سایر منابع:
سایر خبرها
روایت تولدی دوباره به زندگی زوج های نابارور
در کنکور شرکت کرد و در رشته پزشکی دانشگاه دولتی تهران قبول شد. دکتر صارمی در این باره می گوید:هنگامی که پزشک عمومی شدم پدربزرگم فوت کرد، اهالی درگز گفتند اینجا پزشک ندارد و تو باید پزشک درگز شوی، تازه با همسرم ازدواج کرده بودم و با هم به درگز رفتیم و مشغول به کار شدم. وی افزود: ابتدا رشته ریاضی خواندم اما بعدها پزشکی را انتخاب کردم و فوق تخصص زنان را انتخاب کردم، این رشته به ...
قاتل: مقتول نامردی کرده بود!
روزنامه شرق: جوانی که مدعی است به خاطر خواهرش دست به قتل زده، در بازداشت به سر می برد و تحقیقات درباره این جنایت ادامه دارد. متهم که اصغر نام دارد، در گفت وگویی کوتاه، جزئیات حادثه را شرح داده است. چند سال داری و تحصیلاتت چقدر است؟ 26 سال دارم، مجردم و تا پنجم ابتدایی بیشتر نخواند ه ام. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ از همان زمان کار کردم تا کمک خرج خانواده ام ...
به خواهرم تجاوز کرده بود، کشتمش
جوانی که مدعی است به خاطر خواهرش دست به قتل زده، در بازداشت به سر می برد و تحقیقات درباره این جنایت ادامه دارد. متهم که اصغر نام دارد، در گفت وگویی کوتاه، جزئیات حادثه را شرح داده است. چند سال داری و تحصیلاتت چقدر است؟ 26 سال دارم، مجردم و تا پنجم ابتدایی بیشتر نخواند ه ام. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ از همان زمان کار کردم تا کمک خرج خانواده ام باشم. خانواده برایم ...
چگونه مقتول را به قتل رساندی؟ - چگونه متوجه شدی خواهرت مورد اذیت وآزار قرار گرفته است؟
گذاشتم و از او کمک خواستم. قرار بود نامزدم با مقتول تماس بگیرد و با او دوست شود. اوایل مقتول شک کرده بود و جواب تماس ها را نمی داد ولی بعد از مدتی نامزدم توانست با او طرح دوستی بریزد. یک روز نامزدم به بهانه گردش مقتول را به شهرک های حاشیه شهر کشاند و من هم با اسلحه ای که از قبل تهیه کرده بودم، به محل قرارشان رفتم و پسر جوان را با یک گلوله کشتم. نامزدت می دانست قصد قتل داری؟ نه ...
شهیدی که از روی انگشترهایش شناسایی شد
باختم پول ناهار را حساب کنم. وقتی شرط را باختم اصلاً فکرش را نمی کردم که واقعاً چنین کاری بکند. رفتیم رستوران و سفارش دادیم. بعدازاینکه خوردیم زمان حساب کردن گفت خب نوبت شماست برو حساب کن. بالاخره کاری کرد که مجبور شدم غذا را حساب کنم. (خنده) خیلی آدم بانشاطی بود. آن قدر شوخی می کرد که من خیلی از حرفهای جدی اش را هم شوخی می گرفتم. به عکاسی خیلی علاقه داشت. یک دوربین تقریباً حرفه ای داشت که مدام ...
حرفهای تلخ دو سارق مسلحی که به بانک دستبرد زدند
حسابی وسوسه شده بودم. پیش خودم می گفتم یک بار دزدی می کنیم پول حسابی در می آوریم و بعد دیگر تمام اما...وقتی از اولین سرقت، پول کمی گیرمان آمد باز هم طمع بیشتر پول به جیب زدن در جان مان بود. مصطفی زمان سرقت چه می گفت. آیا خودتان دو نفر بودید؟ بله مصطفی مرا تشویق می کرد که به دزدی هایمان ادامه دهیم.او می گفت اگر قبل از دزدی شیشه مصرف کنیم شجاع می شویم و ترسی به دلمان نمی افتد. برای ...
هفتمین قاب ماه عسل، امید 2500 خانواده برای بچه دارشدن
دنیا آمدم. پدربزرگ بنده در زمان قاجار حاکم درگز بوده است. وی داستان را شروع می کند: پدرم علاقه بسیاری به درس خواندن ما داشت. من برای رشته فنی کنکور دادم و قبول شدم، پیش پدرم آمدم، او گفت که "من فکر می کردم تو دکتر می شوی" حرفهای پدر را اطاعت کردم و به دانشگاه خصوصی آن زمان که دانشگاه ملی نام داشت رفتم، عده بسیاری به من می گفتند که "تو با پول پدر و پدربزرگت درس می خوانی"، تصمیم گرفتم که ...
ماجرای تکان دهنده زنی که همسرش را در اتاق خوابشان به قتل رساند
بودم و جز او به هیچ کس دیگری نمی توانستم فکر کنم.من و رامین در راه مدرسه با هم آشنا شدیم و یک سال پس از این دوستی خیابانی در حالی که 20 سال بیشتر نداشتم،هنگامی که با مخالفت فراوان خانواده ام برای ازدواج با رامین روبه رو شدم، دست به خودکشی زدم و تا یک قدمی مرگ پیش رفتم. پدرم به شرطی موافقت خود را با این ازدواج اعلام کرد که چند سال در دوران عقد بمانیم تا آمادگی های لازم برای تشکیل زندگی ...
پدرم یک قهرمان بود
سیدمحمد مشکوه الممالک اشاره: یک سال و دو ماه از شهادت علی اصغر شیردل در سوریه گذشت؛ هنوز خرداد به نیمه نرسیده بود که خبر کشف پیکر علی اصغر در گوش شهر پیچید. انتظار خانواده شهید هم به پایان رسید. به معراج شهدای تهران رفتم، موعد دیدار فرارسید و خانواده به استقبال عزیزشان آمدند چه استقبالی، عموما استقبال ها با شادی و شعف همراه است اما اینجا مراسم استقبال رنگ دیگری داشت؛ اینجا با ...
جهانبخش: عشق تک چرخ زدن با دوچرخه بودم!/ امکانات فوتبال هلند را می بینم، افسوس می خورم
همین دلیل اینجا امتحان رانندگی دادم و گواهینامه گرفتم . دانشگاه می روم و زبان می خوانم ادامه تحصیل شاید یکی از بهترین راه های پیشرفت یک فوتبالیست باشد که همزمان با فوتبال او را بالا می کشد. این همان مسئله ای است که جهانبخش آن را رعایت کرده و ترجیح داده در هلند به جای حاشیه به درس خواندن ادامه بدهد: من در ایران دیپلم گرفتم و بعد لژیونر شدم. دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم و به همین ...
جهانبخش: عشق تک چرخ زدن با دوچرخه بودم!
تمدید می شود. به همین دلیل اینجا امتحان رانندگی دادم و گواهینامه گرفتم . دانشگاه می روم و زبان می خوانم ادامه تحصیل شاید یکی از بهترین راه های پیشرفت یک فوتبالیست باشد که همزمان با فوتبال او را بالا می کشد. این همان مسئله ای است که جهانبخش آن را رعایت کرده و ترجیح داده در هلند به جای حاشیه به درس خواندن ادامه بدهد: من در ایران دیپلم گرفتم و بعد لژیونر شدم. دوست داشتم ادامه تحصیل ...
درگیری خونین یک خواهر و برادر در پارتی شبانه
به یکباره در بین دوستان دانیال و دوستان فرهام بر سرمن، درگیری شدیدی به وقوع پیوست تا این که یکدفعه من که در اثر ضرب و شتم در خون غوطه ور بودم با ناله ناگهانی فرهام، چشمانم به سوی او خیره شد و دیگر ضربات دست او راحس نکرده و از حال رفتم. چند روز بعد پس از این که از بیمارستان ترخیص شده وبا مادرم به خانه بازگشتم با دیدن پارچه های مشکی و نصب آگهی فوت برادرم بر سر در خانه، دریافتم که در آن ...
دختر اهوازی که باعث مسلمان شدن 7 نفر شد+عکس
خانواده ام ساکن استکهلم پایتخت سوئد شدم. علت مهاجرت شما از ایران به سوئد چه بود؟ سال 67 به خاطر جنگ بین ایران و عراق به این کشور رفتیم. محیط کشور سوئد باید شما را نیز تحت تأثیر قرار می داد. چطور در این مدت توانستید هویت ایرانی و دین خود را حفظ کنید؟ آن طور که فکر می کنید، نبود. من در کودکی به این کشور رفته بودم و از مردم و فرهنگ کشور خودم چیزی به خاطر نداشتم و ...
مادرم سر بدگمانیهای پدرم توسط او به قتل رسید + عکس محل جنایت
ضربه دیگر به دست و شکم نیلوفر زدم و از خانه بیرون رفتم، در کوچه منتظر بودم تا اورژانس برسد که بعد از انتقال همسرم به بیمارستان به کلانتری رفتم و خودم را معرفی کردم. پس از اعتراف شوهر نیلوفر به قتل، وی به دستور قاضی احمدبیگی؛ بازپرس ویژه قتل پایتخت دستگیر شد و برای ادامه تحقیقات در اختیار مأموران اداره آگاهی قرار گرفت. صبح امروز پسر بزرگ و برادر مقتول در دادسرای امور جنایی ...
حجت الاسلام و المسلمین شهید جلال افشار
تو یکی از محله های قدیمی اصفهان به دنیا اومدم. پسر دوم خانواده بودم. پدرم مغازه دار بود و خدا رو شکر اوضاع و احوال بد نبود. سال اول دبیرستان بودم که پدرم برای همیشه ما را تنها گذاشت. مسوولیت اداره خونه افتاد به عهده من و برادر بزرگ ترم. اما چون برادر بزرگ ترم مشغول تحصیل تو دانشگاه بود، وظیفه من یه کم سخت تر شد. اون موقع ها مخارج خانواده را از راه نصب پرده کرکره و تزئینات جانبی اش تامین می کردم ...
اولین بانوی فاتح اورست : هیچ وقت حمایت نشدم
زمان جامعه بدمینتون بانوان داشت و جو بسیار عصبی بر آن حاکم بود، احساس کردم با وجود این که خیلی به بدمینتون علاقه دارم ولی آرامشی را که باید در ورزش به آن رسید، ندارم. تنش، استرس و اضطراب حاصل هربار تمرین و رقابت در این رشته بود که سبب شد برخلاف میل درونی این رشته را برای همیشه در سال 84 رها کنم. هنوز بعد از گذشت سال های زیاد معتقدم بدمینتون یکی از سنگین ترین ورزش هاست هرچند که دیگر از آن زمان حتی به ...
عاشقانه های همسر یک شهید مدافع حرم
14 معصوم. در نهایت سومین روز از خرداد ماه سال1391همزمان با آزاد سازی خرمشهر عقد کردیم و در 21 مرداد ماه 1392 بعد از 14 ماه زندگی مان را در زیر یک سقف آغاز کردیم. سر سفره عقد چند باری در گوشم گفت که آرزویم یادت نرود، دعا کن شهید بشوم و برایم سخت بود که این دعا را بکنم. هر چند خودم را قانع کرده بودم که شهادت بهترین نوع ترک دنیاست و تا خدا نخواهد هیچ اتفاقی نمی افتد، ولی باز هم ته دلم آشوب می شد ...
او رفت !
طاقت نیاورد. - همگی فکر کردیم که شما مردید! صورتش را پوشاند و گریه غریبی کرد، از آن دست گریه ها که نمی دانستم برای چیست ، از این که زنده بودم ؟ از این که آن همه زجر کشیده بودند؟ به خاطر رضا که شکنجه شده بود؟ یا به خاطر همسری که مطمئن شده بود، دیگر نیست ! بعد گفت : - دنیای غریبی است . از بین این همه آدم شما باید رضا را بیاورید. حرفی نداشتم ، زمان طولانی باید می گذشت تا من برای ...
خانواده ام زیر آوار شهید شدند/ بچه ها و برادرانم به فدای پدرم
اولم اکبر هم که سه سال داشت بعد از ناهار خوابیده بود، به پشت بام رفتم تا لباس هایشان را که شسته بودم پهن کنم، ناگهان یکی از هواپیما ها از بالای سرم رد شد و دیگری بمب را بر سر خانه ما انداخت. ناگهان صدای مهیبی همه جا را فرا گرفت، اشهدم را خواندم و دهانم را بستم، بعد از گذشت 5 دقیقه که چشمانم را باز کردم متوجه شدم که زنده ام ولی تمام سر و صورتم خیس و داغ بودند که بعد فهمیدم زخمی شدم. ...
افشاگری سعد الحریری درباره جنگ افروزی رژیم سعودی علیه سوریه/ تلاش نافرجام برای جدا کردن بشار اسد از سوریه
المستقبل در بدترین وضعیت به سر می برند و با طوفانی بسیار سهمگین و بحرانی سخت دست به گریبان هستند. من سعد رفیق الحریری رئیس جریان المستقبل مسئولیت کامل شکست ها را برعهده می گیرم و همچنان مخالف استفاده از سلاح در کشمکش های داخلی هستم و هرگز راضی نمی شوم جریان المستقبل به گروهی مسلح تبدیل شود. رئیس جریان المستقبل در ادامه با اشاره به اینکه سال هاست احساس خطر می کند، اذعان کرد که اکنون بهای سنگین ...
همدستی در سرقت برای 30 هزار تومان
گفت کسی را می شناسد که می تواند برایم مواد پرویینی و کراتین تهیه کند. فردای آن روز پسر قوی هیکل با یکی از دوستانش به محل قرارمان آمد و از من یک میلیون و 400 هزار تومان که تمام پولم بود را گرفت. بعد هم گفت که کراتین را برایم می آورد اما نه خبری از کراتین شد و نه آنها. همه پولی که با خودم به تهران آورده بودم در مدت چند روز تمام شده بود و حتی پولی برای غذا خوردن هم نداشتم. خسته و گرسنه در میدان آزادی ...
پارکبان آملی با مدرک کارشناسی ارشد برنامه ریزی شهری!؟
...! قول های رنگارنگ مسوولین هرچه می گذشت، لحظه به لحظه این مصاحبه برای هردومان سخت تر می شود، او از نامهربانی روزگار و من هم از بغض مانده در گلوی مخاطبم! می گوید مسوولی پارسال به من قول داد تا در سال 95 مرا جذب کند، وقتی چند روز پیش به دفترش رفتم، اول مرا نشناخت، سپس گفت من از این قول ها زیاد دادم، چرا جدی گرفتی! پارکبان باش تا ببینیم چه می شود کرد طبق ...
از حضرت زهرا(س) بخواهید اگر شهید شدم جنازه ام برنگردد
امن و آسایش فرا رسیده است: جنگ که تمام شد من فکر نکردم خطری از سر ما رد شده و زمان آسایش رسیده است،شهید کابلی بعد از جنگ هم هیچ وقت خانه نبود، ماموریت های مختلف می رفت و من همیشه نگران بودم اما هیچ وقت مانعش نشدم و سنگ راهش نبودم. حتی وقتی آقای کابلی خانه بود و بچه ها مریض می شدند، وقتی او می خوابید من آنها را دکتر می بردم با خودم می گفتم در بیرون خانه که نمی توانم کاری انجام دهم حداقل در خانه مانع ...
بازیکن تیم ملی جوانان بودم اما دزد شدم/ محمدپروین همبازی من بود
پلیس ردی از ما پیدا نمی کرد. حرف آخر. من ورزشکار بودم، اما در این چند سال بسیار شکسته شدم. ای کاش به فوتبالم ادامه می دادم و الان جایگاهی برای خودم داشتم. کاش پیش خانواده مانده بودم و از آنها جدا نمی شدم. پدرم گاوداری داشت و می توانستم پیش او کار کنم. عشق فوتبال بودم و داشتم خوب پیشرفت می کردم، اما نشد. انتهای پیام/ ...
خطاطی عظیم
، در یک هفته همه فوت و فن های قصابی را به شما یاد بدهم؛ همانطور که به برادرم یاد دادم . خطاطی که بدخط بود عظیم، ماجرای علاقه مندی اش به خطاطی را اینطور تعریف می کند: مدرسه که می رفتم اصلا خط خوبی نداشتم. معلم ها مادرم را صدا می کردند و از خط بدم گلایه داشتند. می گفتند ما اصلا نمی توانیم خط این بچه را بخوانیم. پدرم هم چون خط خوبی داشت همیشه دعوایم می کرد که چرا اینطور می نویسی ...
دلایل اعتیاد و رفتارهای خارج از عرف دختر 12 ساله
می دادن.اما کم کم گفتن باید پول بدی.فکر کنم فهمیده بودن معتاد شدم برای همین ازم پول می گرفتن. الان که فکر می کنم می بینم اینها کارشون همینه. اول معتاد می کنن و بعد پول می گیرن. با من و چند تا از دوستام همین کار رو کردن. جالبه وقتی می رفتم مواد بگیرم چند تا از پسرای دیگه هم همون ساعت می اومدن به اونها هم مجانی می داد. بیشتر بچه های مدرسه همینجوری آلوده شدن. الان که فکر می کنم می فهمم یک عده شون فقط ...
چهارراه تجربه
، نباید عقد می کردید. این خانواده دو سال است که با شما و ازدواجتان با پسرشان مخالفت می کنند، هر روز هم مخالفت ها و مشکلات بیشتر شده اند، چطور امید دارید که بعد از ادواج مشکلات حل شوند؟ تقریبا تمام افرادی که ازدواج کرده اند می گویند، در زمان عقد و نامزدی روزهای بسیار خوبی داشتیم، اما بعد از ازدواج مشکلات نمایان شدند، حالا شما که از ابتدای آشنایی و دوران عقدتان مشکلات بزرگی داشته و دارید، مسلما بعد ...
سارقان مسلح 5 بانک در مشهد آماتور بودند
حقوقمان را نداده بودند. وقتی اعتراض کردم گفتند که برو شکایت کن. متهم ادامه داد: برای کار سر گذر هم رفتم، اما کار مناسبی پیدا نکردم. او درباره طراحی نقشه سرقت هم گفت: یک روز که با مصطفی- همدست – مشغول مصرف مواد بودم از او خواستم برایم کاری فراهم کند. آنجا بود که مصطفی پیشنهاد سرقت از بانک ها را مطرح کرد. ابتدا فکر می کردم شوخی می کند. چند روز بعد که اسلحه ای تهیه کرد و به سراغم آمد، فهمیدم حرفش جدی است ...
پدری که برای بخشش قاتل پسرش با خانواده درگیر شد
. او ادامه داد: آن شب وقتی از عروسی یکی از اقوام بازگشتم همسرم در خانه نبود و ایوب مشغول درس خواندن بود. برای استراحت به اتاق رفتم و چند ساعت نگذشته بود که با صدای همسرم از خواب بیدار شدم. سراسیمه از من می پرسید نمی دانی ایوب کجاست و ازآنجا که متوجه خارج شدن ایوب از خانه نشده بودم، پاسخی هم برایش نداشتم. چند ساعتی به جست و جو سپری شد اما هیچ رد و نشانی از ایوب پیدا نکردیم. در تمام این مدت ...
دردسر عکسی که از خلوت یک دختر و پسر در تلگرام منتشر شد!
که تمام تلاشش آسایش و رفاه نسبی برای خانواده اش است؛ مهسا پدرش به علت خلاف در زندان است، مادرش یک تنه زندگی را می چرخاند، برای اینکه مهسا پیش دوستانش کمبودی احساس نکند از مبلغ های یارانه که ماهانه جمع کرده بود گوشی مدل بالایی برایش تهیه کرد. مهسا بیشتر وقتش را در فضای مجازی بود و از این طریق با پسری به نام سعید دوست شد، پسری که تحصیل را رها کرده و کار آزاد داشت. من هم کم کم توجهم جلب شد ...