خانه ام در پونک رفتم، یک ماهی همانجا، وقتی متوجه شدم که مردی که به او چاقو زده ام مرده است ترسیدم برای همین از خانواده ناتنی ام خواستم که برای زندگی به نزد آنها در کشور ترکیه بروم، اما بعد از 6 ماه آنها هم دیگر نخواستند که من با آنها زندگی کنم برای همین به ایران برگشتم و به محض ورود ...
آن قدر دنبال هادی رفت که از داوود چیزی باقی نماند!
سریع رفتم یکی از جبهه های ایلام پیش بچه محل های مان که آنجا مسئولیت داشتند. در واقع آن ها پارتی بازی کردند تا بتوانم در مناطق عملیاتی ایلام حضور پیدا کنم. اوایل جنگ هم بود و هنوز تیپ های سپاه تشکیل نشده بودند. اعزام ها هم سر و شکل کاملی نگرفته بودند. خلاصه رفتم و سه ماه آنجا ماندم و بعد به خانه مان برگشتم. پدر و مادرتان شهرستان بودند و شما در همین فرصت به جبهه رفتید. وقتی از منطقه برگشتید ...
آخرین نگاه
توفیق الهی را به جا آورد نه اینکه وقتی را که می شود با خواندن کلام خدا و عبادت در مسجدالنبی و زیارت خانه خدا گذراند را صرف رفتن به بازار و خرید کرد. بعد از آمدن از خانه خدا، یکی دو روز ماند و دوباره عازم جبهه شد. سفر به لبنان علی اکبر هم رفت جبهه و از آنجا به همراه تعدادی از دوستانش برای حمایت از مردم لبنان عازم آن سرزمین شدند. سه ماه بعد به ایران برگشت. چند روزی پیش ما بود و دوباره ...
اصرار داشتم به عملیاتی بروم که قسمتم اسارت بود!
فرمانده لشکر 27 و تعدادی از فرماندهان گردان روبه رو شدم. جلسه ای داشتند و بعد از نماز صبح همت استراحتی کرد و رفت. آفتاب که بالا آمد، پرسنلی لشکر گفت ما جایی برای شما نداریم. همه گردان ها نفرات شان مشخص شده است. گفتم جایی برای من پیدا کنید. نهایتاً یک کلاشنیکف به من دادند و یک پلاک هم برایم ثبت کردند. نیروی گردان مالک به فرماندهی شهید کارور شدم. عصر همان روز حرکت کردیم. شب رسیدیم و با شروع عملیات ...
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
اینکه کوچک است و خانواده اش شهید شدند، اما فلسطین پرست است. پسرم در تاریخ مینویسند که وقتی دشمن بی رحم، حمله می کرد خانه ات را محاصره می کنند، کودکان فریاد میزدند و باز فریاد می زدند کمک ...کمک اما پدر مادری نبود که کمک کنند. پدر و مادر و همه خانواده زیر آوار جنگ .. و کودکان بی گناه ستاره ها را می شمردند و جان می دادند و شهید می شدند. بدون اینکه پدر مادری باشد که آنها ...
شهدای جنگ بازدارندگی
نبطیه را پایتخت جنوب لبنان می گویند و با فلسطین هم مرز است؛ این منطقه در سال 1982 توسط رژیم صهیونیستی اشغال می شود و سال 2000 سرانجام با حماسه های مقاومت آزاد می شود. قرار امروزمان این است در نبطیه دیداری داشته باشیم با خانواده های سه شهید مقاومت که در جنگ اخیر به شهادت رسیده اند، شهید حسین محمدعلی حریری، شهیدطه حسین طه و شهید محمود احمد درویش. برای من که قبلا درمورد این شهر فقط خوانده و مستندهایی را دیده بودم، انگار وارد شدن به شهر و دیدن همه این پرجم ها و نمادها، آشنا بود. اما مطمئنا با چشم دیدن متفاوت است. ...
علت فوت اکبر گلپا خواننده پیشکسوت چه بود؟
ایرانی به این موضوع واقف بودند که نمی توان ایرادی از حنجره طلایی اش گرفت. البته نمی شد ایرادی هم پیدا کرد. اولین آواز رسمی اکبر گلپایگانی آوازی در مایه ابوعطا در سال 1328 (در سن 16 سالگی) در یک محفل خصوصی و در منزل استاد مرتضی خان محجوبی و با همکاری استادان بزرگی همچون مرتضی خان محجوبی، بانو قمرالملوک وزیری، سعادتمند قمی، علی تجویدی و حسین تهرانی. نوازندگانی که با استاد اکب ...
قتل هولناک خواستگار مادر؛ پسر جوان خواستگار مادرش را کشت و جنازه اش را سوزاند+ جزئیات
سلام نو نوشت: چند سال قبل بود که مرد جوانی در تماس با پلیس از ناپدید شدن پدرش خبر داد و در شکایتش گفت: پدرم مدت هاست ما را ترک کرده و به تنهایی زندگی می کند، اما تقریبا هر روز یا یک روز درمیان با او در تماس هستم یا به دیدنش می روم. از دیروز هرچه به او زنگ زدم، تلفنش را جواب نداد. دیشب به مقابل خانه اش رفتم، اما در را باز نکرد و امروز صبح هم که سراغش رفتم، همسایه ها گفتند به خانه نیامده است. ...
قتل مرد میانسال توسط مهندس جوان | خواستگار مادرش را به قتل رساند
کرده و به تنهایی زندگی می کند، اما تقریبا هر روز یا یک روز درمیان با او در تماس هستم یا به دیدنش می روم. از دیروز هرچه به او زنگ زدم، تلفنش را جواب نداد. دیشب به مقابل خانه اش رفتم، اما در را باز نکرد و امروز صبح هم که سراغش رفتم، همسایه ها گفتند به خانه نیامده است. پسر سنگدل، خواستگار مادرش را به قتل رساند درست است که پدرم به تنهایی زندگی می کرد، اما فردی نبود که شب به خانه ...
جایی که خدا محافظ حاج قاسم را نگاه می کرد
به گزارش مرور نیوز، یک روز غروب آمد دنبالم، گفت بیا برویم یک جای خوب. پرسیدم کجا گفت: اینجوری نمی گم. بریم خودت می بینی. رفتیم مزار شهدا . مجلس مردانه و زنانه اش جدا بود. هر کداممان به یک سمت رفتیم. اولین بار بود که می رفتم آن جا. حاج حسین یکتا خیلی شیوا و دلنشین سخنرانی کرد. در پایان برنامه کمی مداحی هم کرد. بعد از مراسم، وقتی کنار هم قدم میزدیم، گفت: اینجا رو خیلی دوست ...
دوستش پرسید می خواهی چه کاره شوی؟ گفت می خواهم شهید شوم!
را به خانواده نمی گفت تا مادرم نگران نشود. از شهادتش چطور باخبر شدید؟ روح الله روز تاسوعای سال 1394 شهید شد. هر ساله روز عاشورا ما در روستایمان مراسم داریم که به چهار روستای همجوار دسته می بریم. شام غریبان مسجد محل مراسم بود. سفره که پهن شد مردم به پدرم نگاه می کردند و آهسته حرف می زدند. خبر شهادت روح الله در روستا پخش شده بود، اما خانواده ما خبر نداشتند. پدرم پرسید جریان چیست ...
پیکر برادرم را بی آنکه بشناسم تحویل معراج شهدا دادم!
عراقی ها گفته بودند زمین ها را بکنید تا تانک توی زمین قرار بگیرد و نوک دوشکا کف زمین را بزند. یعنی طوری که تانک بالا نبود و رزمنده های ما نمی توانستند با آرپی جی برجک تانک را بزنند. اکثر بچه هایی که در مرحله سوم عملیات رمضان به شهادت رسیدند یا مجروح شدند، به پا و زانویشان تیر خورده بود. به این منطقه که رسیدیم ساعت 10 شب بود. من و شهید مصطفی مرتجی که فرمانده بهداری بود با رزمنده ای مواجه شدیم که تیر ...
"حاج جلال جبهه ها"، مردی از تبار سلیمانی ها
حمیدرضا مثل همیشه سنگ صبورمان شده، او جز ما دغدغه مردم کشورش را هم دارد، بعد از شهادت ابوالقاسم اسم یکی از پسرهایش را به پیشنهاد همسرش و به احترام روزهایی که برادرش در نبودِ همسرش سنگ صبورش شده بود، گذاشت "ابوالقاسم"، او درست شبیه ابوالقاسم است و هر بار که صدایش می زنم، انگار دنیا را به من می دهند. حبیب هم پاسدار بازنشسته است و با تنها دخترش فهیمه و پسرهایش حمید و جواد، اگرچه یادگاری ...
یاد گرفتم در جنگ، کسی حق حمله به بیمارستان و مدرسه را ندارد!
: آقا! ما چرا نمی رویم با اسرائیل بجنگیم؟ طلبه جوان نگاهش می کند و حرف هایش متوقف می شود. انگار حرف دل خیلی از بزرگ ترها را از زبان پسرک شنیده باشد. بعد از وقفه ای می گوید: نمی شود! ما فعلاً نمی توانیم. شرایطش نیست. راه بسته است. پسرک سمج تر از این حرف هاست: خب راه را باز می کنیم. با هر کس که راه را بسته هم می جنگیم! طلبه جوان لبخند تلخی می زند: شاید... شاید یک روز هم توانستیم برویم و بجنگیم. اما ...
گل های حیاط خانه پدری عطر و بوی شهید دارد!
گازوئیل بود و اغتشاشگران به سمت او و مأموران دیگر نارنجک دستی پرتاب می کنند، به همین علت تعادلش را از دست می دهد و تصادف می کند. از ناحیه سر آسیب می بیند و بلافاصله شهید می شود. شما چطور از شهادتش اطلاع پیدا کردید؟ من بروجرد خانه پدرم میهمان بودم که صبح از یگان با من تماس گرفتند و گفتند آقا مهدی تصادف کرده است. نزدیک های ظهر بود که به واسطه پدرم فهمیدم شب قبل همسرم به شهادت رسیده است و این خبر را از من پنهان کرده اند. آن روز بدترین روز زندگی ام بود. ...
سرگذشت ساکنان اتاق های مانده از جنگ جهانی دوم
که اگر دچار بیماری نبود، ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده بود یا حتی آرمن به این فکر کند که بعد از پایین آوردن وزنش، زندگی اش را از نو شروع کند. سرگذشت ساکنان اتاق های مانده از جنگ جهانی دوم اینجا؛ خانه سالمندانِ کلیسای گئورگ مقدس، که از دهه 20 با سه اتاق در حیاط جلویی و دو اتاق در حیاط پشتیِ کلیسا به محلی برای اسکان افراد بی سرپناه تبدیل شده بود، اولین خانه سالمندانِ ارامنه ...
هنر بخشی از وجودِ من است/ شوقِ پرواز با قرار گرفتن برای اولین در مقابل دوربین+ تصاویر
هایی از قبیل امیر دسیسه ها، سنگکوب به ساعت سه صبح، دانشجو، دشنه و قرآن، سوغات پری (مقام دوم بازیگری در جشنوارهٔ استانی)، خواستگاری غلو و بخاطر مروارید از جمله اجراهای من در برازجان بود. آن زمان مردم با فضا و محیط تئاتر غریبه بودند ولی الآن خیلی بهتر شده و خدا رو شکر می کنم که خانواده ام هیچ وقت مانع کار من نشدند. در سال 94 مجدداً کار کودک به من پیشنهاد شد که در جشنواره کودک و نوجوان ...