دوشنبه ۲۴ اردیبهشتساعت ۲۰:۱۱May 2024 13
جستجوی پیشرفته

خاطرات اسارت آزاده فاطمه ناهیدی(3)

پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : دستور داد دست ها و پاهام را بستند. در آن لحظه مسئله برایم مبهم بود. سعی می کردم به آینده فکر نکنم. وقتی خواست چشمم را ببندد، گفتم: بدهید خودم ببندم. می خواستم طوری ببندم که دید داشته باشم. یک سرباز آمد چیزی نگفت. آن یکی آمد گفت: شل بستی، محکم ببند ... ... ادامه خبر

جستجوگر خبر فارسی، بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است (قانون تجارت الکترونیک). برای مشاهده متن خبری که جستجو کرده‌اید، "ادامه خبر" را زده، وارد سایت منتشر کننده شوید (بیشتر بدانید ...)