سایر منابع:
سایر خبرها
شوهرم برای ارتباط با دوست دختر دوران مجردی اش با شوهر او طرح دوستی ریخت و ...
فریبا 30ساله است و یک دختر دارد. او پس از سه ماه دربه دری و آوارگی همراه فرزندش به کلانتری 43 مشهد مراجعه کرد تا تکلیف خود را با شوهر شیشه ای اش روشن کند. فریبا نمی توانست خودش را کنترل کند. درحالی که دستانش را نشان می داد، گفت: گاهی انگشتان دست و استخوان فکم قفل می شود. چند وقت قبل خواهرم مرا به دکتر برد. فهمیدم اعصابم خیلی داغون شده و باید خودم را از شر این همه گرفتاری و بدبختی نجات ...
پسر جوان را وقتی کسی نبود به خانه آوردم! / باید برخی مسائل را رعایت می کردم ولی..
بود تو هستی. ج کجاست؟ وقتی همسرم این حرف ها را شنید با عجله از خانه بیرون رفت. من هم که احتمال می دادم او ج را طبق نقشه کشته و جسدش را داخل چاه منزل مادرش در خیابان حر عاملی مشهد انداخته است به کلانتری رفتم و ماجرا را به ماموران اطلاع دادم! در پی اظهارات جدید زن جوان، در شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، قاضی کاظم میرزایی با صدور قرار قانونی وی را در اختیار کارآگاهان اداره ...
جوان 26ساله دو بارتا پای اعدام رفت و با رضایت خانواده مقتول بخشیده شد/آزادی از زندان پس از 11 سال
می آورم، اگر نیاوردی تو گوشی بیار. منظورش گوشی خواهرم بود. قبول کردم. ساعت 7 شب هوا تاریکِ تاریک بود، از ترس یک چاقو از آشپزخانه برداشتم، رفتم سر قرار. می ترسیدم جانوری بیاید سمتم. نزدیک ملافه که شدم، دیدم ملافه پا درآورد و یک چیزی از زیرش بلند شد، چاقو را کشیدم جلو و فرار کردم. داشتم از ترس می مردم. چشم باز کردم دیدم جلوی خانه ام. کاپشنم را نگاه کردم، دیدم خونی است، قطره های خون روی صورت و دست ...
یک قابلمه اسید و 17 ضربه چاقو بخاطر یک شک!
تمام شد و تا شانزدهم مرخصی بودم. صبح روز هفدهم فروردین رفتم سرکار. ساعت 6:30 صبح بود. دیدم ایشان مشغول نظافت است، سلام کردم اما جواب نداد. چون فکرنمی کردم مشکل خاصی باشد، رفتم داخل آبدارخانه. دیدم چای هم دم کرده است و کارها را انجام داده و همه چی روبه راه است. همان موقع که می خواستم برای خودم چای بریزم، او رفت داخل حیاط و دوباره برگشت. من پشتم به او بود و نمی دیدمش. فقط یک لحظه ...
امپراتوری کفتربازها در تهران
کبوترها با زبان بی زبانی سرسپردگی شان را اعلام کنند و از داشتن چنین صاحب و مربی ای به خود ببالند. آب و دون کفترها مهم تر از شام شب آدم ها یه موقع هایی تو خونه نون واسه خوردن نداشتیم ولی گندم و ارزن و قره ماش کفترها سرجاش بود. بچم گشنه بود ولی باید دون و آب کفترا رو آماده می کردم، خانومم صد دفعه تا حالا بهم گفته ول کن اینها رو! چه ارزشی داره... ولی عشق که این چیزا سرش نمی شه ...
بولتن سینما و تلویزیون: چوب زدن به سرزمین مادری در حراجی بیگانه/ بی عفتی و بی اخلاقی را نمی توان رفع ...
همکاری خواهد کرد. در همان روزها به کلاس های آقای کیارستمی می رفتم. حبیب رضایی هم تست می گرفت و چون کارنامه هنری نداشتم، جزء ذخیره ها انتخاب شدم و با غیبت یک نفر من جایگزین شدم. چهارمین جلسه کلاس بود و آقای کیارستمی می گفت پشت صحنه خانه دوست کجاست به روایت کیومرث پوراحمد را بخوانیم. همان زمان آقای پوراحمد با من تماس گرفت، اصلا باورم نمی شد که در شروع کار جدید به فکر من باشند. تازه خود ایشان با من ...
گروگان گرفتن زن و شوهر جوان به خاطر طلب 800 میلیون تومانی/ فرار عجیب قاتل پدر و دختر از طناب دار/ گفت ...
از مرگش مطمئن شدم پتویی رویش انداختم. بعد همه جای خانه را گشتم اما فقط 100 هزار تومان پیدا کردم. با این حال منتظر شدم دختر 44 ساله پیرمرد برگردد. وقتی وارد خانه شد چند ضربه به سر وصورتش زدم و با فرو کردن ملافه ای در دهانش، با ضربات چاقو او را هم کشتم.اما در کیف او هم فقط 25 هزار تومان بود که با برداشتن پول ها فرار کردم. از ترس دستگیری به لنگرود رفتم تا در آنجا زندگی کنم اما خیلی زود گیر ...
مادر شهید: با کت و شلوار به سوریه رفت، به من گفته بود به سیستان می رود/ موقع خداحافظی برگشت و گفت اینقدر ...
...> عاشقانه ای زیبا با رنگ و بوی شهادت/ همسر شهید: خواب دیده بودم امین به سِمت محافظ بارگاه حضرت زینب(س) منصوب شده بود/ از خواب من خوشحال بود و برای همه تعریف می کرد همسر شهید: به مادرش می گفت اگر شهید شدم مانند مادر شهید احمدی روشن آرام و صبور باش و به خاطر شهادت من ناآرامی نکن/ دلواپسی همیشگی سید غریب ماندن خانواده شهدا بود + تصاویر معلم بازنشسته ای که مدافع حریم ولایت شد/ همسر ...
دانشجوی فیزیک که با عشق فیلم کارگردان شد
است و می خواهد کار کند که بعد اتوبوس شب پیش تولیدش شروع شد و... . بیگلری: یادم می آید آن زمان که نامه را نوشتم آقای پوراحمد به من گفت فیلمی در دست تولید ندارد اما درعین حال این اطمینان را به من داد که اگر مشغول به کار شود با من همکاری خواهد کرد. در همان روزها به کلاس های آقای کیارستمی می رفتم. حبیب رضایی هم تست می گرفت و چون کارنامه هنری نداشتم، جزء ذخیره ها انتخاب شدم و با غیبت یک نفر من ...
تیتر عکس مجید این بود: فاتح در تفکر فتح قدس است
.... آیات قرآن را می خواند و درگوشه و کنار خانه می نوشت و بر در و دیوار خانه سخنان شهید بهشتی و رجایی را یادداشت می کرد. حرف آخر. می دانم که امروز اگر مجید بود برای دفاع از اسلام راهی می شد اما تنها خواسته ما امروز این است که یک دیدار با رهبری داشته باشیم، یعنی می شود ما لایق باشیم. برادرم گوهری بود در میان ما، که آبرو داد به ما و اهل خانه. ان شاء الله شفاعت ما را کند و همه ما از خواب غفلت بیدار شویم. منبع: جوان ...
من روشنفکر نیستم!
رگ خوابش را پیدا کردن، خیلی سخت است؛ ابراهیم سپاهانی از آن دسته آدم هایی است که با منقاش، باید از دهان شان حرف کشید؛ تودار و کم حرف. صاحب 61 ساله کتاب فروشی قدیمی و نام آشنای فرهنگسرا با آن، موهای جوگندمی و عینک مستطیلی و پیپ چوبی شرابی رنگش که برای مسافران هر روزه خیابان چهارباغ، همان ها که موقع عبور از جلوی ویترین مغازه اش، او را لابه لای کتاب ها یا پشت میزش در حال خوش نویسی یا پیپ کشیدن می ...
گویی همه آماده شهادت هستند، نه جنگ!
، همه آماده حرکت شده بودند، هر کس از خواسته هایش و خواب هایی که دیده بود می گفت و انگار همه آماده بودند که به میدان شهادت بروند، نه میدان جنگ! ساعت 9 شب بود، سوار یک کشتی شده و از رود کارون گذشتیم، آن طرف رود همه پیاده شده و در یک ستون حرکت کردیم. از داخل یک کانال به طرف خود دشمن حرکت کردیم و هر مقداری که می رفتیم، قدری می نشستیم تا خستگی راه را بگیریم. حرکت ها همچنان ادامه داشت، نزدیک ...
گفت وگو با جوان 26ساله ای که دو بارتا پای اعدام رفت
شده بود. همه وحشت زده نگاه می کردیم. برخی نمی توانستند راه بروند، دو سرباز دست های شان را گرفته بودند. حال خودت چطور بود؟ همش فکر می کردم الان یک اتفاقی می افتد؛ اما نیفتاد. ما را نشاندند روی نیمکتی که چند قدم با چوبه دار فاصله داشت. هیچ کس حرف نمی زد. یکی از بچه ها گریه کرد. منصور خندید و مجتبی ناراحت دخترش بود که بی پدر می شد. همان موقع بود که افسرنگهبان فامیلی دو نفرمان را خواند. ما ...
تا شهر را آزاد نکردی به خانه برنگرد
خورد که روی زمین پهن بود. به ذهنم رسید که باید ظهر بوده باشد. وی افزود: پشت خانه مغازه ای بود که روی ترازو سنگ سه کلیویی قرار داشت و انگار مغازه دار میخواست چیزی را وزن کند. به محله کوت شیخ رسیدیم. به بالای ساختمان نیمه کاره ای رفتیم که رزمنده ها در آن حضور داشتند و از آنجا دشمن را رصد می کردند. از دریچه ای که رو به شهر باز می شد شهر را نظاره کردم. در کودکی مدتی را در خرمشهر زندگی کرده ...
تولیداولین شمش مس سرچشمه چگونه اتفاق افتاد؟
توانستم با هواپیما سفر کنم اما علاقه مند بودم که با ماشین به سرچشمه بروم.سفر زمینی، صفای معنوی هم داشت.در مسیر می رفتم جمکران و بعد راهی کرمان می شدم. خواب وزیر در دفتر مدیرعامل غروب سه شنبه دفترم را به مقصد سرچشمه ترک می کردم.خودرو مدیرعامل، یک شورولت ایران قدیمی بود. با راننده ماشین هم خاطرات زیادی دارم، یک شب رفتیم به اردستان، دوغ های آنجا خیلی معروف است.غذا آوردند ...
سرقت یک میلیاردی از خانه اعیانی
سرایدار به نام مریم 31ساله نیز پس از حضور در پایگاه سوم پلیس آگاهی، با تکرار اظهارات اولیه گفت: ساعت 17 پس از خرید به خانه آمدم؛ زمانی که وارد خانه شدم، همسرم حمید را در طبقه همکف پیدا کردم که دست و پایش بسته شده و به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود؛ حمید عنوان کرد که سه مرد تحت عنوان مأمور اداره آب و فاضلاب به در خانه مراجعه کرده، با تهدید چاقو وارد خانه شده و پس از ضرب و شتم و بستن ...
کشتن بدون سرنخ
نزد او می ماندم. یکی از شب هایی که در خانه فرهاد بودم، از واقعیتی با خبر شدم که باعث شد مرد میانسال به قتل برسد. آن شب فرهاد تصور می کرد که من خواب هستم و با این تصور سراغ پول هایش رفت. او به بانک اعتماد نداشت و پول هایش را داخل تنور قدیمی قرار می داد و روی آن خاک می ریخت. آن شب من از آن ماجرا باخبر شدم و تصمیم گرفتم که پول ها را سرقت کنم. او ادامه داد: فردای آن شب، از دیوار مغازه وارد ...
وقتی با دوست شوهرم خلوت کردم او مرا به خانه اش برد و زندانی ام کرد...+ عکس
بعدازظهر بیست و سومین روز فروردین امسال مردی با پلیس Police کرج تماس گرفت و خبر داد از خانه همسایه شان در طبقه اول یک مجتمع در اطراف ماهدشت، بویی نامطبوع به مشام می رسد. از زوج همسایه نیز خبری نیست. ماموران کلانتری همراه آتش نشانان و امدادگران اورژانس در آنجا حاضر شده و با شکستن قفل در آپارتمان با جسد مرد صاحبخانه در اتاق خواب روبه رو شدند. موضوع به بازپرس ابراهیم مرادی، کشیک قتل ...
دردسر زندگی با همسر خرافاتی
مادرش نمی رود، رفتارهای خرافی کمتری نشان می دهد، به محض این که به خانه او می رود، می شود دوباره همان آدم قبلی. وقتی در خانه مادرش است، مثل بعضی زن ها با خواهران و مادرش دوره می گیرد و شروع می کنند به غیبت کردن و تهمت زدن به این و آن. از نظر من اینجور رفتارها گناه است، اما امید و خانواده اش خیلی راحت پشت سر دیگران حرف می زنند و می گویند فلانی حسود و چشم تنگ است یا اگر فلانی چشم تان نمی زد، فلان اتفاق ...
خونخواهی برادر با استخدام اسیدپاش!
آزاری در کار نبود، آن زمان من و دوستانم به پارکی در نزدیکی محل زندگی ام می رفتیم و مست می کردیم. دو پنجشنبه پشت سرهم ما راه را بر دو پسر 17 ساله سد کردیم. آنها که خیلی ترسیده بودند از ما به عنوان آدم ربایی و آزار و اذیت شکایت کردند. من بازداشت شدم و به زندان افتادم. چون هنوز حکمم صادر نشده است با سند آزاد شدم. برای گرفتن رضایت به سراغ آنها رفتم، شاکی هایم اول گفتند نفری 10 میلیون تومان می گیرند ...
مشکلات ازدواج های بدون شناخت
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از جهان از جام جم آنلاین، می گفتند مگر قدیمی ها چطور ازدواج می کردند؟ دختر و پسر تا روز عروسی همدیگر را نمی دیدند و بعد از ازدواج هم یک عمر خوشبخت با هم زندگی می کردند. می گفتند مگر ما چطور ازدواج می کردیم؟ یک شب پدرش با پدرم صحبت کرد و قال قضیه را کند. از آن موقع هم 28 سال می گذرد و خیلی هم خوشبختیم. آن قدر گفتند تا بالاخره علیرضا ...
مسئولان عالی رتبه کشور چگونه با همسرانشان آشنا شدند؟ + عکس
بودم ولی به خاطر انقلاب فرهنگی، ادامه تحصیل 2 سال و 8 ماه متوقف شده بود در این دوران به دعوت یکی از دوستانم به رادیو رفتم و برای پر کردن فاصله های خالی برنامه ها مقاله می نوشتیم. ماه اول آغاز به کارم در رادیو بود که من به یکی از همکارانم در آنجا علاقمند شدم و این علاقه رفته رفته شدید شد و عشق به معنای واقعی اش که انسان را از خواب و خوراک می اندازد در من ایجاد شد و ترغیبم کرد که این موضوع ...
سرقت از راننده وانت ها با داروی بیهوشی
شدن باید ناهار را مهمان او باشم. همین شد که ماشینم را در پارکی حوالی آنجا پارک کردم و وارد بوستان شدم. اکبر هم به رستورانی در همان نزدیکی رفت و دقایقی بعد با 2پرس قرمه سبزی به همراه 2نوشابه برگشت. آخرین چیزی که یادم است این بود که لحظاتی بعد از خوردن ناهار آن مرد که اکبر نام داشت پشت فرمان ماشین من نشست و وقتی من در پارک بودم و این صحنه را دیدم از جایم بلند شدم تا به طرف او بروم که تعادلم را ...
ندیم ‘ماه بی بی’
اتفاقی افتاده، وقتی خانم حاج آقا خوشرو هم آمد بیشتر نگران شدم رو به او گفتم جان جد همسرت بگو چه شده و او گفت چیزی نشده، یعنی نباید به دیدن شما بیاییم؟ مادر شهید ایرانمنش افزود: بعد از صحبت با خانم خوشرو آرام شدم آن روز کسی نتوانست به من بگوید که علی من شهید شده است. وی گفت: پدر علی قبل از همه ما از شهادتش با خبر شده بود ولی چیزی نمی گفت؛ آن روز همسرم به خانه آمد، حال خوبی نداشت در حالی ...
مردی که سال ها قبل همسرش را کشت: به خاطر دخترم کمکم کنید
، سریع من را بردند بیمارستان و دستم را عمل کردند و بعد برگشتم، بار دوم هم در باغ و بعد از آن هم اگر جایی می رفتم برادرهایم حواسشان به من بود و اگر دعوایی می کردم، می فهمیدند که درون خودم می ریزم، چون من به خاطر بچه ام با همسرم درگیر نمی شدم، به خاطر بچه ام از خانه می آمدم بیرون و در خودم می ریختم و سر خودم خالی می کردم. میزان مهریه چقدر بود، آیا بحث مهریه و این مسائل به عنوان مانعی برای طلاق وجود ...