سایر منابع:
سایر خبرها
زنی که برای شکستن طلسم زندگی اش به خانه فساد پناه برد/ "وسوسه زن همسایه فریبم داد"
از خانه فرار کردم و به همراه زهره به منزل آن زن رفتم. اما با دیدن رفتارهای عجیب و غریب آن زن و زنان معتادی که آن جا بودند فهمیدم که دچار چه اشتباه بزرگی شده ام چرا که آن جا لانه فساد بود. وقتی با دیدن این وضعیت تصمیم به خروج از آن جا گرفتم با خودروی گشت پلیس روبه رو شدم و...
به زنم قول دادم اما بار دیگر با یک زن ارتباط گرفتم و حالا...
با کمک مالی او مغازه ای تاسیس کردم و سر و سامان گرفتم. خدا لطف کرد و صاحب یک دختر خوشگل و کاکل زری شدیم. با تولد بچه ام زندگی ما رونق دیگری گرفت. پدر همسرم جای خالی پدر را برایم پر کرده بود و اجازه نمی داد خم به ابرویم بیاید. متاسفانه از طریق شبکه های اجتماعی با دختری آشنا شدم. خطای دیگرم نیز این بود که به دام مواد مخدر افتادم. همسرم خیلی زود فهمید چه گندی زده ام. قول دادم ...
مهرانه عشق خیابانی من بود / زنم پس از تولد پسرمان با یک عشق خیابانی دیگر رفت!
هفته به آنجا رسید که دیوانه وار عاشق او شدم و زندگی را بدون او بی معنی می دانستم. این در حالی بود که پدر ومادرم هر دو فرهنگی بودند و به سنت ها و اعتقادات مذهبی پایبندی خاصی داشتند. با این وجود مهرانه از نظر فرهنگی و نوع پوشش کاملا با خانواده ما تضاد داشت. آن قدر شیفته او شده بودم که نه تنها به این گونه اختلافات اساسی، اهمیتی نمی دادم بلکه وقتی فهمیدم او مطلقه است و گاهی سیگار می کشد، باز هم چشمانم ...
وقتی شوهر و برادرانم وارد باغ شدند همه چیز را فهمیدند و دست و پایم را شکستند!
کرده بودم و نمی خواستم به همسرم خیانت کنم. یعقوب جوانی زیبا و آرام بود و خیلی مرا دوست داشت. 2 سال بعد زندگی مشترکمان در حالی آغاز شد که من از طریق اینترنت با یک شرکت مهندسی آشنا شده بودم و کارهای نقشه کشی شرکت را در منزلم انجام می دادم چرا که یعقوب با کار کردن من در بیرون از منزل مخالف بود. در همین اثنا با دختر 26 ساله ای آشنا شدم که مدتی قبل از همسرش طلاق گرفته بود. رابطه ما با یکدیگر ...
به خاطر همسر و فرزندانم من را ببخشید
زندگی باید بیشتر کار کنم. روز حادثه در خانه استراحت می کردم و در فکر آن بودم که فردا کجا بروم تا کار مناسب و پردرآمدی داشته باشم. در این فکر و خیال بودم که ناگهان صدای سر و صدا را از کوچه شنیدم. بعد از آن احساس کردم در حیاط باز و بسته شد. اهمیتی ندادم تا اینکه صدای همسرم را شنیدم که مرا صدا کرد. با فریاد او از بالا دیدم پدرم جلوی در حیاط ایستاده و با چند جوان در حال بحث است. ناگهان یکی از آنها پدرم ...
از ترورتا اعدام
که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود در آن مجله چاپ شده بود و من تازه بعد از آن که عکس ها را مشاهده کردم، متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده است، از هوش رفتم و وقتی به هوش آمدم دیدم که در اتاق دیگری هستم و پرستاری بر سر بالین من ایستاده است. سطوت درباره کودتای ناموفق 25 مرداد سال 32 و اتفاقات آن روز نیز خاطرنشان کرد: منزل پدر من در منطقه شمیران در خیابان پهلوی سابق روبروی پمپ بنزین بود و اکنون نیز ...
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
کردند و 8 ماه در بیمارستان امام خمینی (ره) بستری بود. هر روز صبح به بیمارستان می رفتم و تا عصر کنار همسرم بودم. هر بار بچه ها برای پدرشان دلتنگی می کردند آنها را به ملاقاتش می بردم. روزهای سختی بود. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد 5 ماه هم در خانه بستری بود. در این مدت وقتی تلویزیون صحنه هایی از جبهه را نشان می داد دلش پرمی کشید. می دانستم دلش بازهم هوای جبهه را کرده اما نگران بودم که ...
احمدایراندوست: محافظ ماریا کری و جنیفر لوپز بودم اما همانجا هم می رفتم نمازجمعه
اهل یزد را برای همسری انتخاب کردم، یزدی ها هم که می دانید معروفند به مردمانی با اعتقاد و خدایی. یادم است 14 روز مرخصی گرفتم، آمدم و ازدواج کردم و برگشتم، وقتی بچه دار شدیم، همسرم از اول هم با محیط آنجا مشکل داشت ولی بعد که پای تربیت بچه هم به میان آمد دیگر برگشتیم و ایران زندگی مان را ادامه دادیم. ...
بلای وحشتناکی که سر زن قهر کرده تهرانی در حمام آمد
که با همسرم داشتم او از خانه قهر کرده بود تا اینکه دامادم پادرمیانی کرد و همسرم به خانه برگشت اما یک روز بعد دوباره با هم درگیر شدیم. او که داد و بیداد می کرد به حمام رفت و در را از داخل بست. من هم عصبانی شدم و با چاقو سراغش رفتم. ابتدا چند ضربه به در حمام زدم اما وقتی او در را باز کرد در اوج عصبانیت چند ضربه با چاقو به وی زدم که جانش را از دست داد. بعد هم خودم با پلیس تماس گرفتم. به ...
وقتی از رفتار زشت پسر عمویم به پسر خاله ام گفتم او همان بلا را سرم آورد/ 14 ساله بودم که بیوه شدم!
زندگی و یا گفت و گو با همسایگان و گاهی هم شرکت در مجالس زنانه، از خانه خارج می شد و مرا با پسردایی ام تنها می گذاشت. در یکی از همین روزها، پسردایی ام به بهانه بازی مرا به داخل اتاق کشاند و مورد آزار قرار داد. از آن روز به بعد، ترس عجیبی سراسر وجودم را فرا گرفته بود و نمی دانستم با این موضوع چگونه کنار بیایم. من که می ترسیدم آن چه را برایم اتفاق افتاده برای پدر و مادرم بازگو کنم، تصمیم گرفتم این ماجرا ...
برای سلامتی پسرش قرآن خواند و شهید شد
هفته ای که شما اصفهان بودید چه گذشت. آخرین باری که رفتند همسرم تقاضای عراق داده بود ولی میگفت ممکن است که سوریه برود من نمیدانستم ایشان کجا قرار است برود....وقتی تماس گرفت با خودم میگفتم چگونه از ایشان بپرسم کجاست تا از لحاظ حفاظتی مشکلی نداشته باشد. از احسان پرسیدم از عمه جان چه خبر؟ ایشان هم گفتند که رفتم زیارت گفتم التماس دعا بعد متوجه شدم که کجا هستند. آخرین دیدار ...
دلگویه زن بحرینی از دستگیری و شهادت همسر
بازداشت کردند و کریم 9 روز در بازداشت این نیروها بود؛ 9 روزی که گویی 9 سال از صبر و نگرانی به طول انجامید تا اینکه نیروهای امنیتی با دخترم تماس گفتند تا برای دیدن پدرش برود. دخترم فاطمه هم برای دیدن پدر خود رفت، اما تنها چیزی که دید پیکر بی جان و شهید پدرش بود. وی افزود: البته ماجرای مقاومت و ایستادگی در زندگی ما زاییده فوریه 2011 نبود؛ چراکه من همسر یک فعال اقتصادی در یک جمعیت سیاسی ...
دختر مرده دستگیر شد!
.... مرد 60ساله ادامه داد: بعد از چند روز باخبر شدم مردی که او هم تبعه خارجی بود، به خواستگاری زن همسایه آمده و او هم خود را دختر من معرفی کرده است. من به عنوان پدر این دختر در مراسمات مختلف خواستگاری و عروسی اش شرکت کردم و از این ماجرا چندسالی گذشت که روز گذشته پلیس به در خانه ام آمد و مرا دستگیر کرد. متهم دیگر این پرونده که زنی میانسال و تبعه خارجی است، به بازپرس شعبه ...
پس از شهادت همسرم ، دیدار با رهبر انقلاب بزرگترین تسکین بود / هنگام تحویل سال برای صبر و تحمل همسران ...
, سربازانی از جنس نحن عباسک یا زینب . در آستانه روز زن به سراغ یکی از این بانوان استوار رفتیم تا با وی گفتگو کنیم. سمیرا حمیدی نامدار، همسر شهید مدافع حرم محسن فانوسی است. در ادامه گفتگوی ما با این شیرزن ایرانی را می خوانید. شما چطور با شهید محسن فانوسی آشنا شدید ؟ همسر شهید پاسخ داد: من سال 79 با محسن آشنا شدم . آشنایی ما به واسطه شهید مهدی رضایی رستگار (ایشان در ...
در اختلافات اغلب همسرم کوتاه می آید
آن زمان چه بازی ها و سرگرمی هایی داشتید؟ چند سال اول زندگی من در آبادان و استان خوزستان گذشت. اما چند سال بعد به دلیل شغل پدرم که عرض کردم مجبور شدیم در کرمانشاه زندگی کنیم و در قصر شیرین و خسروی منزل گرفتیم و سال اول ابتدایی در خسروی مرز بین ایران و عراق درس خواندم و از سال دوم دبستان به تهران آمدیم و در همین تهران بزرگ شدم. به هرحال خسروی یک شهر کوچک مرزی بود و در تهران امکانات فرق می ...
آقازاده هایی که زمان جنگ فرار کردند، اکنون دایه دار انقلاب شدند
دانم چگونه خودم را به خانه رساندم. همه آنجا برای گفتن تسلیت و چشم روشنی منتظر من بودند. از من پرسیدند که شهید را کجا دفن کنیم و من گفتم 33 سال است که من بر سر مزاری میرم که نام حسنم بر روی آن روشتِ شده و می خواهم حسن همان جا آرام بگیرد. من با آن خاک خو گرفته ام و خواستم مزارش تغیر نکند. شنبه هفته بعد زمانی که پیکر شهدای تازه تفحص شده را از فرودگاه مشهد آوردند گویی یار گم شده ...
ماجرای دختر دانش آموز و دو پسر خیابانی / مینا با پای خودش نزد ما آمد و هیچ اجباری در کار نبود!
را خورده ام و همه وعده های این پسر دروغ بود. چند بار می خواستم از آنجا فرار کنم. اما هیچ جا را بلد نبودم. هر لجظه خودم را نفرین می کردم که چرا چنین اشتباهی کردم تا اینکه دل به دریا زده و از خانه روستایی بیرون آمدم و سرگردان بودم که پلیس مرا بازداشت کرد. دختر جوان با صدایی بغض آلود گفت: برای خودم متأسفم. نمی دانم چه طور به چشمان پدر و مادرم نگاه کنم. آنها مرا خیلی دوست دارند ...
روایتی تلخ از وداع پدر با فرزند شهیدش/ تلاش برای پیروزی شهید رجایی در انتخابات تاحد بی هوشی
اینکه یک شب در خواب دیدم در کنار یک خیابان نشسته ام و حسین با یک لباس عربی خون آلود به سمت من آمد و به من گفت: پدر جان از من راضی هستی، گفتم: اگر از تو راضی نبودم اجازه نمی دادم به منطقه بروی، گفت: در هر صورت حلالم کن و رفت. از خواب بیدار شدم ساعت حدود 2.5 بامداد بود وضو گرفتم و نماز خواندم، کاملاً به من الهام شد که حسین شهید شده است اما درباره این خواب به کسی چیزی نگفتم، دو روز گذشت و ...
ملاقات با ابلیس / دختر جوان گفت اگر خانواده ام از این ماجرا بو ببرند دیگر نمی توانم سرم را بالا بگیرم!
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز ، دائم کابوس می دیدم و نگرانی شدیدی داشتم. تا این که از طریق یکی از دوستانم با مردی فالگیر آشنا شدم و شنیدم او با قدرت جادویی اش می تواند من را بدون دردسر به خواسته ام برساند. همه دوستانم از او تعریف می کردند و می گفتند معجون هایش معجزه می کند. به همین خاطر آدرسش را گرفتم و پس از تعیین وقت قبلی وارد محل کارش در زیرزمین نیمه تاریک یک خانه قدیمی شدم. او در ...
انفجار گاز منزل مسکونی در کرج با 3 مصدوم
/> بازیگر زنی که بالاخره در مورد تجاوزهایی که بر او شده، لب به اعتراف گشود عکس راز تجاوز هر روز پدر خانواده با دختران نوجوان 13، 15 و 17 ساله لو رفت! وقتی شوهر و برادرانم وارد باغ شدند همه چیز را فهمیدند و دست و پایم را شکستند!
کرامات حضرت عباس (علیه السلام ) در بیان علما
السلام) حاجت بخواهی، این چنین بگو: یا اباالغوث ادرکنی ؛ ای آقا پناهم بده. عنایت به یک مسیحی حاج عباس، خدمتگزار بیت آیت الله شهید حاج شیخ محمد تقی بافقی ، این گونه نقل کرده است: مرحوم آیت الله بافقی به ما دستور داده بود شبها در منزل را نبندیم و همچنان شب و روز به روی مردم باز باشد. یک شب، ساعت، نیمه شب را نشان می داد که من احساس کردم فردی وارد خانه شد و چون بدون اذن و اخطار آمد ...
روایت خانواده 8نفره ای که تمامی آنها رزمنده دفاع مقدس هستند
دوکوهه که من رفتم یک جای یک سربالایی می روی بالا یک جایی بود که گروه تخریب اول می گفتند گروه تخریب آن جا یک جایگاهی داشت که قبر می کندند هر شب می رفتند در آن قبرها می خوابیدند که من بدنم را رفته ام در قبر آماده کرده ایم این ها را نوشته و دارد. ولی از لحاظ خانوادگی و در خانه ما اذیتی از او ندیدیم به غیر از خوبی چیز دیگری من از او ندیدم اصلاً من که وقتی که بعد از جنگ به شهادت رسید انگار که ...
با کار تلگرامی خرج سرطانم را در می آورم
در جوانی با یک جانباز اعصاب و روان ازدواج می کند و حالا مادر دو فرزند است سمانه از همان آغاز زندگی مشترکش شروع به کار می کند. اوایل زندگی مان خوب بود. خودم چند سالی را در اداره تعزیرات کار می کردم؛ اما بااینکه کارم خوب بود و خیلی آن را دوست داشتم، حتی بیمه هم نداشتم و پس از چند سال اخراج شدم. بعد از آن شرکت های خصوصی کار کردم که باروحیه ام جور نبود. بعد از آن داخل خانه پرستار کودک بودم که اوضاع ...
مسئولان منطقه ما هیچ اهمیتی به بحث شهدا نمی دهند. مسئولان بنیاد شهید کهنوج در مراسم های این شهید هم شرکت ...
می کند که: سریع به کنار پرویز رفتم. هنوز نفس داشت. پیکر مجروح و نیمه جانش را در آغوش گرفته بودم که خمپاره دوم هم آمد و در جا شِش نفر از جمله پرویز را شهید کرد . از زِهکَلوت دو نفر به سوریه رفته بودند داماد: ایام اربعین حسینی در سامرا بودم. از منطقه ما یعنی زِهکَلوت دو نفر به سوریه رفته بودند، یکی برادرم و دیگری برادر همسرم. به من اخبار ضد و نقیضی درباره شهادت یکی از این دو ...
شهادت را فقط برای خودش نمی خواست، می خواست شفیع ما باشد/ اول زندگی چیزی به جز محبتش نداشت و آخر هم هرچه ...
پرواز بود و عاقبت سیمرغ آسمان شهادت شد. همسرم ابتدا از اعتقادات و ایمان شان و بعد هم از شغلش برایم صحبت کرد. قاسم از سختی راهی که در پیش داریم حرف زد، از مأموریت های پیش رو و از زندگی ای که امکان دارد شهر به شهر بچرخیم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه این شرایط، مسائل و سختی ها تصمیم خودم را بگیرم. من هیچ شناختی در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوی مان صداقت باشد و هرگز در هیچ شرایطی به هم ...
قبول دارم من به او حمله کردم - سهیلا از ترسش به حمام رفت و در را روی خودش بست!
ماشین نمی شد / پاک آبرویم رفت! دوازده مردی که به دختر نوجوانی در پارکینگ تجاوز کرده بودند دستگیر شدند! + عکس المیرا 14 ساله در دام پسران کثیف / بیدار که شدم دیدم همه آن ها به من تجاوز کردند؟! زن جوان با مراجعه به دادسرا از ماجرای تجاوز توسط مرد شیطان صفت پرده برداشت! بازیگر زنی که بالاخره در مورد تجاوزهایی که بر او شده، لب به اعتراف گشود + عکس راز تجاوز هر روز پدر خانواده با دختران نوجوان 13، 15 و 17 ساله لو رفت! وقتی شوهر و برادرانم وارد باغ شدند همه چیز را فهمیدند و دست و پایم را شکستند! ...
13 سال بلاتکلیفی در زندان، تاوان قتل همسر
سوار ماشین نمی شد / پاک آبرویم رفت! دوازده مردی که به دختر نوجوانی در پارکینگ تجاوز کرده بودند دستگیر شدند! عکس المیرا 14 ساله در دام پسران کثیف / بیدار که شدم دیدم همه آن ها به من تجاوز کردند؟! زن جوان با مراجعه به دادسرا از ماجرای تجاوز توسط مرد شیطان صفت پرده برداشت! بازیگر زنی که بالاخره در مورد تجاوزهایی که بر او شده، لب به اعتراف گشود عکس راز تجاوز هر روز پدر خانواده با دختران نوجوان 13، 15 و 17 ساله لو رفت! وقتی شوهر و برادرانم وارد باغ شدند همه چیز را فهمیدند و دست و پایم را شکستند! ...
نصف پیکرش در کربلا ماند
به مادرش بگوییم حمید شهید شده. همان جا فهمیدم. یک هفته منتظر بودیم تا پیکر حمید را بیاورند. از حمید پیکری برنگشته بود. فقط یک سر بود و یک دست مثل اربابش. نگذاشتند در معراج شهدا او را ببینم. دوستش می گفت حمید گفته دوست دارم پیکرم در کربلا دفن شود. سر و بدنش را آوردند و بقیه پیکرش در کربلا ماند. مادر خوابش را این گونه برایمان تعریف می کند: خواب دیدم حمید به خانه آمده به من می گوید مادر چرا ...
نقش و نگار شگفت انگیز یک هنرمند بدون دست/ وقتی معجزه دوست داشتن پشت نداشته ها را خاک مال می کند/ هزار ...
کنم خیلی تمرین و تکرار کردم و با تشویق ها و حمایت های خانواده و مخصوصاً پدر و مادرم بالاخره کم کم موفق شدم اشیای مورد نیاز خودم را جابه جا کنم. از او می پرسم برای نخستین بار چگونه توانستی با پاهایت بنویسی ؟در جوابم می گوید: وقتی این حادثه رخ داد من کلاس چهارم دبستان بوده و به تحصیل هم علاقه مند بودم. وی ادامه داد: از بیمارستان شمس تبریز که ترخیص شدم مدتی هم در بیمارستان رازی شهرستان مرند بستری بودم ...
حرفهای شنیدنی 2کارتن خواب: بدترین شب زندگی برایمان شب عید است
مصرف هروئین را از 22 سالگی آغاز کرده است؛ راستش اوایل برای رفع ناراحتی ها و تنهایی هایم مواد می زدم و اصلا فکر نمی کردم معتاد شوم، اما بعد از شش تا هفت ماه چشم باز کردم و دیدم افتاده ام در فاز اعتیاد. کم کم تا جایی پیش رفتم که در مغازه ای که برای کار اجاره کرده بودم، مواد مصرف می کردم و طوری شد که همسایه هایمان متوجه شدند و مجبور شدم مغازه را پس بدهم. تصمیم داشتم مغازه را پس بدهم و با پولش جای دیگری را اجاره کنم، اما همه پولم خرج مواد شد. ...