سایر منابع:
سایر خبرها
اقدام بسیار زشت وزننده پسر جوان با دختر خاله اش
کتک زد و این مسئله باعث شد تا خانواده ام از او دلگیر شوند و پسر خاله ام که همیشه نسبت به من و خانواده ام ابراز محبت می کرد می خواست با شوهرم درگیر شود. اما من اجازه ندادم و گفتم با وجود یک بچه کوچک دوست ندارم زندگی ام را از دست بدهم. زن جوان افزود: من و شوهرم امروز ظهر مثل همیشه با هم جر و بحث کردیم و او دوباره مرا کتک زد. با چشمانی گریان به خانه پدرم رفتم اما هیچ کس خانه نبود ...
حرف هایی که آزارم می داد !
گاه نمی توانستم این حرف ها را تحمل کنم ماجرای طلاق مادرم در محل زندگی مان پیچیده بود و احساس می کردم دوستانم به چشم حقارت به من می نگرند به همین دلیل ماجرای مرگ مادرم را در ذهن خودم ساختم تا به همه بگویم بر اثر بیماری قلبی فوت کرده است مدتی بعد پدرم که با کامیون در جاده های کشور رانندگی می کرد زن دیگری گرفت اما من علاقه زیادی به او نداشتم. از آن زمان به بعد برای گذران زندگی از شهرهای جنوبی کشور به ...
با پسر مورد علاقه ام به میهمانی مختلط رفتم/در میهمانی تمام آبرویم را باختم
اوایل زیر بار نرفتم. حتی خواستم اتاقم را عوض کنم ولی چون وسط سال بود هیچ کس حاضر نشد جایش را با من عوض کند. وی افزود: بالاخره این دوستان نااهل پیروز شدند و مرا تسلیم کردند. شاید یکی از دلایلی که زیر بار حرفشون رفتم این بود که دیگه از متلکاشون خسته شده بودم. این بود که یک گوشی مجهز به اندروید خریدم. خرید گوشی همانا و رفتن در دام فریبنده شبکه های اجتماعی همان! کارم صبح تاشب شده بود وب گردی ...
ناصر با زن خیابانی رفت وآمد داشت/ من هم ارتباطم با بابک را از خانواده ام مخفی نگه داشتم
موضوع را به پدرم اطلاع دادم و به اصرار خانواده ام از پسرعمویم طلاق گرفتم. من دوباره به دانشگاه رفتم و کاری نیم وقت در یک شرکت بزرگ برای خودم پیدا کردم. 2 سال گذشت و در این مدت مردی که ظاهری کاملا موجه داشت سر راه زندگی ام قرار گرفت. او پس از جلب اعتمادم ادعا کرد همسرش در خارج از کشور است و قصد دارد او را طلاق بدهد. این مرد حقه باز پیشنهاد داد به عقد موقت و پنهانی او ...
دستور رمال برای فروش طلا دختر جوان را به کلانتری کشاند
کشید و افزود : شاید اگر او این گونه رفتار نمی کرد خودش را توی دلم جا می داد. اما می دانستم هوش و حواسش جای دیگری است. من هم تمام این حرف ها را به میثم می گفتم. آخرین بار گفت تو اگر واقعاً دوست داشتی اجازه خواستگاری و آوردن هدیه را نمی دادی. میثم از من خواست طلاهایی که بعنوان هدیه نامزدی به من دادند را بفروشم و پولش را به او بدهم تا این طوری هم عشق و علاقه ام را ثابت کرده ...
بازار عطاران با قدمت کرمان رو به فراموشی است /سود خام فروشی گیاهان دارویی که به جیب دلالان می رود و بی ...
قبلا کوچه سنگ تراشان بوده است و بعدا به بازار عطاران تبدیل شد در ابتدا هم تعداد کمی مغازه عطاری بود که بعدا به تعداد آنها افزوده شد ولی متاسفانه امروز هم به خاطر اینکه قیمت گیاهان افزایش یافته تعدادی از این مغازه ها به مغازه پوشاکی تبدیل شده است. وی ادامه می دهد: از سال 1338 سن 18 سالگی کار عطاری را شروع کردم وحدود 57 سال است که این شغل را عهده دار هستم و به این شغل بسیار علاقمند بوده و ...
سال کنکور هم فوتبال می دیدم/ بدون تفریح آدم می میرد
.... مینا دلیل انتخاب رشته تجربی را راهنمایی و اصرار خانواده عنوان می کند و ادامه می دهد: من خودم ابتدا رشته ریاضی را دوست داشتم اما مادرم شرایط را طوری فراهم کرد که کمتر به ریاضی فکر کنم و سال اول دبیرستان با شرکت در کلاس های المپیاد، به رشته تجربی علاقه مند شدم و سال بعد هم این رشته تحصیلی را انتخاب کردم. از آرزوی فضا نوردی در کودکی تا انتخاب پزشکی او دوست ...
دردسر عشوه گری دختر یک سرایدار برای پسر پولدار!
دوست دارم نگین صدام کنین... ثانیا قراره تا دو، سه روز دیگه خانم ارجمندی همونی که واحد هیجده می شینه بابت درس دادن ریاضی و شیمی به اون دختر منگلش بهم پول بده. هر وقت داد پول شما رومی ذارم سرجاش. حالا تو رو خدا بذار بخوابم. مامان سفره بزرگ پلاستیکی گلدار را وسط اتاق پهن کرد و دسته دسته سبزی های جورواجور را ریخت وسط آن. هنوز هم داشت غرغر می کرد. هزار بار هم بگی نگین، بازم من می ...
با دختر دانشجویی ارتباط مخفیانه داشتم/ دختر مورد علاقه ام بیچاره ام کرد
ام با انجام تحقیقات اولیه، مخالفت خود را اعلام کردند و گفتند این دختر به درد تو نمی خورد ولی من به ارتباط مخفیانه خود با این دخترخانم ادامه دادم. او که می گفت قصد کمک دارد، پیشنهاد داد به عنوان نماینده توزیع و فروش کالاهای شرکت برادرش در مشهد فعالیت کنم. دختر مورد علاقه ام با این ترفند هفته ای یک بار چند کارتن کوچک را از طریق اتوبوس مسافربری می فرستاد. من نیز به پایانه ...
آزارو اذیت دختر 19 ساله توسط پسر دایی اش
به گزارش سرویس حوادث " جام نیوز "، سمیه دختر 19 ساله ای است که در گفت وگو با پلیس اعلام کرده با رضایت پدر و مادرش مورد آزار جنسی پسردایی اش قرار گرفته است. او زندگی اش را تعریف کرده و گفته: 16 ساله بودم که مادرم گفت پسردایی ام به خواستگاری ام آمده. از شنیدن این خبر ناراحت شدم چون پسر همسایه مان به خواستگاری ام آمده بود و او را دوست داشتم اما خانواده ام به دلایلی که برای من غیرمنطقی بود ...
پیش دستی مرگبار
از این ماجرا گذشت روزها به سرکار می رفتم و بعد از آن چون تفریح دیگری نداشتم به قهوه خانه محل می رفتم. با اینکه پول زیادی بدست نمی آوردم اما بخاطر اینکه تفریحی نداشتم مقداری از پول هایم را بخاطر رفتن به قهوه خانه و قلیون کشیدن خرج می کردم. در روز حادثه همانند هروز قهوه خانه رفتم ، در آن طرف خیابان امین پسرعمه اصغر را دیدم که به من نگاه می کرد. البته نگاهش نگاه معمولی نبود و خیلی پرمعنا ...
ارواح شبگرد در اتوبان های تهران
شده ام دستم را گرفت و به مرکز ترک اعتیاد برد اما تا دوره تمام می شد، دوباره شروع می کردم. چند باری هم خودم رفتم اما بازهم نتوانستم و لغزش کردم. دیگر مطمئنم نمی توانم ترک کنم و اصلاً حوصله اش را هم ندارم. حالا چند سالی هست که به شهرستان نرفته و سری به پدر و مادرش نزده. اصلاً برود که چه؟ که بگوید در پایتخت معتاد شده و حالا کارتنخواب است؟ از صندوق صدقات دزدی می کند تا پول موادش را در بیاورد ...
با زن جوان درخیابان آشنا شدم - او را به خانه ام دعوت کردم
جوان یکی از شربت هایی را که آورده بودم به خودم تعارف کرد و من هم آن را نوشیدم. بعد از آن دیگر متوجه هیچ چیز نشدم و وقتی به هوش آمدم ساعت 8 شب بود و وضعیت خانه ام کاملا به هم ریخته بود. وقتی وسایلم را کنترل کردم فهمیدم مبلغ 250 هزار تومان پول از کشوی میزم سرقت شده است. به دنبال اظهارات این مرد به دستور بازپرس شعبه اول دادسرای ناحیه 11، کارآگاهان پلیس آگاهی تحقیقات خود را در این باره آغاز ...
حقیقی: بازیکن ایرانی در اروپا جایگاهی ندارد
که خیلی به دنبال پول نیستم و از همه چیز مهمتر پیشرفت و بازی کردن است چون می خواهم در بهترین شرایط باشم تا به تیم ملی کشورم خدمت کنم .این ها که گفتم با هم توافق کردیم و قرارداد امضا شد. اما کمی طول کشید تا به تو ترکیب اصلی ماریتیمو برسی؟ بله، من به اردوی تیم پیوستم و تا آی تی سی من برسد دو، سه بازی از دست رفت. با ادامه تمرینات دیدم روند آنطور که من می خواهم پیش نمی رود با مدیر ...
زن آرایشگر با همدستی مدیر کمپ ترک اعتیاد، شوهرش را ربود
مرد قوی هیکل وارد خانه شده و به زور مرا با خود بردند. وقتی به خودم آمدم داخل یک کمپ ترک اعتیاد بودم. سرانجام پس از 13 روز با پرداخت پول به یکی از کارمندان کمپ توانستم با پدر و مادرم که در این مدت به دنبالم می گشتند تماس گرفته و آنها با پلیس به کمپ آمده و نجاتم دادند. چند روز پس از آزادی متوجه شدم همسرم با مراجعه به دادگاه درخواست طلاق کرده است. در ادامه با احضار ژیلا، او به بازپرس جنایی ...
از مرگ مغزی تا اهدای عضو!
پول نیوز - می گوید برادرم منتظر بود تا فرزندش را ببیند اما اکنون دو هفته است که دیگر در بین ما نیست. اگر راننده ای که با او تصادف کرد، به علائم راهنمایی و رانندگی و تابلویی که سرعت مجاز را 30 کیلومتر نشان می داد، توجه می کرد، تصادف این فاجعه را به بار نمی آورد. علی جنتی، 39ساله، از مرگ مغزی و اهدای عضو برادرش و اتفاقات بعد از آن می گوید. برادرت چند سال داشت و شغلش چه بود ...
اعتراف های تلخ قاتل مادر و دختر 3 ساله
و از خانه خارج شدم. طلاها را حدود 6 میلیون تومان فروختم و بعد هم به شهر خودمان رفتم. انگیزه ات از جنایت چه بود؟ یک لحظه عصبانیت و یک تصمیم اشتباه. پس برای سرقت، سحر را به قتل نرساندی؟ نه، من با خودم 800 هزار تومان پول آورده بودم تا برای سحر خرید کنم. اگر می خواستم سرقت کنم که با خودم پول نمی آوردم. پس چرا طلاها و جواهرات را سرقت کردی؟ متهم سکوت می کند. ...
در اتفاقی نادر؛ نامه رزمنده گلستانی پس از 35 سال به دستش رسید
: در این میان چون والدینم دلواپس من بودند نامه ای برایم به آدرس اهواز- قرارگاه شهید ناجیان ارسال کردند اما این نامه زمانی به آنجا رسید که من به منزل برگشته بودم. تا اینکه 35 سال بعد، اخیراً امور ایثارگران جهاد نامه خانواده ام را به من تحویل داد که بسیار شگفت زده و خوشحال شدم که چطور این نامه بعد از این همه سال اکنون به دستم رسید. خارکوهی که خود اکنون تاریخنگار دوران دفاع مقدس است می ...
بازخوانی پرونده زندانیان جرایم غیرعمد
شاید از این مملکت کند و رفت جایی که روزی ات آنجا تقسیم می شود. پرسیدم: قصد مهاجرت داشتی که الان اینجایی؟ جواب داد: روزی که خدمت مون تموم شد از پادگان تا خانه پول کرایه اتوبوس را هم نداشتم. مهاجرت کجا بود؟! دوست داشتم و دارم ولو برای یک تجربه تلخ هم که شده آن طرف این آب ها را هم گز کنم اما کو پول اما کو دل اما کو ... . وی ادامه داد: دوران خدمت تو واحد پشتیبانی بودم و ...
مهراوه شریفی نیا: نقش منفی اصلاً بازی نکرده ام
را چطور می بینید؟ شهرام حقیقت دوست، بازیگر بسیار خوب و همراهی است، ذاتا انرژی خوبی دارد و این حال خوب را به همه تیم منتقل می کند. هم در این فیلم و هم در خداحافظ بچه، ارتباط خوب ما مقابل دوربین از نقاط قوت کار شد. توانایی شما بیشتر در ایفای نقش های درام است، دلیل آن را چه می دانید؟ چه عالی. نمی دانم. شاید چون کلا از این فضا بیشتر لذت می برم و خودم احساس بهتری دارم ...
یادی از دلاورمردان شهر مهربانی ها
محمدرضا کاظمی نیز مجروح شدند. ناگفته نماند که مادرم به من سفارش اکید کرده بود که از برادرم مواظبت کنم چون از من کوچکتر بود، اما هرچه به دنبالش گشتم پیدایش نکردم تا یک مجاهد عراقی که با او دوست بود گفت که برادرت مجروح شده و او را به ایلام اعزام کرده اند، حالش هم خوب بود ناراحت نباش! این رزمنده می افزاید: بعد از چند روز که کله قندی در محاصره کامل بود، بعضی مواقع بالگرد دشمن می خواست برای ...
ازدواج شیرفلکه برکت را باز می کند!
سفره ای که خودم تنهایی پهن کرده بودم بنشانم. دوست داشتم همه چیز را باهم به دست بیاوریم. این زندگی هم یکجاهایی به مو رسید ولی پاره نشد. مثلاً یک بار دیدم همه چیز خانه تمام شده است و نیاز به خرید داشتیم. دقیقه رفتم سر کوچه و تلفن همراهم را زیر قیمت فروختم و برای خانه خرید کردم. ولی چند وقت بعد یک اتفاق خوب افتاد و پولی دستمان رسید که هم گوشی همراه و هم خط تلفن بهتری خریدم. حاج آقای قاسمیان اصطلاحی ...
گفتگویی با بلندقدترین بازیگر تئاتر و سینما (عکس)
برای هر نقشی خوب نباشد اما سلیقه خودم هم نیست که در همه کانال ها و در لحظه به لحظه سریال ها باشم . این ویژگی از این نظر برای من خوب است چون به درد نقش های خاص و تجربه های خاص می خورم که متفاوت تر از کارهای عامیانه است. البته من کارهای عامیانه را هم دوست دارم اما حضور در نقش های متفاوت را بیشتر می پسندم . نمونه اش شیرافکن در سریال پایتخت . حالا بهتر است این نقش را با نقشم در لانتوری ...
جوان ترین عکاس ورزشی ایران - از همکاری با یانگوم تا مصاحبه عکاس 12 ساله با مجله AFC!
داشتم با همان عکاسی کار می کردم. می دانید همیشه عکاسی را دوست داشتم و از دیدن عکس ها لذت می بردم. از بچگی روزنامه می خواندم و عکس هایش را که می دیدم با خودم می گفتم کاش این عکس را من گرفته بودم. اولین حقوقش را که می گیرد باورش می شود که دیگر عکاس شده، وقتی که اولین حقوقم را گرفتم، می دانستم که دیگر دارم عکاسی می کنم. سربازی هم رفتم و در آن جا هم عکاسی می کردم. خبر ورزشی و همشهری هم کار می ...
قاتل مادر و دختر: کابوس جنایت رهایم نمی کند
از من بگیرد. فردای آن روز به من زنگ زد و من دستور پخت چند غذای جدید را به او گفتم. گویا آن شب مهمان داشت. پس از آن گاهی به او زنگ می زدم و با هم صحبت می کردیم. چه شد که تصمیم به قتل گرفتی؟ من برای قتل نقشه ای نکشیده بودم. همه چیز در یک لحظه رخ داد. اگر خودش حاضر می شد به من پول قرض بدهد شاید چنین اتفاقی رخ نمی داد. من روزحادثه به خانه اش رفتم. می دانستم شوهرش به خاطر شغلش که ...
پول دیه همسرم را ندارم، آزادم کنید
وقتی به خانه رفتم، به سمیرا گفتم از حرف هایی که درباره تو گفتم خیلی پشیمان هستم و می خواهم جبران کنم، به همین دلیل هم برایت یک انگشتر به عنوان هدیه خریده ام. گفتم دستت را جلو بیاور تا انگشتر را دستت کنم. وقتی دستش را جلو آورد، آن را پیچاندم و بعد دو دستش را گرفتم و با دستبندهای پلاستیکی که از قبل تهیه کرده بودم قفل کردم. دهانش را هم با شالی که سرش بود بستم و دستانم را روی گلویش گذاشتم و فشار دادم ...
پرنده اسیر...!
. تو لباس خوب، تفریح و گردش می خوای. زن اولش چون سه، چهار سال باهاش توفیر سنی نداشت و آبجی ما هم فقط 12،10 سال باهاش اختلاف سنی داشت، به خیالش با تو هم می تونه مثل اونا رفتار کنه. سحر !گوشت با منه؟! باور کن من دوستت دارم. من میتونم تو رو از دست اون نجات بدم. به شرطی که خودتم بخوای. تو منو میخوای؟! یعنی میگم که... وقتی تو چشام نگاه میکنی، دل تو هم مثل من میلرزه؟... یا من اونجورا هم واست ...
قرار بود جمشید هاشم پور نقش مرادبیگ را بازی کند/ کیارستمی شیفته روزی روزگاری بود/ پشت پرده حضور شکیبایی ...
را بنویسم که بلافاصله رد شد. در همان جلسه اول. محمد حاج کریم خان آن زمان مدیر گروه فیلم و سریال بود و نقشش در تولید این سریال مطلقا کمتر از من نبود. چون آن زمان خودم هم عضو شورای فیلمنامه بودم و دوستان همه از سر دلسوزی تصور می کردند که کار پراکنده و شل و ولی خواهد بود. ایرادهایی گرفتند و من یکسال بازنویسی کردم و رد شد تا اینکه آقای حاج کریمخان شخصا مسئولیت کار را برعهده گرفت. **انتخاب ...
من خونه نیستم
بچه ی دیگری نبود که بشود انداخت گردن او. پس با دروغ نگفتن می توانستم کم تر تنبیه بشوم. چشم هایم را بستم و گفتم: آره. هنوز در حال تصور کردن انواع تنبیه های ممکن بودم که با صدای بابا به خودم آمدم: برو توی اتاقت، ولی دفعه ی آخرت باشه. این دفعه رو چون راست گفتی کاری باهات ندارم. آن روز سر سفره ی ناهار به این فکر می کردم که راست گویی هم عجب چیز خوبی است. از این به بعد هر خرابکاری ای کردم باید زود اعتراف کنم، که صدای زنگ تلفن، مامان را از پای سفره بلند کرد و بعد صدای بابا توی گوشم پیچید: اگه احمدی بود، بگو من خونه نیستم. تصویرگری: فرینا فاضل زاد ...
با حبیب رفتم... بدون حبیب بازگشتم/ سه ماه در سلول انفرادی
اوایل فکر می کردیم این تحرکات فقط در مرز است و همان جا تمام می شود، اما عراقی ها هر روز در حال پیشروی بودند. هرگاه به پشت بام می رفتیم، عراقی ها را می دیدیم. تعداد زیادی از همسایه ها شهر را ترک کرده بودند و به روستاها و شهرهای اطراف رفته بودند. پدرم اجازه نمی داد ما شهر را ترک کنیم و می گفت عراقی ها چند روز بعد عقب نشینی می کنند و به شهر وارد نمی شود. برادرم و حبیب هرگاه از خط مقدم برمی گشتند، می گفتند شما نمی دانید آن جا چه خبر است توپ و تانک عراقی ها مثل مور و ملخ در مرز پراکنده است و شما نمی توانید این جا بمانید. ...