سایر منابع:
سایر خبرها
لبخند اشک !
پدرو چشم های معصوم مادرکه قبله گاه امید شان است بوسه می زنند. سرهنگ محسن باقی زاده در کلانتری خواجه ربیع مشهد خدمت می کند و می گوید تمام دنیای من خانواده ام وعشق به مردم و کشورم است. افتخار می کنم این لباس مقدس را پوشیده ام و سربازرهبرم هستم. او و همرزمانش در جای جای ایران اسلامی از خود گذشته اند و برای آسایش و امنیت مردم جان فدایند. روز ولادت حضرت فاطمه ...
خاطره ای از سردار شهید سلیمانی که اشک رهبری را درآورد
. این برنامه، فقط مربوط به ایران هم نبود. در سوریه و لبنان هم که بود، بچه های شهدا با او تماس می گرفتند، حرف می زدند و مشکلاتشان را می گفتند. حتی روز پنجشنبه ای که فردایش شهید شد، این تماس ها برقرار بود. وقتی به خانه شهید می رفت، فرزند شهید احساس می کردند پدرش آمده، احساس می کرد گمشده اش را پیدا کرده است. (صفحه 26) در فصل "سیر و سلوک" می خوانیم: حاج قاسم، توی میدان نبرد به حدود شرعی و حق ...
بابای کامبیز آبرو برای گوگوش نگذاشت!
احترام عشق به فرزندم او را حمایت کردم. او ادامه داد: خانم گوگوش شما دروغ گفتید و شخصیت خودتان را زیر سوال بردید برای اینکه بتوانید کارهای شیک شبکه ورشکسته را پیش ببرید. حتی برای این کار از کامبیز مایه گذاشتید، کسی که اتفاقا پدر خوبی برای بچه هایش است و شما را بسیار دوست دارد و وقتی نامتان می آید اشک در چشمانش جمع می شود اما شما هیچ گاه ...
روایت پسر از مجاهدت های پدر
شما فرزند چندم خانواده شهید پورجعفری هستید؟ خانواده ما دو دختر و دو پسر دارد. من پسر دوم هستم که در شب عیدغدیر خم درسال63 به دنیا آمدم. آن روزها مانند همیشه، بابا درخانه نبود و درجبهه جنگ بود. این طور که خودش برایم تعریف می کرد، چند روز بعد از تولد من توانست خود را برساند و به مرخصی بیاید. پس پدر کمتر در منزل حضور داشتند؟ پدرم به غیر از اتفاقات خاص که مثلا مجروح و مجبور به ...
راه خِیری که با دعای مادر باز شد...
وربین اشاره می کند اینا رو بذارید کنار، اول باید هرچی رو میز چیدم رو بخورید بعد صحبت کنیم، اینا رو واسه شما چیدم. باید همه رو بخورید. تصویر بردار کادر بندی را انجام داده، میکروفون را وصل می کند و من از او می خواهم که قصه مادر مدرسه سازی ایران را با بیان سن و سال خودش آغاز کند ببینید اولین سوال خیلی مشکل بود، حداقل بذارید این رو آخر سر سوال می کردید . صدای خنده هر سه مان که ...
4 اصل عملیاتی برای تربیت فرزند از نگاه امام خمینی (ره)
...، موقع اذان است، دست از بازیتان بردارید و بایستید برای نماز. (شرحی بر جلوه های رفتاری امام خمینی با کودکان و نوجوانان، ص 108) خانم فاطمه طباطبایی از امام نقل می کند: با بچه ها رو راست باشید تا آن ها هم روراست باشند. الگوی بچه ها، پدر و مادر هستند، اگر با بچه ها درست رفتار کردید، بچه ها درست بار می آیند، هر حرفی که به بچه ها زدید به آن عمل کنید (همان، ص 27). پیام امام خمینی ...
هم قسم ها
ار سال مدافع حرم بودن، در معیت حاج قاسم سلیمانی بود. او فرزند یکی از پاسداران دفاع مقدس است، پاسداری که خودش سال ها در جبهه و رویدادهای مختلف انقلاب حضور داشته است. پدر این شهید می گوید: " وقتی آقا وحید گفت می خواهد عازم سوریه شود، ما گفتیم این همه جوان دارند می روند مگر خون بچه ما رنگین تر از دیگران است؟ در طول آن چهار سال، آقا وحید هر بار دو الی چهار ماه در سوریه بود و بعد یک هفته به دیدن ما می آ ...
نگاهِ زینب هنوز منتظر توست
را با بابا امتحان نکند و موقعی که به سوریه رفت این حالت من بدتر شد و دیگر احتمال برگشتن او در ذهنم خیلی کم شده و احتمال شهادت زیاد بود. عبداللهی بیان کرد: رابطه بچه ها با پدر خیلی صمیمانه بود به ویژه پسر بزرگم که ساعت ها با هم حرف می زدند و شوخی می کردند. موقعی که پسرم به حوزه علمیه رفت، بعضی شب ها برای درس خواندن به خانه نمی آمد، یک روز بابایش گفت به آقا جواد بگو، شب ها حوزه نماند، من ...
دختر حاج قاسم باید بلد باشد از مردمش دفاع کند
پدر درباره این مسائل زیاد می پرسید. زینب قبل از آنکه تصویرش در کنار پدر پخش شود، خیلی بی سر و صدا می رفت دانشگاه و برمی گشت. بعد از آنکه تصویرش هم پخش شد، باز مانند قبل می رفت و می آمد. چون علوم سیاسی می خواند سر کلاس زیاد درباره مسائل سیاسی کشور بحث می شد. اگر میان این بحث ها کسی به حاج قاسم بی احترامی می کرد، او بنا بر سفارش های پدر، حتی حق دفاع کردن هم برای خودش قائل نبود. ...
روایت هایی از بازاریان مشهد درباره سردار سلیمانی
می شویم: تا مدت ها بعد از شهادت سردار، بابا گریه می کرد. هر وقت نگاه می کردیم، می دیدیم چشم هایش از اشک سرخ است. همین حالا هم که شما داشتید با من حرف می زدید، دوباره شروع کرده بود به اشک ریختن. بابا قند و فشارخون دارد. چشم هایش کم سو شده است، با این حال با مادرم که او هم حال درستی نداشت برای تشییع پیکر سردار پیاده سمت حرم رفتیم. این عکس پشت شیشه را هم که می بینید، دو روز بعد از شهادت حاج قاسم ...
یاری حضرت زهرا(س) را دیدم
.... من آنها را به منزل حاج قاسم بردم. شهید سلیمانی بعد از دیدار با فرزندان شهدای کرمان به من گفت که بلیت برگشت این بچه ها کِی هست؟ من هم گفتم که شب قرار است به کرمان برگردند. گفت برو و بلیت برگشت آنها را پس بده تا شب در خانه من باشند. بعد حاج قاسم این بچه ها را به امامزاده پنج تن برد و شب در منزل خودش از آنها پذیرایی کرد. او مانند یک پدر با آنها رفتار می کرد. یکی از دغدغه های شهید سلیمانی ...
درخواست چندباره نخست وزیر عراق برای دیدار با سردار
مراسم رو می یایین، به خاطر حضرت زهرا بیایین! چون من سال دیگه نیستم! قرار نبود دوباره به سفر برود؛ اما هنوز نیامده، برنامه ای پیش آمد که مجبور شد برای هفته بعد قرار سفر بگذارد. بچه ها که موضوع را فهمیدند، خیلی بی قراری کردند. هنوز دو روز نشده بود از سفر برگشته بود، حالا باید دوباره می رفت. با اینکه همه اعضا خانواده از اول با این سفرها و نبودن ها و دلهره ها آشنا بودند، چه زمان جنگ که حاجی ...
روایت آغوش های مادرانه برای نوزادان بی مادر!
داد که قرار است تمام سود آن به خود بچه ها برگردد، از کلاس های رنگ وارنگی که در این خانه برگزار می شود، از جشن ها، سفرها و گردش ها هم گفت. داشتیم به سمت ساختمان اصلی حرکت می کردیم که از حاج آقا درمبار پرسیدم بچه ها شما را چی صدا می زنند؟ همین که سووالم را شنید خندید: بابا حاج آقایِه صدایم می کنند ! آرزوی بابا حاج آقایِه... گفتم حالا این بابا حاج آقایِه آرزویی هم بر ...
وایت عاشقانه های مادر شهید هادی چوپان و فراق دوساله دیدارشان در گلزار شهدا
. ، اما او گوشش بدهکار این حرف ها نبود. به من می گفت: مادر! پنج تا پسر داری. یکی از بچه هایت فدای پنج تن آل عبا. اجازه بده بروم. ، ولی مادر حتی اگر چند بچه داشته باشد، مگر می تواند دل از یکی بکند؟ هرگلی بویی دارد و هر بچه ای برای پدر و مادر، یک جور عزیز است. کهولت سن مادر شهید، توان پشت سرهم حرف زدن را از او گرفته است. با اشاره دست از نوه اش می خواهد که برایش آب بیاورد. بعد چند دقیقه استراحت و ...
این مادر، دعاهایش را کف دست امام رضا(ع) می نویسد!
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ ابوالفضل خسته و پریشان از بیرون آمد، کیفش را کنار جاکفشی رها کرد و بی آنکه چیزی بگوید، مستقیم رفت کنار مامان نشست و سرش را روی شانه او گذاشت. مامان صورت ابوالفضل را که لمس کرد، لبخندی زد و انگشت هایش را به نشانه بوسه روی لب های او گذاشت. پسر کوچولوی مامان اما واکنشی نشان نداد! اینطور بود که گره افتاد به ابروی مامان. با زبان ...
روایت مادر شهید از شاخه گلی برای حبیب
...، همان شب حاج قاسم را برای سالگرد شهادت پسرم دعوت کردم. این مادر شهید با اشاره به اینکه سردار سلیمانی 2بار از سوریه با من تماس گرفت، ادامه داد: به او گفتم حاج قاسم به خانه ما بیایید تا برای شما غذای محلی درست کنم. وی با بیان اینکه وقتی سردار به شهادت رسید به خانه اش رفتم و خیلی ساده بودند، خاطرنشان کرد: گفتم زینب جان، بابا قول داده بود به خانه ما بیاید، حتماً لیاقت نداشتم ...
قاسم از کودکی عاطفی و اهل گذشت بود
را از من جدا کرد، می خواست غذای خودش را بین بچه ها تقسیم کند. پدرمان هم معمولاً دو دفتر یا دو مداد می خرید و می گفت تا آخر ماه همین است. حاج قاسم دفتر خودش را هم چند برگ، چند برگ به کسانی می داد که دفتر و کاغذ برای نوشتن نداشتند. مدادش را هم نصف می کرد و به آن ها می داد. بعد می آمد سراغ دفتر و مداد من. می گفتم چرا این کار را می کنی؟! اما حرفی نمی زد. یعنی از همان کودکی روحیه ایثار و ...
نسخه بهترین مادر دنیا برای حل مشکلات خانوادگی
گروه زندگی؛ لعیا بغدادی: از صبح که بیدار شد، دلتنگ پدر بود. حلوایی که پدر دوست داشت را آماده کرد. در ظرفی ریخت و به طرف خانه او راه افتاد. ام سلمه در را باز کرد، مِن مِن کنان به خانه دعوتش کرد. آخر پدر به ام سلمه سفارش کرده بود امروز کسی را نمی پذیرد؛ چرا که منتظر پیام مهمی از طرف خداست. ولی فاطمه فرق می کرد. هنوز دلتنگی اش رفع نشده بود که پدر از او خواست نوه هایش را بیاورد. فاطمه رفت و با پسران ...
قهرمان سازی در ادبیات جنگ، معضل است / مستندنگاری باعث شد ما ادبیات خنثی نداشته باشیم
کن و بگو من را فلانی فرستاده است. او به شما می گوید چه کار کنی. من از مدرسه آمده بودم، ساعت 5 بعدازظهر بود به خیابان رشت، پلاک 23، طبقه همکف رفتم در را زدم و گفتم حاج آقا سلام علیکم من عباس نژاد هستم. نگاهی کرد و خندید و گفت: خوبی بابا، بنشین من این مطلب را بنویسم، می آیم پیش شما. حتی جواب سلام را هم نداد. متوجه شدم ذهنش درگیر است. قبل تر از آن هم سه چهارماه در انتشارات سوره مهر فروشنده بودم. ...
فاطمه قهرمانمه ؛ نماهنگ تولیدی بسیج دانشجویی خراسان رضوی منتشر شد
دانلود فیلم اصلی متن شعر این نماهنگ به شرح زیر است: چادر تو ارثیه ی نور و نجاته / اسم تو مادر به خدا رمز حیاته میخوام شبیه تو بشم که قهرمانی / تویی که الگو واسه زن های جهانی ام ابی ها / امید بابا نور چشای حضرت رسوله، زهرا / اونکه غیوره / سنگ صبوره پشت و پناه شیر حق، یار مولا تسبیحات زهرا یادگاریه توئه بعد ...
از زندگینامه خودنوشت تا روایت دوستان از سردار دل ها
می شناسم رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خانواده و ستاد سالگرد شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی، خاطره ای از شهید سلیمانی را این گونه تعریف کردند: نوه یکی از دوستان شهیدش را می خواستند عمل جراحی کنند، رفت داخل بیمارستان و ایستاد تا عمل تمام بشود. مادر آن بچه گفت که خب حاج آقا عمل تمام شد، دیگر بروید به کارتان برسید؛ گفت نه، پدر تو -یعنی پدربزرگ این بچه- به جای من رفت شهید شد، من هم حالا به جا ...
حاج احمد کریمی از نگاه فرزندانش | روایت مهربانی های یک پدر
.... برای همین حرفشان خریدار داشت و همه حرمتش را نگاه می داشتند. فاطمه کریمی، دختر مرحوم احمد کریمی، به راحتی نمی تواند فراق پدر را باور کند: کسی را از دست دادم که هیچ جایگزینی برایش نیست. همین اواخر هرگاه به عیادتش در بیمارستان می رفتیم می خندید. یک بار فیلمی از بیمارستان برایمان فرستاد تا از احوالش برایمان بگوید، حرف هایش را شروع نکرده ما را به حمایت از ولایت فقیه توصیه کرد؛ چیزی که ...
هلما دیگر از رهبر ناراحت نیست
خیلی اصرار داشتم اون جلو بشینم. دلم بود نزدیک تر بودیم. می خواستم بهتر ببینم. که یکهو که جلسه تموم شد اومدن دنبالم و ما رفتیم توی یک اتاقی. اونجا خانواده شش تا شهید دیگه هم بود. بعد رهبر اومدن. همه حرف زدن. ما خانواده پنجمی بودیم فکر کنم. بعد من اون حرف رو زدم. گفتم آقا من از شما ناراحتم. شما رفتید سر مزار شهدای دیگه. سر مزار شهید آرمان مثلا اما سر مزار پدر من نرفتید. رهبر هم گفت اگه زیارت قبر پدرت ...
دوست دارم همچو مولایم حسین(ع) بی سر بمیرم + عکس
کمدش نگهداری می کرده است. گاهی که کسی نبود این عکس ها را نگاه می کرد و پنهانی گریه می کرد چون من یادم هست فامیل می آمدند و ضجه می زدند و او برای عمل به وصیت شهید گریه نمی کرد و این باعث شد که ایشان الان زمین گیر شوند. ولی من با چشم خودم دیدم و با گوش خودم شنیدم که مادرم در روز شهادت همه را دلداری می داد و تا 40 روز که مردم دور و برشان بودند، پدر و مادرم گریه نکردند. گریه بعد از ...
حاج قاسم از کودکی تا شهادت
حاج قاسم اگر حاج قاسم شد، به واسطه حاج حسن پدر حاجی و فاطمه خانم مادر حاج قاسم بود و به سبب دقت پدر و مادرشان در کسب نان حلال. چون که پدرش بی نهایت به حلال و حرام اعتقاد داشت. کشاورز بود. بحث حلال و حرام بحث این نان حلالی که به حاج قاسم داد بالاخره کار خودش را کرد. حتی به دانه دانه گندمش دقت داشت. این قدر دقت داشت! پدر ایشان زبانزد همه منطقه رابر بود. حاج قاسم به واسطه خانواده به این نقطه رسید. ...
نحوه خواندن نماز استغاثه به حضرت زهرا(س)
... گفتند قضیه این است که یک روز حاج شیخ علی به قصد طواف مستحبی و زیارت خانه خدا، بیرون رفت و دیگر باز نگشت. ما هر چه به انتظار ماندیم و درباره او پرس و جو کردیم، از او خبری نشد. مأیوس شده و حرکت نمودیم و اینک اسباب و وسایل او را با خود به یزد می بریم تا به خانواده اش تحویل دهیم. احتمال می دهیم که اهل سنت او را هلاک کرده باشند . من از شنیدن این خبر بسیار اندوهگین شدم. گذشت و گذشت تا اینکه بعد از ...
# پرسه در فضای مجازی
: حاج قاسم سلیمانی جزو سابقون بود: وَ السَّابِقون الْأَوَّلون مِن الْمهاجِرِین و الْأَنصار . خاصیت سابقون این است که در صحنه هایی قدم می گذارند که هنوز فتح نشده است. راه مبهم است و باید بروید و خدا امداد کند و راه را باز کنید و دیگران پشت سر شما بیایند. مردم وفادارند محمد میرزایی با انتشار تصویری از زائران مزار شهید حاج قاسم سلیمانی در کرمان در سال گذشته، نوشت: خداروشکر تو ...
حاج قاسم سلیمانی برای این دخترش نامه های عاطفی می نوشت
روزنامه کیهان با حیدر سلیمانی، شوهرخواهر قاسم سلیمانی گفت وگو داشته است. به گزارش کیهان، بخش کوتاهی از این گفت وگو را می خوانید: ماحصل ازدواج حاج قاسم شش فرزند، سه پسر و سه دختر بود. یک فرزندش در سن چهارماهگی به رحمت خدا رفت، پسر بود. اتفاقاً شب آخر هم که در بیمارستان بود، بنده خودم کنارش بودم، همان لحظه کنارش بودم که آن طفل معصوم فوت کرد. حاجی بچه هایش را خیلی دوست داشت. اما بیشترین نامه های عاطفی اش برای فاطمه نوشته شده بود. منبع: etemadonline-646639 ...
یادکردی از علمدار مبارزه با نفس/ تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن
کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند. او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطر بود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت. حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال 1375 به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل ...
مبارک ترین میلاد
فاطمه(س) انتظارش می رود. ما به تو کوثر عطا کردیم گرمای وجود مادر گرچه زود از زندگی ات پر کشید اما دستان کوچک شما برای پدر، مادری می کرد! آنچنان که رسول مهربانی ها و پدر امت شما را ام ابیها یعنی مادر پدرش می خواند!اما فقط مادر پدر نبودی و مادر امامت بودی و مادر امت حتی!همچنان اگرچه خدا به محمد (ص) پسری نداد وتنها فرزند پسرش، ابراهیم درهمان سنین کودکی ازدنیا رفت و مشرکان و ابولهب ها ...