سایر منابع:
سایر خبرها
هجوم خیال و عاطفه
علاقه دارد و تازگی ها چیزهایی نوشته که بقیه می گویند شعر است! شعرهای قیصر امین پور و فریدون مشیری را می خواند. فاطمه سادات لطفی هم از 9 سالگی داستان می نوشته و حالا که 16سال دارد شعر هم می گوید. او شعرهای فاضل نظری را می خواند. تو مو می بینی و من...! اولین علامت سؤالی که دور سرمان چرخید این بود: چه تفاوتی میان متن ادبی و شعر است؟ چه طور می شود متنی، با داشتن ...
نا گفته های همسر شهید محسن الهی/ اگر بخواهم اورا وصف کنم در هزار کتاب نگنجد
شهید با فرزندان چگونه بود؟ مثل رابطه یک مادر با فرزند شیرخواره اش ، جانش بود و 3 فرزندش؛ درطول 20 سال زندگی مشترک با وجود مشغله کاری فراوان هیچ وقت نشد تولد بچه ها را فراموش کند یا بدون هدیه به خانه بازگردد، با بچه ها بازی می کرد مثل یک دوست بچه ها را تشویق به نماز وعبادت می کرد، به حدی بود که همه اقوام و آشنایان می گفتند؛ خوشا به سعادتت با چنین همسر و فرزندانی . خدا رو شکر ...
حداقل بگیرانی که بازنشسته نمی شوند
دستفروشی می کند. دلیلش را که از پیرمرد می پرسم، می گوید: تو خود رشت نمی تونم کار کنم، فک و فامیل می بینن و اون وقت میگن فلانی با این سن وسال کنار خیابون دستفروشی می کنه. برای خودم مهم نیست ولی از بچه هام شرمنده میشم. اونا هرکدومشون واسه خودشون کسی هستن. هر روز ساعت حدود هشت و نیم تا 9 صبح با کوله باری از پوشاک و وسایل دیگر که از رشت همراه خودش می آورد به شهرها و بخش های اطراف رشت می آید تا دستفروشی ...
نیم صفحه اول روزنامه پیروزی چاپ فردا / 8 مهر
2016-09-28 23:02 روحت شاد کاپیتان نقل قول +13 #3 بارسلونا،آرسنال 2016-09-28 22:59 گولچ توی اینستاش حذف کرده بازیکن پرسپولیس رو از توی بیوش،عکس پروفایلشم گذاشته اون جامی که با تیم شریف مولداوی گرفته؛یه بوهایی میاد نقل قول +10 #2 mamadمم 2016-09-28 22:54 کاش میشد یجور از دست گولچ راحت شد اگه خوب بود برانکو بازیش میداد حتی تو 18تاهم نبوده سروش ...
دختر بادکنک فروش و پسرک
می تونستم فردا و پس فردا وقتم رو صرف خودم و زندگیم کنم. داشتم خیال می بافتم که فردا رو چجوری بگذرونم، که دیدم یه دختر بچه 7 یا 8 ساله جلوی من ایستاده. چند باری هم منو صدا زده بود اما انقدر غرق افکارم بودم که اصلا متوجه حضورش نشده بودم. -آقا میشه ازم بادکنک بخرین؟ 10 تاش هزار تومن، برای خواهر کوچیکتون ببرین، برای دخترتون یا پسرتون، آقا میشه ازم بادکنک بخرین؟!... از اونجایی که خودم تنها ...
امکانات آتشنشانی نقده صفر است!
داخل آتش نجاتش دادیم اما از ناحیه دست و پا دچار سوختگی شده بود . یکبار هم حادثه گاز گرفتگی برای خودم اتفاق افتاد و ماجرا این بود که یک نفر در داخل چاه دچار گاز گرفتگی شده بود وقتی به محل مراجعت کردیم متوجه شدم که زنده است و هنوز تکان میخورد من هم بدون لوازم شخصی لازم و به خیال اینکه میتوانم قبل از اینکه برایم اتفاقی بیافتد داخل چاه رفتم ، در حال بستن طناب دور مصدوم بودم که متوجه شدم در ...
ایبسن سخن می گوید/ شکل های زندگی: به مناسبت انتشار دو کتاب تازه از ایبسن
به فال نیک می گیرد و سعی می کند با دادن انگیزه به ربکا چشم انداز روشن تری برای او تصویر کند. درست در حین همین گفت وگو که می توانست سرانجامی بگیرد، ربکا با تحکم از پذیرش درخواست روسمر امتناع می کند. روسمر: کمکم کن از زیر این بار خلاص بشم، ربکا، بیا همه خاطرات رو در آزادی و سعادت و شور غرق کنیم. اون وقت تو تنها همسری می شی که تا به حال داشته ام. ربکا: [با تحکم] دیگه هیچ وقت دراین باره ...
تصاویر/ عشق نامتعارف "ناصرالدین شاه" به "دو خواهر"
روزی در یکی از دعواها ناصرالدین شاه به خانم باشی می گوید "این مادر تو باید خیلی خوب باشد که بچه های به این خوبی می آورد". همسر شاه به او می گوید: "دو خواهر را گرفتن کار قدیم شماست. بعد از هفتاد سال کار تازه ای بکنید". در نهایت بدون این که خانم باشی بفهمد ناصرالدین شاه ماه رخسار خواهر خانم باشی را در جاجرود به اندرون می برد. خانم باشی هنوز نمی داند بین شاه و خواهرش چه گذشته و ...
خاطرات آزاده فاطمه ناهیدی
روز دکتر صادقی با دو تا از برادرها به خط برود، یک روز هم من با دو برادر دیگر تا به مجروحین برسیم، چون وجود ما در آنجا برای ایجاد روحیه بسیار مهم بود. صبح روز 20 مهرماه، ساعت 5/7 بود که با یکی از برادرها جلو خانه صحبت می کردیم. یادم نیست چه مسئله ای پیش آمد که ما به داخل خانه رفتیم. یک دقیقه طول نکشید که درست همان جایی که ما ایستاده بودیم، خمپاره ای افتاد. این برایم خیلی جالب بود که درست ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (159)
.... قشنگ مشخصه ننش به باباش گفته حالا اسمشو چی بذاریم؟ اینم حوصله نداشته ی مشت کوبیده ب کیبرد،گفته اینم اسمش. 36. تو تلویزیون میگه هر روز دست پدرتون رو ببوسید بذارید عادت شه، دو روز پشت هم اینکارو کنی بابات شک می کنه جیباتم می گرده ببینه چی زدی. 37. منو رفیقام اگه جای اصحاب کهف بودیم بعد 300 سال که پا میشدیم تازه سیصد سال هم باید دعوا میکردیم کی بره نون بگیره. ...
کروبی در 88 می گفت چه کسی بهتر از آقای خامنه ای هست؟
به گزارش آرمان پرس و به نقل از نسیم آنلاین؛ 25 شهریور سال گذشته بود که شیخ ابوالقاسم خزعلی عضو مجلس خبرگان رهبری دار فانی را وداع گفت و امروز بیش از یک سال از درگذشت وی می گذرد. رئیس بنیاد بین المللی غدیر که عضویت 20 ساله در جمع فقهای شورای نگهبان را نیز در دوران حیات خود تجربه کرده بود،از مبارزین و مجاهدین دوران انقلاب و از یاران و همراهان امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای به شمار می آمد، کسی که به تقوا و خلوص در امر سیاست ورزی شهره خاص و عام بود. در ...
میرداماد: خودم را به پاکت نفروخته ام
فهمیدیم و در فضای خودمان غرق بودیم. من دعا کردم تو مداح بشوی روز آخر هم همین طور گفت: به خاطر این که تو به خاطر من از چیزی که دوست داشتی دست کشیدی برایت دعا می کنم امام حسین(ع) به تو عزت و آبرو بدهد" بعد من دعا کردم تو مداح بشوی بعدها به این رسیدم که هیچ کسی نیست مثل مادر که بتواند این طور دعا کند. یادم هست در همان دوران بیماری مادرم یک بار رفتم در مسجد محل بخوانم ، یک ...
روایت 13 سال گمنامی شهیدی که تا لحظه آخر شهادت ذکر می گفت/ داوود بعد از شهادت برادرانم طاقت ماندن نداشت
به گزارش کوگانا به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس، در بخش اول این گفت وگو " معصومه تاجیک" خواهرشهیدان علی اکبر، حسین و داوود تاجیک، روایت زندگی پدر و مادر و گوشه ای از خاطرات شهید جاویدالاثر علی اکبر را تعریف کرد. در این بخش به بازخوانی زندگی شهیدان حسین و داوود تاجیک می پردازیم. از شهید حسین تاجیک، برایمان بگویید؟ حسین، از ابتدای تولد بسیار مظلوم و مهر ...
حضور جاسوس ها در بازار نشر ایران
، و تو خسته می شی چون نمی تونی برای ابد شجاع بمونی. و بعد یه شب اون بلا سرت میاد. تو اون بالا، تو تاریکی آسمونی، هشتصد کیلومتر دور از خونه، و یکهو حس می کنی اون تاریکی به جسمت رسوخ کرده. تو سرت، تو شکمت. می بری، مثل یه موتور خراب. نمی تونی فکر کنی، نمی تونی تکون بخوری. نمی تونی ببینی، نمی تونی بشنوی. تو تاریکی فریاد ترس همه چی رو تو خودش غرق می کنه و بعد اون فریاد ادامه پیدا می کنه؛ و تازه می بینی ...
وقتی فرمانده کل سپاه از رزمندگان نهاوندی گردان ابوالفضل العباس (ع) تقدیر کرد
، دیدم اشک غم از دست دادن حسین را با قطرات اشکی که بر روی گونه هایش شروع به غلتیدن کرد و نگاه ماتم زده اش را که به صورتم انداخت دیدم از همان بلایی که از آن می ترسیدیم به سرمان آمده و گفت از گروه چهارنفره تان تو و ضرغام ماندید. ادامه داد میدانم چند سال است که باهم بودید و برایتان سخت است ولی باید مقاومت کنید نمی دانم چه بر سرمان گذشت ولی تمام گردان زانوی غم در بغل گرفته بودند و هرکسی برای ...
آیاتی که در شان جناب عمار نازل شد/ زبان صریح اسلام و میزان حق در میدان کارزار/ شهادت عمار، عامل رسوایی ...
شد و سپس دهان به دهان انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیت خاصی پیدا کرد، بالأخص که پیامبر (ص) او را به مناسبت هایی می ستود. رسول خدا بین او و حذیفه بن یمان پیمان برادری استوار ساخت. پیامبر اکرم(ص): سراپای عمار را ایمان پر کرده است سیره نویسان، در مورد شرکت پرتلاش عمار در جنگ ها چنین نوشته اند که عمار در همۀ جنگ های پیغمبر و در بیعت رضوان همراه رسول خدا ...
پنج روز عمل مداوم در عملیات کربلای 5
کرد که من هم می آیم. روز اول مهر که برای اعزام به جنوب رفتیم، هفت نفر پزشک داوطلب رفتن به جبهه بودیم و به قسمت پایگاه نظامی فرودگاه مهرآباد رفتیم و در همان زمان که منتظر بودیم، هواپیمایی آمد و یک بمب روی پمپ بنزین پایگاه انداخت که عمل نکرد. دومین بمب روی باند هواپیماهای سی 130 افتاد و عمل نکرد و سومین بمب که روی منطقه خاکی فرودگاه افتاد، عمل کرد و یک صدای مهیبی بلند شد. ...
برای رفتن به سوریه خودم را بازنشسته کردم
داشتیم که در جاده اسلام آباد به باختران به دست منافقین افتاد و او را بعد از شکنجه های فراوان شهید کرده بودند. آن قدر با قنداق اسلحه توی صورتش زده بودند که حسابی صورتش به هم ریخته بود. حالا این شهید یک بار یک گوشه نشسته بود و حسابی توی خودش بود. بهش گفتم: چی شده؟ کشتی هایت غرق شده؟ گفت: یک جنگی هست بین خودم و نمی دونم چه کارش کنم. نگرانم. گفتم: بالاخره یک چیزی می شود. گفت: می ترسم چیزی نشود. تو ...
اشک های که دل را جلا می دهد/ داستان های از گریه بر امام حسین (ع)
حسین (ع ) مهمتر که خدا از اول ما خلق الله همه اش یاد حسین (ع ) بوده و به همه عرشیان و انبیاء و واوصیاء و اولیاء توصیه و سفارش یاد وذکر وگریه و عزاداری حسین (ع ) را کرده، خود خدا به حضرت موسی (ع ) خطاب کرد: ای موسی کسی که گریه کند و یا بگریاند و یا خود را شبیه به گریه کنندگان در آورد بدنش به آتش جهنم حرام می شود. خود پیغمبر خدا (ص ) فرمود: هرچشمی در روز قیامت گریان است مگر ...
از طلاق های پنج گانه تا پدیده شوم جشن طلاق
.... لذا برای اینکه بتوانیم دیگران را بهتر بسازیم، باید در برخی موارد اصلا به روی خودمان نیاوریم که خطایی از سوی طرف مقابل صورت گرفته است. ببخشید تا بخشیده شوید خداوند می فرماید وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا تا یغفر لکم . در روز قیامت که همه گرفتار هستیم، برای اینکه بخشیده شویم باید از امروز تلاش کنیم. حق الله که جای خود را دارد اما برای حق الناس می خواهیم چه کنیم؟ هر کس برای ...
آرش برهانی در گفت وگو با متافوتبال : دیگر نمی خواهم درباره استقلال صحبت کنم / نحوه برخورد با من در ...
به گزارش متافوتبال ، آرش برهانی را کمتر کسی است که نشناسد. مهاجمی که گل های بسیاری به ثمر رسانده و البته فرصت های بی شماری را هم از دست داده. او به دلیل هوش بالای بازی اش، توانایی فرصت سازی خارق العاده ای برای خودش دارد و همین موقعیت های زیادی نصیبش می کند. موقعیت هایی که طبعتا همه آنها وارد دروازه نمی شود. برهانی این روزها در باشگاه پیکان و زیر نظر مجید جلالی تمرین می کند. یعنی همان مربی ای که ...
چتربازی که هرگز چترش بسته نشد
داستان ها که هیچ خبری نداشتم. البته من قوزک پا نداشتم و کارهای خیلی هیجانی نباید انجام می دادم ولی از آن موقع که یادم است من بچه ی جسوری بودم. دنبال همه ماجراجویی ها بودم. وارد 66 هوابرد شدم و دوره های هوابرد را دیدم. سال 67 دوره تکمیلی چتربازیم را دیدم. این ادامه داشت تا مدرک چتربازیم را همان جا گرفتم. وارد تیم موتورسواری سپاه شدم. فاش نیوز: آن موقع مهره کمرتان اصلاً اذیتتان نمی کرد؟ ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (313)
چه فیلمی؟ اول میگه با کی؟ بعدش باید رییس سازمان سینمایی شهادت بده که نر بوده طرف تا ختم به خیر بشه. 4. باباتون با این همه سن هنوز نتونسته اون شکلی که میخواین زندگیتونو بسازه، اونوقت از یه پسر 25 ساله انتظار ویلا و خونه و بی ام دبلیو دارین؟ وقتی تو اتاق زیر پنکه میشینم اولین فکری که به سرم میفته همینه 5. این که میگن اعراب صدر اسلام دخترا رو زنده به گور میکردن یه ...
خاطرات آزاده فاطمه ناهیدی
های دایی ام بیمار بودند. دایی گفت: اگه می خواهی کمک کنی، به بچّه های من کمک کن. گفتم: بچّه های تو این جامعه همه چی دارن. اگه خون نداشتن، تو بهشون خون می دی، ولی اون که تو جبهه است، کسی رو نداره بهش کمک کنه. پدرم می دانست که وقتی می گویم می خواهم بروم، می روم. تنها چیزی که گفت این بود: به خدا می سپارمت. مادرم هم به کارهای من عادت داشت. فقط گفت: داداش دیگه چیزی نگو ...
هلی برن عملیات خیبر بعد از جنگ ویتنام در دنیا بی نظیر بود/ به افسر آمریکایی سیلی زدم و گفتم پوستش را می ...
نفرات بودند. بخشی از دم هلی کوپتر و بدنه آن هنوز بیرون آب قرار داشت که یک حالت صلیب درست کرده بود. خلاصه 45 روز بعد هلی کوپتر را که 417 بود پیدا کردند و برای تعمیرات به پنها فرستاده شد که مدتی هم آنجا بود تا اینکه در همان پنها یکی از آقایان که داشت سیگار می کشید موجب آتش سوزی و از بین رفتن هلی کوپتر شد. 2 روز بعد از آن حادثه احساس کردم حالم خیلی بد است. در واقع به خاطر فشار ...
آیه مباهله دلالت روشن بر ولایت امیرالمومنین و فرزندانش علیهم السلام دارد
، ولی در صورت دوم معلوم می شود که با خداوند ارتباطی دارد که با توکّل بر او به میدان آمده است. [3] به هر حال، روز موعود فرا رسید، مسیحیان مشاهده کردند که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله دست دو پسر بچّه، حسن و حسین علیهم السلام را گرفته و به همراه علی و فاطمه علیهم السلام می آید . اسقف اعظم مسیحیان وقتی این صحنه را مشاهده کرد گفت: من صورت هایی می بینم که اگر دعا کنند حتماً به هدف ...
سینما به دفاع مقدس ادای دین نکرد
بازیگری که برای فیلم ملکه ساخته محمدعلی باشه آهنگر جایزه جشن خانه سینما را از آن خود کرده و از جشنواره تئاتر فجر هم بارها برای بازی های درخشانش جایزه گرفته است. آذرنگ با بازی در سریال شاهگوش ساخته داوود میرباقری بین مردم به شهرت رسید. از یک سالگی به جنوب رفته اید و این خطه را بسیار دوست دارید، جنوب چگونه شما را شیفته خود کرد؟ پدرم تکنیسین وسایل برودتی بود. وقتی من یکساله بودم، خانواده ام به جنوب مهاجرت کرده و ما به اندیمشک رفتیم. شهری که همه خاطرات خوب کودکی، نوجوانی و جوانی ام در این شهر شکل گرفت. عاشق اندیمشک هستم. باران های بی نظیرش در بهار، پاییز و زمستان، انگار همه خاطرات تلخ را می شوید و پاک می کند؛ باران هایی که دوست داری همیشه بر تو ببارد و تو را خیس کند. بیشتر مردم از جنوب، هوای شرجی و بسیار گرم آن را به یاد دارند که آزاردهنده است، اما شما از جنوب لطافت باران های آن را به خاطر سپرده اید. شرجی جنوب را هم دوست دارم. بی نظیر است! در هوای شرجی، نفس کشیدن برای خیلی ها سخت می شود، اما من وقتی در این هوا نفس می کشم، حالم خوب می شود. الان هم وقتی آبادان می روم، حس عجیبی پیدا می کنم. دوست ندارم به تهران برگردم، اما ضرورت های زندگی و شغلی باعث می شود آبادان را ترک کنم. مردم جنوب مهربانی عجیبی دارند، بی دریغ و زلال هستند، این خصلت ریشه در چه چیزی دارد؟ معتقدم طبیعت روی اخلاق و رفتار آدم ها تاثیر مستقیم دارد، جنوب گرمای خود را به مردمش تقدیم کرده همان طور که دریا، بزرگی اش را به این مردم داده است. آغوش باز مردم جنوب و مهربانی آنها همه به دلیل اقلیمی است که مردم در آن زندگی می کنند. این آب و هوا تاثیری در رویاها و اهداف شما داشت که نویسندگی، بازیگری و کارگردانی را به عنوان حرفه انتخاب کردید؟ وقتی مهدکودک می رفتم، قرار شد نمایش شنگول و منگول را اجرا کنیم، نقش حبه انگور را به من دادند، باید از توی ساعت بیرون می آمدم و گریه کنان به بزبزقندی می گفتم: شنگول و منگول را گرگ خورد! اما آنقدر بد بازی کردم که مربی مهدکودک مرا از نمایش اخراج و بچه دیگری را جایگزین من کرد. از همان روز با خودم عهد کردم که باید بازیگر شوم! شروع بازیگری من از همان روز مهدکودک بود و ممنونم از مربی که مرا از نمایش اخراج کرد و این تلنگر را به من زد تا وارد دنیای دوست داشتنی بازیگری شوم. پس می توان گفت به نوعی به شما بَر خورد که از نمایش اخراج شدید؟ بَر خوردن اسمش را نمی گذارم! شاید چیزی در درونم شکست تا دنیای زیباتر و عاشقانه تری بسازم. شاید اگر آن موقع مرا از یک نمایش کودکانه بیرون نمی کردند، بازیگر نمی شدم. جنگ که اتفاق افتاد، شما در جنوب بودید؟ بله! هشت سال جنگ را ما در اندیمشک بودیم، بیرون از خانه چادرنشینی را تجربه کردیم، شرایط پر از التهابی که تا تجربه اش نکنی متوجه بزرگی آن نمی شوی. مدام نگران بودیم که نکند دور از خانواده بمیریم! برای همین در هر موقعیتی که قرار می گرفتیم تلاش می کردیم خودمان را به جایی برسانیم که بقیه اعضای خانواده هستند. چطور شد که در آن شرایط سخت در جنوب ماندید و مهاجرت نکردید؟ جنگ بود، اما زندگی هم جریان داشت و نمی شد زندگی را رها کرد. ما عاشق زندگی در جنوب بودیم و با چنگ و دندان تلاش می کردیم آن زندگی را حفظ کنیم. با خودمان عهد کرده بودیم اگر قرار است آن زندگی ویران شود، پس ما هم در کنارش باید از بین برویم. زندگی در جنوب آنقدر خوب بود که ما در زمان جنگ هم نتوانستیم آنجا را ترک کنیم. اندیمشک دروازه خوزستان است. جنگ که شروع شد، سربازان عراقی تا پشت رودخانه کرخه هم آمدند، اگر اندیمشک را می گرفتند، خوزستان از ایران جدا می شد. اما ترسیدند و پیشروی نکردند. یادم هست در اوایل جنگ آنقدر نیروهای عراقی به اندیمشک نزدیک شده بودند که با توپ شهر را می زدند، اما چون این شهر در یک فرورفتگی قرار دارد، گلوله های تانک به خارج شهر اصابت می کرد. راه آهن اندیمشک جایی بود که سربازان را به خطوط اول جنگ می برد، پایگاه چهارم هوایی در این شهر بود که به لحاظ نظامی خیلی مهم بود، تیپ 2 زرهی بود و... همه اینها باعث شده بود که اندیمشک اهمیت زیادی پیدا کند و صدام خیلی تلاش کرد این شهر را نابود کند. مردم اندیمشک از اهمیت شهرشان برای دشمن باخبر بودند به همین دلیل کنار هم ماندند تا از آنجا دفاع و آن را حفظ کنند. اتفاقاتی را به چشم دیدم که هنوز هم مبهوت آنها هستم. یادم می آید وقتی عراق منطقه ای را بمباران شیمیایی کرده بود و مجروحان را به اندیمشک می آوردند، مردم در مسیر راه آهن تا بیمارستان شهید بهشتی ایستاده بودند، دستمال در دست داشتند و زمانی که مجروحان را می آوردند کل می کشیدند؛ در آن سنی که بودم نمی فهمیدم این سوگواری و عزاست، ترس است، چه چیزی است؟ اما آنقدر باشکوه بود که اصلا از ذهنم پاک نمی شود. ما ...
پیغمبری در قمارخانه
بندگان خدا اشک می آد ... آقا توجه داشته باشید که در قمارخونه به کسی نگفتند قماربر، به همه گفتند قمارباز. ما قماربر ندیدیم. این طفلکی ها می اومدند همشون می باختند. همه کسانی می بردند که خیلی حرفه ای بودند، او ن هایی که همه چیزشون رو باخته بودند گوشه چشمشون اشک جمع می شد و پیدا بود زمینه توبه دارند و توبه می کردند...این برنامه روز اولمان بود. روز بعد رفتیم شیره کش خونه. یک افتضاحی بود. اتاق های ...