سایر منابع:
سایر خبرها
طمع ورزی از مهربانی دورمان کرده است
ترم مرا بزرگ کرد. پدرم الوارفروش بود که او هم ورشکسته شد و بعد از مدتی به دلیل بیماری بینایی اش را از دست داد، هر چند بعد از مدتی دوباره بینایی اش را به دست آورد، اما شرایط زندگی ما خیلی سخت شد.اما من خوشبختانه توانستم درسم را بخوانم آن هم در محله ای که هیچ نشانی از فرهنگ و هنر در آن نبود و اعتیاد بیداد می کرد.همه سینماگران می دانند که من حتی سیگار هم نمی کشم و فقط تاکنون دوبار نقش معتاد را بازی کرد ...
مرد معتاد،پیرمردی را که با همسرسابقش ازدواج کرده بود،کشت
مشغول کار شدم و پدرم نیز در یک نمایشگاه اتومبیل به خرید و فروش خودرو پرداخت. مدت زیادی از کار در مغازه نگذشته بود که با زنی 35 ساله که هر از گاهی به آن جا رفت و آمد می کرد و از مشتریان دایم ما بود آشنا شدم و به منزل او رفت و آمد می کردم. ربابه زنی معتاد و تنها بود، در این میان من نیز در دام اعتیاد گرفتار شدم و بیشتر اوقاتم را در خانه ربابه می گذراندم که پدرم متوجه تغییر رفتار و کردار ...
روایتی تکان دهنده از یک شب تا صبح در لقمان
...> - خانم نفس عمیق بکش ... منو نگاه کن ... نفس عمیق بکش ... پزشک اورژانس ماسک اکسیژن را به دهان زن وصل می کند. ساعت یک مادرم توی خونه تموم کرد. این از کانادا اومد. به خاطر مادرمون. گفت اگه طوریم شد، به بچه ها و شوهرم چیزی نگین. خیلی به مادرم وابسته بود. سال 65 هم که پدرم فوت کرد، اون بار هم رگش رو زد. رفته بود توی حموم رگ دو تا دستش رو با تیغ زده بود. لباساش سیاه بود، چیزی معلوم نبود. یک ...
مدافعان حرم نمی گذارند این تاریخ دوباره تکرار شود
که آن طرف رودخانه قرار داشت و باغی هم کنار خانه اش بود پناه ببریم با ترس و پای پیاده حرکت کردیم. شهر خلوت بود و تنها صدای انفجار پی در پی به گوش می رسید. پس از گذشت ساعتی، به آنجا رسیدیم. در آن زمان، بیشتر مردان شهر مسلح بودند. پسر دایی پدرم هم مسلح بود. خانواده ام در وضع بدی قرار گرفته بودند. نبود غذا و آذوقه و ترس، به ما فشار می آورد. برادر کوچک مان به شیر خشک احتیاج داشت. مادرم نمی ...
مادری که به راحتی از مرگ فرزندانش حرف می زند!
باخته است. با توجه به مشکوک بودن ماجرا، موضوع به بازپرس منافی آذر از شعبه سوم دادسرای جنایی تهران اعلام شد و تحقیقات جنایی دراین باره کلید خورد. المیرا به تیم جنایی گفت: ساعت 7 شب مادرم با من تماس گرفت و گفت برادرم حالش بد است و به کمکم نیاز دارد. آتنا خواب بود و از آنجا که همیشه 3 تا 4 ساعت می خوابید، بچه را تنها در خانه گذاشتم و به کمک مادرم رفتم. ساعت 11 شب که به خانه برگشتم متوجه شدم دخترم ...
ای کاش چاقو نداشتم
پسری که در جریان درگیری خیابانی بچه محلش را با چاقو کشته بود به قصاص محکوم شد اما پس از هفت سال در حالی که یک قدم با چوبه دار فاصله داشت با گذشت خانواده قربانی، از قصاص نجات یافت. به گزارش 9 صبح، شامگاه چهاردهم آبان سال 88 راننده یک پراید تصمیم گرفت پسر جوانی را به دلیل اختلاف های قبلی زیر بگیرد و زخمی اش کند اما این جوان 18 ساله وقتی از تصمیم راننده باخبر شد بسرعت خودش را پس کشید و در ...
محبوب ترین مردم نزد خدا چه کسانی هستند؟!
از اینکه غذا بخورید من یک دعا می کنم شما آمین بگویید؛ گفت: خدایا این مرد را به شرف اسلام نائل کن (این عالی ترین تشکر بود از این مرد) و دعا کرد ایشان مسلمان شود. نیمه های شب در خانه ی مرد زردتشتی را زدند. رفت پشت درب دید فرماندار شهر است؛ آقا چی شده این موقع شب شما، این طرفها؟! گفت شنیدم این خانمی که دیروز با بچه های یتیمش به قصر من آمده بود، الآن خانه شما است؛ اینها مسلمان هستند و ...
روایت زندگی مشترک دو پزشک ایرانی و فلیپینی /دانشجویی که با یک جزوه دختر مسیحی را مسلمان کرد
سعی کردیم این مسائل را بین خودمان حل کنیم. وی بیان کرد: یک روز دکتر مسعودی مسلمان و بچه ایرانی شیعه با دسته ای گلی بسیار زیبا به رسمی کهن کشورش پشت در خانه ما ایستاده بود و من مسیحی در خانه بودم شاید بیشتر از یک دیوار بین ما عدم اشتراکات بود ولی دکتر دل را به دریازده بود و به خواستگاریم آمد. دکتر آروینا آلاس مسعودی گفت: آقای مسعودی در همان جلسه اول خواستگاری از من خواست که ...
نگاهی به زندگی آیت الله بهشتی در سالگرد تولدش
صحبت کردن بودند، من از کنار ایشان رد شدم و ایشان نیز به ناگاه مرا دیدند و سریع طرف من آمدند و مرا در آغوش گرفتند و با بنده ابراز همدردی کردند و گفتند بهتر است این دردها را در سینه نگاه دارید . خصوصی های بهشتی بهشتی، مردی منظم و دقیق بود که عادت داشت همه برنامه های کاری خود را بنویسد. تمام روزهای هفته مشغول به کار بود مگر جمعه ها که آن را مختص خانواده قرار داده بود. اینها تصاویری است که ...
پشت پرده تغییر نام خانم بازیگر ایرانی، اعلام شد | عکس
سیاوشانی متولد نهم آبان 1356 در تهران پس از بازی در سریال تلویزیونی زیر آسمان شهر به شهرت رسید. صالحی به همراه برادرش با حضور در هجدهمین قسمت از برنامه ماه عسل در رمضان سال جاری در مورد اعتیاد پدرش به مواد مخدر گفت: دردسرهای زندگی ما، از یک منقل و دوست های پدرم شروع شد. اولین بار که مادرم متوجه شد پدرم معتاد است من هشت سالم بود. از جمله دیگر مجموعه های تلویزیونی که پرستو صالحی در آن ها حضور داشته است، می توان به رسم شیدایی ، همسفر و ارث بابام اشاره کرد. ...
آخرین مدیرعامل بانک ملی در قبل از انقلاب چگونه مدیریت می کرد/نگاهی به اداره بزرگترین بانک خاور میانه در ...
صدور برگه نقدی و انتقالی و صدور برگه حواله ها و تنظیم اسناد آنها را به عهده داشتم. از ساعت 8 صبح با توجه به تعداد دفاتر در اطرافم ناچار بودم فقط سرپا باشم و برای انجام کارها دور خود بچرخم. ساعت 1 بعداز ظهر بانک تعطیل می شد. سرم را روی میز میگذاشتم و 15 دقیقه می خوابیدم و بعد از نهار تا ساعت 4 و یا 5 کارها را انجام می دادیم. حجم کار، تنوع خدمات شعبه کوچک موجب شد به ناچار با تمامی کارهای ...
زندگی هایی به عمر یک روز و چند ساعت
از غصه بیداد می کند، می گوید: به عشق مادرم باید زنده بمانم. اگر قطع کردن دستم می تواند این عشق را زنده نگه دارد، حتما این کار را بکنید. بعد از مرگ پدرم، من تنها مرد این خانه خاموش هستم که باید برای زنده ماندن مادر و سه خواهر دیگرم سرسختانه بجنگم. و این فقط بخشی از داستان های عاشقانه زندگی اهالی جنگ است. در جریان گذر روزهای زندگی این آدم ها، بارها اتفاقاتی می افتد که فقط یک وصله عاشقانه می ...
اعتمادچیزی که این روزها گم شده
، این روزها گم شده است! جالب این که تا امروز نمی دانستم که هنوز هم در دل کودکان ، این فرشته های معصوم و پاک، اعتماد جای دارد، تصور می کردم آنها همه را به چهره ی بچه دزد و گرگ و اژدها می بینند! امروز داشتم پیاده روی می کردم که برای تنفسی تازه، روی صندلی یک پارک نشستم، در خانه ای که رو به روی پارک قرار داشت، چند مرد، بارهای و بسته هایی را داخل ماشین می گذاشتند، گویا اسباب کشی داشتند. ...
داستان آموزنده پاداش نیکوکاری
چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم ...
خاطراتی از مجلس ترحیم تاریخی - حاج آقا مصطفی خمینی - در مسجد ارک تهران
یافتن مردم ایران از آن حادثه تاسف انگیز، مردم انقلابی ایران در سراسر کشور علیرغم مشکلاتی که ساواک و شهربانی شاه ایجاد می کرد، هر جا که توانستند مجالس ختم و یادبود برگزار کردند. بنده در آن زمان دانش آموز سال چهارم رشته علوم تجربی در "مجتمع بزرگ کوروش کبیر" شهر علی آباد کتول بودم. در یک خانواده روحانی و انقلابی بزرگ شده بودم و پدرم مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید ابوالقاسم حسینی ا ز ...
بمب انرژی نابینایان هستم!
های زیاد بود. من آن موقع هنوز مقداری دید داشتم و اگر سرم را خیلی به کتاب نزدیک می کردم، تا حدی می توانستم متن کتاب را بخوانم و البته یکی از مزایای حوزه این بود که نوار و فایل صوتی همه کتاب ها موجود بود و شاید به شما بگویم در این مدت بیش از ده هزار نوار گوش دادم. اوایل به من می گفتند شما نمی توانید در حوزه موفق باشید اما بعدازاینکه دیدند مرتب 20 می گیرم، مرا در حوزه نگه داشتند. مثلاً کتابی در حوزه ...
داستان غم انگیز زن جوان پس از ازدواج با افغانی غیرمجاز
. صبح دیروز مادر رؤیا برای ادامه تحقیقات به دادسرای جنایی آمد. وی در شرح ماجرای زندگی اش گفت: پنج سال قبل در پارک با مردی افغانی که به صورت غیر مجاز به ایران آمده بود، دوست شدم. او به من ابراز علاقه کرد و پیشنهاد ازدواج داد و من هم قبول کردم، اما او مدرک شناسایی نداشت که مرا عقد کند به همین دلیل صیغه او شدم و برای ادامه زندگی به افغانستان رفتیم. آنجا اولین فرزندم که پسر بود، به دنیا آمد ...
در بیمارستان اذان گفتم و شفا گرفتم+عکس
از همه چیز برای من مهمتر و با ارزش تر است. شبان در پایان به ذکر خاطره ای از اثرات معنوی اذان و نماز در زندگی اش پرداخت و گفت: چند سال پیش بر اثر بیماری قلبی در مشهد بستری شدم و گفتند که باید عمل شوی! همان شب در بیمارستان اذان گفتم و از امام رضا(ع) خواستم که به من عنایت کند و شفایم را از خدا بطلبد. داشتم برای اتاق عمل آماده می شدم که خبر آوردند به علت خراب شدن دستگاه های بیمارستان عمل نخواهی شد. روز بعد که دکتر برای معاینه آمد گفت به عمل نیازی نداری و مرا مرخص کرد. از بیمارستان که مرخص شدم مستقیم برای تشکر از مولایم امام رضا (ع) به حرم رفتم. ...
بازخوانی گفت وگو با هیچکاک سینمای ایران
.... در آنجا همه چیز عوض شده است.در خانه ما به یک کوچه باریک باز می شد و بعد از آن یک کوچه پهن تر بود که اسم نداشت. قبل از اینکه به خیابان اصلی برسیم یک پاساژ بزرگ سنگی وجود داشت که به آن داش مغازه می گفتند. داش در زبان ترکی یعنی سنگ و داش مغازه یعنی مغازه سنگی. بعد از این پاساژ سنگی به بزرگترین خیابان تبریز می رسیدیم که آن زمان پهلوی نام داشت و دو سینما در این خیابان بود. یکی سینمایی به نام ...
قرار بی تالکی برای جنایت سیاه
به دنبال او رفتم. وقتی به محل قرار رسیدم، با مردی رو به رو شدم که با عکس پروفایلش خیلی فرق داشت. او از من خواست پشت فرمان بنشیند تا به یک محل تفریحی برویم. او مرا به بیابان های قیامدشت برد و با تهدید چاقو، مورد آزار و اذیت قرار داد. وی ادامه داد: ایمان سپس تلفن همراه و 80 هزار تومان پولی را که همراه داشتم سرقت کرد و از محل گریخت. با رفتن او خودم را به خانه رسانده و موضوع را به پدرم ...
ماجرای تغییر نام پرستو صالحی +عکس
، از یک منقل و دوست های پدرم شروع شد. اولین بار که مادرم متوجه شد پدرم معتاد است من هشت سالم بود. از جمله دیگر مجموعه های تلویزیونی که پرستو صالحی در آن ها حضور داشته است، می توان به رسم شیدایی ، همسفر و ارث بابام اشاره کرد.
54 ساعت جدال با سرمای مرگبار آرارات
: از شدت تشنگی مشغول خوردن برف بودم که با صدایی به خودم آمدم. صدای ملخ هلی کوپتر بود. سرم را به سمت آسمان گرفتم ولی چیزی نمی دیدم. از شدت گرسنگی، تشنگی و خستگی دچار توهم های پی در پی می شدم. به مسیری که نمی دانستم به کجا ختم می شود ادامه دادم. نزدیک به دو ساعت گذشت که با صدای فریاد فلاح به خودم آمدم. از فرط شادی جیغ کشیدم. فردی داشت به سمت من می دوید و اسمم را فریاد می زد. اما همین که به من رسید ...
زنان جانباز، دلاوران شجاع اما گمنام در جنگ تحمیلی
بیماری مادرم مجبور شدم انتقالی بگیرم. بنابراین به دانشگاه یزد منتقل شدم و به تحصیل ادامه دادم. در یکی از روزهای گرم تابستان 67 در حالی که با یکی از اقوام راجع به جبهه صحبت کردم. خبر پذیرفتن قطعنامه سازمان بین الملل از سوی دولت جمهوری اسلامی در اخبار پخش شد. پس از آن پیام امام ( رضی الله عنه)اعلام شد و قلبم را جریحه دار ساخت.در آن لحظه اشک در چشمانم حلقه زد و درسکوتی عمیق فرورفتم. هیچ کس ...
شاید صلوات های پدر و شرط مادرم مانع شهادتم شد/ نشانه های جالب زن شمالی برای شناسایی جنازه شوهرش
دیوار ها، پخش اعلامیه ها و سخنان امام (ره) گذراند و در 28 مهر سال 59 همراه با 21 نفر دیگر عازم جبهه های جنوب شد. مادرم با شرط شهید نشدن مرا به جبهه فرستاد/ مادرم گفت: مبارکت باشد وی در گفتگو با سرو ابرکوه اظهار کرد: والدین نقش بسیار سازنده ای در تربیت فرزندان برای ادای دین به اسلام و خدمت به وطن دارند. در آن زمان که 17 سال بیشتر نداشتم، پدرم با رفتن من به جبهه موافق بودند ولی می ...
اگر شهید نشوم از غصه می میرم
هویت است. گفت: نگران نباش؛ من مهدی را مرد بار آورده ام. واقعا بعد از شهادت ایشان متوجه این موضوع شدم؛ وقتی که دیدم پسرم به خوبی با این مسئله کنار آمد. به نظر من اولویت فرزندت است. مصطفی گفت: نه این طور نیست نگو اولویت فرزندت است. به صراحت مخالفت و یا موافقت خود را اعلام نکردم. زیرا تمام زندگی و تکیه گاهم بود؛ وقتی با آقا مصطفی ازدواج کردم از خانواده ام دور شدم و از شهرستان دزفول به اهواز ...
رضا جان شهادتت مبارک...
فرمانده پایگاه شان گرفتم. گفت: ماشاءالله ندیدی! آقارضا برای خودش یلی شده، خیال نکن آن جوان سربزیر دیروز است! آقارضا امروز از نیروهای زبده سپاه در یگان صابرین است و چنین و چنان... گذشت و چندسالی بود که از او خبر نداشتم. روزگار محمدرضا الوانی را از یادم برده بود... اخبار را می خواندم که چشمم به جمله ای افتاد: سرهنگ پاسدار محمدرضا زارع الوانی به جمع شهدای مدافع حرم پیوست مطمئن بودم خود اوست... آن جوانی که ...
کمین مرگ درکمپ های غیرمجاز
خودرویی کردند و درحالی که سرم را به زیر صندلی بردند به باغی در منطقه ملارد که به کمپ ترک اعتیاد تبدیل شده منتقل کردند. در آنجا 15 مرد با چوب و شلنگ به جانم افتادند و آنقدر مرا زدند که 5 روز توان بلند شدن از تخت نداشتم. روزهای اول کاملا گیج بودم اصلا نمی دانستم این افراد چگونه مرا پیدا کرده اند و به این مکان آورده اند. بعدها که به اصطلاح ترخیص شدم، فهمیدم مادرم در مترو شماره این کمپ را از ...
حسن یزدانی: باروس فیلم بازی می کند
کشتی گیران هم اتاق هستی؟ در المپیک با میثم نصیری و علیرضا کریمی هم اتاق بودم و در اردوهای تیم ملی هم بیشتر با نادر حاج آقا نیا، رضا اطری و علیرضا کریمی که در جوانان و نوجوانان با هم بودیم، هم اتاق بودم. * کریمی باید در المپیک مدال می گرفت راستی چه اتفاقی در المپیک برای کریمی رخ داد؛ درحالی که یکی از شانس های مسلم کسب مدال در این مسابقات بود، اما ناکام ماند؟ ...
روایت جالب دزدی از زن خیانتکار
به گزارش تبسم به نقل از پایگاه خبری پلیس، زن جوانی که برای بیان مشکل خود به مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان اصفهان آمده بود گفت: من از بچگی با مادرم اختلاف داشتم چون زیاد حوصله محبت کردن به من را نداشت ودر نتیجه من از همان ابتدا به خاله ام وابسته شده بودم وحرف هایم را به او می گفتم تا اینکه ازدواج کردم. وضعیت به همین روال ادامه داشت تا اینکه خاله ام فوت کرد و من تنهایی ام را ...
ملاقات با شیطان در خانه مرد فریبکار
دختر جوان وقتی برای دیدار با مادرشوهر آینده اش قدم به خانه مرد مورد علاقه اش گذاشت، نمی دانست که در دام سیاهی گرفتار می شود. به گزارش ، چندی قبل دختر جوانی وحشت زده به اداره پلیس رفت و از مرد شیطان صفتی شکایت کرد. وی گفت: چند سالی است تفریح به پارکی در نزدیکی خانه مان در شرق تهران می روم. یکی از روزهای تابستان امسال داخل پارک روی صندلی در حال مطالعه کتابی بودم که مرد شیک پوشی به من ...