سایر منابع:
سایر خبرها
زن هوسران شوهرش را با سیانور کشت / نبش قبر راز قتل را فاش کرد
...> اما یک ماه بعد مادر احمد به پلیس آگاهی رفت و از عروس 36 ساله اش به نام فرانک شکایت کرد. شکایت از عروس وی به ماموران گفت: بعد از فوت پسرم وقتی برای سر زدن به نوه هایم به خانه او رفته بودم با زن همسایه روبه رو شدم که حرف های عجیبی می زد. او می گفت در مدت یک ماهی که پسرم فوت شده مرد غریبه ای به خانه عروسم رفت و آمد دارد و عروسم او را برادر ناتنی اش معرفی کرده است .عروسم هرگز ...
سیل مشهد به روایت سیل زدگان | شهردار نمی تواند کمک کند برود
خانه ریخته است و حیاط خانه کناری به راحتی دیده می شود. زن میان سال درحالی که اشک می ریزد، می گوید: من بچه یتیم دارم. بچه ام مدام گریه می کند که مادر گرسنه ام. صبح تا شب سرکار می رفتم، اما الان صبح تا شب دم در خانه چشم انتظار می نشینم تا مسئولان بیایند. شب ها هم از سرما می لرزم و به سمت کمپ طرق می روم و برای هر رفت و برگشتم 100 هزار تومان پول کرایه می دهم. وقتی نظرش را درباره عملکرد ...
تلخ و شیرین اهدای عضو از زبان یک هماهنگ کننده پیوند
را به خدا من را به فرزندخواندگی قبول کنید زیرا من به وجود فرزند شما زنده ام. اهدای اعضای دامادی که مرگ مغزی شد وی با اشاره به خاطراتی از موارد پیوند عضو گفت: در یک مورد یک جوان پاسدار حرم که تک پسر خانواده بود، در جشن تولد نامزدش برای دیدن نامزدش از شوشتر به اهواز آمده بود که در راه تصادف کرد و مرگ مغزی شد. جوانی را که می خواستند داماد کنند. در یک لحظه همه چیز تمام می شود و از ...
اهدای عضو، تولدی دوباره در کالبد انسان های دیگر است
پزشک، فوت فاطمه زهرا را تأیید کرد. آهی کشیدم و بی هوش شدم. چشم که باز کردم روی تخت بودم و سِرُمی به دستم وصل بود. باقری ادامه داد: همسرم را دیدم که گریان، بالای سرم حرف می زند و موضوع اهدای عضو اعضای بدن دخترمان را مطرح می کند و من با تعجب و بی میلی، مخالفت خود را اعلام کردم. چون نمی خواستم اعضای پاره تنم را ببخشم. مشغول صحبت و مخالفت با همسرم بودم که صدای پزشک فاطمه زهرا را شنیدم که از ...
نقشه زن هوسران برای مرد متاهل
مرد جوان گفت: 20ساله بودم که خانواده ام دختری به نام سیمین را برایم خواستگاری کردند. او اگر چه 15سال بیشتر نداشت اما به قول مادرم از هر انگشتش هزاران هنر می ریخت.حرف های مادرم زمانی برایم رنگ واقعیت گرفت که بعد از یک سال دوران عقد، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و من هر بار که کلید خانه را درون قفل می چرخاندم، از بوی غذاهای خوشمزه سیمین غرق لذت می شدم. او چنان با چای خوش رنگ از من ...
فال حافظ امروز : یک غزل ناب و یک تفسیر گویا (31 اردیبهشت)
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم و از پی جانان بروم گر چه دانم که به جایی نبرد راه غریب من به بوی سر آن زلف پریشان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم چون صبا با تن بیمار و دل بی طاقت به هواداری آن سرو خرامان بروم در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت با دل زخم کش و دیده گریان بروم ...
ماجرای دختری رشتی که سایه برای او شعر سرود
داشت که من بهش ابراز عشق بکنم و حرف های شاعرانه بزنم... همین طور نگاش کردم. اون هم م متحیر منو نگاه می کرد... نیم ساعت بیچاره نشست. من جز چند کلمه حالت خوبه و فلان چیزی نگفتم و در تمام این مدت تماشاش کردم. بعد پاشد گفت برم؟ بی اونکه از جام پاشم گفتم خُب آره اون هم رفت. حتی از جام پا نشدم که مثلاً ادب بکنم مثل مجسمه نشستم.. چرا؟! سکوت... سکوت... سکوت ... فقط نگاهمان می کند. ...
قطع دست داماد سابق به دست خواستگار خواهرزن / داماد جدید بی رحمانه دست باجناقش سابقش را قطع کرد
بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص شد و از خواهر همسر سابقش که دختری 18 ساله به نام میترا بود شکایت کرد . و در تشریح ماجرا گفت: من با تازگی با همسرم ازدواج کرده بودم اما چند ماه قبل به دلیل اختلاف با همسرم از او جدا شدم.اما خواهرزن سابقم مدام برایم مزاحمت ایجاد می کرد.او هر روز به بهانه ای با من تماس تلفنی می گرفت و ناسزا می گفت.آخرین بار تهدیدم کرد و گفت خواستگارش را برای ادب کردنم به مغازه ...
قطع دست داماد سابق به دست خواستگار خواهرزن / داماد جدید بی رحمانه دست باجناقش سابقش را قطع کرد
به گزارش زیرنویس، رسیدگی به این پرونده از شهریور ماه سال 1402 به دنبال وقوع درگیری خیابانی در جنوب تهران آغاز شد. در این درگیری مرد 40 ساله ای به نام سعید از سوی چند جوان مورد حمله قرار گرفته و دست راستش از مچ قطع شده بود. سعید بلافاصله به بیمارستان منتقل شد و [...]
کشف اسرار جسد زن میانسال در بیابان های شهرری/ حرف زدن قاتل در خواب دستش را رو کرد
گذاری به من داد. خودم هم مبلغی پول داشتم و کار را شروع کردم. اما خیلی زود تصمیمش عوض شد و گفت پول هایش را می خواهد. او معتقد بود که سرمایه گذاری در بازار دیجیتال و طلا، درآمدش بسیار بیشتر از کافی شاپ است. اما من که همه پول را صرف راه اندازی کافی شاپ کرده بودم نمی توانستم پولش را پس بدهم. روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ با مستانه قرار گذاشتم تا با او صحبت کنم. می خواستم او را مجاب کنم ...
بیا مشهد
معجزه معروف در حق شهید به نقل از کتاب بیا مشهد. قاری و مؤذن و مداحِ مسجدی و هیئتی شهید علی سیفی نسب در سال 1344 در شهرستان مراغه در یک خانواده مذهبی سنتی که ولایتی بودند، به دنیا آمد. مادر گرامی شهید، قبل از تولدش در خواب دیده بود که چند نفر آقا و خانم نورانی کنار حوض خانه ایستاده اند. بعد به مادر گفتند: فرزندی که از شما متولد می شود، پسر است؛ نام او را علی بگذارید ...
با عکس ناصر حجازی به جشن قهرمانی استقلال می روم
وگو با خبرنگار ورزشی ایرنا درباره چهل سال زندگی با زنده یاد حجازی حرف زد. از روزهایی حرف زد که جرات نداشت خواستگاری ناصرخان را برای پدرش تعریف کند و صحبت هایی انجام داد که شاید تا حالا از زبانش شنیده نشده باشد! مصاحبه کامل وی دوم خرداد ماه مصاف با سالگرد اسطوره فقید استقلال منتشر خواهد شد اما قسمتی از گفت وگو در زیر از حضورتان خواهد گذشت. سرپرستی آتیلا حجازی، به طور حتم شما به عنوان مادر ...
چرا هیچ سینمایی حاضر به اکران نخستین فیلم بلند بیضایی نمی شد؟
را با آن چه ما می خواستیم تطبیق بدهند. در نتیجه همه ی این ها فیلمی که می بایست در سه چهار ماه تمام شود، یک سال و دو ماه طول کشید و نواقص زیادی هم در آن پیدا شد. مثلا من شخصا از صدای فیلم به هیچ وجه راضی نیستم و در اولین فرصتی که بتوانم آن را تجدید می کنم. پرویز فنی زاده و منوچهر فرید را از همان موقع تنظیم سناریو برای ایفای نقش آموزگار و مرد قصاب در نظر گرفته بودم. بازیگران سایر نقش ها ...
دردسرهای پنجمین ازدواج مرد 43 ساله
خاطر از او جدا شدم. همسرم نیز سرپرستی پسرم را پذیرفت و به همراه او به دنبال سرنوشت خودش رفت. من که دیگر تنها شده بودم در مدت زمان خیلی کوتاهی با زن مطلقه دیگری ازدواج کردم و صاحب 2 پسر دیگر به نام های احمد رضا و علیرضا شدم؛ اما این ازدواج نیز بعد از 7 سال به آخر خط رسید. با وجود این، سرپرستی فرزندانم را به او ندادم و تصمیم گرفتم خودم از آن ها مراقبت کنم. آن زمان احمد رضا 6 ساله بود و ...
بو می کشم طراوت این چشمه سار را
یکی از خرده عادت های زیارتی من است. از هر بستی که وارد شوم باید خودم را به صحن انقلاب برسانم و از در بزرگ میانی وارد شوم. غیر از این باشد، زیارت به دلم نمی چسبد. بیش از 30 سال است که این طوری وارد حرم شده ام. در ادامه حتما بخوانید گپ وگفت با نویسنده ای که 4 کتاب امام رضایی دارد | هیچ وقت به تکرار نرسیدم خودم را به پشت پنجره فولاد می رسانم. از زمان همه گیری کرونا این نقطه محل ...
حمله شدید وحید قلیچ به امیر عابدینی
تعجب می کنم عابدینی چرا باید این اظهارات را علیه من مطرح کند! همه این حرف ها به کنار؛ بروید از خود علی پروین سوال کنید. علی آقا بهتر از همه می داند آن زمان چه اتفاقاتی رخ داد و کی راست می گوید کی دروغ! من در آن ماجرا هیچ کاره بودم. من حاضرم دست روی قرآن بگذارم، عابدینی هم اگر راست می گوید بیاید دست روی قرآن بگذارد. قلیچ تصریح کرد: من با هاشمی نسب چه صنمی داشتم که بخواهم عامل دعوا و درگیری ...
با کریمان کارها دشوار نیست...
در خواب و خیال بودم و قدرت نداشتم اشک هایم را کنترل کنم، به این فکر می کردم که اصلا کسی این ماجرا را باور می کند؟ این عنایت امام رضا را با چه زبانی برای خانواده بازگو کنم؟ داستان 20 سال مستاجری با 2 فرزند پسر 10 و 20 ساله و استرس اجاره خانه، حالا و فقط بعد از سه روز از آن ماجرا، با منزلی در بهترین نقطه شهر ساری تغییر کرده بود و من حالا صاحبخانه شده بودم. دلدادگیم به امام رضا ...
زنبیلی پر از کلمه
خورده ای کیلومتر را گز کنم و خودم را به نمایشگاه برسانم.اصلا چرا پیشنهادش را داد که دلم را هوایی کند؟! من کوپن سفر هوایی امسالم را از بودجه خانواده، برای تولد بانوی فرهنگ، خرج کرده بودم. صدای سرفه های کودکانه اش مرا از فرودگاه مهرآباد بیرون می کشد و دوباره به اتاق و تخت و پیشانی داغ می رساند.جواب پیامکش را می دهم و برای رونمایی کتابش تبریک پروپیمانی با قلب و گل و بوسه می فرستم. یک جای مرا ...
مرور سرگذشت مددجویان یاور شهر 10| شهرداری در یاورشهرها چه تعداد ظرفیت ایجاد کرده است؟
می تپد و مدام خودش را برای رقم زدن چنین سرنوشت شومی، سرزنش می کند. مینا 26 سال دارد و از 17 سالگی پای بساط مواد نشسته است. به گفته خودش: با خانواده ام درگیر شدم و فرار کردم و در جمع دوستان شروع به مصرف مواد مخدر کردم. اون قدر تحت تاثیر مواد قرار گرفته بودم که ادامه تحصیل ندادم. برای تامین پول مواد، مشغول کار شدم و خانه کوچکی اجاره کردم. از اعتیاد خسته شده ام و دلم می خواهد به زندگی ...
زهی خیال باطل...
به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفت وگوی جوان با خانواده شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان شهیدان رضا مداح و شهیدمهدی علوی از شهدای فراجا است که در ادامه می خوانید: عزیز از دست دادند، دلشان سوخت، داغ به دل هایشان نشست، اما با اهل خانه شان که همکلام می شویم، همه از عشق به حاج قاسم می گویند، از روزهای بعد از شهادت سردار... از گلزار شهدایی می گویند که در 13 دی ماه، رنگ و عطر کربلا داشت. خواهر ...
هیچ وقت دوست نداشتم شاعر باشم
خانه ای که من در آن متولد شدم، باغچه ای پنج شش هزار متری داشت که پدرم در آن باغچه پنبه می کاشت. من کوچک ترین فرد خانواده بودم و در واقع خواهرهایم بزرگم کردند. در سال 1326، همین بیماریِ جدا شدنِ پرده شبکیه را که الان گریبانگیر چشم من شده، پدرم هم داشت. در کرمان امکان معالجه این بیماری نبود، پس پدرم و ما به تهران آمدیم و اینجا او را عمل کردند ولی کور شد. البته نمی شود گفت دکتر تقصیری داشت، چون در آن موقع امکاناتی برای این عمل نبود. من هم اخیرا مجبور شدم به دلیل این بیماری، چشمم را ع ...
چند بار مچ شوهرم را موقع خیانت گرفتم
آنان نه بگوید. در حالی که فرزندم را باردار بودم اما دلم به حال شوهرم می سوخت به همین دلیل تصمیم گرفتم برای آرامش زندگی ام با سختی ها جدال کنم؛ اما همواره رنج و بدبختی بر من پیروز می شد و شوهرم بیشتر در منجلاب اعتیاد فرو می رفت اما از روزی که فهمیدم شوهرم از نظر روانی هم مشکل دارد و تنها به ارتباط با زنان غریبه می اندیشد دیگر نتوانستم این شرایط تاسف بار را تحمل کنم چرا که چند بار نیز مچ او را در فضای مجازی گرفتم ولی به خاطر فرزندم سکوت کردم اکنون که دخترم بزرگ شده است و از سوی دیگر نیز نمی توانم به خانه پدرم بازگردم به کلانتری آمدم تا شاید راهی برای طلاق بیابم اما ای کاش ... ...
نخستین واکنشم به جواب مثبت سرطان بهت و گریه بود + فیلم
اوایل در دوران کودکی که پدر مرتب می رفت و می آمد، سختی اش را حس می کردید یا نه؟ من افسرده بودم. من توی مدرسه جزو بچه هایی بودم که حرف نمی زدم. همیشه ناراحت بودم، همیشه اضطراب داشتم. بعد که پدر می آمد مرخصی، مدیر و ناظم می فهمیدند. می گفتند عه! نیلوفر حالش خوب است. بابایش آمده مرخصی. یعنی یک آدم دیگر می شدم، شاداب می شدم، حس خوب داشتم. بعد به پدر می گفتم: می شود بیایی مدرسه؟ می شود بیایی ...
چو جوراب به دست گیرد بازار کتاب شکست گیرد
خاطر خانواده جوراب بفروشم. البته کار عار نیست. همین که دستم در جیب خودم هست و به خانواده هم کمک می کنم، برایم کافی است. پسر جواب فروش مشغول فروختن جوراب می شود. صبر می کنم تا مشتری ها انتخاب کنند و بروند، بعد از کتاب خریدنش هم می پرسم و می گوید: بله. از قبل پول هایم را جمع کرده بودم و چند کتاب خریدم، اما چند کتاب دیگر هم هست که باید بخرم. فقط باید پول هایم را مدیریت کنم. دوباره مشتری ...
به دنیای شیرین دریا خوش آمدید؛ آهنگسازی یک پروژه سخت در نوجوانی
من دوست نداشتم مطیع باشم و پیروی کنم. در 13 سالگی وارد هنرستان موسیقی شدم و دیپلم نوازندگی پیانوی کلاسیک گرفتم. در دانشگاه نیز همین رشته را ادامه دادم. قبل از رفتن به هنرستان وقتی 12 ساله بودم، سریالی به تهیه کنندگی پدرم بیژن بیرنگ ساخته شد به نام دنیای شیرین و به پیشنهاد اطرافیان ساخت تیتراژش به من سپرده شد. بیرنگ در بخش دیگری از این گفت و گوی رسانه ای بود که ضمن اشاره به ...
به دنیای شیرین دریا خوش آمدید/آهنگسازی یک پروژه سخت در نوجوانی
و آلبوم های مختلف بود. این آهنگساز که پیش از ساخت موسیقی سریال دنیای شیرین دریا ، آهنگساز سریال دیگری به نام دنیای شیرین بود، طی گفت و گویی رسانه ای با ارائه توضیحاتی از شروع فعالیت موسیقایی خود گفت: در سن پنج سالگی موسیقی تنها چیزی بود که مرا شگفت زده و از خود بی خود می کرد. در همان سن بود که یک ساز دهنی به من هدیه داده شد. آن ساز تنها ابزار موسیقی بود که داشتیم و پدرم می توانست یک ...
دگر عضوها را نماند قرار!
اینکه مرگ آدم ها هم بتواند خیری برای کسی داشته باشد، شاید بهترین شکل از عاقبت به خیری باشد؛ مرگی که بتواند جان و زندگی دوباره ای به کسی بدهد و همین یک جمله است که اهدای عضو را به عملی تقدیرآمیز تبدیل کرده؛ این که آدم ها انتخاب کنند که بعد از فوت شان همه چیز تمام شود یا این که بعضی از اعضای بدن شان بتواند جانی را به کسی و امیدی را به خانواده ای برگرداند. به گزارش پایگاه خبری مهرصبا مرجع ...
در رسانه| پسری که تسلیم نمی شود
داشتن علی و فاطمه بسنده کردند و همه تلاششان را برای خوب بزرگ شدن آن ها گذاشتند. این ها ترجمه حرف های علی با بتول خانم است. هرچه نباشد او سال هاست که با دو ناشنوا زندگی می کند و همه حرکات دست و دهان آن ها را می شناسد. البته خود علی هم لب خوانی بلد است و اگر سمعک داشته باشد، به اندازه پنج درصد شنوایی دارد. بتول خانم همان اول حرف های علی چشم هایش خیس می شود. همان جایی که پسرش در شروع کلام ...
پیر سپیدموی بی باک
داستان نخستین آشنایی من با خیام هرگز از خاطرم نمی رود. اول باری که با این پیر سپیدموی دیرینه روز آشنا شدم سیزده ساله بودم. درست یادم نیست که آن نسخه چاپی پاره پرغلط و بازاری رباعیاتش را کدام یک از یاران مدرسه به من داده بود اما یادم هست که با وجود سخت گیری و دقتی که پدرم در کار تربیت و تهذیب من داشت، نتوانست از ورود این کتاب (که آن را سراسر کفر و شک و الحاد می دانست)به خانه ما (که آن روز جز بانگ نماز و ذکر قرآن در آن هیچ نبود) جلو بگیرد و مرا از داشتن و خواندن آن منع کند. این مقدمه یادداشتی است که عبدالحسین زرین کوب نامدار و پرفرهنگ ایرانمان درباره خیام نیشابوری یا به قول خودش پیر سپیدموی دیرینه روز یا پیر نومید بی باک می نویسد. ...
ایمون زاید خودش هم نفهمید در آن دربی چه کار کرد!/هر کسی عقاب نمی شود؛روحت شاد ناصرخان
در استقلال عضو تیم تان باشد؟ نه تا به حال چنین فکری نکردم. شما تقریبا با تمام بزرگان استقلال از ناصر حجازی، منصور پورحیدری، امیر قلعه نویی و پرویز مظلومی کار کردید. با چه کسی راحت تر بودید؟ همه پیشکسوت ما بودند. من با آقای پورحیدری در زمان بازی بودم و وقتی مربی شدم، ایشان سرپرست بود. زمان ناصرخان هم یک سال دستیارش بود. با پرویزخان چندین سال کار کردم و خیلی راحت بودم ...