سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از ارادت واقفان گمنام آستان امام رضا(ع)
دانم نامش را چه می توان گذاشت، ندای خداوند یا حضرت رضا(ع)، چون وقتی دنبال جایی برای گرفتن کپی از برگه سند بودم، انگار کسی به من گفت چرا آپارتمانت را به حضرت رضا (ع) تقدیم نمی کنی؟ یکدفعه به خودم آمدم. نمی دانم چرا من این موضوع را از یاد برده بودم؟! همان لحظه دست و دلم لرزید و به موقوفات آستان قدس رضوی مراجعه کردم. راستش هیچی دست خودم نبود چون آقا علی بن موسی الرضا (ع) مرا به خانه خودشان دعوت کردند ...
مهمانان برزیلی بیت رهبری
، مادر و فعال رسانه داشتم به دیدار کسی می رفتم که بسیار دلتنگ دیدارش بودم. می دانستم سال گذشته اولین دیدار بانوان کشور با رهبر انقلاب برگزار شده و حالا امسال برای دومین سال پیاپی این مراسم در ایام ولادت حضرت زهرا سلام الله برگزار می شود؛ اما حقیقتا فکرش را هم نمی کردم با چنین مراسم متفاوتی رو به رو شوم. یک نقشه ایران در حال وارد شدن به بیت رهبری است! من از همان ابتدای ...
پای صحبت های مادر غواص شهید مرتضی میلانی در روز تکریم مادران شهدا چرا این شهید با لباس غواصی به خاک ...
شهید مرتضی میلانی در عملیات کربلای 4 به عنوان غواص حضور داشت و از ناحیه پا مجروح شد. مدتی بستری شد و بعد با تنی زخمی خودش را به مرحله سوم عملیات کربلای 5 رساند و در نهایت در سن 17 سالگی در شلمچه به شهادت رسید. مرتضی نخستین و تنها شهید شهر ارومیه است که با لباس غواصی به خاک سپرده شده است. به گزارش خبرماکو به نقل از همشهری آنلاین – الناز عباسیان: سال هاست که دی ماه نامش با کربلا و شهدای ...
اراده یک بانوی روستایی که سرآغاز یک تحول بزرگ در زندگی می شود
به مدرسه بروی و درس بخوانی. اواخر بهار بود که معلمان سوادآموزی به در خانه ما آمدند و بنده ثبت نام کردم و خرداد ماه 69 وارد کلاس های نهضت سوادآموزی شدم، اولین کلاس نهضت سوادآموزی ام از 17 خرداد ماه شروع شد و در نهایت 27 شهریور امتحان دادیم و تمام نمره هایم 20 شد و چون شاگرد اول شناخته شدم پدرم از این بابت خیلی خوشحال شد البته قرار پدرم بر این بود که من فقط کلاس اول بخوانم دیگر ادامه ...
زیباترین اشعار شهریار
به هر شهر و شهریار تو بودم☆☆✿☆☆ ← اشعار شهریار → حراج عشق چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم فشردم با همه مستی ...
از ام البنین ها بپرسید چرا هنوز شهید می آورند...
فقط برای این زندگی می کردم که اثر و نشانی از او پیدا کنم. اینطور برایت بگویم، شده بودم مثل درویش های بیابانی؛ صبح زود از خانه بیرون می زدم و می رفتم معراج شهدا و آنجا بین پیکر شهدا، دنبال علی می گشتم. اما کار به اینجا ختم نمی شد. بعدش می رفتم هلال احمر و عکس های اسرا را زیر و رو می کردم، به امید پیدا کردن یک چهره آشنا. حتی خیلی از پادرگان ها را هم زیر پا گذاشتم. اما هیچ اثری از علی من نبود. ...
حاج قاسم خودش را نوکر اهالی این کوچه می دانست
هستیم . فوزیه خانم با شنیدن صحبت های آقای دادستان دلش می لرزد، بغض می کند و برای ما یکی از خواب هایش را تعریف می کند: یک شب خیلی ناراحت بودم، قبل از خواب به شهیدم گفتم، من را با این بچه ها و گرفتاری های شان تنها گذاشتی و رفتی، شهید همان شب آمدم توی خوابم، دست می کشید روی سرم و می گفت: من شبانه روز پیش تو هستم. آنقدر این خواب برایم واقعی بود که وقتی بیدار شدم، احساس می کردم، زنده است و ...
راز گریه کردن وزیر آموزش و پرورش چه بود؟
کردن و اشکشان جاری می شود. در عالم کودکی تصورم این بود که ایشان چون نتوانستند مرا بگیرند گریه شان گرفته است. ایشان می گفتند: وقتی از این نکته اشکم جاری شد شما برگشتید به سمت من و گفتید گریه نکن بابا ببخشید. مرحوم ابوی می گفتند وقتی من از خدا استمداد طلبیدم و آن جملات در ذهنم گذشت، شما برگشتی سمت من ، خدا می خواست بگوید که اگر به من توکل و توسل کنید خودم زمینه اش را ...
مادری که صبر را شرمنده خود کرده است
خانه هدایت کرد. داخل که شدیم، آفتاب به نیمی از اتاق می تابید، طاق های بلند گنبدی شکل خانه و سادگی مافوق تصور آن توجهمان را به شدت جلب کرده بود و مرا به یاد مساجد سنتی اصفهان می انداخت؛ وقتی درباره فضای روحانی و معماری جالب خانه صحبت کردیم، متوجه شدیم، قدمت این خانه به 350 سال می رسد؛ بی جهت نیست که رهنان را دیار هزار ساله نامیده اند! این برادر شهید می گوید: مادرم خیلی به این ...
میم مثل مادران شهدای مقاومت
را باز کرده بود و به نقطه ای که اصرار داشت، پدرش آنجا است، می رفت و گویا اکبر به پسرش سر زده بود. او معتقد است که اکبر بهترین شیوه رخت بربستن از این دنیای فانی را که شهادت است، انتخاب کرده و لحظات شنیدن خبر شهادت اکبر را بازگو می کند: همسرم، امیر علی را بغل کرده بود و دیدم که مدام وارد خانه می شود و دوباره برمی گردد و انگار حرفی برای گفتن دارد؛ بالاخره به من رسید و گفت، حرفی دارم و نمی ...
بیش از 50 کیلومتر را در سرمای زمستان برای امتحان دادن با وانت می رفتم
آشنای پایه اول در مدارس شهرستان رودان است، چهره موفقی است که تحصیلات آموزشگاهی خود را به خاطر مشکل شناسنامه ای که داشت نتوانست دنبال کند و علاقه شدید وی به علم آموزی و تشویق معلمان مدرسه همجوار خانه شان به شرکت در کلاس های نهضت او را به دختری قوی، مادری صبور و معلمی مهربان تبدیل کرد. در ادامه با روایت هایی از فراز و نشیب های این آموزگار موفق همراه می شویم دوران کودکی و تحصیل ...
بازی آنلاین /دور هم نشسته بودند و سرشان را کرده بودند توی موبایل هایشان
بیداد و هم همه و هیجان انگار از این دنیا کنده بودشان کور شوم. اگر دروغ بگویم یکی شان همینطور که سرش توی گوشی بود و چیزی را انگار تعقیب می کرد فحش رکیکی را بلند به یکی از بچه ها پراند و ناگهان جمعشان از خنده منفجر شد. من که نمی دانستم چه خبر است خیره شده بودم به جمع شان در دلم گفتم آی از این نسل زد از این بچه های دهه هشتادی و نودی. چنان غرق بازی آنلاین شده بودند که انگار سر ...
ناگفته های خواهر شهید همت از عشق مادر به ابراهیم
مجروح شدن حاج ابراهیم خواهر شهید همت ادامه داد: وقتی خانه آمدیم دیدم پدرم در حال گریه کردن است و مادرم هم حال خوبی نداشت، مهری خواهر دیگرم هم در آشپزخانه بود به خواهرم گفتم چه اتفاقی افتاده چون باردار بودم، مراعات حال من را می کردند، گفتم یعنی چه؟ چی شده؟ هنوز به خانواده مان خبر شهادت را نداده بودند. خواهرم گفت: نترس ابراهیم مجروح شده است و من شروع به گریه کردن کردم. ...
حوری بدون خواستگار!
شهر بازگشتیم. شب فرا رسیده بود و این دومین شب متوالی بود که نتوانسته بودم بخوابم. دیگر نای راه رفتن نداشتم و خستگی جسمی و روحی شدیدی بر من مستولی شده بود. وارد یکی از خانه ها شدم. گمان می کردم آخرین ساعات زندگی خود را می گذرانم. شدت و تمرکز بمباران در مناطق پیرامونی ما مرا به این یقین رساند که دیگر به آخر خط رسیده ام و تنها باید منتظر لحظه مرگ خود باشم که دیر یا زود گریبانم را خواهد گرفت. ...
تجلّی مقام زن از فاطمه محمدی تا فاطمه بنی کلابی
// اَلضّارِبونَ الهامَ وَسَط الجُمْجُم ما بهترین فرزندان عامربن صعصه هستیم، به جمجمه های دشمن با شمشیرهای خود می کوبیم. عقیل از قبیله بنی کلاب فاطمه(امّ البنین(س)) را به عقد حضرتش درآورد و امّ البنین چهار فرزند به نام های: عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان(ع) به دنیا آورد که هر چهار فرزند گرامی شان در دفاع از حریم ولایت و امامت در کربلا معلا در رکاب سیدالشهدا(ع) به درجه رفیع شهادت ...
چرا ام البنین از امیر المومنین خواست که او را با نام فاطمه صدا نزنند؟!
ام کلثوم، دخترک خردسال و یتیم زهرا (س) به گوشه ای از خانه خیره مانده و به فکر فرو رفته است. پرسید: دخترم! تو را چه شده است؟ به چه چیز می اندیشی؟ ام کلثوم به او نگریست و آهی کشید و با صدای معصومانه ای گفت: خاله جان! مادرم زهرا در این گوشه از خانه می نشست و موهایم را شانه می زد و مرا می بوسید و برایم با صدای محزون و دل نشین قرآن می خواند و برای خواهرم زینب کلام جدمان پیامبرخدا (ص) را بازگو می کرد و ...
نماز شکر مادر شهید پس از 11 سال انتظار/ سلام بر استخوان هایی که بوی کربلا می داد
خبرگزاری شبستان- استان گلستان؛ بدون خداحافظی رفت. شاید نمیخواست چشمان مادر را گریان و قدم های او را لرزان ببیند. یک روز پاییزی با ساک کوچکی از وسایل راهی جبهه شد، چند ماه بعد به شهادت رسید و 11 سال بعد چند تکه از استخوان های قامت رشیدش در آغوش مادر آرام گرفت. ماجرای امروز ما، داستان زندگی شهید مسعود یونسی است. جوان خوش قد و قامتی که دل از خانه و کاشانه کند و در 16 سالگی سفیر مرگ را در ...
حاج قاسم گفته بود حاجی در یمن شهید می شود/ مخالف سرسخت بند پ
وره داشتم؛ گفتم تو را به خدا نرو! الان توان ندارم چند ماه از تو دور باشم؛ بچه ها سر خانه و زندگی شان هستند. تنها هستم... نرو! رفتن حاج حسن جور نمی شد؛ همه راه های ممکن بسته بود؛ شب ها وقت نماز شب گریه می کرد، دعا می کرد تا رفتنش جور شود: بعد از چند ماه پرسیدم حاجی کارتان چه شد؟ گفت تا تو راضی نباشی کار من جور نمی شود؛ تو باید راضی باشی. پرسیدم خیلی دوست داری بروی؟ گفت خیلی دوست دارم بروم ...
روز تکریم از همسران شهدا در سال 1402 چه روزی و چند شنبه است؟
نمی دیدم گفت: بشراکِ فاطمةُ بسادة الغُرَر ثلاثة انجم و الزاهر القمر ابوهم سید فی الخلق قاطبة بعد الرسول کذا قد جاء فی الخبر فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانی و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاست بعد از پیامبر گرامی و اینگونه در خبر آمده است. پس از خواب بیدار شدم در حالی که می ترسیدم. مادرم! تاویل رؤیای من ...
هدیه های ازدواجمان، جهیزیه یک دختر بی بضاعت شد
بازگو کند. قصه های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید سال 1350 ازدواج کردیم. وقتی احمد آقا به خواستگاری ام آمد پدرم قبول نمی کرد. دختر بزرگ بودم و روی من حساسیت داشت و چون شناختی از خواستگار جدید نداشت، نگران بود که نکند آدم مورد اعتمادی نباشد. فردی که واسطه و معرف بود به پدرم گفت که احمد خیلی پسر خوب و متدینی است و من به شما قول می دهم که واقعا همانی هست که شما می خواهید ...
دعاهای مادرانه ای که با شهادت اجابت شد
او طلب شهادت داشت؛ می گفت دعا کن شهید بشم؛ گفتم اگه شهید بشی داغ تو برایم سخت است و تحمل آن را ندارم . مامان؛ دعاکن شهید بشم هنوز یک ماه از پاسدار شدن محمد نگذشته بود که او طلب شهادت داشت؛ می گفت دعا کن شهید بشم؛ گفتم اگه شهید بشی داغ تو برایم سخت است و تحمل آن را ندارم . هشت ماه قبل از شهادتش وصیت خود را نوشته بود؛ مادر می گوید: تازه به منزل آمده بودم که از داخل ...
مردی در خیابان کشوردوست
توی روایتم بیاورم شان چیزی از قلم بیفتد. خداوکیلی اینجوری اش را ندیده بودم که هر چهار دقیقه یک بار یکی از گوشه حسینیه یک شعاری، بیتی، تکبیری چیزی می گفت و رشته صحبت ها را نخ کش می کرد، ای والله گفتم به این صبر و حوصله و آرامش که نه رشته سخن از دست در رفت و نه تذکر و عتابی در کار بود. ای کاش این بندگان خدا مسئولان جلسه یک تذکری چیزی بدهند که بابا این حرکت تا یک جایی اش جواب می دهد و مراعات کنید ...
قرار عاشقی
به گزارش اصفهان زیبا ؛ تا قرار عاشقی شان نصف روز بیشتر نمانده بود. مگر چند ساعت از رفتنش گذشته بود؟ چه بر سر شهر و مردمانش آمده بود؟ نشانی از خانه ها دیده نمی شد. شهر، درودیوارهایش را داده بود و جایشان تکه آجرهای شکسته و آهن پاره های لوله شده گرفته بود. سروته کوچه ها یکی شده بود.فاطو کوچه ها را یک نفس دویده بود. اصلا مگر کوچه ای هم مانده بود؟ نخل ها اما کمرراست ایستاده بودند. شاید می ...
مادری که سه ستاره داشت یک ماه / چرا به حضرت فاطمه کلابیه(س) ام البنین می گویند / روضه خوانی رهبری در ...
کربلا و در رکاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند. آرام گاه وی در مدینه منوّره و قبرستان بقیع است. مادر به دختر فهمیده و عاقله خود گفت: دخترم رویای تو صادقه است و به زودی تو با مردی جلیل القدر که مجد و عظمت فراوان دارد ازدواج می کنی، مردی که مورد اطاعت امت خود است که از او صاحب چهار فرزند می شوی که اولین آنها مثل ماه چهره اش درخشان است و سه تای دیگر چون ستارگانند. صحبت های دوستانه ...
سوگنامه مادر پسران
شهادت فرزندانش را به آن بانو تسلیت گفت. (ر.ک: همان) 7. ام البنین جویای حسین (علیه السلام) پس از بازگشت بشیر، فرستاده ی امام سجاد (علیه السلام) از کربلا، بشیر به ام البنین عرضه داشت: پسرت عثمان شهید شد، ام البنین گفت: از حسین (علیه السلام) چه خبر؟ بشیر گفت: عبدالله و جعفر نیز شهید شدند، ام البنین گفت: از حسین (علیه السلام) چه خبر؟ بشیر گفت: عباس تو هم شهید شد؛ ام البنین گفت: ای ...
ویژه نامه وفات حضرت ام البنین (س)
کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفی ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را می شنیدم ولی او را نمی دیدم گفت: بشراکِ فاطمةُ بسادة الغُرَر ثلاثة انجم و الزاهر القمر ابوهم سید فی الخلق قاطبة بعد الرسول کذا قد جاء فی الخبر فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانی و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاست بعد از پیامبر گرامی و اینگونه در ...
پیام تسلیت برای سالروز وفات حضرت ام البنین در سال 1402 + پیامک | اس ام اس | عکس نوشته و استوری + متن ...
البنین علیهاالسلام تسلیت باد. پیام تسلیت برای سالروز وفات حضرت ام البنین این زن که چهار گل به دامن دارد دل از غمش احساس شکستن دارد عباس اگر ماه بنی هاشم شد نور از رخ تابان همین زن دارد السلام ای مظهر صبر و وفا السلام ای زوجه شیر خدا خوانده ای خود را کنیز فاطمه دیگر مرا ام البنین نخوانید؛ تا جای پای خاطرات برهنه کودکی های ...
بنویسید مرا، شهر مرا خشت به خشت
.... تلفن ثریای ماهواره ای علی شفیعی شارژ تمام می کند، با تلفن ماهواره ای فرمانده سپاه این جملات را به کرمان مخابره می کند و خبر جهان را پر می کند. الان که نشسته ام توی خانه ی پدری ام در کرمان سحرگاه پنجم دی ماه است. دست خودم نبوده و عمدی هم نداشته ام ولی نگاه که می کنم ناخودآگاه مشکی پوشیده ام. ساعت شش و 12 دقیقه است و من به اینجای متن رسیده ام، درست 20 سال و 44 دقیقه پیش از این لحظه ...
خون به دل انارستان کوهدشت/ عیار سرخ بزرگ ترین انارستان ایران زرد شد
. حالا خورشید نزدیک شده است به آسمان سرخ سیاب. کودکانی آن طرف تر پیدا می شوند با سبد های روی شانه های کوچک. آنان چشم به دنیا که باز کرده اند با درخت بزرگ شده اند و انار همبازی شان شده است. باغ از کودکی شان دلبری کرده است. شبِ روستا آمیخته به نورباران ستارگان است. می نشینم زیر برگ وبار انار های رسیده تا شاخسار ماه. صدای آب رودخانه افسارگسیخته در دست باد می پیچد. برای روستاییان سیاب، انار همان گونه معنا می شود که خاک و خانه، که بخشندگی زمین با موج سبز بی نهایتی پیوند خورده است. منبع:تسنیم باشگاه خبرنگاران جوان لرستان خرم آباد ...