سایر منابع:
سایر خبرها
شوالیه های مرگ
به گزارش شفاف، و خروجی روز، مرگ است و ارمغان شب، مرگ؛ که روز، هر لحظه مرده می آورند، با بدن های تکه تکه، دست و پای سوخته، گوشت های پخته، استخوان های سیاه، چشم های از حدقه درآمده و شب، برای آنها، برای شوالیه های قدرتمند مرگ با خیال مرگ و کابوس آن می گذرد ... با آوازی غمناک، غمناک خروجی آن ... به گزارش شفاف، و خروجی روز، مرگ است و ارمغان شب، مرگ؛ که روز، هر لحظه مرده می آورند، با بدن های تکه تکه، دست و پای سوخته، گوشت های پخته، استخوان های سیاه، چشم های از حدقه درآمده و شب، برای آنها، برای شوالیه های قدرتمند مرگ با خیال مرگ و کابوس آن می گذرد ... با آوازی غمناک، غمناک خروجی آن روزها هم برای شناسندگان مرگ که در همسایگی مردگان تهرانی خانه دارند، مرگ بود؛ وقتی تن های سوخته و استخوان های جداشده آتش نشان های شهید را آوردند و گفتند: شناسایی کنید. آنها گفتند شناسایی کنید و آن 9 نفر دست به کار شدند؛ 9 پزشکِ پزشکی قانونی استان تهران که دو هفته نخوابیده بودند و حالا کم کم داشت آماده باش شبانه روزی شان تمام می شد. و چه چیز سخت تر از باز کردن لباس های آتش نشان هایی که هیچ ازشان نمانده بود؟ وقتی زیپ لباس هایشان را باز می کردیم، اسکلت ها و گوشت های پخته شان می ریخت. جمجمه هایشان هم کاملا از بین رفته بود ولی پودر نشده بود. یک سری دیگر هم از همان اول که آوردند، استخوان بودند. و چه چیز سهمناک تر از دیدن تن های تکه تکه آتش نشان های ناجی پلاسکو، بعد از آن همه سروصدا، بعد از شنیدن شیون تازه عروسان مردان آتش زده، بعد از آن همه عکسی که شاید کمترین شان، صورت گریان و تکیده مردی بود که جفتش، قُل همیشه یاورش، زیر خروارها خاک و آتش، خُرد شده بود. همین سختی ها هم بود که بغض 15ساله عباس ساداتیِ 50ساله را شکست؛ بغض او را که معاون سالن تشریح پزشکی قانونی تهران است و حالا چسبیده به دیوارهای سرد ساختمان قدیمی کهریزک، زیر آن نور سفید، وسط ویزور چشم های زن جوان کنجکاو تازه از راه رسیده، از روزهایی می گوید که شبانه روز آماده باش بود و وقتی یکی، یکی اجساد آتش نشان ها را برای شناسایی آوردند، اشک، گلوله سهمناکی شد که ریز ریز و پنهانی از چشم های دنیادیده اش به بیرون پرتاب شد. درست است که ما به این کار عادت کرده ایم ولی باز هم خیلی وقت ها موقع کار، احساساتی می شویم و گریه می کنیم. مثلا این حادثه پلاسکو خیلی ما را ناراحت کرد؛ اصلا قبل این که جسدها را ببینیم، اشک ما را درآورده بود. نمی دانم چه مظلومیتی در این بچه ها بود که قبل از این که بدن هایشان پیدا شود، اشک همه را درآورد؛ شاید مظلوم بودنشان و این که از قشر ضعیفند و همیشه با مردمند. حادثه حله و قطار هم ما را بسیار ناراحت کرد. عباس ساداتی یکی از قدیمی ترین هاست؛ یکی از شناخته شده ترین پزشکان سالن تشریح، آن جا که به قول خودش، هر روز کالبد دست کم 30 مرده را می گشایند، در جست وجوی یافتن حقیقت، برای زبانِ دفاع شدنِ بی زبان های دست از دنیاکوتاه. آن روزهایی هم که آتش نشان های معروف تهرانی را می آوردند تا نامشان مشخص شود و هویتشان، دکتر ساداتی مثل همیشه خط مقدم بود، با بغضی سنگین در گلو و زبانی آرام بخش برای هشت دکتر سالن تشریح و تکنیسین های سالن که خودشان به آنها پروسکتور می گویند. چند روز اول منتظر بودیم که جسدی نیاوردند. بعد از آن من یک شب این جا کشیک بودم که یک نفر را آوردند و خود بازپرس کشیک هم آمده بود. موقعی که آمد، داشت تلوتلو می خورد. می گفت چند روز است که نخوابیده ام ولی می خواهم ببینم زمان مرگ این فرد کِی بوده است. اجساد اولیه ای که آوردند همان هایی بودند که می گفتند در موتورخانه گیر کرده بودند. درست است؟ درباره زمان مرگ آنها حرف و حدیث های زیادی بود. بله، اما زمان مرگ با همان زمان وقوع حادثه جور درمی آمد، چون فاسد شده بودند. آنها همان روز اول فوت کرده بودند. یک وقت سنگ به سر آدم می خورد و درجا می میرد، یک وقت زلزله می آید و زیر آوار، جایی هست که بتواند پناه بگیرد و برای یکی، دو ساعت زنده باشد ولی در مورد پلاسکو، بعضی از این افراد جا در جا مرده بودند و بعضی دیگر هم که جا در جا نمرده بودند، بعد از چند ساعت فوت کردند، در همان روز حادثه؛ یعنی این طور نبود که دو، سه روز کسی زنده مانده باشد. ما اجساد را دیدیم، آنها فساد نعشی داشتند و بررسی هایمان نشان داد که روز حادثه فوت کرده بودند. ساعت مرگشان دقیقا به همان روز می خورد. بقیه را هم که روزهای بعد آوردند، بدنشان متلاشی شده بود و از آنها دی ان ای گرفتیم. آمار فوت شده ها هم همانی بود که مراجع قضائی اعلام کردند. نفر آخری را هم که آوردند و گفتند کارگر بوده، من خودم دیدم، اعضای بدنش کاملا متلاشی شده بود. و غم یادآوری، لبخند گشاده و ملایم ساداتی را چنگ می زند و قورت می دهد: تمام فیلم های پلاسکو را در تلفن همراهم ذخیره کرده بودم؛ آن آتش نشانی که در پنجره بود، نتوانسته بود وارد سبد نجات شود و فوت کرد. جمجمه او شکسته بود و ما سرش را دوباره درست کردیم. فیلم او را در گوشی ام داشتم، می گفتند یکی، دو ماه مانده بود تا خدمتش تمام شود، خب، این برای ما خیلی ناراحت کننده بود. مرده ها نقش اول زندگی دکتر ساداتی اند؛ زندگی کسی که از نگهبان های ساختمان پزشکی قانونی در کهریزک که بامعنا به بهشت زهرا چسبیده است تا منشی ها و حراست و تکنیسین ها، او را زبان گویای تاریخ پزشکی قانونی می دانند. حالا هم او که در یک صبح سرد و بعد از یک شب تا صبح شیفت، نشسته در اتاقش و با صورتی خندان و بشاش، از روزهای پرتلاطم حادثه پلاسکو می گوید، اشاره اش مدام به نقش مرده ها در زندگی اش است، در کارش و روحیه اش: خب، لحظاتی هست که کم می آورم و حتی می زنم زیر گریه. مثلا در قضیه حادثه حله باز توانستم خودم را جمع و جور کنم با این که حدود 40–50 نفر را این جا آوردند که بدن هایشان متلاشی شده بود، ولی در حادثه پلاسکو گریه کردم، به نظرم این آتش نشان ها هیچ فرقی با شهدای غواص ندارند با این فرق که شهدای غواص می دانستند که دارند به سمت شهادت می روند ولی این بنده خداها نمی دانستند که قرار است بمیرند و آن روز با بقیه روزها فرق می کند. آنها بیرون آمده بودند و باز به داخل ساختمان رفتند تا مردم را نجات دهند. بعد از پلاسکو، من خودم را بارها جای خانواده های آتش نشانان قرار می دادم و گریه می کردم تا خودم را خالی کنم. من خانواده های آنها را می دیدم که برگه به دست در راهروهای این جا می رفتند و می آمدند و گریه می کردند. گریه خیلی خوب است، خیلی بد است که می گویند مردها نباید گریه کنند، آدم هایی که گریه نمی کنند، یک دفعه می ترکند. و اینجاست که زنگ قدیمی تلفن اتاق رنگ و رورفته معاون سالن تشریح، حس او را به هم می ریزد؛ صحبت از یک جسد یخ زده است، جسدی که آن را از خارج کشور آورده اند و گذاشته اند بدنش نرم و جواز برایش صادر شود و حالا این دکتر ساداتی است که باید مهر دفن شدن او را برای زیر خاک منتظر پذیرنده گورستان بزند پایین پرونده اش. جواز مرگ صادرکردن برای مرده ها سال هاست در سرنوشت اوست؛ مثل سرنوشت محمدجواد هدایت شده ، رئیس تالار تشریح پزشکی قانونی که وقتی پیراهن سفید دکتری اش را می پوشد و جا می گیرد پشت میز رنگ و رورفته اتاقش، دستی به چال چونه ته ریش دارش می کشد و حرف هایش را مثل معاونش از پلاسکو شروع می کند؛ از آن روزها که سخت ترین شدند در یادش برای سال های سال. اولین آتش نشانی که آمد از بیمارستان مطهری به این جا منتقل شد و قابل شناسایی بود؛ چون چهره اش سالم مانده بود. هر چه یافتن پیکرها با تأخیر اتفاق افتاد، شناسایی از طریق چهره ها سخت تر شد. شناختن کسانی که در روزهای اول از زیر آوار پیدا شدند، از چهره راحت تر بود ولی بعد از آن به دلیل حجم آوار و میزان حرارت، دیگر پیکرها از روی ظاهر قابل شناسایی نبودند. البته متعلقاتی اطرافشان بود ولی مشخص نبود که مال آن شخص باشد. با آن وضعیت، ما برای این که ضریب اطمینان را بالا ببریم، آزمایش دی ان ای انجام دادیم. نکته مهمی که وجود دارد این است که در این حوادث دسته جمعی، حضور پزشکی قانونی در صحنه الزامی است؛ در صورتی که در مدیریت بحران ما چندان نقش پزشکی قانونی را در آن مرحله پررنگ نمی بینند، یعنی فکر می کنند که خب ما پیکرها را پیدا می کنیم و بعد می فرستیم که شما بقیه کارها را انجام دهید. آمار جانباخته ها همانی بود که اعلام شد؟ بله، 16 آتش نشان بودند که شناسایی شدند؛ 5 تا هم جانباخته غیرآتش نشان؛ کلا 21 نفر. هنوز هم از بین نخاله ها قطعات و تکه های اجساد را برای شما می فرستند؟ بله، برای ما می فرستند و ما هم می فرستیم آزمایش ژنتیک، هنوز جواب قطعی به دست ما نرسیده است. آمار ما همان آمار قبلی است. یعنی در نخاله ها کسی پیدا نشده است؟ مثلا آن نگهبان؟ آن نگهبان، پنجمی بود که پیدا کردند. مابقی که برای ما فرستادند، قطعات استخوان کوچک و بزرگ بود که هنوز جواب قطعی آنها نیامده است. از نگهبان هم قطعاتی از بدنش به این جا آمد؟ یک پیکر نیمه کامل بود، با آزمایش ژنتیک تطبیق دادیم و احراز هویت قطعی انجام شد. آن روزها همه پزشکان و تکنیسین های پزشکی قانونی استان تهران در ساختمان کهریزک هر دقیقه منتظر بودند که کسی را بیاورند برای شناسایی، تا جوابی داشته باشند برای گفتن به خانواده های چشم انتظارشان؛ محبوبه عسگری 42ساله، زن تر و فرز و باتجربه کادر پزشکی هم یکی از آنها بود. او یکی از سه زنی است که در کادر پزشکان پزشکی قانونی کار می کند و حالا با ناخن های لاک زده و صورتی ریز و قشنگ و با پلک هایی که خستگی شیفت از شب تا صبح دیروز، آنها را با شیب ملایمی روی حدقه هایش چشمش انداخته، از نیمه دوم امسال می گوید که یکی از سخت ترین تجربه های کاری اش بود؛ نمونه اش همین حادثه پلاسکو. او یکی از شناسندگان آتش نشان های شهید و سوخته بود. مرگ آتش نشان ها خیلی ها را جریحه دار کرد، همه آماده باش بودند. در سالن تشریح بالای سر آنها بودم و با همکارانم، جواز دفن می دادیم، خیلی تأسف آور بود. لباس های آتش نشان ها نسوخته بود ولی وقتی آنها را باز می کردیم، فکر می کردیم که جسد سالم است، در حالی که کامل از بین رفته بود، برخی تبدیل به استخوان شده بود. و حال و روز او هم آن روزها مثل بیشتر همکارهایش بود. خب خیلی تأثیر منفی روی ما می گذاشت، خیلی متأثر می شدم اما با دقت هر چه تمام تر، برای تعیین دی ان ای، کارشان را انجام دادیم، فرستادیم برای بخش دی ان ای، پیگیری های لازم انجام شد، کالبدشکافی خوب انجام شد و حنجره ها را خوب نگاه کردیم آنهایی که عضله مانده بود و استخوان هایی که سالم بود به دی ان ای فرستادیم. به هر حال مردم منتظر بودند و چشمشان به نظر ما. این که آن روزها می گفتند بدن هایشان به پودر تبدیل شده بود، درست نبود؟ نه پودر نشده بودند ولی بعضی استخوان ها به طور شدیدی از بین رفته بود به طوری که فقط قسمت هایی از استخوان مانده بود. برای بعضی دیگر هم حرارت زیاد، باعث شده بود فساد اتفاق بیفتد. مهم ترین فاکتور فساد جسد، حرارت بالاست، چون حرارت محیط بالا بود، میکروب هایی که باعث فساد می شوند، در داخل ریه و روده بزرگ هستند و شروع به فعالیت می کنند. در روز تشییع جنازه، حستان چطور بود، وقتی دیدی که آن جمعیت زیاد به بدرقه آنها آمده بودند. آن روز این جا غم عجیبی داشت. اسامی شان را که اعلام می کردند، مدام با خودم می گفتم اینها را از زیر دست ما با آن وضعیت بردند، آنها را ما شناسایی کردیم، من همه شان را دیدم. و دنبال حرف های محبوبه عسگری را نیکو دهقانی زاده ، دیگر پزشک زنی که جزو اصلی ترین شناسندگان اجساد در پزشکی قانونی است، پی می گیرد؛ زنی با صورتی تپل، چشم هایی روشن و با تجربه و صدایی نازک که حس، اولین نکته بیرونی آن است. او تازه از سالن تشریح آمده با دستکشی سفید روی دست های گوشتالو و ماسکی سفیدتر که به اعتقاد همکارهایش عبور می دهد میکروب هایی را که باید سدشان شود؛ تا بیاید دستکش ها را دربیاورد و امضاهای لازم را برای اجساد تر و تازه امروز بنشاند پایین پرونده های سبز، فرصت، خودش را نشان می دهد برای حرف زدن درباره آن روزهای خون و آتش: من جزو کسانی بودم که آن روزها از این ماجرا خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم؛ خیلی، خیلی، خیلی. واقعا خیلی. این ماجرا خیلی فرق می کرد. یادم است سقوط هواپیمای آنتونوف که اتفاق افتاد هم همین حال را داشتم. همه جسدهایی را که بررسی می کردم، با خودم می گفتم که خب هر کدام اینها عازم جایی بوده اند و حالا این جا خوابیده اند؛ مدام گریه می کردم. برای پلاسکو هم در خود سالن تشریح گریه می کردم. همکارها خودشان را کنترل می کردند ولی من همین طور کار می کردم و حین کار گریه می کردم. موقع در سالن تشریح کارکردن، وقتی بدانی که آن ماجرا یک اتفاق بولد است، خب برایت خیلی تأثیرگذار است. در آن چند روز عکس هایشان را دیده بودیم و وقتی آنها را برای شناسایی آوردند، خیلی سخت بود، واقعا سخت بود. وقتی جسد به سالن تشریح می آید، نباید وارد حواشی آن بشوی، این که بستگانش چه کسانی بوده و چه اتفاقی افتاده است، وگرنه خیلی اذیت می شوی. روز تشییع آتش نشان ها این حس را داشتم که اینهایی که با آن شکوه روی دست مردم تشییع می شدند، ما بالای سرشان بودیم و تشخیص شان دادیم. خیلی حس عجیبی بود. اما مرگ، چطور خودش را به آنها نشان می دهد، وقتی که هر روز. . . گرداگرد آنها را مردگانی زیبا فراگرفته اند آنها 9 نفرند؛ با حدود 20 نفر دستیار که مسئول اصلی شکافتن بدن مرده هایند؛ با گله ای همیشگی که چرا همه فکر می کنند ما بدن های اجساد را تکه و پاره می کنیم؟ آنها 9 نفرند با ماهی حدود سه تا چهار میلیون حقوق و یک دنیا سختی؛ 9 نفر و دستیارانی که در طول سال، 10 تا 11 هزار جسد، ماهانه بین 900 تا 1000 و روزانه بین 30 تا 35 جسد را در سالن تشریح پزشکی قانونی تهران بررسی می کنند. هیچ کدام از پزشکان پزشکی قانونی را سرنوشت به سالن تشریح نکشاند؛ همه شان انتخاب کردند. مثل دکتر ساداتی که هر چند عجیب ولی انتخابش درنهایت کارکردن با مرده ها شد: این را شنیده اید که می گویند هر کس از چیزی بدش بیاید، ناخودآگاه به سمتش می رود؟ من بچه که بودم و حتی بزرگتر که شدم، مدرسه ام را یک بار به این دلیل که کنار بیمارستان بود، عوض کردم؛ یک بار به این دلیل که کنار قبرستان بود و جالب است که اگر یک بار در خیابانی بودم که تابوت و جنازه ای را از آن می بردند، من دیگر از آن خیابان رد نمی شدم. اما زندگی هر روز، مرحله ای را جلوی پای آدم ها می گذارد که خودشان فکرش را هم نمی کنند. در زمان پزشکی عمومی، با وجود همه اینها باز هم وقتی یک جسد را در بیمارستان می دیدم، خیلی کمتر تحت تأثیر قرار می گرفتم تا مثلا وقتی در قبرستان می دیدم که تابوتی را می بردند، حسش کاملا متفاوت بود ولی وقتی وارد پزشکی قانونی شدم، همان ماه اول وارد تالار تشریح شدم. جسد هم انواع و اقسام داشت؛ یک وقت هایی جسد تر و تمیز است، ولی جسد فاسد، جسدی که زیر خاک بوده آن را درآورده اند و برخورد خانواده ها و مسائل احساسی هم مطرح بود؛ اینها مسائلی بود که اوایلش روبه رو شدن با آنها سخت بود و کم کم به آن خو گرفتم. او یادش می آید آن اول که در تالار تشریح پارک شهر کار می کرد، همکار آذری زبانش همیشه حرف شیرینی به او می زد: او به من می گفت دکتر ساداتی از مرده ها نترس، از زنده ها بترس؛ می گفت امروز داشتم می آمدم در اتوبوس مردم داشتند من را له می کردند، این مرده ها که کاری به کار ما ندارند. این جمله او برای من قشنگ بود، دیدم واقعا راست می گوید و مرده هایی که ما با آنها کار می کنیم، بی ضررترین و بی خطرترین آدم ها هستند ولی به هر حال این کار سخت است، آلودگی و بیماری دارد ولی باز هم بیماری هایی که از طرف آدم های زنده ما را تهدید می کند، خطرشان خیلی بیشتر از این مرده های بی آزار است. منظور از بیماری ها، اچ آی وی و هپاتیت و سل ریوی است، کافی است زمان خونگیری سوزن به دست ما فرو برود، این موضوع ما را خیلی تهدید می کند. همه اش اما این انواع و اقسام بیماری ها نیست؛ ساداتی از تجربه هایی می گوید که در این سال ها، زندگی او را پر و پرتر کرده است؛ تجربه هایی خاص از مرگ: فقط این حوادث جمعی نیستند که ما را ناراحت می کنند؛ مثلا من معمولا شب های سال تحویل این جا کشیک هستم. آن لحظه ای که عید می شود و مثلا پدری می آید که نیم ساعت پیش بچه هایش تصادف کرده اند و دو سه تایی با هم مرده اند، نمی توانید تصورش را کنید که چقدر برای ما سخت است. همین الان هم که دارم درباره اش صحبت می کنم، بغض کرده ام یا مثلا نیم ساعت مانده به سال تحویل، جسد یک پیک موتوری را می آورند که چیزی را جایی می برده تا خرج زن و بچه اش را دربیاورد و حالا با مغز ترکیده در تصادف، او را برای شناسایی می آورند؛ خب اینها ما را خیلی اذیت می کند. و راست می گوید، بغض مانعی می شود برای ادامه دادن. یا مثلا صبح های زود می آییم و می بینیم که یک کارگر شهرداری یا سوپوری را که در خیابان ها کار می کنند با همان لباس کارشان آورده اند، چون در خیابان ماشین به آنها زده و کشته شده اند. کلا سوپورها به دلیل این که لباس شبرنگ تنشان است، کمتر دقت می کنند و فکر می کنند راننده ها آنها را می بینند ولی راننده ها خیلی راحت آنها را می زنند. خیلی وقت ها صبح ها در راه سازمان، ما آنها را می بینیم که خیابان ها را تمیز می کنند و بعد دو ساعت می بینیم که جسدشان را با همان لباس کارشان آورده اند. خب اینها ما را ناراحت می کند. کاش به آنها آموزشی داده شود، چون خیلی بی محابا در خیابان کار می کنند. این حرف همه کسانی است که در سالن تشریح پزشکی قانونی کار می کنند؛ نگاه مردم به آنها، ترسشان، کلیشه های معمولی که سال هاست با آنها دست به گریبانند و احتیاط های افراطی که سبک زندگی شان شده؛ محبوبه عسگری ، یکی از سه پزشک زن سالن تشریح هم سال هاست درگیر این حرف هاست. مردم از ما می پرسند از مرده ها نمی ترسید؟ نام پزشکی قانونی که می آید، همه فکر می کنند یک جسد روی دست ماست. اما واقعیت این نیست، من کمیسیون پزشکی برای قصور پزشکی می روم، فوت هایی که در بیمارستان ها رخ می دهد یا درصد ارش و دیه که انجام می شود، آن جا دیگر مرده ای وجود ندارد. به عنوان پزشک جنایی و قتل اگر باشد، سر صحنه فوت می رویم، این جا موارد خاصی می آورند، گلوله خوردگی و چاقوخوردگی یا در مراکز نگهداری می شوند یا از سالمندان و... علت فوت آنها را هم تعیین می کنیم. 5 درصد کار پزشکی قانونی تشریح است. اگر بروید در معاینات، آنها اصلا تشریح نمی بینند، ارش و دیه می بینند، کسی که در کمیسیون کار می کنند، اصلا جسد نمی بیند. شما این جا فقط روی زنان کار می کنید؟ نه؛ در سالن تشریح من فقط روی زن ها کار نمی کنم. مردها هم خانم ها را می بینند ولی اگر خانم جوان باشد، ممکن است خانم ها ببینند، باید نمونه برداری از واژن انجام شود. تعداد زنانی که این جا می آورند نسبت به مردان کمتر است؟ مردان بیشتر هستند چون حادثه کار بیشتر برای مردان است. اوردوز بیشتر مربوط به آقایان است یا سکته های قلبی. خودکشی های اگرسیو، بیشتر برای مردهاست و.... خیلی ها ممکن است تا متوجه شوند شغل تان این است، فکر کنند که تأثیر این کار روی زندگی شما چه می تواند باشد؟ من بابت هر یک موردی که می بینم ناراحت می شوم مثلا جوانها را که می بینم، قتل و گلوله ای. نگرانی در من ایجاد می شود، اما این که هیچ حقی ضایع نشود، قتلی صورت گرفته، وضعیتی ایجاد شده، این که این قتل بوده یا خودکشی و... برای من مهم است که حقش ضایع نشود. وقتی استراحت می کنم یا در خواب، می فهمم که این کار رویم تأثیر می گذارد، در خانه که به این مسأله فکر می کنم، احساس می کنم چه تصادف سختی بود یا مثلا در برنامه های تلگرام می بینم، کسی که خودکشی کرده، همه ابراز تأسف می کنند، من آن روز آن جسد را دیده ام اما نمی توانم حرف بزنم، چون اینها اسرار پزشکی به شمار می رود. در خانه هم کسی از من سوالی نمی پرسد، عادتشان دادم. امروز چند تا جسد دیده اید؟ من دیشب کشیک بودم، امروز از ساعت 6:30 تا 8، 10 تا جسد دیدم. دیروز هم سر یک صحنه احتمال قتل رفتم، هم بیمارستان رفتم و هم خانه رفتم صحنه دیدم، نمونه های بیمارستان را هم دیدم، یک سری موارد در خیابان آمده بودند، مجهول الهویه آورده بودند، آن را هم دیدم. بررسی هر جسد حدودا چقدر طول می کشد تا کار تمام شود؟ بستگی به کیس دارد، اگر مورد جراحی باشد، ممکن است یک ساعت هم طول بکشد، اگر گلوله خورده باشد باید سر تا پایش را عکس بگیرم که ببینم آثار گلوله وجود دارد یا ندارد. و در میان همه این تجربه های معمول، دیدن کدام مرده برای آنها خاص تر از همیشه بوده است؟ چرا که... مرگ، مسخی است دردناک در کوچه های شایعه برای من دیدن جسد یک بچه بسیار سخت است. بارها شده که حتی گریه کرده ام و هیچ وقت برایم عادی نمی شود. مرگ هیچ وقت برای ما عادی نمی شود، درست است که کارمان است ولی نه، آن ترومایی که باید در روح و روان و جسم ما بگذارد، می گذارد. آن حالت محتاط بودن و... را در ما ایجاد می کند؛ مثلا من همیشه نگرانم که برای اطرافیانم و فرزندانم نگرانم. اینها حرف های نیکو دهقانی زاده است؛ دیگر پزشکی که می نشیند به گفتن خاطره های جور و واجورش در این سال های گشایندگی کالبد. مثلا یک پرونده داشتم، موقعی که یزد کار می کردم. از طبس پزشکمان زنگ زد گفت جسدی در خیابان افتاده بوده، تصادفی و له و لورده، گفت خانم دکتر جوازش را بدهم؟ من همیشه در ذهنم این بود که باید به این نوع جسدها خیلی حواست جمع باشد چون ممکن است او را به قتل رسانده و برای اختفای موضوع، او را به حالت تصادف در خیابان رها کرده باشند. خلاصه به دکتر گفتم ببین اگر علایم زمان حیات دارد و واقعا تصادفی است، جوازش را بده، اگرنه به هیچ وجه. گفت دادستان خیلی اصرار دارد که جوازش را صادر کنیم، خلاصه فردایش جسد را فرستادند مرکز و رفتم بررسی کردم، هیچی از جسد نمانده بود یعنی نمی شد فهمید سرش کجاست و تنش کجا، به همکارها هم گفتم و آنها گفتند تصادفی است. بعدش به پروسکتورمان که جسد را باز می کند، گفتم پشتش سه تا سوراخ کوچک است، گفتم پشتش را باز کن، سوآپ زدیم دیدیم رفت تا قفسه سینه، گفتم وای خاک عالم، یک وقت این گلوله نباشد؟ بعدش فرستادیمش رادیولوژی، دیدیم گلوله است. بعدش همکارم گفت واقعا که تو شوالیه ای، چطوری فهمیدی؟ اینها ولی همه خاطره های خاص نیستند؛ جالب ترین خاطره ها را شاید دکتر ساداتی، معاون سالن تشریح می گوید با آن شوقی که برای گفتن و گفتن دارد: اجساد هنرمندان و ورزشکاران بارها شده که به این جا منتقل شده؛ مثلا اولادی و خدابیامرز هادی نوروزی را که بازیکنان پرسپولس بودند، برای کالبدشکافی این جا آوردند. من پرسپولیس دوآتشه ام، خودم بالای سر اولادی بودم موقع کالبدشکافی. روزی هم که هادی نوروزی فوت کرد، من شیفت بودم، زنگ زدم به بچه ها گفتم برای هادی خیلی مواظب باشند. مثلا همین اولادی را خودم کالبدگشایی کردم. بچه مازندران بود و من هم بچه مازندرانم و وقتی دیدم پدرش در برنامه 90 صحبت و گریه می کرد، یک ساعت گریه کردم. ما خیلی از این هنرمندان را می شناسیم و اجسادشان را می آورند و ما بررسی شان می کنیم. و حالا نوبت گفتن از تلخ ترین خاطره است: ما این جا همکاری داشتیم که پنجشنبه ها می آمد و به ما کمک می کرد. یک روز صبح که آمدم سر کار، دیدم یک پرونده ای آمده و اسم همین آقا که همکارمان بود روی آن است، به خودم گفتم حتما اشتباه است یا اسمش شبیه همکارمان است ولی بعد یکی از همکارها گفت که همان است و دستور قضائی بر کالبدگشایی بود. هیچ کس حاضر نبود که کار را انجام دهد، خلاصه همه کنار کشیدند و رئیس تالار گفت دکتر ساداتی شما سابقه ات از همه بیشتر است، شما زحمت را بکش. دلیل مرگش عارضه قلبی بود و خب آن روز خیلی به من سخت گذشت. این روز و شب های سخت اما کم نیستند: شب هایی که این جا کشیک هستیم، صبح ساعت 6 که از خواب بیدار می شویم، وارد سالنی می شویم که حدود 30 جسد را کنار هم خوابانده اند؛ شما حساب کن بیشتر صبح های ما این طوری شروع می شود. این اجساد هم انواع و اقسام دارند؛ مثلا یکی را می بینی با کت و شلوار و کراوات روی تخت است، بعد می بینیم که مثلا با کیف سامسونت در فرودگاه بوده و داشته می رفته خارج کشور اما سکته کرده و مرده است. این جا به ما آموخته است که زندگی واقعا همین است؛ طرف با کت و شلوار و آمال و آرزو دارد می رود مثلا سواحل بارسلونا، یک دفعه سر از پزشکی قانونی درمی آورد یا مثلا یک بار استاد دانشگاه خودمان را که 70سالش بود در سالن تشریح دیدیم و یکی، دو نفر از پزشکانمان تا ظهر در شوک بودند. و آخرین حرف ها از زبان محمدجواد هدایت شده ، رئیس تالار تشریح است. او از اجساد مجهول الهویه می گوید و مومیایی کردن بعضی از آنها. تعداد اجساد مجهول الهویه زیاد است؟ تعدادشان خیلی زیاد نیست. شاید در روز، متوسط دو تا سه نفر باشند که ممکن است فردی در اماکن عمومی فوت کرده باشد و کارت هویت همراهش نباشد. این جا کاری که انجام می شود عکس و فیلم گرفته می شود. با هماهنگی با پلیس آگاهی داریم این عکس ها را در اختیار آنها قرار می دهیم. کسی که گمشده ای دارد، اول به پلیس مراجعه می کند. پزشکی قانونی روالش این است که اگر بخواهد عکس های ما را ببیند باید از مراجع انتظامی و قضائی نامه ای داشته باشند. به همین دلیل افراد ابتدا به کلانتری و آگاهی مراجعه کنند و آن جا عکس ها را به خانواده نشان می دهند و بعد ما در جریان قرار می گیریم. با این روند، 90 درصد افراد مجهول الهویه هویت دار می شوند. آنهایی که نمی شوند، با هماهنگی قوه قضائیه دفن می شوند، البته اینها طی یکی، دو ماه شناسایی می شوند. در ماه مشخص است که چه تعداد اصلا شناسایی نمی شوند؟ شاید زیر 10 نفر باشند. جای خاصی این اجساد را دفن می کنند؟ احتمالا؛ ما در تهران این اجساد را به بهشت زهرا منتقل می کنیم. چون به هرحال هم سردخانه ما محدودیت دارد و هم این که جسد بعد از مدتی فاسد می شود. سردخانه نقش کُند کردن فساد جسد را دارد نه متوقف کردن آن. جسدی که سه روزه فاسد می شود، در سردخانه دو هفته ای فاسد می شود. ما نمونه برداری و مستندسازی می کنیم. بعد از دستور قضائی جسد دفن می شود، مثلا بعد از 6 ماه اگر خانواده آمدند، ما با نمونه برداری که کردیم، مطابقت می دهیم و به این ترتیب جسد هویت دار می شود. درخواست مومیایی کردن جسد هم می شود؟ معمولا از طرف چه کسانی و چقدر هزینه اش می شود؟ مومیایی کردن اجساد، برای اجسادی است که از کشور خارج می شوند، چون اینها باید در هواپیما قرار گیرند. دلیل این کار هم جلوگیری از فاسد شدن جسد و انتقال بیماری است. این کار را ما با درخواست اولیای دم با مواد تثبیت کننده ای انجام می دهیم که مانع از فساد جسد می شود. چون به هرحال این جسد قرار است در بار مسافر و داخل هواپیما قرار گیرد، هزینه آن هم براساس تعرفه های دولتی که مصوب قوه قضائیه است، تعیین می شود. هزینه آن چقدر است؟ الان فکر می کنم حدود دو میلیون تومان است. درِ بزرگ و سفید پزشکی قانونی نزدیک ظهر بسته می شود؛ با سروصدایی که به صدای خودرو بزرگ حمل اجساد درمی آمیزد، خودرو بزرگی که بدن های امروز را آورده برای پزشک های منتظر تا شناسایی شوند، دلیل مرگشان مشخص شود و... و آنها زبانی بشوند برای بی زبان ها، در برزخ مرده ها. مهمترین نکات حرف های پزشکان تالار تشریح به گفته این پزشکان بیشتر پیکرهای آتش نشانان حادثه پلاسکو به کلی از بین رفته و از آنها تنها قطعاتی باقی مانده بود پزشکان سالن تشریح پزشکی قانونی می گویند همه زیرآوارماندگان حادثه پلاسکو همان روز اول جانشان را از دست داده بودند در طول سال، 10 هزار تا 11 هزار جسد، ماهانه بین 900 تا 1000 و روزانه بین 30 تا 35 جسد برای بررسی به سالن تشریح پزشکی قانونی تهران می آیند در حال حاضر در پزشکی قانونی استان تهران 9 پزشک، مسئول شناسایی و تشخیص علت مرگ اجسادند از این 9 پزشک، 6 نفر مرد و 3 نفر زن هستند پزشکان پزشکی قانونی هرماه بین سه تا چهار میلیون تومان حقوق می گیرند بر اساس عرف پزشکی قانونی، حوادثی که بالای 12 کشته داشته باشند، حوادث بحرانی اند هرماه حدود 10 جسد مجهول الهویه وارد سالن تشریح پزشکی قانونی تهران می شوند معمولا هویت 90 درصد اجساد مجهول الهویه تهرانی مشخص می شود هزینه مومیایی کردن اجساد برای خروج از کشور دو میلیون تومان است منبع:روزنامه ی شهروند ...
رقص شمشیر نوبهار
زنان حنابندان دارند و صبح روز علفه می شویند، روز علفه کمتر خانه ای است که بوی کلوچه ندهد در این روز همه چیز بوی تازگی می دهد و زمان جوان می شود، روز علفه در سیستان روز گرامی داشتن بی بی نوروز است در این روز بی بی به همه خانه ها سرک می کشد تا ببیند برای استقبال از او چه کرده اند، خانه تمیز و پاکیزه است، لباس نو دارند، نان سال را پخته اند، جلوی اتاق ها علف چسبانده اند، دخترکان دست هایشان را حنا بسته ...
نفت در چراغ جادو
تواند آغازگر فصل تازه ای از تأثیرات فرهنگی- اجتماعی نفت در ایران لقب بگیرد؛ حالا موزه ای به بزرگی مناطق نفت خیز ایران در حال شکل گیری است. مدیر موزه ها و مرکز اسناد صنعت نفت با بیان اینکه در سه شهر آبادان، مسجدسلیمان و تهران، پروژه احداث موزه تعریف شده است، گفت: اولین موزه صنعت نفت با عنوان موزه بنزین خانه آبادان روز سه شنبه، مورخ 28 دی سال جاری، در این شهر افتتاح شد. موزه دوم تحت عنوان ...
بازار کفش تحت تصرف چینی ها و ترک ها
برندهای خارجی را در بازار، پررنگ تر از داخلی ها کرده اند و حتی بسیاری از کارگاه های تولیدی را به تعطیلی و ورشکستگی کشانده اند. چرم های دست دوز خارجی ارزان تر هستند چرمش، چرم گاوی و دست دوزه؛ تا 10 سال کفشه ، چرم طبیعی تبریزه؛ سفارشیه ؛ اینها را برخی از کسبه بازار، در پاسخ به مشتریانی می گویند که دست روی کفش های گرانقیمت داخلی می گذارند و از آنها علت این همه گرانی را جویا می ...
قصه پرغصه کولبرانی که زیر سنگینی بارها له می شوند/پلاسکو ایمنی می خواست و کولبران، شغل
.... آری پدیده کولبری یک پدیده طبیعی و در پاسخ به یک نیاز اجتماعی است که باید به رسمیت شناخته شود، مدیریت شود و اجازه داده شود بخش هایی از جامعه که از بسیاری فرصت های اقتصادی دیگر محروم هستند، بتوانند از طریق این فرصت، زندگی خود را تامین کنند. آیا روزی فرا خواهد رسید که در کردستان کولبران نظام صنفی و بارنامه داشته باشند، بارشان بیمه شود، خودشان بیمه باشند و بعد از چند سال بازنشسته شوند ...
فرصتی تا نوروز نمانده نیازمندان را فراموش نکنیم/ از درد دلهای محصلی بیکار تا فروش ماهی قرمز در زاهدان
امرار معاش خانواده به فروش ماهی قرمز سفره هفت سین روی بیاورم. به قول خوش دل هیچکس برای حال زار دیگری نمی سوزد؛ سالها وقت گذاشتم و درس خواند تا روزگاری برای خود آدم حسابی شود اما اکنون مدرکم را به دیوار خانه قاب کرده ام و در زیر آفتاب سوزان و یا سرمای استخوان سوز بنا به شرایط هر فصل اقدام به دست فروشی اجناس مختص به همان دوره می کنم. وی ضمن گلایه از نبود بازار کار برای فارغ التحصیلان ...
وزارت اطلاعات پیغام داد احمدی نژاد مشکل دارد / اطلاعاتم میگوید روحانی تایید صلاحیت می شود
...> * آن 20 یا 30 نفر ؟چند تا شدند؟ - آن ها هستند ؛ به حمدالله هر روز اضافه می شوند ان شاءالله تا آخر جمع می شود. * آقای مهندس بعد از 28 سال سابقه نمایندگی مجلس حالا که از مجلس بیرون آمدید فکر می کنید چه تصویری از محمدرضا باهنر در ذهن مردم است؛ خودتان را در ذهن مردم چطوری تفسیر می کنید؟ - بسم الله الرحمن الرحیم قاعدتاً این سؤال را باید از مردم بپرسید، من خودم ...
مهم ترین رویدادهای موسیقی ایران درسال 95
جهانی میراث فرهنگی، معرفی اعضای جدید هیات مدیره کانون پژوهشگران خانه موسیقی از رویدادهای مهم موسیقی در اردیبهشت ماه سال جاری بود. خرداد برگزاری تازه ترین کنسرت ارکستر سمفونیک بعد از عبور از حاشیه ها ارکستر سمفونیک و کُر تهران چهارشنبه شب پنجم خرداد ماه بعد از عبور از چند ماه اختلاف پرحاشیه و کناره گیری علی رهبری از سمت مدیریت هنری و رهبری ثابت، سرانجام با ترکیبی ...
واقعیت های پنهان شده آب معدنی
نستله (nestle) شکارچی آب است و هیچ علاقه ای به استفاده بهینه از سفره های زیرزمینی، آب چشمه و رودخانه ها ندارد. آن ها فقط تاجر آب هستند؛ برای آن ها آب در حکم معدن طلاست. نستله مثل زالو آب زیرزمین را مکیده و بعد می رود پی کارش. آن ها در حال شکار آخرین ته مانده های آب پاکیزه دنیا هستند. در شهر کوچک پولاند، یک خانه قلعه مانند وجود دارد که سال 1907 به منظور پر کردن بطری آب ساخته شده است. آب چشمه اصلی ...
یک روز با بدهکاران مهریه در اوین
قتل عمد در زندان رجایی شهر بوده است. او می گوید: 15 ساله بودم که با همسرم آشنا شدم و از همان ابتدا خانواده او با من مشکل داشتند. برادر همسرم همیشه با من درگیر می شد که در یکی از این درگیری ها زمانی که چاقو را به سمت من زد، چاقو را از دستش گرفتم و برای دفاع از خودم به او زدم و جانش را از دست داد. یک سال فراری بودم و بعد از آن به جرم قتل عمد دستگیر و به زندان رجایی شهر منتقل شدم. پدرم برای ...
آخرین آرزوی مادر ایرانی مقیم امریکا دیدن دخترش است
. در این غربت و تنهایی بود که پسرم چند سال پیش بر اثر بیماری سرطان جانش را از دست داد و با مرگش تنها ماندم و تنها امیدم دیدن دخترم است که با همه پی جویی ها تاکنون نتوانستم نشانی از او در ایران پیدا کنم. حالا در این سرگشتگی و تنهایی در غربت، امیدم به روزی است که بتوانم نشانی از دخترم در ایران به دست بیاورم تا تسکین غم ها و درد هایم باشد. ضمن اینکه اکنون با بیماری دست وپنجه نرم می کنم.حالاهم چشم ...
درخانه ای که هنوز عطر ابراهیم دارد
...> مستقیم از امام(ره) دستور می گرفت! به صورت عجیب و غیرطبیعی امام را دوست داشت. همه زندگی اش را با امام تنظیم کرده بود. یک پایش اصفهان بود و پای دیگرش تهران پیش امام. برای هر موضوعی به طور مستقیم با ایشان رابطه داشت مثلا دوران جنگ هرعملیاتی داشتند، قبلش مستقیم می رفت پیش امام و از ایشان امر و دستور می گرفت. خواهر ابراهیم هم که شش سال از او بزرگ تر و خودش حالا یک مادر شهید است از ...
سنت هایی که بودند سنت هایی که نیستند
فراموش می کردند. به همه آنقدر خوش می گذشت که خیلی زود دوباره هوس رفتن به سرشان می زد و هنوز چندهفته نگذشته، قرار مرتبه بعد را می گذاشتند. الان سال هاست حتی واژه پیک نیک از یادها رفته و کسی مفهوم واقعی آن را در ذهن ندارد؛ نه این که فرصت نداشته باشند یا احتیاج روحی انسان ها تغییر کرده باشد؛ همه ترجیح می دهند این نوع ارتباط را در دنیای مجازی حفظ کنند چون به مراتب آسان تر است و مشکل خاصی هم ...
وقتی ارزش های دینی فدای میتینگ انتخاباتی دولتی شد/ میزبانی با آهنگ و رژه بنفش حامیان دولت در روز شهادت ...
دیرهنگام مسئولان سرانجام روبان قرمز رنگ کشیده شده در عرض پل با قیچی به دست شدن یک مسئول ملی در شهر انجام شود. اولین نمایی که در محل برگزاری مراسم افتتاح چندان خوشایند به نظر نمی رسید عدم توجه شایسته به سالروز شهادت بزرگ بانوی اسلام بود که همین دولت تدبیر و امید روی کار آمدن و بقای خود را مدیون پیروزی انقلاب اسلامی حاصل از فداکاری، از خود گذشتگی و شهادت این بانو است به طوری که به جز دو ...
از عزتمندی در سیاست خارجی تا التزام انقلابی به اقتصاد مقاومتی
. این سفرها بیشتر سفرهای تفریحی است. با توجه به هزینه های گران مسافرت، چند روزی سفر مجانی با پذیرایی مناسب و اسکان برای بعضی ها بدک هم نیست. تازه چه ضرورتی دارد که ما سی سال بعد از جنگ هنوز روحیه جنگی داشته باشیم؟ تنها افراد خاصی را به این سفرها می برند. این سفرها چندان فایده ای ندارد؛ چون همان هایی را می برند که مدافع حکومت هستند و مدافع بر و بچه های جبهه. نظرشان هم از اول موافق است. ایران ...
عنایت امام حسین (ع) برای تولد آخوند همدانی / مزار استاد سیدجمال کجاست
.... سپس برای ادامه تحصیلات به تهران رفت. بعد از اقامت چند ساله در تهران، عشق و علاقه به حکمت و علوم عقلی او را به شهر سبزوار کشاند. او در مکتب فیلسوف بزرگ و پرآوازه ایرانی، ملاهادی سبزواری شرکت کرد و از خرمن پرفیض آن حکیم عارف بهره برد. البته به قول استاد مطهری، بیشتر از آنکه آخوند باید افتخار کند که شاگرد حکیم سبزواری بود، حکیم سبزواری باید افتخار کند که شاگردی ...
وحید شعبانی: برای نوشتن هر سطر باارزش، باید چیزی فدا شود
مستند سازی و گویندگی و داستان و ترانه؛ فکر میکنید حلقه ی واسط این چهار شاخه چیست؟ چه چیزی باعث شد همه ی اینها را تجربه کنید ؟ پیش از هر چیز باید بگویم که به هر دلیل، در من نوعی بی میلیِ مُصّرانه نسبت به خود زندگی هست. نه اینکه نخواهم خوب زندگی کنم و از آن لذّت ببرم. اما باور دارم که در ذات زندگی، جبری تجاوزگونه وجود دارد که انسان بطور معمول آن تجاوز را می پذیرد و از آن لذّت می برد. به گمانم این ضرب المثلی غربی باشد که می گوید اگر تجاوز قطعی شد آنرا بپذیر و از آن لذت ببر. این مضمون یکی از داستانهای من با عنوان باغ توت فرنگی هم هست. نگون بختی برای همه ی ما در راه است، اتوبوس م ...
شکست خوردگان گیشه 95
واگذار شد. همه صحنه های فیلم در منظقه چابهار فیلمبرداری شده است. شرفناز اثری کاملا متفاوت با ساخته های پیشین نجفی است و باتوجه به فضای بیابانی و مناطق کویری در شرایط تولید سختی فیلمبرداری شده است. داستان: شرفناز می ترسد الیاس کوچکش به سرنوشت احمد دچار شود. او سال هاست که به فرار از این جهنم دره می اندیشد. سرانجام یک روز با الیاس به آن سوی کوه های رنگی می گریزد که همیشه آرزوی ...
شما مالیات بر شهرتتان را پرداخته اید؟
نوعی به نام مسئولیت اجتماعی، مالیات شهرت خود را پرداخت کنند. سال جاری در ایران شاید برای اولین بار موسیقی توانست دست کارهای خیریه را بگیرد؛ کنسرت گروه کامکارها به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد تأسیس مؤسسه محک در تالار وحدت برگزار شد و استقبال از این کنسرت به نفع کودکان سرطانی نشان داد چقدر جای خالی مسئولیت اجتماعی در میان هنرمندان و موسیقیدانان ما احساس می شود اما هنوز هم کسی به فکر استعدادهایی که در ...
شکست خوردگان گیشه 95
: حسن آقاکریمی مدیر فیلمبرداری: محمدرضا سکوت جوایز: برنده پروانه زرین بهترین کارگردانی برای غلامرضا رمضانی در جشنواره بین المللی فیلم های کودکان و نوجوانان و چهارمین فیلم از نگاه مردمی در دوره 33 جشنواره فیلم فجر ابوزینب فیلمی به کارگردانی علی غفاری، ماجرای مقاومت یک خانواده لبنانی در سال های اشغال این کشور به دست نیروهای رژیم صهیونیستی را ...
زنانِ سقف شیشه ای
کار می کردند. در دوره های مختلف تاریخی زنان به غیر از خانه داری فرش می بافتند، نخ می ریسیدند، لباس می دوختند و مشاطه گری می کردند. این نوع کارها به این دلیل که در خانه یا در نزدیکی خانه انجام می شد بدون دریافت مزد بود اما کم کم در ادوار مختلف و به خصوص بعد از انقلاب صنعتی اروپای غربی زنان به عنوان نیروهای کار پا به عرصه بازار گذاشتند و در کارخانه ها و شرکت های تولیدی مشغول به کار شدند و در مقابل ...
از آمازون گردی تا سفر به ناشناخته ها
، آذربایجان، روسیه و هند. ما هم برای اینکه بازارمان را داشته باشیم برای یکی از همین کشورها تور برگزار کنیم اما در کنارش حتما تور خاص هم اجرا خواهیم کرد به عنوان مثال 20 سال است که هند یکی از مقاصد ایرانی هاست ولی ما به دنبال معرفی ناشناخته های هند می رویم . هند کشوری 72 ملت معرفی شده ولی فقط دو تور برای چند شهر گردشگری آن اجرا می شود درصورتی که ما 8 مقصد دیگر را هم معرفی می کنیم که در نوع خود جذاب ...
روایت شبانه یک زورگیری در 6 پرده
پرده اول به گزارش ستاره ها، روزنامه جهان صنعت در ادامه می نویسد: ترافیک سنگین بود، ساعت 9 شب آن هم در خیابان امامزاده حسن تهران که همیشه خدا شلوغ است و خرید شب عید ترافیکش را دوچندان کرده بود همه چیز و هر اتفاقی ممکن است الا زورگیری. فرید لا به لای همین ترافیک قرار بود قربانی توطئه جوانک هایی شود که چهارچشمی او را می پاییدند تا در فرصت مناسب نقشه شان را عملی کنند. دقایقی بعد فرصت مهیا می شود و ...
زمزمه های کودکی که قلب پلاسکو را دوباره آتش زد
...> *قسمت بعدی برنامه پخش کلیپی از درد دل های مردم و حرف هایشان درباره فاجعه پلاسکو و شهدای آتش نشان است؛ حرف های دردناکی که هنوز هم بعد از چهل روز می تواند اشک را به چشم ها جاری کند؛ در بین پخش کلیپ صدای هقt هق گریه پیرزنی که بعدا معلوم می شود مادر یکی از شهدای آتش نشان است، عکاس ها و سالن را متوجه وسط سالن می کند؛ برادر شهید سعی می کند مادرش را که حالا زمزمه ای وای پسرم اش قلب سالن را آتش زده، آرام ...
گزارش یک حرفه خاطره انگیز ایرانی ها
بود که 80-70 تا مغازه لحاف دوزی داشت الان اما اگر سر بزنید 5 تا هم پیدا نمی کنید. قدیمی ترها مردند و امثال من هم آواره شدند. بعد از این همه سال در تهران کار کردن، کسی را می شناسید مثل خودتان هنوز لحاف دوزی یا پنبه زنی کند؟ کجور؛ روستای مادری ام در مازندران هنوز چندتایی لحاف دوز و پنبه زن دارد. مثل تهران نیست که ما کهنه و به دردنخور شده باشیم که. درآمد آنچنانی ندارند اما هنوز هستند ...
با همسر کم حرف خود اینگونه رفتار کنید!
حرف می زد؛ آن روز ها بسیار خوش صحبت بود، اما حالا چنان در اخبار تلویزیون یا گزارش فوتبال غرق می شود که انگار من اصلا در خانه حضور ندارم. چه باید کرد؟ اجازه بدهید با یک مثال ساده و آشنا تفاوت در هدف حرف زدن را مطرح کنیم. ممکن است دو خانم با همدیگر صحبت کنند و ساعت ها از مهمانی هفته قبل و مدل مو ها و لباس مهمان ها گرفته تا نحوه ی برخورد آن ها با همدیگر و این که شام یا پذیرایی ...
کوله بری؛ تجارتی بر دوش
علیا (سرچشمه قره دان) در 10 کیلومتری شهر سردشت(استان آذربایجان غربی) در ساعت 20:40 دقیقه شامگاه شنبه دوم بهمن امسال موجب جان باختن چهار تن از کوله بران و وارد آمدن جراحات و آسیب هایی به شماری دیگر از آنان شد. همان هایی که به دور از قیل و قال زندگی ، تنها به دنبال یک لقمه نان برای خانواده و شرمنده نبودن دربرابر اعضای خانواده جان خود را در دست می گیرند و با حمل بار سنگین از یک سو هر از چند گاهی ...
ایرانیها چرابه فلافل علاقه دارند؟
صورت در کشوری مثل سوئیس هم همه آدم ها در اوقات فراغتشان به لوکس ترین رستوران ها نمی روند، آنها هم ممکن است بعدازظهر یک روز تعطیل، بعد از شناکردن به جای خوردن یک استیک تیبون در یک رستوران لوکس سوئیسی، در گوشه ای از خیابان، سوسیس کبابی را لای نان باگت بخورند و اتفاقا لذت ببرند. اما این مسئله دلیل بر فقر سوئیس نخواهد بود . مسعود می گوید فلافل فروشی ای که او یکی از شعباتش را گرفته حداقل 200 ...
برای تماشاگران استقلال: حمایت، فقط در اینترنت؟
25هزار نفر در ورزشگاه آزادی حاضر شدند که اگرچه برای مسابقات این فصل یک رکورد است اما باز توقعات را برآورده نکرد. همچنین در هفته نوزدهم نیز پس از آنکه جوانان استقلال یک پیروزی درخشان سه بر صفر در خانه نفت آبادان به دست آوردند، برای تماشای بازی این تیم با پیکان تنها 7هزار نفر در ورزشگاه آزادی حاضر شدند. این بار اما بعد از پنج پیروزی پیاپی و گام برداشتن روی روال بردهای سه گله، حضور نزدیک به 10هزار ...
آخرین مدل آسیب اجتماعی در تهران؛ ماشین خوابی
هم در شهرهای بزرگ که هزینه ها چندین و چند برابر است. معضل ماشین خوابی پس از خانه های مجردی حالا روز به روز در حال گسترش است. خودرو های مسافر کش اغلب با شماره های شهرستان در بسیاری از نقاط اطراف پایتخت که شبکه های حمل و نقل کمتری در آنجاها گسترش یافته است به وفور دیده می شود. شهروندان بدون آدرس گاه عده ای جوان در معابر پر مسافر و شهر ک ها و محله های پر رفت و آمد، خطوط جدید با ...