سایر منابع:
سایر خبرها
پسر هندی در دام 2 زورگیر خشن تهرانی + عکس
نوجوان هندی وقتی 2 جوان زورگیر را مقابل خود دید مقاومت کرد اما دزدان او را زخمی کردند و موبایل گرانقیمتش را به سرقت بردند. ساعت 23شنبه بیست و دوم خرداد ماه، نوجوان 16ساله هندی که سال هاست به همراه خانواده اش در تهران زندگی می کند در راه بازگشت به خانه اش بود که وقتی به خیابان جمهوری حوالی بهارستان رسید ناگهان پسرجوانی از پشت سر به او حمله کرد. نوجوان هندی که وحشت کرده بود داد و فریاد ...
نجات مرد عکاس از مجازات مرگ
ازدواج کردم که حاصل آن یک پسر 18 ساله است. در یک عکاسی کار می کنم و زندگی مان خوب بود، تا این که چندی قبل یکی از همسایه ها مدعی شد همسرم با یک مرد ارتباط دارد. ابتدا باور نکردم و به همین دلیل خانه مان را عوض کرده و در خیابان مرتضوی ساکن شدیم. چند ماه بعد از جابه جایی خانه مان،دوباره یاد حرف های مرد همسایه افتادم و به همسرم سوء ظن پیدا کردم. مرد جنایتکار ادامه داد: صبح روز حادثه با هم ...
غیرمسلمانان بر سر سفره افطار مسلمانان کانادا + عکس
ملاقات کن ، تغییر عقیده دادم و در مدت چهار سال گذشته، در بسیاری از شب های ماه رمضان میزبان همسایگان غیرمسلمان خود بودم. این مسلمان کانادایی همچنین خاطر نشان کرد: در طول شش، هفت روزی که از آغاز این ماه مبارک می گذرد، 15 تن از همسایگانم را برای افطار دعوت کرده و آنان نیز قبول کرده اند و بر سر سفره افطارمان حاضر شده اند. یکی از همسایگان اولکای که پیرو آیین مسیحیت است و در روزهای ...
حمله زورگیران خشن به نوجوان هندوستانی
بهارستان بود، به تحقیق در این رابطه پرداختند. با حضور ماموران مشخص شد که یک نوجوان اهل هندوستان گرفتار دو زورگیر خشن شده و به شدت زخمی شده است. این نوجوان 16ساله که با سر و صورت خونین با مقاومت خود مانع فرار یکی از سارقان شده بود، در تحقیقات به ماموران گفت: سال هاست به همراه خانواده ام در تهران زندگی می کنیم. امروز در راه بازگشت به خانه ام بودم که وقتی به خیابان جمهوری حوالی بهارستان رسیدم، ناگهان ...
عشق عجیب علیرضا جهانبخش
...> اینکه دوچرخه جدیدت را دو روزه خراب کنی ممکن است کتک هم بخوری، آن هم از دست پدر که برای خریدن دوچرخه زحمت کشیده و عرق ریخته است، اما جهانبخش: دوچرخه ام خراب شد و خودم هم زخمی شدم، اما کتک خوردنی در کار نبود. هر وقت دوچرخه ام خراب می شد، پدرم خودش آن را درست می کرد و مشکلی نبود، اما خودم ناراحت شدم و حسرت خوردم. ناراحت از اینکه دوچرخه ای که دو روز بود خریده بودم، خراب شد . عشق تک چرخ زدن ...
رضایت بیماران از کنترل آلزایمر با روش درمانی گل سرخ
این سال ها علائمی که از پدر مشاهده می کردیم بسیار شدید بود به طوری که آدرس خانه را فراموش می کرد یا خانه ای که سال های پیش در آن ساکن بودیم را به خاطر می آورد، ادامه داد: این در حالی است که با مصرف گل سرخ بیماری پدرم که هر روز رو به تشدید بود کنترل شد در حالی که دیگر هیچ از علائم قبل را مشاهده نکردیم و بسیار بهبود یافت به طوریکه پدرم می گوید؛ با مصرف پودر گل سرخ یک پرده از روی مغزم برداشته شده ...
همسرم برات شهادت را در شب های رمضان گرفت
...> اسماعیلم مدت 18 روز در جبهه حضور داشت. در روند یکی از عملیات ها در منطقه رهبه سوریه با اصابت گلوله تک تیر انداز های تکفیری به شهادت رسید. وقتی خبر شهادتش رسید، من در خانه پدرم بودم که خواهرم زنگ زد و گفت همان جا بمان تا من بیایم. وقتی آمد خاله ام همراهش بود. گفتند شوهر خاله مان که پاسدار بازنشسته است گفته آقا اسماعیل مجروح شده است. ابتدا باور نکردم چون همیشه آقا اسماعیل به من می گفت وقتی که یکی از بچه ...
روایت نجات دختر 18ساله از مرگ توسط نوجوان 15 ساله
. قلاوند با بیان اینکه آموزش فعالیت های امدادی و بشردوستانه به دانش آموزان به ارتقای ایمنی خانواده ها و جامعه در برابر حوادث کمک می کند، می گوید: در جلسات مختلف با مسئولان آموزش و پرورش سعی شده است ظرفیت بیشتری از مدارس در زمینه آموزش به دانش آموزان فعال شود که همه مسئولان به این امر آگاهند که این آموزش ها برای تمام خانواده ها و کل جامعه مفید است. ایجاد حس قدرت برای کمک رسانی ...
پدر شهید سجاد طاهرنیا: از فرزند شهیدم حلالیت می خواهم/ پشتیبانی از ولایت یک اصل در زندگی شهید بود
... وی ادامه می دهد: سه فرزند دارم؛ یک دختر که همسرش پاسدار است و یک پسر که طاها نام دارد. سجادم فرزند دوم خانواده است. پدر شهید طاهرنیا با اشتیاقی وصف ناپذیر به وصف در مورد فرزند شهیدش می پردازد: من در سال 61 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم و از همان دوران سجاد نیز روحیه و منش اسلامی و پاسداری را فرا گرفت. سجاد در دوران نوجوانی آشنایی کامل به مسجد و منبر داشت و از ...
انگیزه ام برای شرکت در نبرد سوریه از جنگ 22روزه غزه کلید خورد/ آزمون نسل ما همین جاست
جانباز یعنی یک جامانده با حسرتی دائمی * تسنیم: مداحی را از چه زمانی آغاز کردید؟ این هم مدال نوکری است که حضرت زهرا(س) به من عنایت فرمودند و به واسطه خوبی های پدر ومادرم است. تقریباً از 8 سالگی این فعالیت را آغاز کردم. فکر کنم نزدیک به 13 سال است که در این کسوت، افتخار نوکری این خانواده را داشتم. * تسنیم: آقای عبداللهی! جانباز یعنی چه؟ قاعده بر این است در ...
معیارهای ازدواج خانم بازیگر در 42 سالگی! /عکس
این حیطه تا سرحدامکان از نردبان کامیابی بالا برود. گفت وگوی ما با او را بخوانید. برای خوانندگان بفرمایید که کی و کجا به دنیا آمده اید؟ من متولد 28 آذر سال 1352 هستم و در گیلان به دنیا آمدم اما شناسنامه ام از اراک است. مادرم گیلانی است و از آنجا که پدرهای قدیم دوست داشتند شناسنامه فرزندشان به نام شهر خودشان ثبت شود، پدر من هم شناسنامه مرا در اراک گرفت. کجا بزرگ ...
بعضی ها را خدا خود انتخاب می کند/ گفتاری از آیت الله سید ابوالحسن مهدوی
می شود. مواظبت هستم خب حالا این ها را عرض کردم یک جمله هم از مرحوم حاج آقا مهدی مسائلی عرض بکنم که منزلشان که می رفتیم یک صندلی بود که می نشستیم روی آن روضه می خواندیم. یک روز که رفته بودم جلویشان گفتند که من خواب حضرت ولی عصر (عج) را دیده ام؛ حضرت آمده بودند روی همین صندلی نشسته بودند و من هم پایین صندلی مثل بچه هایی که خودشان را پیش پدر و مادرشان لوس می کنند پایین صندلی ...
متولد شد ،خماری کشید، مُرد
زهرا هر بار درباره رؤیا با من حرف می زند، بغض راه گلویش را می بندد. چشمان سیاهش پر از اشک می شود: پنجشنبه بود. آه چه پنجشنبه سیاهی. ساعت ها کنارش بودم. رؤیا که همیشه ناله می کرد، آن روز خوابیده بود. چند ساعت خواب بود. مدام بالای سرش می رفتم. من و پدر هم اتاقی اش تعجب کرده بودیم. رؤیا هیچوقت این همه نمی خوابید. همیشه بیدار بود و مدام ناله می کرد. آنقدر حالش بد بود که نمی تواست شیر بمکد، گریه کند ...
پیرمردی بعد از 50 سال دخترش را در رشت پیدا کرد
ساله ای به نام اکرم به خانه آنها رفت و مدعی شد او دختر واقعی پیرمرد است. در حالی که همه بهت زده به حرف های اکرم گوش سپرده بودند، او گفت: من از دو سالگی در بهزیستی بزرگ شدم. وقتی 19 ساله شدم با پسری ازدواج کردم و از بهزیستی خارج شدم. تا اینکه سال 91 برای تعویض شناسنامه ام به ثبت احوال رفتم. اما در کمال ناباوری دریافتم زن دیگری نیز با مشخصات یکسان و مشابه من وجود دارد. بنابراین تا روشن شدن ...
مهمان متفاوت برنامه ماه عسل: شخصی که شب آخر به دیدار اعدامی ها می رود!
زندانیان و برگرداندن آنها به زندگی سالم. شاید اگر من در شرایط خاصی زندگی میکردم بدون نظارت، مادر، پدر و اجتماع شاید من خودم الان جای آن زندانی ها بودم. مهمان روحانی امروز ماه عسل در ادامه گفت: من هرروز در بند خودم هستم. علیخانی به مزاح گفت: اینطوری میگید فکر می کنند شما زندانی هستید. نبی در ادامه گفت: به هر حال این رسالتی بود که من احساس کردم و الان روزم در زندان می گذره و فرقی با یک ...
درد بی درمان کودکان خمار در تهران
، پدر زندان بود و دو برادر معتاد داشت. بعد از اخطارهای بهزیستی، با اورژانس اجتماعی تماس گرفتم و گفتند ما با کودک معتاد کار نمی کنیم و به ما مربوط نمی شود. با سامانه 137 شهرداری تهران تماس گرفتم و گفتند ما با کودک زیر 18 سال کار نمی کنیم. با بهزیستی تماس گرفتم و گفتند به دختر نامه بده بیاید پیش ما و ارجاع بدهیم به بیمارستان اعصاب و روان. من اگر این دختر کارتن خواب مصرف کننده را توی خیابان رها می کردم ...
گم گشت راه مقصود؟!
کارت ها و در همان ابعاد، روایتی باشد از مالیک و حال و روز این سال ها او، خواسته هایش از هنر سینما و در مقیاسی فراتر از پرسش هایی از آفرینش و هستی، روایتی از اوج و فرودها و شیدایی اش، یا خلاصه ای از همه آن چیزهایی که در تمام این سال ها به ما داده و یا از ما دریغ کرده است. پیشگوها و اهل فن تاروت خوانی، خوب می دانند که این کارت ها وقتی به صورت معمول پیش روی مشتری قرار بگیرند، یک تغبیر در دل ...
غسال ها را دریابید...
...> جنازه ای که بوی گلاب می داد این غسال با بیان اینکه هر روز با خواندن زیارت عاشورا کار خود را آغاز می کند، ادامه می دهد: در روزهای اول کاری آن قدر ترس داشتم که هنگام خواب چراغ اتاق را تا صبح روشن می گذاشتم، بعد یک روحانی به ما گفت اگر می ترسید هنگام خواب صلوات بفرستید، ترستان می ریزد. بعد یک ماه ترسم ریخت و عادی شد چون فهمیدم به خدا نزدیک تر شدم و اکنون ذکر صلوات عادت هر شب قبل از خواب ...
قرائت جزء هشتم مناجات و دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
پیشواز می روند و آخرین روز ماه شعبان المعظم را روزه می گیرند که در اصطلاح محلی "پیشاشو" می گویند. در ماه مبارک رمضان رسم پسندیده و شایسته ای در بخشهای کوهستانی استان گیلان رواج دارد بدین شکل که بچه های نوجوان خانواده که برای نخستین بار روزه می گیرند از سوی پدر بزرگ یا پدر خانواده مورد تشویق قرار می گیرند. در مناطق کوهستانی که مردم بیشتر دامدار هستند و زندگی آنها وابسته به ...
زندگی جهنمی در خانه شوهر شکاک
مهر طلاق به شناسنامه ام خورد. یک سال بعد از جدایی با راهنمایی یکی از دوستانم با رضا آشنا شدم و به عقدش درآمدم، فکر می کردم بخت با من یار شده اما بعد از 3 سال زندگی مشترک بار دیگر تقدیر مرا به دادگاه کشاند و حالا نمی دانم چه سرنوشتی پیش روی من است. این زن 25 ساله در حالی که ترس از آینده در چهره اش پیدا بود. با اضطراب ادامه داد: از خجالتم حتی نتوانستم به خانواده ام بگویم که تنها زندگی می ...
نگاهی به هاشمی به روایت هاشمی
قول هاشمی رفسنجانی درباره ماجرای ترورش آمده است: 24 روز از شهادت مطهری می گذشت. هاشمی: بعد از نماز مغرب نشسته بودم و کارها را انجام می دادم. زنگ خانه را زدند. کسی پشت اف اف گفت نامه ای از آقای ناطق نوری آورده ایم. پاسداران یک یا دو نفر بودند که آموزش دیده نبودند. بعد از شهادت شهید مطهری برای ما پاسدار گذاشته بودند. تا آن موقع نداشتیم. گفتم بیایند تو. به اتاق مهمانی رفتم و روی مبل نشستم ...
مرد روستایی را چه کسی کشت؟
.... پس از صحبت های همسر مقتول نوبت به محمد- متهم ردیف اول- پرونده رسید که از خود دفاع کند. وی گفت: قتل را قبول ندارم من در خانه خوابیده بودم که خانواده دایی ام با من تماس گرفتند و گفتند مادرت را زده اند! همان لحظه سوار موتورم شدم و به طرف روستای زرین دشت حرکت کردم. در بین راه فتحعلی، همسر و دخترش را دیدم. به همسرش لگدی زدم و به سمت روستا حرکت کردم. وقتی به ریل راه آهن رسیدم دیدم اهالی روستا آنجا ...
سرنوشت شوم خانم نابغه ریاضی کشور
برایش رقم زده اند، باز گو کند: 16 ساله بودم، دختری چادری، درس خوان و مودب! سال اول دوران دبیرستان نفر دوم المپیاد ریاضی کشوری شدم! زندگی خوب و خوشی را کنار پدر و مادرم سپری می کردیم تا اون نامه سرنوشت ساز به دستم رسید و روزگارم را یک شبه از این رو به آن رو کرد. نامه را سه خواهر جوان از یکی از شهرستان های همجوار سمنان برایم نوشته بودند. آنها مرا خواهر خود می ...
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
(ره) همراه می شود. همین همراهی او را در مسیری قرار می دهد تا در جنگ افغانستان و شوروی حضور پیدا کند و بعد از آن در جنگ با طالبان حاضر شده و سال ها نیز درگیر جنگ داخلی افغانستان شود. پس از حضور نظامیان آمریکایی در افغانستان ، به ایران مهاجرت می کند و این چریک مبارز مانند بسیاری از افاغنه مشغول کارگری شده و در کارهایی مانند بنایی و جوشکاری و فعالیت در سنگ کاری نمای ساختمان مشغول می شود. ...
روزگار مرا مسافرکش کرد/کار کردن مرد و زن ندارد و کسب درآمد برای همه الزامی شده لست
مردان همکار دراین شغل می افزاید: آقایان به ما حسودی شان می شود! شاید قبلا این طور بوده اما امروز زنان خیلی با دقت تر از آقایان رانندگی می کنند. شما در آمار تصادفات ببینید که چند درصد بانوان بوده اند و چند درصد آقایان. این راننده زن می گوید: شغل اصلی من پس از اینکه سرپرست خانواده شدم خیاطی بود و از این راه درآمد کسب می کردم و خرج خانواده را تامین می کردم و پس انداز اندکی نیز داشتم. در سال 86 برای ...
حمایت مرگبار 50 روستایی از مادر پیر
مشکل شخصی نداشتم. اما آن روز شنیدم که او با مادرش درگیر شده و مادرش را به شدت کتک زده است. از شنیدن این حرف خیلی عصبانی شدم. برای همین از او کینه به دل گرفتم. وقتی داشتم از محل کارم به خانه برمی گشتم حسین و زن و بچه اش را سوار موتور دیدم و به آنها لگد زدم. بعد از آن هم به روستا برگشتم، اما آن جا بود که دیدم تعداد زیادی از اهالی روستا جمع شده اند. آنها به محض دیدن حسین با چوب و چماق به سمتش حمله ...
'کینه جویی' فرد متجاوز انگیزه قتل 11 عضو یک خانواده مکزیکی
سانچر هرناندز را خواهد کشت. خانواده هرناندز با نادیده گرفتن این تهدید به پلیس مراجعه کرد. دادستانی می گوید که آن مرد نهایتا دستگیر شد و به زندان رفت، اما پس از آزادی برای انتقام سراغ این خانواده رفته است. فقط یک نفر از این کشتار جان به در برد: کودکی که محصول تجاوز بود. مادر کودک به ضرب گلوله کشته شد. همین موضوع باعث شد محققان به پدر بچه شک کنند. ...
پاتوق هایی برای دودکردن زندگی
پاتوق ایستاده اگر چیز مشکوکی ببیند بقیه را باخبر می کند تا فرار کنند. حرف های جمشید را یکی از مصرف کننده ها که برای پانسمان زخم دستش آمده تأیید می کند و ادامه حرف را می گیرد: وقتی مأمور می آید نظم پاتوق به هم می ریزد. همه پا به فرار می گذارند. مأمورها با ما با خشونت رفتار می کنند. به خدا ما جانی و خلافکار نیستیم. ما به اینجا عادت کرده ایم. زندگی ما اینجاست. حرف های این مرد را دختری به ...
حجت الاسلام و المسلمین شهید جلال افشار
تو یکی از محله های قدیمی اصفهان به دنیا اومدم. پسر دوم خانواده بودم. پدرم مغازه دار بود و خدا رو شکر اوضاع و احوال بد نبود. سال اول دبیرستان بودم که پدرم برای همیشه ما را تنها گذاشت. مسوولیت اداره خونه افتاد به عهده من و برادر بزرگ ترم. اما چون برادر بزرگ ترم مشغول تحصیل تو دانشگاه بود، وظیفه من یه کم سخت تر شد. اون موقع ها مخارج خانواده را از راه نصب پرده کرکره و تزئینات جانبی اش تامین می کردم ...
مهدی از همان آخر مجلسی ها بود؛ که زد و برد
دانشگاه یک جای خوب به درد من خورد! مسلم هم که برایش مثل روز روشن بود که رفتن مهدی بی برگشت است، وقتی همه بچه ها سوار اتوبوس می شوند، رو به آنها کرده و بلند می گوید: اگر قرار باشد کسی از شما شهید شود؛ مطمئنا حق مهدی است؛ اما با همه این اوصاف، خیلی مراقبش باشید. هنوز 10 روزی از رفتن مهدی به سوریه نمی گذرد که به خواب مسلم می آید درحالی که به شهادت رسیده است. مسلم خوابش را به گوش خانواده اش می رساند و از ...