سایر منابع:
سایر خبرها
15 سال زندان برای مرد افغانی که از شکنجه کودک ربوده شده تهرانی عکس گرفته بود+ تصاویر
متوجه شدیم او عصر به خانه برگشته است. تلاش برای افشای راز ناپدید شدن پسرنوجوان آغاز شده بود که یک روز بعد چند مرد با پلیس 110تماس گرفتند و گفتند از خانه همسایه شان صدای ناله به گوش می رسد. ماموران کلانتری مولوی مقابل در خانه مورد نظر رفتند و فریادهای کمک خواهی یک پسربچه را شنیدند. ماموران وارد زیرزمن خانه قدیمی شده و با یک چمدان مرموز روبه رو شدند. ماموران پس از گشودن در چمدان با یک ...
یک داستان عجیب و خواندنی در بند "اعدامی ها" +تصاویر
بر روی لباس دو مرد قاتل تفاوت داشت. قاتل لیندا هرگز پیدا نشد و به نیک به خاطر حبس اشتباهی مبلغی اهدا شد؛ مبلغی که به اعتقاد او پولِ صدقه سری است! نیک پس از بازگشت به خانه می گوید: وقتی آمدم بیرون، مادرم مرا نصیحت کرد. او مرا نشاند و گفت که باید مودب و مهربان باشم و از حالا به بعد با زنان بهتر رفتار کنم؛ در غیر این صورت، عمرم را تباه کرده ام و بازگشتم به خانه سودی ندارد... او لطف بزرگی ...
شمشیر زنگ زده
. بعد از من، برادر بزرگتان، احمد جانشین من است. برادر دوم، محمد وزیر او و برادر سومی، حسن، هم وکیل پادشاه است. پسرها وقتی حرف پادشاه را شنیدند، غصه دار شدند و گریه کردند، اما پادشاه آرامشان کرد و گفت: تو اتاق چهلم کاخ من، صندوقی است و تو صندوق شمشیری است که زنگ زده. هرجا که می روید، این شمشیر را به کمرتان ببندید. تا وقتی این شمشیر با شما باشد، هیچ کس نمی تواند شما را شکست بدهد. پادشاه ...
نوع فعل ارتکابی در قتل عمدی
اصابت می کند؛ ولی صدمه منجر به مرگ، مادی نبوده، بلکه معنوی است. صدمه معنوی، صدمه ای است که موجب آسیب و لطمه بر سیستم روانی و عصبی مجنی علیه و نهایتاً مرگ وی می شود، بدون آنکه به صورت مادی و محسوس در جسم او اثر گذارد. برای مثال در صورتی که قاتل، قربانی را از پشت بام یک عمارت به پایین پرتاب کند و قربانی قبل از تماس با زمین و در طول سقوط، در اثر ترس فوت نماید، فعل مادی اصابتی منجر به صدمه معنوی رخ ...
به همسرم مشکوک شده بودم - با زنم کاری کردم که برای همیشه به من وفا دار بماند
سال قبل برای کار به ایران آمد ما که دیدیم درآمدش خوب است و پول خوبی به دست می آورد. تصمیم گرفتیم به ایران بیاییم. در کشور خودم کار نداشتم، اما در اینجا با کارگری حداقل خرج زن و بچه هایم درمی آمد. روزها از خانه بیرون می رفتم و به عنوان کارگر در پروژه های ساختمانی کار می کردم. هر روز کار نبود اما درآمدم بهتر از افغانستان بود. چرا روی همسرت اسید ریختی؟ از دست او خسته شده بودم ...
پی پی جوراب بلند از کجا آمد؟
1941 یعنی در اولین سال مدرسه، مدت طولانی مریض شدم و در تخت خواب افتادم. حوصله ام سر می رفت و مدام از مادرم خواهش می کردم که برایم قصه بگوید. یک شب که خسته شده بود، گفت: آخه دیگه چه داستانی می تونم برات بگم؟ جوابی از دهانم فوران کرد تا او را کنار خودم نگه دارم: داستان پی پی جوراب بلند رو بگو! این اسمی بود که از ناکجاآباد آمد، تنها بازی با کلمات یک بچه بود. اما اثرش را گذاشت. او یک داستان کاملا متفاوت ...
15 سال حبس مجازات خواستگار آدم ربا
روزنامه همشهری: مرد افغان بعد از آنکه از خانواده دختر مورد علاقه اش جواب منفی شنید برادر 10 ساله او را ربود و ساعت ها در چمدان زندانی کرد اما سرانجام دستش رو شد و حالا با رأی قضات دادگاه باید 15سال را پشت میله های زندان بگذراند. روز 15 اسفند سال 94مردی نزد مأموران کلانتری 159بیسیم رفت و گفت که پسر 10ساله اش گم شده است. او گفت: پسرم در یک کارگاه خیاطی حوالی خیابان مولوی کار می کند. او ...
نیمه ی پر لیوان
جلو رفتم و خواستم کمی معاشرت کنیم. مرا که دید ترسید. حق هم داشت. من از آن لیوان های پدرمادردار بودم. از آن ها که صد بار افتاده بودم کف همین آشپزخانه و آخ نگفته بودم. حتی ترک هم برنداشته بودم. پرسیدم: شما تنهایی؟ گفت: نه! ما شیش تاییم! گیلاس های شیش تایی! حدس می زدم شش گیلاس ظریف شبیه به هم که احتمالاً پایشان به هیچ مهمانی ای باز نشده و تمام عمر پشت ویترین اتاق پذیرایی مانده ...
سلما و سلیم
از سوزن است. نشست و سوزن ها را یکی یکی از تن جوان بیرون آورد. وقتی می خواست آخرین سوزن را بیرون بیاورد، دید دو تکه چوب، یکی بالای سر جوان است و یکی هم زیر پای او. نمی دانست چه کار کند. رفت پشت بام و خواهرهایش را دید که هنوز پای دیوار قلعه ایستاده بودند. آنها پرسیدند که تو قلعه چی می بیند، دختره ماجرای جوان را برای آنها گفت. خواهرها گفتند که جای آن دو تکه چوب را با هم عوض کند. سلما برگشت و چوب را ...
من منجی نیستم!
هنری هم بخرند.درست روز قبل از حراج در سالن برگزاری مشغول قدم زدن بودم که آقای کیارستمی آمد، تا من را دید گفت که از چشم هایت معلوم است خیلی استرس داری .گفتم :آره خیلی.کیارستمی به من گفت که قبل از خواب یک بار حراج را برای خودت برگزار کن.من فردا قبل از حراج که می خواستم کمی چرت بزنم و استراحت کنم همین کار را انجام دادم و آن روز حراج را به خیر و خوشی برگزار کردم. سال بعد تعداد آثار بیش تر شده بود و ...
نقش مجازات در حقوق کیفری یهود
معمولاً برای آرمان گرایی ای که ویژگی کیفرشناسی حاخامی (یعنی تنّایی) است مطرح می شود، موقعیت تاریخی ای است که ربی ها در آن زندگی می کردند. جامعه ی یهودی چهل سال پیش از تخریب معبد [دوم] (18) از صلاحیت قضایی اش در خصوص موضوعات جزایی محروم شده بود، یعنی حدود صد سال قبل از انکه ربی عقیوا و همکارش گفته ی معروف خود را بیان کنند. از این رو، چنین استدلال می شود که چون کار پلید مجازات جزایی در اختیار حاکمان ...
قتل همسرم را گردن گرفتم
.... او درباره روز حادثه گفت: قبل از قتل جوشکار بودم اما چهار ماهی می شد که نتوانسته بودم کار کنم و وضعیت مالی مان خیلی بد شده بود. روز حادثه، از اداره کاریابی زنگ زدند و گفتند باید برای گزینش به شهریار بروم. همان موقع همسرم در پیامکی به من گفت که برای پول قرض کردن به خانه برادرش می رود. از او خواستم این کار را نکند و غرورم را نشکند اما قبول نکرد. در اداره کاریابی هم شغلی برایم جور نشد ...
چرا مرضیه دباغ قبول نکرد از زندگی اش فیلم ساخته شود
برای همه مردم درس داشته باشد از کارگر گرفته تا کارفرما و از وزیر تا کارمند. روزی برای چند برادر فرمانده سپاه از اخلاقیات و خلق و خوی امام صحبت می کردم یکی دو تا از برادران گفتند که ما می رویم عمل می کنیم اما یکی از آنها چند روز بعد تماس گرفت و گفت امکان ندارد ما مانند امام شویم. چند روز مانند امام کار هایم را انجام می دادم ولی فقط سه روز توانستم انجام بدهم و از روز چهارم متوجه شدم نمی ...
بلایی سر مربی ام آوردم که از خجالت آب شدم/ هرگز گذشته ام را فراموش نکرده و نمی کنم
راهنمایی که بودم درس را رها کردم و نزدیک خانه مان یک پمپ سازی ماشین های سنگین بود که برای کار به آنجا رفتم و پمپ ماشین های سنگین را می شستم. بعد از یک مدت که پول توجیبی ام بیشتر شد و دستم توی جیبم می رفت تصمیم گرفتم به کلاس بدنسازی بروم و از استادکارم خواستم اجازه بدهد که سه روز در هفته به کلاس بروم و او هم موافقت کرد. البته آن زمان فوتبال هم بازی می کردم و یک روز دوستم گفت که باشگاه پاس تست بازیکن ...
آزمون : اگر بازجویی می شدم عکسم منتشر می شد
از بازی دیدم؛ مشکلی نیست، کارم را حرفه ای دنبال می کنم و برای تیم سابقم احترام قائل هستم. * گفته شده شما بدون اجازه باشگاه روبین کازان و همچنین پرداخت حق و حقوق شان در روستوف بازی می کنید که ممکن است با محرومیت مواجه شوید. من خیلی سکوت کردم چون نمی خواستم کاری که قانونی انجام دادم را توضیح دهم ولی الان می گویم چرا بدون اجازه یا با اجازه از روبین کازان رفتم؛ روز اول که به ...
هیچ کس حق توهین ندارد
نمی توان گفت قصدشان از نظر دادن ابراز وجود است. وقتی به من محبت می کنند، قلبی است چون مرا از نزدیک نمی شناسند که بخواهند در ازای آن چیزی طلب کنند. من نفعی برای دنبال کنندگانم ندارم. در عالم واقع و در خیابان هم که با مردم برخورد می کنم، غیر از محبت چیزی نمی بینم. شاهدش این است که در اولین جشنواره چهل چراغ با رای مردم برگزیده شدم. در میان انتقادات نظری بوده که تا به حال نشنیده باشید و فکر ...
اعتراف ناپدری به قتل دختر 18ماهه
بیمارستان ادعا کنیم او هنگام بازی داخل جوی آب افتاده است. متهم جوان عنوان کرد: هرگز فکر نمی کردم بچه کشته شود و نمی دانم چه اتفاقی افتاد و چطور آن کار را انجام دادم. حالا دو شب است از عذاب وجدان خوابم نمی برد و تصویر بچه جلوی چشمانم می آید. نمی دانم چرا طفل معصوم را کشتم. کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی در ادامه صحنه جرم را با حضور بازپرس ویژه قتل و متهمان، بازسازی کردند و متهمان با تشکیل پرونده، برای سیر مراحل قانونی به مراجع قضائی ارجاع داده شدند. ...
زندگی چریکی یک زن
پدر تمام این افراد هستم . زمانی که خودم دست امام را از پشت عبا بوسیدم، به یاد این کار امام موسی صدر افتادم و متوجه شدم که این کار مشکلی ایجاد نمی کند . دباغ در همان کتاب که خبرگزاری ایسنا بخش هایی از آن را بازنشر داده بود، می نویسد که امام موسی صدر به دلیل اینکه دباغ آشنا به مسائل محافظت خانگی و آموزش پلیسی بوده، او را به پلیس فرانسه معرفی می کند و از آنجا او وارد خانه امام در نوفل لوشاتو ...
عاشق شدن پسر وزیر با دیدن عکس دختر
کرد و بعد از پوست او کمربندی ساخت و به کمر بست. وقتی خیالش از اژدها راحت شد، گوهر شب چراغ را برداشت و رفت به دریا. از نور گوهر شب چراغ زیر آب روشن شد. رفت و رفت تا رسید به دروازه ای. بسم الله گفت و دروازه را باز کرد و رفت تو. عمارت خیلی قشنگی دید. جلوتر که رفت، رو تختی، همان دختری را دید که عکسش را دیده بود. سلام کرد و دختره هم که از دیدن او حیرت کرده بود، سلامش را جواب داد و از او پرسید: تو چه ...
خاطرات تکان دهنده رضوانه میرزا دباغ فرزند مرضیه حدیدچی(دباغ) از دوران شکنجه در زندان
کرده بود و من با هر دو دست، قدرت نوشتن داشتم. ساواک بر آن شد تا نمونه های خطم را چک کند و متوجه شد که نوشتن اعلامیه ها کار من بوده است. در آن زمان من تازه عقد کرده بودم و وسایلی خریده بودیم که همه را داخل چمدانی گذاشته بودم. به خیال خودم اعلامیه ها را لابلای آن اجناس پنهان کردم که ساواک به آن دست پیدا نکند، اما ساواکی ها همه جا را به هم ریختند و اشیائی را که داخل چمدان بود، از جمله طلا و وسایل عروس ...
ناگفته هایی از پشت پرده قتل های مرموز در تهران
دختری از مردی به دلیل تجاوز به عنف شکایت کرده بود، ماجرا از این قرار بود که این دختر با پسری با هم ارتباط نامشروع داشتند و روزی این دختر خودش را برای آن پسر آماده کرده بود و در خانه را برای ورود وی بازگذاشته بود بعد مردی همزمان از مقابل در خانه این دختر عبور کرده و با باز بودن در خانه دختر وارد خانه او شده بود، این دختر دقایقی پس از ورود مرد غریبه به منزلش با وی درگیر شده بود، زمانی که متهم را ...
نامه ای که ساعت 2 نیمه شب سران ارتش را بیدار کرد!
و ایشان هم رفت جلو. همه مشغول بودند و ما می رفتیم در داخل واحدها، عقب و واحدهای درگیر پیاده می شدیم، با آنها صحبت و احوال پرسی می کردیم و از عملیات خبر می پرسیدیدم که دائما گفته می شد خبرها خوب است و پیش بینی می شد ساعت 2:30 وارد سوسنگرد خواهیم شد. بعد شاید حدود ساعت یک بود که من برگشتم اهواز. چون می خواستم بیایم تهران، کار داشتم. وقتی رسیدم اهواز، با خبر شدم که دکتر چمران مجروح شده ...
ادعای عجیب عروس اسیدپاش +عکس
به گزارش بلاغ ، ساعت 9 صبح دوشنبه صدای فریاد زنی، سکوت خانه ای سه طبقه در خیابان بازدار در افسریه تهران را در هم شکست. اهالی وقتی بیرون آمدند، دیدند دختری در راه پله طبقه اول افتاده و چشمانش را گرفته است. با تماس اهالی، ماموران کلانتری 156 افسریه تهران در محل حادثه حاضر و متوجه شدند دو زن جوان با اسید سوخته اند که به بیمارستان سوانح سوختگی تهران منتقل شدند. عروس، خواهرشوهر ...
باران کوثری: از مادرم یاد گرفتم درجا نزنم
جالب است به این نکته هم اشاره کنم که آن دوران، من نخستین بار به واسطه حضور در یک نمایش متوجه بحث ممنوع الکاری ام شدم. همان زمان گروه اعلام کرد بدون من به اجراها ادامه نمی دهد. با اینکه اصرار کردم بازیگری جایگزین شود اما گروه موافقت نکرد و همین به یک اتفاق بدل شد. بعد از ما مسوولان به یک گروه اعلام کرده بودند شما بیایید سریع جای این گروه اجرا کنید که خالی بودن سالن مشخص نشود. اما اتفاق جالب تر ...
خواهر دباغ ؛ از مبارزه در پوشش گدایی تا مسافرکشی شبانه
باقی نمی ماند که به آنها کمک کنم. برای همین شب ها بعد از خوابیدن بچه ها و همسرم، با ماشین به فرودگاه یا میدان آزادی می رفتم و مسافرکشی می کردم. وقتی این خبر پخش شد، آقا (رهبری) خیلی ناراحت شده بودند و فرمودند: خرج این سه خانه را من می دهم و شما دیگر حق ندارید مسافرکشی کنید. موضع گیری صریح در برابر فتنه 88 وفاداری به اصول و ارزش های انقلاب تا آخرین مراحل زندگی او ادامه داشت. روایت ...
زمانی که در خانه تنها بودم دختر دایی همسرم به خانه ام می آمد / خواستم که ارتباطم را قطع کنم ولی وابسته ...
در این میان با پسرهای زیادی آشنا شدم و خودم را مجرد معرفی کردم. بعد از مدتی و ترس از این که مبادا شوهرم متوجه کارهایم شود خواستم که رابطه هایم را قطع کنم ولی مثل فرد معتاد، وابسته اینترنت و شبکه های اجتماعی شده بودم و هر روز این وابستگی بیشتر می شد تا این که روزی در گروه توسط یکی از دوستانم به میهمانی دعوت شدم با آن که از شرکت در آن جشن واهمه داشتم اما با اصرارهای ندا پا به میهمانی گذاشتم که زن و ...
بهرام عظیمی در در راهپیمایی عظیم اربعین حسینی
بالاتر است. خالق انیمیشن تهران 1500 افزود: من گاهی گزارش ها را که می دیدم پیش خودم می گفتم دارند اغراق می کنند، مگر می شود یک مسیر به این عظمت هر 10 متر به 10 متر سرویس دهند؟ از کجا می آورند، این ها که آدم های پولداری نیستند! اما وقتی آمدم اینجا شرمنده شدم. صاحب موکب زندگی اش را وقف این کار کرده است. بعد همین برادر عراقی که اینجا اینچنین پذیرایی می کند، می آید ایران، ما چه سرویسی به او می ...
روزگار مرضیه؛ زنی که چریک شد
و این خواست خدا بود که تشخیص دادند سرطان دارم و این سرطانم خیلی طولانی نخواهد بود به همین دلیل دادگاه سومی تشکیل شد و آن چند سالی را که برای من در نظر گرفته بودند به همان مدت یک سال و چند ماهی که در زندان بودم تبدیل کردند. بعد هم من را از آنجا به بیمارستان فرستادند که یک جراحی انجام شود و ببینند که این سرطان چقدر پیشرفته است. چریکی در کسوت نظافتچی پس از انتقال به بیمارستان ...
داستان عجیب زندگی یک زن در سال 36
دوقلوی من در پنج ماهگی درگذشت. ما بعدها از روستا به شهر نقل مکان کردیم و من به مدرسه رفتم و تا کلاس هشتم درس خواندم. اما یک مزاحمت خیابانی سبب شد که پدرم مانع ادامه تحصیل من شود. 17 ساله بودم که خواستگار برایم آمد و به عقد ش درآمدم. نمی دانستم که نقص جسمانی دارم. تصور می کردم که فیزیک جسمانی همه مانند من است ولی بعد از عروسی متوجه این نقص شدم و داستان زندگی من از همان موقع شروع شد. ...
ازدواج این زن با سگش در برنامه زنده تلویزیونی+تصاویر
تنها بودم دختر دایی همسرم به خانه ام می آمد / خواستم که ارتباطم را قطع کنم ولی وابسته شده بودم ادعای عجیب “الهام” در افسریه تهران / من در اتاق خواب بودم که مرد غریبه ای به سراغم آمد آزار و اذیت گروهی دختر همسایه توسط برادران شیطان صفت +عکس متهمان