سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای دو قاتل مشهور دهه هفتاد؛ شاهرخ و سمیه-قسمت دوم
جلسه محاکمه شاهرخ و سمیه در بهمن در کیفری تهران برگزار شد و دو متهم به قصاص محکوم شدند. پس از صدور این رأی شاهرخ به خبرنگاران گفت: حاضرم اعدام شوم به شرطی که بگذارند قبل از این مجازات با سمیه ازدواج کنم. پدر سمیه برای نجات دخترش از اعدام تصمیم گرفت او را ببخشد، اما سمیه گفت: شاهرخ با من باید بخشیده شود، وگرنه حاضرم به پای چوبه دار بروم و پدر ناگزیر شد هردو را ببخشد و به این ترتیب قضات دادگاه شاهرخ را به ده سال و سمیه را به دوازده سال زندان محکوم کردند. اما یکی دو سال بعد هردو با گذشت پدر سمیه از زندان آزاد شدند و شنیدیم که این دختر به اصرار خانواده اش به یک کشور اروپایی مهاجرت کرد. ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام مرتضی شادلو
تر بود. کمی که گذشت سرش را بلند کرد و گفت: مرتضی با همین لباس عقد می کنه و بهش افتخار می کنه. همسر شهید می افزاید: 2 روز مانده به شهادتش برای ملاقات با آیت الله خامنه ای که آن زمان رییس جمهور بودند، به سمنان رفت و یکروزه برگشت. فکر و ذکرش بچه های رزمنده بود. می گفت: اگر ما راه و سنگر درست نکنیم، جانشان در خطر است. نقش رزمندگان استان سمنان در دوران دفاع مقدس به ...
داستان شهیدی که استقلالی بود ولی در پرسپولیس بازی کرد
تیربارچی که دایی را شهید کرد، شهید شد. البته همان طور که گفتم دایی برای مان حکم برادر را داشت. شهادت دایی تحول عظیمی در شهید مهدی ایجاد کرد. همان روزی که گفت بروم آخرین فوتبالم را بازی کنم دلیلش همین موضوع بود. از اعزام آخر تا شهادتش فکر می کنم 30 روز گذشت. آنجا هم رفته بود در دوکوهه به کمک آقای پنجعلی و چند دوست دیگر مانند آقای مظاهری، لیگ فوتبال راه انداخته بود. گفتم که ورزش را به جبهه هم می برد ...
اینجا آب پیدا نمی شود، شما دنبال چای هستی؟
. امروز می خواهم این لباس را بپوشم و اگر سعادتی باشد، مثل مادرم شهید بشوم سیدمجتبی این حرف را زد و رفت. آن شب دیدیم سیدمجتبی برنگشت. به محمد ملکی گفتم: پیموده نیامده! چون شب بود، نمی شد دنبالش بگردیم. پیش خودمان گفتیم لابد پیش بچه های معراج شهدا مانده است.صبح هم منتظر سیدمجتبی بودیم و دیدم که نیامد. بعد با روح الله شاطری سوار بر موتور همه جای جزیره را گشتیم. به ناگاه وانتی را در وسط نیزارها که هنوز ...
روحانیون در جنگ کنار ما زیر آتش ایستادند و جنگیدند
.... ما را در یک سالن جمع کردند و بنی صدر آمد و از همان ابتدا تحقیرمان کرد! شما برای چه به جبهه آمدید؟ شما که دانش نظامی ندارید! شما دست و پاگیر ارتش هم شده اید! این حرف ها را برای چه می گفت برای این که به ما نان، آب و غذا که پیشکشان، اسلحه و مهمات ندهند! جلسه به قدری تحقیرآمیز بود که همه در گوشی پچ پچ کردیم بیاید موقع بیرون رفتن از سالن همدیگر را هل دهیم خدا کند که بنی صدر زمین بخورد و دست و پایش بشکند. او از دو سه پله افتاد، محافظان جمع اش کردند و او از معرکه رفت. ...
شبکه العالم درد و رنج کودکان غزه را روایت می کند
سفر سختی را پشت سر گذاشته است. سعد درباره تصمیم خود برای فرار از غزه و طی مسیر سخت و طولانی برای رسیدن به دیر البلح گفت: صهیونیست ها مادر و برادرم را شهید کردند، عمه ها و عموزاده هایم و بسیاری از اقوام ما به شهادت رسیدند. گرسنگی و فقر باعث شد چنین تصمیمی بگیرم. ما دو روز یکبار غذا می خوردیم.. به دو مدرسه پناه آوردیم که هر دو آنها مورد هدف قرار گرفتن و بمباران شدند و بالاخره در مدرسه ای در محله الصنایع پناه آوردیم. در اینجا نیز جو، ارزن و دلمه هایی که از برگ انجیر درست می شود غذای ماست. سعد از آرزوی خود گفت که، آرزوی دارد هر چه سریعتر جنگ به پایان برسد. ...
اسلام احتیاج به جوان فعال دارد
...> متن وصیت نامه شهید محمد نیسی: بسمه تعالی پدر و مادر عزیزم! مرا به بزرگواری خودتان ببخشید؛ شما زحماتی برای من کشیدید که هر چقدر هم کوشش کنم، نمی توانم جبران کنم. از خداوند توانا و غفار می خواهم مرا از گناهانی که انجام داده ام، مورد عفو قرار دهد و اعمالی که انجام داده ام، مورد قبول قرار دهد. امام را تنها نگذارید به نسل جوان وصیت می کنم که امام امت، خمینی ...
خاطراتی خواندنی از شور و فعالیت شهدا در زمان انتخابات
آبروی انقلاب برادر شهید حسن محمودنژاد، در خاطره ای درباره فعالیت های شهید در زمان انتخابات می گوید: بچه حزب اللهی ها توی خیابان چهارمردان ستاد زده بودند. رفته بود بهشان سر بزند. دیده بود شور و حال ندارند. گفته بود چرا بیکار نشستید؟ گفته بودند نه پول داریم نه بودجه. حقوقش را همان روز گرفته بود؛ 1200 تومان. 300 تومانش را همانجا درآورده بود. گفته بود: در انتخابات آبروی انقلاب اسلامی در میونه ...
از کردستان و کانی مانگا تا مقتل فکه با شهید مجید پازوکی
نشست و شاهد آن شهادتگاه شد. از تخریبچی تا فرمانده تفحص، سرنوشت مجید پازوکی ، نفس در نفس با شهادت گره خورده بود. آن نوجوان یازده ساله که روز 17 شهریور 57 در میدان شهدا بود، راهی را از جبهه های سرد و برفی کردستان و کانی مانگا آغاز کرد که در رمل های داغ فکه، به سرانجام رسید و سرنوشت او را با شهیدان پیوند زد. لحظه دیدار این نوجوان یازده ساله با امامش در حیاط مدرسه رفاه در بهمن ...
بروز خلاقیت در بهترین کلاس مدرسه شهید خادم پور آران و بیدگل
کلاسی شدم که درب آن بسته بود، تقریباً بلااستفاده است؛ از همان اول که این کلاس دربسته را دیدم، به خود گفتم این همان مکانی است که مدت ها دنبالش بودم! روزها از پی هم گذشتند و ما (کادر دفتری) در گرمای تابستان به آماده سازی مدرسه مشغول بودیم. خانم دهقانیان ابراز می کند: همیشه دوست داشتم در مدرسه؛ بچه ها را خلاق بار بیاورم؛ یکی از مهم ترین و مؤثرترین دوران زندگی انسان بی شک دوران کودکی است ...
آخرین دستور یک فرمانده در حال شهادت
فرمانده باید در چنین موقعیت هایی، خودش دست به کار بشود. این شد که تصمیم خودم را گرفتم. بی سیم و دیگر وسایل انفرادی ام را تحویل بچه های همراهم دادم و گفتم خودم می روم. اگر نمی رفتم، چه بسا کل عملیات گردان ما را، همان یک موضع تیربار دشمن، فلج می کرد. چندنفری آمدند تا مانع از عزیمت من بشوند. گفتند برادر عبدالله؛ اجازه بده ما خودمان می رویم و این تیربار را خاموش می کنیم. گفتم: نه؛ شما همین جا ...
کُردهای عراقی به خاطر علاقه به امام خمینی (ره) و سپاه پاسداران بمباران شیمیایی شدند
فرمانده تیپ بیت المقدس و مجید مقیمی از اصفهان جانشین اش بود. آقای عابدی چند روز قبل آمد و به من گفت: خواب دیدم جایی غلغله است، بعد قبر حضرت علی (ع) را بیرون آوردند و داشتند زیارت می کردند، این چیست؟ گفتم: نمی دانم، ان شاءالله خیر است. چند روز بعد ساعت 2 از رادیو شنیدم که حضرت امام (ره) قطعنامه را پذیرفتند، بعد رادیو گفت: پدر پیر شما ناراحت نیست. من آن طرف قرارگاه، دو جا برای بچه ها صحبت ...
شهادت ما را به سعادت می رساند
افکن بدین شرح است: درود بروان پاک شهدای اسلام و سلام به امام امت، خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم و امیدوارم که هر چه استوارتر و با قدم های محکم تر که صبر و ایثار است، در راه خدا و امام پیش بروید که سعادت همه ما در این راه است. اگر من افتخار پیدا کردم و به درجه رفیع شهادت رسیدم، البته اگر لیاقت آن را داشته باشم که به جنازه من شهید بگویند، هیچ ناراحت نشوید؛ چرا که همانطور ...
تسلیم ولایت نبودن گناه بزرگی است
مخوف و پرمخاطره و مردمی خونریز سفاک و ماجراجو و بت پرست (محمد با قرآن) در برابر معاویه پرچمدار و سرداری که نام او را خدا انتخاب نمود (علی) در مقابل یزید و اعمال پلید و زشت خود و اطرافیان شکمباره اش که به لقمه ای تن به ذلت و پستی داده بودند و دنیا و آخرت خویش به پشیزی از دست دادند و کورکورانه دنباله روی ظالم گشتند. حسین با خونش و خانواده و فرزندانش شهادت را در آغوش گرفتند و اهل بیتش به اسارت رفتند و ...
خودش را فدا کرد تا جان همرزمانش را نجات دهد
دینی مهران بسیار مؤثر بود. برادرم در همه کار ها و انتخاب هایش با دایی مشورت می کرد. اولین اعزام مهران به جبهه، زمستان سال 1360 بود که وقتی برای رفتن به جبهه از پدر و مادر رضایتنامه خواست، مادرمان گفت تو الان دانش آموز سوم تجربی هستی و امتحانات ثلث دوم نزدیک است، بمان درست را بخوان. برادرم گفته بود بقیه هم درس و کار دارند پس چه کسی به جبهه برود! مادر قبول کرد تا مهران بعد از امتحان ثلث ...
ماجرای دو قاتل مشهور دهه هفتاد؛ شاهرخ و سمیه
سمیه مجالش نداد و از پله ها بالا دوید شاهرخ در اتاق بالایی منتظرش بود تا از خانه بیرون بروند سمیه وارد اتاق که شد با عصبانیت در را به هم کوبید و رفت لب تخت نشست. شاهرخ سرگرم شنیدن یک آهنگ غربی بود. سر بلند کرد و پرسید: به مامانت گفتی؟ سمیه در جواب گفت خسته شده ام از دستشان نمی خواهم اینجا بمانم از همه شان متنفرم از، مامانم از بچه ها... اما اسمی از پدر نیاورد. ...
دستگاههای اجرایی یک درصد بند(و) را برای بنیاد شهید اجرایی کنند/ رونمایی از کتاب هوای سرد تیرماه
.... داشتم چادرم را سر می کردم که درب خانه باز شد. صدای خنده بچه ها را که شنیدم، به سمت در برگشتم. هر دو در آغوش پدرشان بودند. با خوشحالی گفتم. چه عجب، لبخندی زد و با شوخ طبعی همیشگی اش گفت: جان مش رجب ، خندیدم و به سمتش رفتم. بعد از خوش و بش اولیه به آشپزخانه رفتم تا برایش یک لیوان شربت زعفران خنک بیاورم که با استرس از من پرسید: پس زهره کجاست؟ آخر موقع رفتنش، زهره مریض بود. نگران شده ...
اسماعیل17 ساله جان داد و جان بخشید / همه برای این فرشته نان آور گریستند + عکس
به گزارش رکنا، قهرمان گزارش ما که اسماعیل پرویزی، نام داشت، 17ساله و اهل شهرستان رازوجرگلان استان خراسان شمالی بود. او همراه پدر و مادر و برادر کوچک ترش از مدتی قبل برای کار و ادامه زندگی به ایوانکی در شرق تهران کردند. او تا کلاس هشتم درس خواند اما وقتی پدرش که کارگر بود دچار دیسک کمر شد و دیگر نمی توانست مثل سابق کار کند، دیگ غیرتش به جوش آمد و با ره ...
تبلور عشق به حضرت زهرا (س) در شهادت محمدمهدی مبارکی
.... روز های دفاع مقدس، از کلاس های قرآن حاج آقا اربابی در منطقه لویزان خیلی ها راهی جبهه شدند. تعدادی از آنان شهید و مابقی به عنوان جانباز و ایثارگر این روز ها راوی خاطرات شهدای قرآنی شده اند. شهید محمدمهدی مبارکی معروف به فرهاد مبارکی از شاگردان حاج علی در کلاس های درس قرآن قاری بود. اوایل جنگ، از پای همین کلاس ها وقتی 15 سال داشت به جبهه رفت و پنج سال بعد در عملیاتی در هویزه ...
طلبه ممتاز
یادی از روحانی شهید علی اکبر اصغری ترکستانی فاش نیوز - یک فرزندش شهید شده بود و دیگر کسی جرات نداشت، خبر شهادت دومین فرزندش را به او بدهد، پدر اما در خانه را باز کرد و دوست صمیمی علی اکبر را پشت در دید که تنها ایستاده است. همیشه محمد را با علی اکبر با هم دیده بود؛ چه در مسجد و پایگاه بسیج و چه در مدرسه. محمد سرش را پایین گرفته بود و از شوخ طبعی های همیشگی خبری ...
شهادت عبادت خالصانه است
هستی- این بار هم در برابر این آزمایش الهی استوار و از این امتحان خدایی خوشحال باش. مادر عزیزم! اگر من لیاقت شهادت خالصانه را داشتم، هیچ ناراحت و افسرده نشو و مثل یک مؤمن واقعی با این آزمایش الهی برخورد کن و ان شاء الله که در این امتحان الهی سرافراز و موفق باشی. پدر و مادر عزیزم! مرا ببخشید که به شما اشتباه گفتم برای کارهای فنی به جبهه می روم؛ ولی من از آغاز در کارهای رزمی شرکت کردم! به ...
حاجی می گفت این خط آبروی جمهوری اسلامی است
تا لودر رفت که در آتش برود، حاجی هم پرید پایین و در آتش رفت؛ در آن زمان اصلاً حواسمان به لودر نبود و نگران حاجی بودیم که یک دفعه دیدم راننده آن بالا با حالت معذبی سرش را دائم به این طرف و آن طرف حرکت می دهد؛ دیدم که چهار چرخ لودر آتش گرفته بود و صورت راننده داشت اذیت می شد و حاجی هم به او می گفت که جلو و عقب برود، خلاصه لودر همه آن ها را در آب ریخت و ما هم رفتیم تا دو نیروی خود را نجات دهیم. پس ...
جشن بعثی ها بعد از شهادت حاج حسین!
توی سنگر. نیم ساعت خوابیدم. فقط نیم ساعت. بیدار که شدم هر کس یک طرف نشسته بود، گریه می کرد. هنوز هم فکر می کنم خواب دیده ام حاجی شهید شده. جشن شهادت! چندتن اسیران عراقی که چند روز پس ازعملیات کربلای پنج و درجریان دفع پاتک بعثی ها به اسارت درآمده بودند در بازجویی های خود در خصوص انتشار خبر شهادت حسین خرازی گفته بودند: در جبهه ما جشن گرفته اند، زیرا به رده های مختلف از طریق بی سیم ...
پیام شهدا| خواهرم، پیامم به تو فقط حفظ کردن حجاب است
عزیزان می نویسم نکته اولم به پدر و مادر شهید پرورم. همانگونه که هر مالی خداوند به انسان داد باید خمسش را بدهید من فکر کنم که، بهترین ثروت شما، ما فرزندان شما هستیم پس اگر شهید شدم، مرا خمس فرزندان خود حساب کنید. مادرم اگر شهید شدم لباس سیاه نپوش. گریه و زاری مکن، چون روز دامادی من روزی است که شتاب زده به سوی خدای خود می روم و با بهشتی و پیروانش همراه می شوم. همه دیر یا زود به طرف خدا ...
زندگینامه شهید محمدعلی قدمیاری
ضعیف بودند، کمتر رفت و آمد می کرد. او به پدر، مادر و خانمش احترام زیادی می گذاشت. چون پدر خانمش سید بود او را دوست داشت و به او احترام می گذاشت و با ایشان زیاد رفت و آمد می کرد. او زیاد به بچه ها دلبستگی نشان نمی داد، چون می گفت: من زیاد به جبهه می روم و نباید زیاد به من علاقه مند باشند. اوقات فراغت را به زیارت امام رضا (ع) و بهشت فضل می رفت و نماز و قرآن می خواند. او علاقه ی خاصی به ...
زندگینامه شهید صفرعلی یوسفی کتاب شد
. بعد از خوش و بش اولیه به آشپزخانه رفتم تا برایش یک لیوان شربت زعفران خنک بیاورم که با استرس از من پرسید: پس زهره کجاست؟ آخر موقع رفتنش، زهره مریض بود. نگران شده بود که نکند برایش اتفاقی افتاده باشد. تا گفتم داخل گهواره اش خوابیده به سمت گهواره رفت و بچه را بیرون آورد و محکم در آغوشش گرفت. تا چند دقیقه بچه را می بویید و می بوسید... . حال خودم را نمی فهمیدم. تا همین چند دقیقه پیش، آفتاب ...
روایت پزشک جراح از لحظات سخت و نفس گیر جراحی سنگین قطع دست شهید خرازی
درآمد و فشارخونش قابل اندازه گیری شد. کم کم توانست چندکلمه ای حرف بزند. حال همه پرسنل تیم پزشکی با دیدن حال او خوب شد و فهمیدیم کارمان را درست انجام داده ایم. وقتی دوباره بالای سرش رفتم، اولین چیزی که پرسید، این بود: بچه هایم کجا هستند؟ فکر می کرد بعضی نیروهایش محاصره یا شهید شده اند. اصرار داشت برگردد خط مقدم که من مخالفت کردم و گفتم: با این شرایط به هیچ وجه امکان پذیر نیست. بچه هایت همه ...
قتل دختر بچه 2 ساله در اشتباه مادر | جریان چه بود؟
به گزارش اینتیتر به نقل از فرتاک نیوز، 28 آذر امسال گزارش مرگ دختری 2 ساله از سوی بیمارستانی در تهران به بازپرس محسن اختیاری اعلام شد. وقتی تیم جنایی راهی محل شد در بررسی های اولیه مادر کودک گفت: برای میهمانی از دماوند به خانه خواهرم در تهران آمدیم. دخترم با پسر 5 ساله خواهرم مشغول بازی بود که دعوایشان شد و پسر خواهرم او را هل داد و دخترم روی زمین افتاد و ضربه ای به سرش وارد شد. بچه ام کمی گریه ...
درنگی بر زندگی پزشک نخبه شهید احمد آتشدست
که بر اثر بمباران هواپیمای دشمن به شهادت رسیدند. آن روز 20 بهمن 1361 بود که احمد به همراه دوستش مجید شجاعی به لقاءالله پیوستند. آیت الله خامنه ای با شنیدن خبر شهادت احمد آتشدست این پیام را صادر کردند: بسم الله الرحمن الرحیم در ایرانشهر در میان آن همه نوجوان و کودک فقط یک نفر دل و روحیه مبارزه را داشت و آن احمد آتشدست بود. امید من به همین یک نفر بود. او بچه ها رو ...