سایر منابع:
سایر خبرها
اسارت در 13 سالگی
دو رفتند تا کمک بیاورند. من ماندم و آقای علیزاده. گفت که پس من تو را می برم. دوطرف برانکادر رو گرفت من را می کشید. فیلم سفر به چزابه صحنه ای که یکی از پزشک ها رزمنده ای را به همین شکل می کشید مرا به یاد آن صحنه انداخت. تا زیر یک لودر سوخته ای رفتیم و بعد چون خسته شده بود گفت بیا من کولت کنم که آقای علیزاده این کار را انجام داد و چون من از قسمت پا مجروح بودم یک مقدار ضعیف شدم، به او گفتم ...
دیدم عکسم را بالای نمازخانه آویزان کرده اند و زیر آن نوشته اند: شهید مفقود الاثر عظیم حقی !
بچه محل های ما که سرباز سپاه لنگرود بود آمد روبوسی کرد و فوری برای خبر دادن به خانواده من رفت. بیچاره وقتی به خانه ما رسید هر چقدر اصرار کرد که عظیم آمده آنها باور نکردند. گفت لااقل کرایه ماشین رو بدین! بعد از نماز بچه ها گفتند برادرت کاظم داره میاد. من با عجله از جایم بلند شدم، کاظم که مرا دید به سمت من دوید. همدیگر را در آغوش گرفتیم و گریه کردیم... بعد به هلال احمر رفتیم و کاظم به ...
روایت خاطرات حجت الاسلام ابوترابی از زبان آزادگان قزوینی
با عراقی ها بجنگم. این را که گفتم، چند روزی گذشت و با پیشنهاد من موافقت کرده و مرا از زندان آزاد کرده و عازم مناطق جنگی شدم. این خلبان ایرانی بعد از چند مورد که به ماموریت های مختلف می رود هواپیمایش مورد اصابت گلوله های عراقی ها قرار گرفته و ایشان خود را از هواپیما با چتر نجات به بیرون می اندازد که در حیاط منزل یکی از عراقی های شهر بغداد سقوط می کند. ایشان تعریف می کرد: وقتی من ...
شهید ابراهیم هادی و رشادت در والفجر مقدماتی
پی جی با چند گلوله از آنها گرفت و رفت به سمت کانال. دیگه از ابراهیم خبری ندارم. ساعتی بعد میثم لطیفی را دیدم. به همراه تعدادی از مجروحین به عقب برمی گشت. به کمکشان رفتم. از میثم پرسیدم- چه خبر؟ گفت- من و این بچه هایی که مجروح هستند جلوتر از کانال بچه های کمیل، لای تپه ها افتاده بودیم. ابراهیم هادی به داد ما رسید. یکدفعه سرجایم ایستادم. با تعجب گفتم: داش ابرام. خب بعدش چی شد؟ گفت ...
بهداد سلیمی: جلاد سر مرا برید/رقابت کثیفی بود
حق با تو است، اما کاری از دستم برنمی آید؛ مگر می شود رئیس فدراسیون جهانی که حق وتو دارد و تمام تصمیم ها با اوست، نتواند کاری کند؟ سلیمی درباره اعتراض به نتیجه گفت: مدال ها را داده اند و دیگر نمی توان کاری کرد. وی افزود: وزنه بردار گرجستانی هم انصافا خیلی آماده بود و من فقط اجازه ندادم رکورد یک ضرب را بگیرد. من هم خیلی آماده بودم بعد از حرکت اول به سجاد گفتم برای حرکت دوم ...
کیارستمی و دیگر هیچ/ آخرین سکانس یک فیلمساز از نگاه یک هنرمند
چرا در ایران برای جوانانی که تشنه آموختن از شما هستند کلاس نمی گذارید؟ گفت دلم می خواهد این کار را بکنم اما کجا؟ و چطور؟ گفتم: کارنامه. و همه چیز به همین سادگی شروع شد. سالهای درازی من نیز همراه هنرجویان کارنامه پای حرفهایش نشستم. از او بسیار آموختم. نگاه آدمی را نو می کرد. از کهنگی و تنبلی دور می شدی وقتی که با او بودی. سخاوتمند بود در بخششِ آن چه که از راز جهان کشف کرده بود. و آن روز آخر اسفند ...
دردسر عشوه گری دختر یک سرایدار برای پسر پولدار!
از خوشحالی می ترکیدم! اما با ناز چشم هایم را به زمین دوختم و گفتم: شما لطف دارید. و در دل گفتم: خبر نداری که هیچ کدوم از ما تو خونه مون یک شکم سیر غذا نمی خوریم و گرنه من هم الان تپل بودم و اینطور شکمم به کمرم قفل نمی شد! مهسا خرامان خرامان مثل کبک به طرفمان آمد. لبخندی میهمان لب هایش بود. وا...! چرا شماها این گوشه وایستادین؟! چرا هیچی نمی کشین؟ این را گفت و با پشت دستش به ...
فرناندو تورس: لیورپول از من تصویر یک خائن ساخت!
من گفتند که مالکین باشگاه ایده های جدیدی برای سرمایه گذاری دارند. پیشنهاد خوبی برای تو داریم و می خواهیم بازیکنان جوانتری به تیم تزریق کنیم. 50 میلیون پوند در آن زمان واقعا پول زیادی بود. انها می خواستند تیم جدیدی بسازند. من هم با خودم گفتم این ممکن است چندین سال و شاید حتی یک دهه طول بکشد. من 27 ساله بودم و نمی توانستم صبر کنم. وی افزود: اکنون 5 سال می گذرد و شما وضعیت ...
وقتی مجتهدان داعشی خود را ضایعات فروش معرفی می کنند
متوجه صحبتش نشدم. بعد گفتم اگر شهادت خوب است تو برو به جبهه و شهید شو و من همسر شهید و پدر بچه های شما شوم. همسر با همسر که تفاوتی ندارد.( خنده) به محض گفتن این جمله، گفت باز شروع کردی؟ و ظرف آب را رویم ریخت. ما خدمت حضرت آقا عرض کردیم که آقا دعا کنید ما شهید شویم. گفتند نه چنین دعایی نمی کنم. جنگ بعدی با اسرائیل است. الان شهادت زود است. این رزمنده دفاع مقدس خاطرات جالبی هم ...
هر چه در جبهه و اسارت دیدم زیبا بود
آن زمان خبری از خانواده نداشتیم. آن جا کسی از اتاق ماشین بالا آمد و با من روبوسی کرد. به هیچ کس این اجازه را نمی دادند. او را نشناختم. بعد که سؤال کردم گفتند اخوی کوچکتر شما بود. در سمنان من و دامغانیان را به سمت محلات بردند. پایگاه شهید دستغیب محلات گروه استقبالی تشکیل داده بود. در تکیه ی محله ی کدیور من و محمّد رضا از مردم تشکّر کردیم و از هم جدا شدیم. از آن جا روی دوش مردم مرا به خانه ...
سلیمی: خودم را برای طلا آماده کرده بودم اما همه گفتند این اتفاقات سیاسی بود/خوشحالم مردم مرا درک کردند
به گزارش ایلام پویا ، " بهداد سلیمی" قهرمان فوق سنگین کشورمان با ناداوری از کسب مدال بازماند، وی درباره این اتفاقات گفت و گویی داشت که در زیر می خوانید: * بهداد سلیمی بعد از چند ساعت از اتفاقات شب گذشته چه احساسی دارد؟ هم خوب و هم بد؛ خوب از این نظر که خوشحالم مردم مرا درک می کنند و متوجه شدند، تمام هدف ما خوشحالی مردم است؛ بد از این جهت که ناراحتم که چرا نتیجه دلخواهم را ...
ماجرای کرامت امام رضا(ع) به آیت الله لنکرانی
فکر کردم ما روحانی شیعه هستیم اما نتوانستیم خود را به ضریح برسانیم. پدرم بیان می داشتند من زیارت وداع را خواندم و آمدم بیرون، داشتم به سمت درب اصلی می رفتم یکی به من گفت می خواهید بیایید کنار ضریح؟، گفتم آرزوی من است، گفت؛ پس پشت سر من بیا. من نیز پشت سر او رفتم. پدر تعریف می کردند و می گفتند آن فرد مرا بردند و بعد راه ضریح باز شد و من رفتم کنار ضریح و صورتم را روی ضریح ...
هنوز هم رزق و روزی با خداست
چاپ ایمیل محمدعلی عرفی نژاد - گروه تجارت: می خواستم برای زودتر رسیدن از آژانس نزدیک خانه استفاده کنم که خوشبختانه یا متاسفانه گفتند همه ماشین ها رفته و فعلا خودرویی در بساط مان نیست، بنابراین دیدم بین یک یا چند تاکسی چندمرحله ای و سوار شدن به متروی دو مرحله ای دومی بهتر است و سریع راه افتادم، اما چه سرعتی؟ چون میله پلاتین یادگاری دوران جوانی هنوز به استخوان چسبیده و جا خوش ...
بنا: اگر مرا بخواهند، با کمال میل می مانم و دوباره می سازم / 3 کشتی گیر من به داوری باختند
ایرانی در سالن هستند، نمی توانم تو صورت شان نگاه کنم. چطور تو روی 70 میلیون نفر نگاه کنم؟ بدجوری شرمنده مردم شدم. در آن لحظات به خدا می گفتم، خدایا همیشه شکرت را گفته ام، چرا اینطور شد؟ * آرامتر شده اید؟ - با وزنه هایی که بهداد زد و رکورد دنیا را شکست؛ بله. بهترم. * روز خیلی سختی را پشت سر گذاشته اید. - هر سه روزش وحشتناک بود. کلا شاکله ما همان روز اول به هم ...
قصه فوتبالیستی که از تیم ملی به شیشه بری رسید
برای باشگاه وی توضیح می دهد: بعد از این مصدومیت نزد دکتر کیهانی که در بین فوتبالیست های مطرح، بسیار شناخته شده و از برجسته ترین فیزیوتراپ ها و جراحان کشور در تهران است، رفتم و زانویم را حدود 9 میلیون تومان جراحی کردم. زمانی که مصدوم شدم قرارداد سه ساله با ملی حفاری داشتم و این اتفاق برای من در سال اول قراردادم رخ داد. به باشگاه گفتم باید عمل کنم ولی پول ندارم و به من گفتند "تو خرج کن و بعد ...
بازیگر زن دراکولای سینمای ایران
شوخی می رفتم بهش می گفتم الکس من تو ایران یک هنرپیشه معروف هستم می خواهی من را به پدرت معرفی کنی. آن موقع خیلی جوان بودم و همه چیز برایم خنده دار و سرگرم کننده بود و چون راه دور هم بودم هیچ لذتی هم نمی توانستم از شهرتم ببرم. زندگی دور از خانواده دوست دارم پسرم زندگی و تحصیل خارج از ایران را تجربه کند ولی بعد از این که اینجا دیپلم گرفت. به نظرم ادامه تحصیل و زندگی دور از خانواده ...
قصه پردرد فوتبالیستی که از تیم ملی به شیشه بری رسید!
به من گفتند "تو خرج کن و بعد فاکتور بیاور" که من گفتم "اصلا پولی ندارم که بخواهم خرج کنم"؛ نمی دانم کجای دنیا به این شکل است که بازیکن تیمی مصدوم شود و به او بگویند فاکتور بیاور! در همه جای دنیا بازیکن را خود باشگاه با هزینه و نظارت خود درمان می کند و بازیکن حتی کرایه هم از جیب خودش نمی دهد. قول پرداخت 70 درصد از هزینه عمل و ناپدید شدن فاکتور در باشگاه احمد با اشاره به بی مهری ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (296)
.... شنیده بودم مارلبرو خوبه رفتم هول شدم گفتم اقا یه نخ مارلون براندو بدین. 7. اینام یه فیلم هندی دارن تو استودیو! خیابانی بغض کرده، توکلی گریه میکنه، فیلم برداره دست میزنه، آمیتاباچانم الان میره هیئت ژوری رو میکشه! 8. حتی جا داشت یکی از داورا میومد بالا چند تا ضربه چاقو به پای سلیمی میزد و میرفت سر جاش میشست! جامعه فقط دکتر مهندس لازم نداره که... احمقم لازم داره ...
روایت کودتا از زبان دکتر غلامحسین صدیقی، وزیر کشور دکترمصدق
فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اطلاعات: ... چون وارد اتاق نخست وزیر شدم، چند دقیقه از ساعت 15 گذشته بود. دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشسته اند. آقای نخست وزیر پرسیدند: چه خبر دارید؟ گفتم: اوضاع خوب نیست... فعلا آنچه بر هر چیز مقدم است، حفظ مرکز بی سیم و رادیو است که باید به وسیله یک عده سرباز و افسری لایق و مطمئن صورت گیرد. آقایان گفتند: وضع شهر چطور است؟ گفتم: چندان خوب نیست ...
یک شب نامزدم به خانه مان آمد - او رفتار زشتی با خواهرم کرد
به گزارش " جوان ایرانی "، مسعود اهل تهران بود و خود را پیمانکار ساختمان معرفی کرد. پدر و مادرم راضی به ازدواج نبودند می گفتند حداقل باید طبق آداب و رسوم خودمان درباره خواستگارت تحقیق کنیم اما من که شیفته تیپ او شده بودم مخالفت کردم و گفتم حداقل ما را به هم محرم کنید بعد هر کاری می خواهید انجام بدهید. خانواده ام وقتی اصرار مرا دیدند به ناچار خواسته ام را پذیرفتند من هم برای آن که نزد ...
تا اسمم را گفتم سیدعبدالمطلب بعثی ها مرا زیر مشت و لگد گرفتند
برای ما مهم نیست. سیدعبدالمطلب بیان می کند که در روزهای اول اسارت که از تونل مرگ بعثی ها ما را عبور دادند و پس از ضرب وشتم فراوان که به انتهای تونل رسیدیم ما را یکی یکی برای بازجویی وارد اتاق می کردند وقتی وارد اتاق شدم به من گفتند اسمت چیست ؟ تا گفتم سیدعبدالمطلب و هنوز فامیل را نگفته بودم که بعثی ملعون مرا زیر مشت و لگد گرفت و دوباره اسمم را پرسید باز تاگفتم سید عبدالمطلب دوباره همان ...
از اسارت با بدن مجروح تا رسم مهمان نوازی عراقی ها
مجروح شده بودم طوری که فکر می کردم دستم قطع شده است و در آن عملیات بعثی ها ما را محاصره کرده بودند ولی ما تا غروب مقاومت کردیم تا وقتی که دیگر مقاومت فایده ای نداشت و یکی از رزمندگان لباس خود را درآورد و به نشانه تسلیم بالا برد. مرآت- پس وقتی که اسیر شدید شما مجروح بودید بعد شما وضعیتتان به چه شکل بود؟ به شدت مجروح بودم طوری که مرا به بیمارستان بردند من بیهوش بودم و یک روز بعد ...
پاسخ آیت الله کاشانی به شبهات در باره کودتای 28 مرداد
، فساد و تباهی وحشت زاست، یکمشت مردم بی سر و پا بجان و مال و ناموس ملت مسلط هستند، همان روزهایی که از آن ترس داشتیم رسیده است. مصدق با خود خواهی و لج بازی همه سنگرهای محکم دفاعی ملت را خورد و نابود کرد. شاه که در دست ما موم بود اکنون صدقه سر مصدق یکه تازی میکند. مصطفی را کشت خواستم خون خواهی کنم مرا بزندان کشیده است . نمیدانم شرح ما وقع را شنیدید یا خیر در استنطاقی که کردند گفتند شما محرک قتل رزم ...
بعثی ها اسیر ما بودند
. دستشویی که نه. خودمان با گونی و کارتن برای دستشویی های اردوگاه در درست کرده بودیم. همین که از جایم بلند شدم سربازان احاطه ام کردند و با زبان عربی گفتند می خواستی شورش کنی. هر چه گفتم: شورش کجا بود. قبول نکردند که نکردند. نخستین چک را که خوردم عین خیالم نبود. به کتک های اینچنینی عادت کرده بودیم. اما بعد از چند دقیقه مرا به محوطه بیرونی اردوگاه بردند و به جانم افتادند. مردهای غول پیکری که هیکل هایشان چند ...
ازدواج شیرفلکه برکت را باز می کند!
دقیق گفتند. آقای مؤذن زاده درباره بررسی دیدگاه هایشان می گوید: ما در آن زمان حسابی باهم حرف می زدیم و کلی تحقیقات کردیم آن قدر که من می گفتم که هر جا می روم فکر می کنم یک نیروی اطلاعات مرا می پاید (خنده) یک بار در سلف دانشگاه یک آقایی آمد کنار من نشست و گفت به من مأموریت داده اند از شما تحقیق کنم، خودت بگو ببینم چه جور آدمی هستی؟ اصلاً همدیگر را نمی شناختیم و البته بعدها به همین واسطه رفیق شدیم. در ...
شب نشینی شاعران خوابزده!
ایران آنلاین /یکسانی مطالب و شیوه های طرح سؤال در دروس مختلف و پایه های متفاوت، عدم طرح سؤال های تشریحی و محدود کردن دانش آموزان به نتیجه های محدود در طرح سؤال های تستی که به منظور آماده سازی دانش آموزان برای شرکت در کنکور طرح و نوشته می شود، موجب پایین آمدن قوه تحلیل و تخیل و استدلال های علمی دانش آموزان شده است. در نتیجه رسیدن به شیوه حل مسأله و دریافت روش های نوین برای نیل به اهداف آموزشی که از اهداف اصلی آموزش است به بیراهه رفته ...
از 12 سالگی عکاس ورزشی شدم!
سمت جمع می شوند و عکس می گیرند، اما من نتوانستم در میان شان باشم و برای همین یک گوشه ای برای خودم پیدا کرده و نشسته بودم. نکته جالب این بود که در آن بازی علی انصاری فرد دقیقا جلوی پای من دندان هایش شکست و آمبولانس هم همان جا کنار من او را برد. بعد از چند دقیقه سیاوش اکبرپور گل زد و برای شادی گل به سمت من آمد! من هم تنها عکاسی بودم که آن جا نشسته بودم و عکس گرفتم و همان عکس هم روی جلد رفت و هیچ ...
شهید نصراللهی گفت که پرستاران ناموس سپاه و اسلام هستند
نمی رود. خانم قیصری یکی از پرستارانی است که در مقطعی در پاوه حضور داشته است. قیصری در گفت وگو با خبرنگار ما می گوید: آن زمان من فقط 18 سال سن داشتم. از کرمانشاه به پاوه آمده بودم و وقتی به ما گفتند بیمارستان را تخلیه کنید به ژاندامری رفتیم. روزهای سختی را در پاوه گذراندیم. مدتی بعد از حضور در پاوه به شهر بانه رفتم. فرمانده سپاه بانه شهید قاسم نصراللهی بود. زمانی که در بانه ...
طنز/ چگونگی رژیم ورزشکاران به اهدای مدال به مدافعان حرم
دیگر چون خیلی درد داشت امضا کردم. بعد داشتم گریه میکردم که یک چسب قطره ای آوردند زدند و انگشتهایم را به هم چسباندند و مثل روز اولش شد. بعدا شنیدم که این چسبها را از روسیه وارد کرده اند و خیلی چسبهای خوبی است و همه چیز را میچسباند. بعد تا روز مسابقات برای اینکه یادم نرود چه قولی داده ام یکی می آمد و هی انگشتم را قطع میکرد و میچسباند و می رفت و هزینه ایاب ذهاب هم میگرفت. یکبار گفتم شما یکی ...
طعم آزادی
نگاهش کرد و گفت: چرا این پرنده رو کرده تو قفس؟ گفتم: هر از گاهی پرنده شو میاره می ذاره تو راهرو، کنار این پنجره که هم آفتاب بهش بخوره و هم همسایه ها موقع رد شدن یه کم باهاش حرف بزنن . نیامد توی خانه، رفت طبقه بالا و در خانه همسایه را زد. به آیدا گفتم: چی کار داره می کنه؟ آیدا گفت: احمدآقا از من و تو عاقل تره. نگران نباش. حتما فکر کرده که رفته در خونه همسایه مون رو زده . چند دقیقه بعد احمدآقا ...