سایر منابع:
سایر خبرها
از فائزه به مهدی
کارها تمام شد سر و کله شان پیدا می شود. حالا دیگر خیالت راحت باشد کاری نمانده که انجام بدهی، بیا خانه، من می خواهم به زندان بروم، مامان تنهاست، بیا یک چند ماه تو پیش او بمان، بعد من میایم مرخصی تو برو زندان و به درس و مشقت برس، فقط عید را اینجا باش از مهمان ها پذیرایی کن. ببخشید معطل شدی، تلفن زنگ زد داشتم با تلفن حرف می زدم. چه می گفتم؟؟ آها... حالا ما یک جا ...
شهید عبدالله باقری به روایت همسرش/در سالن عروسی نماز جماعت خواندیم
.... می گفت: نمی دانی چقدر جنگیدن در آنجا سخت است. اما ما نشسته ایم این جا و اسممان را شیعه گذاشته ایم. هیچ کاری نمی کنیم. وقتی از رفتنش ابراز نارضایتی می کردم، می گفت: پس جواب حضرت زینب(س) را خودت بده. وقتی می خواست برود و من ناراضی بودم همیشه کاری می کرد راضی شوم. اما سری آخر گفت: این بار اگر تو راضی نباشی، نمی روم. با خودم گفتم: نه از دلم می آید بگویم نرو، نه این ...
ماهینی: در بچه داری مدرک دارم/ به همسرم گفتم پای تلویزیون باش، بچه ها برایت هدیه دارند
تو مهم است که مایسا وقتی به حرف آمد،اول بابا بگوید یا مامان؟ بچه ها معمولا اولین چیزی که می گویند یک چیزی توی مایه های بخ است، حالا منظورشان برق است یا چیز دیگری نمی دانم (خنده) ولی اصلا به این چیزها فکر نمی کنم. چه فرقی می کند چه بگوید. من بی صبرانه منتظرم بزرگ شود، حرف بزند، راه برود، شیطونی کند، در خانه بدود، بخندد. البته از همین سن بچه هم واقعا لذت می برم. خیلی سن شیرینی است. ...
شهید مدافع حرمی که سنگ مزار ندارد
گوید که هیچ شکایتی از هیچ کس ندارد و تنها نگرانی اش، آینده فرزندانش است. گفت و گوی صبح نو با خانم زهرا فروغی را بخوانید: سلام پدر مهربانم. پدر عزیزم! می دانم که تو شهید هستی. گرچه مردم به من می گویند پدرت شهید نیست. من حرف دیگران را باور نمی کنم و می دانم که تو شهید هستی. فقط یک حرف می گویم. کسانی که به من می گویند پدر شما شهید نیست؛اما من از همین آدم ها یک سؤال دارم. حضرت فاطمه (سها) هم ...
مادر شهید کوهساری: مخالفتی برای حضور فرزندان دیگر و نوه ام در جبهه مدافعان حرم ندارم
اتاقش رفت، وقتی برگشت خیلی خوشحال بود و گفت می خواهم به عراق بروم. برای مادر و خواهر این حرف خیلی سخت است؛ من هیچوقت به او نگفتم که نرو اما خیلی گریه کردم. برادر و خواهرانش گفتند اگر رضایت ندهی نمی رود و من روز بعد به محل کارش زنگ زدم و گفتم دلم راضی نمی شود که بروی. خیلی زود خودش را با موتور به خانه رساند و گفت حرم امام موسی بن جعفر(ع) و امام جواد(ع) در خطر است و من قرار است به فلوجه بروم ...
شهید بذله گوی یگان ویژه فاتحین را بیشتر بشناسید
لحظه نگاهم به تویوتا افتاد که مجروحی را منتقل می کند. بی اختیار دویدم به سمت آن. یوسف که نزدیک ماشین بود. فریاد زد و به راننده گفت: سریع حرکت کن و برو. گفتم: یوسف، محمد بود؟ تو را به خدا نگذار برود. می خواهم محمد را ببینم. ولی دوباره داد زد: برو، برو. وقتی رفت، گفتم: یوسف، ناظر بود؟ مجروح شده؟ ساکت شد. هیچی نگفت. سرش داد زدم و گفتم: مگر با تو نیستم؟ ناظر بود؟ گفت ...
تازه داماد پرکشیده از ارتفاعات جاسوسان
تو مشکلات زیادی در پیش داری ولی توکلت به خدا باشد و من هم همیشه پشتت هستم . کمیل بسیار مهربان و دلسوز بود. همیشه وقتی می خواست فیلم یا عکس شهدا را ببیند، من را می نشاند کنارش و با هم نگاه می کردیم. به قول خودش می خواست من را آماده کند. همیشه از شهادت حرف می زد. وقتی گریه می کردم بغض می کرد و اشک در چشم هایش جمع می شد. نفر اول از راست - شهید صفری تبار کمیل دائماً در رابطه با ...
نوراللهی: تراکتور من را تهدید نکرد/در حق برانکو نامردی نکردم!
...> هواداران چنین تفکری ندارند. اولا امید اگر می خواست، همان اول فصل می رفت که پیشنهادخوبی هم داشت. من هم تقریبا از دو ماه قبل گفته بودم می خواهم بروم خدمت. * می گویند تو معافیت تحصیلی داشتی؟ اصلا چرا بحث می کنیم از برانکو سوال کنید، او می داند. اگر من در حق پرسپولیس نامردی کرده بودم، برانکو به من در بازی آخر بازوبند کاپیتانی می داد؟ قطعا این کار را نمی کرد. برانکو حتی به من گفت برو ...
نحوه انتصاب عجیب وزیر اطلاعات در دولت روحانی!
به گزارش " حافظ نیوز "،حجت الاسلام علوی: وقتی آقای روحانی به من گفت بیا برای وزارت اطلاعات گفتم با چه سابقه ای؟ من آشنایی با این حوزه ندارم... گفت: خدا کمکت می کنه! از چی می ترسی؟ گفتم: بله ولی از من حرکت از خدا برکت من آورده ای ندارم... بعد آقای روحانی گفت: علوی تو آورده ای نداری؟ تو پسر حضرت فاطمه زهرا. از مادرت کمک بخواه. فکر می کنی بچه شون رو رها می کنند تنها می گذاره؟ این را که گفت من منقلب شدم و لرزه به بدنم افتاد و بغض کردم و اشک تو چشام جمع شد. گفتم حالا که اسم مادرمو آوردی چشم! بعد از رای اعتماد هم اولین کاری که کردم این بود که با تمام وجود گفتم یازهرا!! ...
دیدگاه امام(ره) درباره کیفیت خودرو
سفری به اروپا داشتم. یک کسی گفت: من دوست دارم با خرجی خودم با تو بیایم. گفتم: چرا می خواهی با من بیایی؟ گفت: من یک وقت بچه بودم در آب افتادم. یک نفر پرید مرا نجات داد. الآن او فلان شهر آلمان است. من با تو می آیم تو برو سخنرانی کن و من هم بروم فامیلم را ببینم. چون او را می شناختم گفتم: خوب با پول خودت می آیی، بیا. همین آقایی که غرق شده و نجات پیدا کرده الآن از اساتید مهم دانشگاه است. اما می گفت: بچه ...
حکایت شهادت مجتبی ؛ پرواز با رمز یا علی +تصاویر
من روز پاسدار بعد شهادتش تمام گلزار شهدای اندیمشک را عود روشن کردم به یاد عید آخر. عید سال 90 مدام بیرون بودیم. یک عید پر از خاطره مجتبی برایمان گذاشت. کلی عکس دست جمعی به پیشنهاد مجتبی گرفتیم. آخرین هدیه مجتبی به من یک ادکلن بود که برای روز زن برایم گرفت. و خیلی جالب به من داد. شب قبل از میلاد حضرت فاطمه(س) بیرون رفت. موقع برگشت دست خالی آمد. برایم عجیب بود که رفت بیرون ولی بدون هدیه ...
تیم ملی با گزارش های من نمی بازد!/ عاشق خرید کردن هستم/ برای گرفتن مصاحبه با اندی ماری 7 ساعت صبر کردیم
کردند و فقط خبرنگارها را راه می دادند، اما ما به هرشکلی بود رفتیم داخل و در طبقه دوم استادیوم آزادی تمرین ها را نگاه کردیم. همان جا به رفیقم گفتم: یک روز من آن پایین می روم. برآورده هم شد؛ این دوستم رفت دکتر شد و من گزارشگر شدم ! (می خندد) تا اینکه بالاخره در بازی ایران و آلمان جلیقه گرفتم و گزارشگری رادیو را انجام دادم. حس و حالتان در آن بازی که برای اولین بار ستاره های زیادی را از ...
چه عیدها که در کنار مزارتان تحویل می شود
خدا می خواست رسید. در روز23 دیماه 94 در حومه حلب در منطقه خانطومان به شهادت رسید. در آخرین روز خداحافظی اش در20 دی ماه 1394 یعنی سه روز قبل از شهادتش به من گفت این بار اگر بروم قطعاً دیگر عید پیشتان نیستم. برای بچه ها لباس عید بخر و عید دیدنی بروید. من خیلی دیر می آیم. راست می گفت خیلی دیر آمد. دیر دیر...طوری که حتی پیکرش هم برنگشت. تجملات عید را قبول نداشت زینت موالی، همسر شهید ...
حکایت آقا محمد ؛ عاشق حضرت زهرا (س) با تیر در پهلو آسمانی شد +تصاویر
بنده را داشتند و دقیقا عین جمله ای که به بنده می گفتند این بود : فقط و فقط از خدا بترس همین و بس. آخرین ماموریت ایام شب قدرسال90 بود که ماموریت رفت. آن شب موقع خداحافظی گریه میکرد و پیشانی من را بوسید و طلب حلالیت کرد. محمد یک گوشی دوربین دار داشت از من خواست گوشی را به ایشان بدهم ببرند؛ دلیلش را که پرسیدم گفت : میخواهم از خودم برایت عکس بگیرم عکس ها را ببینی. وقتی بعد از شهادت ...
گرفتن عکس شهادت در آتلیه برادر
آن عکس وقتی که دیدی گفتی شبیه شهدا شدی ؟ گفتم: بله یادم هست. گفت: آن عکس اولین و ماندگارترین عکسی هست که بعد از شهادت من به جا میماند. یعنی تو درست فهمیدی آن عکس، عکس شهادت هست. اصلا خودم به این نیت انداختم. ما عید همیشه به منزل پدر سید محمود میرفتیم و به اقوام و فامیل سر میزدیم . سید محمود به صله رحم خیلی مقید بود وتا جایی که برایشان امکان داشت و فرصت زمانی داشتند این کار را انجام ...
توصیف بهار در قاب ذهن سه دانش آموز
داده که سیزده به در فسنجون بپزه و همه بریم شابدالعظیم.دیگه فرصت نیست...رسیدم به ایستگاه آخر...باید پیاده بشم.پایان لعنت به این شانس...کاش می دونستم کار کدوم بی شرفیه! حتما موقع نوشتن این انشای لعنتی جیبم را زدن...همش رفت...مانتو آبجی...جاسیگاری باباجون...شال کمر مامان...خدا...خدا...خدا/
شهدا مرا تفحص کنید که در میان خود گمشده ام
معماری جالبی دارد کاملا هنرمندانه، احساس کردم حرف هایی برای گفتن دارد و شاید هم گله هایی؛ شاید از من دلخور است، نمی دانم مشکلش چیست باید بیشتر با هم حرف بزنیم. شاید حرف های ناگفته ای دارد، شاید از من گله دارد که چرا الان سراغش آمده ام، باید بیشتر بفهمم تو را، و بجویم اعضای خانواده ات را، اصلا چرا الان من به فکر تو افتادم، این چند روز درگیر این بودم که شاید بتوانم نظر شماها را جلب کنم ...
داماد راز دله بازی عروس را می دانست! / حمید شب عروسی بهم گفت که همه چیز را می داند و ...
این طرف و اون طرف می رفت تا اینکه اومد توی اتاق با عجله چادرشو برداشت و وقتی خواست بره یه تیکه هم به من بار کرد. چند دقیقه گذشته بود که من چشمم به یه بسته پول افتاد که روی فرش به من چشک می زد، سریع اونو برداشتم و گذاشتم توی جیبم تا مامانم بیاد و بدم بهش. از وقتی پول رفت توی جیبم شیطون هم اومد سراغم، من یه راه حل پیدا کرده بودم اما باید ریسک می کردم و حرف های شیطون رو گوش می دادم. فردای اون روز با ...
توتی: تصمیمم را گرفته ام اما شاید عوض شد!
اندازه 5 یا 10 سال پیش بازی نمی کنم. البته به تصمیماتی که گرفته می شود از جمله تصمیمات اسپالتی احترام می گذارم. شاید اگر به چین بروم، بتوانم دائما بازی کنم! تصمیم خودم درباره آینده را گرفتم اما فعلا حرفی نمی زنم چون ممکن است نظرم عوض شود. شاید به بازی کردن ادامه دهم و یا مربی شوم البته پشت میز نخواهم نشست. در غیر این صورت همه چیز را رها می کنم و به دنبال کشف استعدادها می روم. سردار جان مادرت تو اخر عمری سر از فو تبال امریکا و قطر و چین در نیار .......با یک خدا حافظی باشکوه مثل مالدینی و باره سی تک باشگاهی بمون ...
از تذکر مداح معروف به مدیران تا سلام آقا به مردم خوزستان
...> - پس تقاطع فلسطین و جمهوری کجاست؟! با روی باز راهنمایی مان می کند و پس از تشکر و خداحافظی می گویند: - سلام ما را هم به آقا برسانید. در منطقه منتهی به حسینیه امام خمینی از افسر تا مغازه دار و رهگذر همه می دانند توفیق همسایگی با حسینیه ای را دارند که به برکت حضرت روح الله بنا شده است و می دانند حسین و زینبی نبود اگر روح خدا در این سرزمین دمیده نمی شد. سالها ...
در ایران بدون گواهینامه رانندگی کردم/ سوپ صدف زنده خوردم ولی میگو ببینم فرار می کنم
شناخته بشوم. شده جایی باشی و دوست داشته باشی که تو را بشناسند ولی این اتفاق رخ نداده باشد؟ وقتی در داماش بودم ماشین یکی از دوستانم را گرفتم. خروجی رشت بودم و هوا تاریک بود. چراغ ماشین روشن نبود. پلیس جلویم را گرفت و خواست که ماشین را نگه دارم. نه کارت ماشین داشتم و نه گواهینامه. وقتی از من اینها را خواست و گفتم که ندارم تعجب کرد. از من مدرک شاناسایی خواست. با خودم گفتم خدایا ...
بچه ها مرا عمو کچله صدا می زنند!
) رفتارتان با بچه های خودتان همین شکلی است؟ با بچه های خودم هم رفیق هستم اما برای آن ها عصبانی هم می شوم. چه شد که پای مسابقه محله به شهرستان ها باز شد؟ عید سال 80 گروه کودک با توجه پتانسیلی که برنامه داشت، برای منعکس کردن فرهنگ بومی کشور درزمینهٔ کودک و نوجوان برنامه را به محله های شهرستان های مختلف فرستاد، این طور شد که مسابقه محله به شهرهای مختلف رفت و ...
علی دایی : به توصیه پدرم حرف سیاسی نمی زنم/دخترم را به یک انسان شریف می دهم
نظرم خدا می خواست یک تلنگر به من بزند و به حال و هوای خودم برگرداند. * علی دایی معمولاً در لحظه سال تحویل چه آرزویی می کند؟ - همیشه آرزو می کنم وضعیت اقتصادی مملکت خوب شود. متأسفانه در چند سال اخیر وضع اقتصادی کمی خراب شده و خیلی از خانواده ها شرمنده زن و بچه شان شدند. بزرگترین آرزویم این است که هیچ پدر یا مردی شرمنده زن و بچه اش نشود. * بیشتر عیدی می دهید یا می ...
بخش های سانسور شده مصاحبه فرهادی با هاآرتص
در مدرسه با دوستم، پاک کن و مداد بچه ها را تَک می زدیم و بعد از ظهر ها آنها را دست دوم می فروختیم، بالاخره آدم باید خلاقیت و پشتکار داشته باشد. از همان جا بود که تصمیم گرفتم، فیلم بسازم و بگویم که بابا در ایران کار فراوان است، اصلا تا حالا دیدید که یک نفر در فیلم من بیکار باشد؟؟ همه سر کارند، و از این جهت آقای رئیس جمهور با مشورت من آمار بیکاری را ارائه می دهد. من تمام تلاشم ...
با چه کسانی و چگونه به سفر برویم؟!
به گزارش خبرنگار گروه اندیشه خبرگزاری شبستان : رسول خدا(ص) می فرمایند: همسفرت را بیاب و بشناس؛ آن گاه سفر کن. پیامبر اکرم(ص) در وصیت اش به حضرت امیر(ع) می فرماید: ای علی! به تنهایی سفر نکن، چراکه شیطان، همراهِ تنهاست. ایشان همچنین فرموده اند: بدترین مردم کسانی اند که به تنهایی سفر کنند. امیرالمومنین امام علی(ع) می فرمایند: با کسی مسافرت نکن که برای تو به اندازه ای که تو برای ...
حضرت موسی کجا با خدا ملاقات کرد؟
السلام) مدت خدمت خود را به پایان برد و خواست که از شعیب جدا بشود ، از همسرش خواست که از پدرش شعیب بخواهد تا تعدادی از گوسفندان را به آنان بدهد تا به وسیله آن زندگی کنند. در روایت آمده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده اند : " شعیب به موسی گوسفندانی داد که آن سال زایده بودند و رنگ آن گوسفندان نیز با رنگ گوسفندانش تفاوت داشت ." از پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله ...
فردی که به فرمانده کل سپاه گفت تو لازم نکرده به جبهه جنگ بروی!/ روایت سرلشکر جعفری از 4 طرح حمله به ...
از عناصر این شبکه کشف شد، کودتاگران قصد داشتند روز 20 تیرماه 1359، با حمله ای برق آسا به مراکز فوق، شیرازه کشور را از هم بپاشند و زمام امور مملکت را به دست بگیرند. آنها حتی اعلامیه ای را که قرار بود صبح فردای کودتا از رادیو ایران پخش بشود تنظیم کرده بودند تا با قرائت آن از بخش های خبری رادیو و تلویزیون زهرچشمی اساسی از مردم بگیرند. نحوه لو رفتن این توطئه پیچیده شورای امنیت ملی حکومت ...
طنز؛ ماهی قرمزی که شنا بلد نبود!
.... جرأت داره بیاد منو ببره. مگه چی کار کردم؟ چهار تا غمزه توی آب اومدم که مامانم یادم داده. اینم از خودم در نکنم که می پوسم توی تُنگ! ماهی قرمز گفت: ولی از من گفتن، بیا در بریم، مامورا اومدن ببین دارن با صاحابمون چک و چونه می زنن ها. لابد تعهد و وثیقه می خوان. ماهی مشکی گفت: مگه تو آرایش کردی که می ترسی؟ ماهی قرمزه سریع رژ لب طبیعی اش رو با پشت دست پاک کرد و گفت: نه به خدا، همه چی ...
به جرم انتشار کتاب محاکمه شدم
فرانکلین تصمیم گرفت همه کار خودش در تهران را به او بدهد؛ اما این کار با مشکلاتی برای او همراه بود. یکی از این مشکلات را با جلال آل احمد پیدا کرد: اوایل کار آقای آل احمد هم خیلی به من کمک می کرد. آل احمد با خانلری و یارشاطر بد بود. یارشاطر بنگاه ترجمه و نشر کتاب را درست کرده بود. آل احمد از لج او خیلی به من کمک می کرد. مرا تحریک می کرد که به جنگ یارشاطر بروم. یک روز که حوصله ام رفت گفتم تو با ...
جن گیری عروس برای یافتن انگشتر یادگاری خواهر شوهرش! +عکس
آرزو با خوشحالی از اینکه توانسته کمکی به من کرده باشد شیرینی هم می خواست. این زن افزود: می دانستم که زن داداشم دروغ می گوید و به وی گفتم که باید آینه بین جن را احضار کند تا خودم از نزدیک ببینم تا باورم شود ولی وی با بهانه های مختلف می خواست مرا از این کار منصرف کند ولی قبول نکردم و گفتم باید پرینت حسابش را بیاورد تا ببینم با پولی که برایش واریز کرده ام چه کرده است؟! آرزو که خودش نیز در ...