سایر منابع:
سایر خبرها
مبارزات سیاسی در خانه شماره 116 /مطهری حجّت محله بود
. تا رفت و آمدهای دوستان انقلابی اش را راحت کند برای جلسات شبانه شان بعد از سخنرانی در حسینیه؛ همان حسینیه ای که خودش موسس بود. آیت الله مرتضی مطهری بعد از سال ها زندگی در کوچه دردار در خیابان ری، با کمک همسرش این خانه را خریداری کرده و 9 سال در اینجا زندگی می کند تا اینکه دوسال مانده به شهادتشان از اینجا اثاث کشی کردند چون جایشان در این خانه با هفت بچه کم بود. این ها را خانم ...
آنانکه با رگبار گلوله می اندیشند
می گویند من این کار را کردم تا از نوامیس و خودم دفاع کنم. در حیوانات هم می بینیم اگر گروهی به گروه دیگری از حیوانات حمله کنند آنها در صدد دفاع از خود و بچه هایشان بر می آیند ولی با این تفاوت که در جوامع انسانی با وجود قانون و اجرای مناسب آن می توان از اقدامات خشونت آمیز جلوگیری کرد. باید در مدرسه و خانواده و یا از طریق وسایل ارتباط جمعی این موضوع در ذهن ما شکل بگیرد که به خشونت به ...
والدین چگونه می توانند رفتار آنلاین بچه ها را کنترل کنند؟
تا اندازه ای جواب داد، اما می دانم که نقص هایی دارد و به همین دلیل به روش های غیر الکترونیک هم متوسل شدم. مثلا بچه ها را از بازی با کامپیوتر و تبلت یا تلفن هوشمند منع می کنم، اگر ببینم در زمانی بازی می کنند که باید تکلیف مدرسه شان را انجام دهند، لانه خرگوش خانگی را تمیز کنند یا برای مدرسه رفتن آماده شوند. بر اساس یافته های پژوهشگران، تنها من نیستم که از ابزارهای تکنولوژی برای نظارت بر ...
فرزندان دو پزشک سرشناس که پزشکی را دوست نداشتند
از دوران کودکی تان برایمان بگویید؟ من در سال 1320 در تهران محله شاپور به دنیا آمدم.در خانواده ای که شش خواهر و برادر هستیم.پدرم حسابدار بودند.دریکی از مدرسه هایی که در زمان های خیلی قدیم وجود داشتند دیپلمه هایی بودند که یک تا دو سال دوره می دیدند و به عنوان حسابدار حرفه ای کار مِی کردند. مادرم دیپلمه بودند، از دبیرستانی در محله منیریه به نام دبیرستان ناموس. ما شش فرزند بودیم چهار ...
بیست و یک روز بعد رویای تحقق نیافتاده پسربچه عشق سینما
تیره شده و پرنده ها فریا کشیده اند و... هرچند بار آخر آنها تمام بچه های مدرسه را جمع می کنند اما برادر کوچک تر مرتضی در قطار گیر می افتد و قطار می رود و... صحنه آخر فیلم، مرتضی را نشان می دهد که تنها روی ریل ایستاده و با دستان باز منتظر آمدن قطار است: آسمان تیره شده و می بارد؛ پرنده ها در آسمان فریاد می زنند و قطاری که با سرعت سمت مرتضی می آید، یک قدمی او می ایستد... ...
بادیدن مقاومت همسرم،ترسم ریخت!
قبول کردم و همواره از اینکه چنین تصمیم درستی گرفتم، سرافراز و خوشبخت بوده ام. □چه کسی شما را به خانواده ایشان معرفی کرد؟ خواهرهای آقای غیوران نزد مادرم، عربی و قرآن می خواندند و آنها مرا به ایشان معرفی کردند. تقریباً مطمئن بودم خانواده ام هم به این وصلت راضی هستند، چون آقای غیوران واقعاً با شخصیت بود و افراد خانواده ام، بسیار برای ایشان احترام قایل بودند. مادرم هم زن بسیار ...
تلاش کردم تا روزهای آخر هم رزمش باشم/ازدواج با شهید لبافی نژاد و آغاز برنامه مطالعاتی گسترده
به اتاقی بردند که فکر کنم اتاق عضدی بود، وقتی ایشان را دیدم هم خوشحال شدم و هم متعجب بودم و هم حس می کردم خوابم و زبانم بند آمدهه بود و فقط اشک می ریختم. آن قدر اشک ریخته بودم که کنار ایشان که نشسته بودم، تمام لباس شان از اشک های من خیس شده بود. احساس خستگی نکنی! تا من آرام شوم، ایشان چیزی نمی گفتند. زمانی که آرام شدم، گفتند که خودم درخواست ملاقات با شما را کردم. یک سری مسائل را ...
گلایه از بی اهمیتی به خانواده شهدا/ نجومی بگیران از وضعیت محرومان روستایی خبر ندارند
برای پدر باشیم برادر شهید محمود سورگی با بیان این که در آن ایام، به همراه دیگر برادرانم، برای پدر قالی می بافتیم و وی با فروش قالی ها خرج خانواده را می داد؛ گفت: محمود که به سن 18 سالگی رسید؛ تصمیم گرفت که به سربازی برود و داوطلب شد اما در همان ایام نیز برای مبارزه علیه رژیم شاه با دوستانش جلسه می گذاشت و چنانچه راهپیمایی بود تمام جوانان روستاهای اطراف را جمع می کرد تا در راهپیمایی شرکت ...
فرزندان شما درختان کوچک بن سای نیستند!
کنکور بسیاری را روانه بهترین دانشگاههای تهران کرده ام اما بیش از 90 درصد آنها از همان بدو ورودشان به مقطع دبیرستان و یا در سالهای آخر؛ به توصیه من در یک مدرسه عادی دولتی یا غیرانتفاعی تحصیل کرده اند. آن 10 درصد باقیمانده هم در سال آخر به بهانه های مختلف در سر کلاس های درس شرکت نمی کردند. این مدارس تیزهوشان و به اصطلاح خاص به فرزند شما زندگی شاد و موفق هدیه نمی کند. بلکه برعکس از او یک ربات چک ...
انقلاب شاهرود تداعی گر روزهای پرشور/ یک انقلاب و سه روایت
گفتند این وقت شب که همه خوابند در این سرمای زمستان گفتم شما بفرمائید جمعیتش با من من جلوی خودروی حضرت آقا می دویدم و ایشان پشت سر با راننده ای میان سال می آمدند تا اینکه فاصله خیابان مزار تا مدرسه قلعه را طی کردیم. آیت الله خامنه ای در شاهرود به منبر می روند به مسجد قلعه که رسیدیم ساعت از 11 و 25 دقیقه نیز گذشته بود ایشان عمامه شان را برداشتند و چای طلب کردند و قرار ...
جریان تکفیری طالبان در افغانستان و جنایت های آنان
حدیث وهابیت از قرن نوزدهم در شمال غربی ولایت مرزی پاکستان با افغانستان حضور پر رنگ داشته و حامیان اندیشه ی سلفی گری، مدرسه های علوم دینی را در مناطق اتک، اکوار و در دره ی کندو در روستای پنج پیری تأسیس نمودند، و تفکر اهل حدیث و ظاهرگرایی در میان ملاهای آن دیار - که عمدتاً در نواحی مرزی ساکن اند - در سال های 1950 میلادی گسترش یافت. طالبان علوم دینی مناطق جنوب افغانستان که اکثر آنان از نژاد پشتون ...
پر از فانتزی فرارم/ شوخ نیستم ولی یک آدم طناز درونم پنهان شده/ سوژه هایم واقعیت و آرزوهای خودم است
چیز دیگری بود. همان روزها که من عاشق رافائل بودم موش تمام موتورخانه کشتی را برداشته بود. کشتی خوابگاه دانشجویان نیروی دریایی شده بود. با وجود این هنوز سالن سینما و هفت استخر خالی از آب سر جای شان بودند. از همه مهم تر خود کشتی بود که با آن اندام ستبر و سفیدش روی دریا برای مان خودنمایی می کرد. خیلی چیزهای دیگر که آرزوی ما بچه ها بود. طبعاً عاشق کشتی رافائل می شدیم. بعد ناگهان یک روز خبر رسید که ...
چرا ارتش شاهنشاهی مقابل انقلاب نایستاد؟
کردند ولی مستشاران نمی گذاشتند اینها وارد کار شوند. این برای شما به عنوان جوان سخت بود. بچه ها به هر حال مطالب درمی آوردند. به محض این که مستشاران خارج شدند مشاهده کردید بچه های ما چه کردند. آنها تصور داشتند قسمت های فنی همانند نیروی هوایی و دریایی و هوانیروز ما نمی توانند کاری کنند. شما دیدید که همان روز اول که عراق حمله کرد (هرچند ما 6 ماه قبل در منطقه بودیم) نیروی هوایی چه میزان پرواز داشت. روز ...
الان سوریه را ببینید افغانستان همانطور بود، بلکه بدتر
که مکاتب را می سوزانند همان مدرسه دینی است (ما مدارس دینی را مدرسه و مکاتب شما را مکتب می گوییم) متاسفانه در برخی مناطق که جنگ هست، دولت هم نمی تواند سرمایه گذاری کند، مثل جنوب غرب و غرب فارسیاب که وحشتناک است. باز وضع شمال و جنوب بهتر است. چهار سال پیش حمیرا هر ماه از مسموم شدن دختران در خبر می شنید یا طالبان مکاتب را می سوزاندند یا معلم مدارس دخترانه را می کشتند: ببینید فضای آموزش در ...
فرزندان آرمان
کنم تصویر خوبی از خودم در ذهن بچه ها بگذارم چون معتقدم مهم است که تاریخ چه چیزی را برای نسل بعد از ما تعریف می کند و چه تصویری از ما می دهد و واقعا ما چه تصویری در ذهن بچه ها خواهیم داشت. نقطه اضمحلال حکومت شاه همان موزه عبرتی است که همه به عنوان موزه می بینند و آنجا تمام بنیان از بین رفتن حکومت شاه پایه گذاری شد. آنجا که شاه مقابل مردم ایستاد؛ آنجایی که شاه یادش رفت وظیفه اش در مقابل ملت چیست ...
از زندانی شدن ناراحت نبودم!
من حدود شش ماه در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بودم که الان تبدیل به موزه عبرت شده است. در این مدت حداقل حدود 30 خانم را دیدم که هر یک چند ماهی در آنجا می ماندند و سپس به زندان قصر یا زندان اوین منتقل می شدند. در واقع، بعد از زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری و بازجویی، متهمان را به زندان قصر منتقل و از آنجا به دادگاه می فرستادند. وقتی هم که میزان محکومیت آنها مشخص می شد در زندان می ماندند تا مدت محکومیت تمام شود. اما کسانی که محکومیت سنگین تری داشتند را به زندان اوین می فرستادند. ...
حیدریان: مثل معتادها زندگی را رها کرده بودم/ از بارسلونا و بنفیکا پیشنهاد داشتم
ها بتوانند راحت با بازیکنان حرف بزنند . -پس در مجموع از حرف های شما می توان این را برداشت کرد که غیبت تان در سال های اخیر تعمدی بوده و کسی رضا حیدریان را حذف نکرده است؟ بله این طور نبوده که قدرتی بخواهد مرا حذف کند. شاید خودم باعث و بانی این اتفاق بودم ضمن اینکه کارهایی هم داشتم که باید تمام می کردم. به هر حال ازدواج کردم و مشغله ام بیشتر شد. من علاقه خاصی به مادرم داشتم و به ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (363)
...> 12. با هزینه ی ساخت معمای شاه میشد تا صد سال آینده کلاه قرمزی ساخت. اسم خودتونو میذارین مَرد؟ 13. یه جوری همه دیوار مهربانی ها یکدفعه جمع شد که انگار ما فقط همون یه سال رو پول نداشتیم لباس بخریم. 14. اون صحنه که با ذوق به سمت پله برقی میری و میبینی خاموشه از داغ جوون بدتره. 15. هلندی ها یه ضرب المثلی دارن منتها چون هلندی بلد نیستم شما فعلا به پدر و مادر ...
خاطرات تنها بازمانده گروه سیاهکل
...> بعد از شش ماه، در شهریور سال 49 که من با رحیم سماعی قرار داشتم، گفت: رفیق! من دیگر اینجا کارم با تو برای ساختن انبارک ها تمام می شود و ما دیگر می خواهیم برویم کوه، بخش اصلی کوه آماده شده و ما باید به کوه برویم. ما تا آن موقع سه تا انبارک ساخته بودیم. گفتم: شما بروید کوه، پس ما چی؟ ما همین جا بمانیم؟ این طور که نمی شود. من خیلی آتشی شده بودم که یعنی ما لیاقت نداریم با شما به کوه بیاییم؟ گفت: نه ...
فرزندشهید امانی: فیش های نجومی نتیجه پرتوقعی بعضی هاست/بصیرت پدر برایم ستودنی بود
در سال 1343 به دنیا آمدم و در زمان شهادت پدر هنوز یکساله نشده بودم. کارشناس ارشد مطالعات زنان هستم که در حال حاضر شغل اصلیم خانه داری است. فرزند هم دارید؟ بله، چهار فرزند دارم که همه مراحل رشد را پشت سر گذاشته اند. اصلی ترین دغدغه ام همسر و خانواده ام است در حوزه زنان هم فعالیت دارید؟ سال های گذشته فعالیت های زیادی در این رابطه داشتم. چندین ...
خانه داری: اجبار یا اختیار؟
بودن می کردم و همین اشکم را جاری کرده بود." تا پیش از این، زندگیشان مانند بسیاری دیگر از زنان خانه دار روالی معمولی داشته. خرید کردن، پخت و پز، آرایشگاه و باشگاه رفتن و وقت گذراندن با دوستان و خانواده و البته تماشای ساعت تا کِی روز دیگری به انتها رسد. اینها توصیف خودشان است از زندگیشان. تا عاقبت طاقتشان تمام می شود. با دیدن ظرف سالاد آماده ای در یکی از سوپرمارکت های محل با خود فکر می ...
این رمان یک فیل است!
...، صاعقه به حفاظ ها برخورد کرد. من خیلی به او نزدیک بودم. سرم درست نزدیک پاهایش بود. آستر در همان لحظه متوجه مرگ آن پسر نشد؛ او ادامه می دهد: من او را به سمت مکانی مسطح کشیدم و در یک ساعتی که زیر باران شدید و حمله صاعقه ها بودیم، زبان آن پسر را نگه داشته بودم تا باعث خفگی اش نشود. دو سه بچه دیگر هم صاعقه زده شده بودند و داشتند ناله می کردند. مثل یک صحنه جنگی بود. صورت پسر کم کم داشت ...
بنیاد در آینه مطبوعات
مردم را غارت کنند و آنان را به اسارت بکشند. ای صدبار مرگ بر آن خانه و زندگی که من خواسته باشم اینها را ببینم و نجنبم و ساکت باشم که برگردم سر آن زندگی. ای مرگ بر آن زندگی که ذلت و زبونی و رذالت از درودیوارش ببارد و ای خوش آن مرگی که با آن، نجات از قیود بیشرفی و جنایت، نصیبم شود! پدر و مادرم! نمیدانم بار دیگر فرصتی خواهد بود که شما را ببینم یا نه؟ از شما میخواهم که از گذشته من بگذرید و مرا ...
روایت عکاس دیروز و خادم امروز حرم امام رضا(ع) از مثلث انقلابی مشهد+عکس
برای مخاطبان معرفی بفرمایید. من سال 1329 در محله خیابان تهران (امام رضای فعلی) در یک خانواده مذهبی متولد شدم. پدرم مداح بود و این امر موجب شد من هم از همان سنین کودکی و قبل رفتن مدرسه مداح حاذقی شوم. همچنین در سنین هشت و نه سالگی در مناسبت ها و اعیاد به منازل علمای روز همچون آیات عظام میلانی، قمی، سبزواری، مرحوم کفایی خراسانی رفته و به مداحی بپرداختم و سال های 1338 و 1339 در منابر ...
خانواده ام را خودم از زیر آوار بیرون کشیدم
بیمارستان شدم. به بیمارستان که رسیدم، درها بسته بود. بنابراین از نرده های حیاط بیمارستان، خودم را بالا کشیدم و به طرف سردخانه رفتم. خانواده ام را دیدم. همه شان آن جا بودند. حسن هم آن جا بود. بعد از پرس وجو فهمیدم او هم ساعت 8 همان شب، تمام کرده بود. یکی از افرادی که آن جا بود به من گفت: آقا بیا این طرف! زهره ات می ترکدها! با تعجب نگاهش کردم. حرف هایش برایم معنی نداشت. گفتم : ترس؟! از که ...
امام به ما گفت سرباز امام زمان (عج)
دادم تا به کار اصلی و وظیفه خودم در ارتش برگردم. اما همان روزها مردم برای همه کارهایشان به بیمارستان مراجعه می کردند. مثلا اگر دعوایی بین شان اتفاق می افتاد آنجا می آمدند، یا یک فرد قاتل و جانی را که به اشتباه از زندان آزاد شده بود دستگیر کرده و آنجا آورده بودند. مردم واقعا یک حضور پررنگ در تمام عرصه ها پیدا کردند و یک هیجان و شور خاصی میان شان دیده می شد. به خاطر همین، این انقلاب به دست مردم به پیروزی رسید و به نام آنها هم باید به ثبت برسد و هیچ کس نمی تواند بگوید که انقلاب تنها ثمره کارهای اوست. ...
شهدا واسطه ازدواج من و حسین شدند
...> شروط ایشان یا شما برای ازدواج چه بود؟ همان ابتدا محمدحسین از سختی زندگی با یک فرد نظامی و مأموریت ها و اتفاقاتی که ممکن است رخ بدهد، از جانبازی، اسارت یا شهادتی که امکان دارد برایش در این مسیر اتفاق بیفتد صحبت کرد و گفت اگر حاضر هستی با این شرایط زندگی کنی، بسم الله. خانواده ما خانواده ای پرجمعیت بود. من با خودم فکر کردم که من طلبه هستم، چیزهایی را یاد گرفتم که امروز باید به آن عمل کنم ...
روایت زهرا حسینی از یک تحول عجیب
در مدارس صورت می گیرد. در برخی مدارس به خصوص مدارس شاهد سخت گیری های بدی می کردند و همین سبب می شد که بچه ها از اسلام زده شوند. انقدر برخوردها خشک و بد بود که حتی فرزند شهید از راهی که پدرش رفته بود منصرف می شد. حالا احتمالا اوضاع بهتر است. تعامل با آدم های مختلف یکی از کارهایی بود که شهید سیاح طاهری خیلی خوب از پسِ آن بر می آمد. چون او هدف مشخصی داشت و رضایت خدا را در اولویت ...
لحظه های ماندگارانقلاب در گفت و گو با عکاسان
سکوت بود که این شکل راهپیمایی ها برایمان عجیب و غیرمنتظره بود: فضای آن روزهای انقلاب ترسناک بود و همه از مأموران مخفی و سربازها می ترسیدیم. روز عاشورا و تاسوعا شایعه شده بود سربازها حکم تیر دارند و من تمام مدت که بچه ام در آغوشم بود، ترس و هیجان داشتم. اما مردم برای آینده فرزندانشان متحد و از جان گذشته بودند از او می پرسم همسر یا خانواده، شما را که دختر جوانی بودید از این کار منع نمی کردند: همسرم آن ...
طنز؛ من عذرخواهی نمی کنم
آیدین سیارسریع در ضمیمه طنز روزنامه قانون نوشت: آن موقع که بچه بودم برایم سوال بود چرا دعواهای پدر و مادرم ساعت ها طول می کشد. گاهی آن قدر طول می کشید که وسطش آنتراکت می دادند و به ساعت هایشان نگاه می کردند و غرغرکنان می گفتند پس چرا این نماینده گینس نمیاد؟ و بعد دوباره دعوا را شروع می کردند. پارت دوم دعوا نیمه مربیان بود. یعنی از آن ور حسن آقا دوست بابا، پدر را کوچ (coach) می کرد و می ...