سایر منابع:
سایر خبرها
کلاهی که نهال از رهبر خواست
شوقی خانه را مرتب کردم تا برای آمدن ایشان آماده باشیم. سوریه که بود با هم در ارتباط بودید؟ زیاد نه. هفته ای یکی دوبار زنگ می زد. با اینکه صدای انفجار می آمد اما من انگار گوش هایم بسته شده بود این ها را نمی شنیدم ، زبانم بسته شده بود حتی نمی توانستم بگویم آنجاکه هستی اوضاع خطرناک است؟ ...فقط از بچه ها حرف می زدیم. قبل از شهادتش هم چند شب بود که تماس نگرفته بود و من خیلی نگران ...
روی سنگ قبرشان بنویسید شهید/ گفت وگو با خانواده سربازان پادگان 05 کرمان که در واژگونی اتوبوس کشته شدند
با هر واژه که مادرها از پسرانشان، از جگرگوشه های ازدست رفته شان می گویند، پدرها بی آنکه به بغض مجال ترکیدن دهند، بی صدا اشک می ریزند. حالا درست یک سال گذشته، از آن شب تلخ و شوم تنها اشک و خاطرات دردناک به جا مانده است؛ شبی که سربازان پادگان 05 کرمان رهسپار خانه های شان شدند. قرار بود بعد از دو ماه به دیدار خانواده های شان بروند. دل تو دل هیچکدام شان نبود. دوره سخت آموزشی سربازی به سر آمده بود و ...
زندگی و دیگر هیچ / اهل رودبارم هموطن پدر ومادرم را می شناسی ؟
خراب شد. گیج ومبهوت فقط نگاه می کردم .بعد گریه ام گرفت. اگر امشب تمام شود 27 سال است که دنبال خانه ای می گردم که آن شب از آن بیرون آمدم. نمی دانم فردای همان شب بود یا چند روز بعد.فقط یادم است روز بود که چند نفری به سمت ام آمدند و مرا با خود بردند در خانه ای که مخروبه بود. تعداد زیادی بچه های همسن و سالم در آنجا بودند. مدام می گفتند گریه نکنید پدر ومادرتان می آیند دنبال تان . اگر امشب ...
شبی که زمین با دل آشوبش خانواده های زیادی را داغدار کرد
زیادی را داغدار کرد و خیلی از مردم رودبار طلوع تابستان را ندیدند... ساعت 30 دقیقه بامداد روز پنجشنبه 31 خردادماه 1369 در حالی که خیلی از مردم مشغول تماشای بازی های فوتبال جام جهانی 1990 ایتالیا بودند، زمین رودبار شروع به لرزیدن کرد، لرزیدنی که حتی مردم تهران را هوشیار کرد. آری رودبار موطن صلح و خوشه های طلایی گندم، دایه سپیدرود به یکباره در سکوت محض و ماتم فرو رفت و در غم از دست دادن ...
همیشه عزت سینما و تئاتر
رشیدی و...چه لذتی داشت این قدم زدن بی آنکه دلواپس باشیم که دیگری بر ما پیشی بگیرد. هر جا که از دستمان بر می آمد زمینه و راه را برای هم هموار می کردیم.با هم همسفره می شدیم.در سفره مان چیزی نبود بجز عشق، صداقت و هوای هم را داشتن.به نظر من بعضی از آدم ها نباید یک بار زندگی کنند؛ نگاهشان، نفسشان، تفکرشان، زیست جاریشان به گونه ایست که زندگی یکباره شان افسوس دارد.به نظر می رسد این افراد را خدا، مبتلا ...
زخم رودبار هنوز درد دار
زلزله مردمی را نشان می دهد که اجساد عزیزان شان را روی درهای بازمانده از ویرانی خانه ها می شویند. ردیف کشته شدگان و سنگ هایی که بعدها رویشان نوشتند: مرگ بر اثر حادثه دلخراش زلزله.148 هزار تومان مستمری غلامحسین اسب سوار بود، زلزله که آمد ویلچرنشین شد. مثل زینت و میترا و دیگرانی که در شهر 1500 نفری توتکابن بعد از زلزله معلول شدند. یکی از آنها تا به حال چند بار دست به خودکشی زده است. میترا می ...
حسام الدین سراج: امرار معاش در زندگی ما با تعداد کنسرت ها، میزان شهرت و تعداد فالوئرها پیوند خورده ا
خواه ناخواه زندگی شما را از همان کودکی با هنر همراه کرده بود و انگار گریزی از این مسأله نداشتید. بله. معمولاً کسانی که کار هنری انجام می دهند، به مشوقی نیاز دارند که موتور محرک شان را به کار بیندازد. برای من نیز حضور پدرم در این زمینه بسیار مؤثر بود. پدرم اهل شعر و موسیقی و از آن مهم تر اهل معرفت بود که این مسأله برای من جذابیت بسیار زیادی داشت. صحبت های ایشان و دوستان شان -که همگی اهل ...
عجیب ترین فیلم های ترسناک دهه 1980 که باید دید + عکس
. آدم را یاد دوران کودکی مان می اندازد که در راه بازگشت از پارک محله به خانه یا هم نشینی های دوستانه مان زیر آسمان شب، داستان های من درآوردی ترسناک مان را با آب و تاب برای هم تعریف می کردیم، به آنسوی تاریک شمشادها که در باد خنک شب تکان می خوردند نگاه می کردیم و از ترس به خود می لرزیدیم. The Texas Chainsaw Massacre 2 کشتار با اره برقی در تگزاس 2 اکثر دنباله ها سعی می کنند ...
فرزین قره گزلو: این موسیقی را با ابزار بازی کودکی ام ساختم
ایسلندی و همچنین پروژه های آینده اش صحبت کردیم. **** * شما سال گذشته هم با تیم تولید سریال زیر پای مادر ، همکاری داشتید. این همکاری مجدد به واسطه همان آشنایی بود؟ من در سریال پشت بام تهران با این گروه همکاری داشتم که خدا را شکر تجربه موفقی بود و به همین دلیل گروه دوباره خواست با من همکاری کند. البته متأسفانه به دلیل بیماری پدرم که این بار خیلی جدی تر بود، مجبور شدم به خارج ...
بعد از طلاق مرد میانسال که از اقوام بود موی دماغم شد و ...
احساس سرشکستگی می کردم. ازطرفی کم کم سرکوفت های پدر و مادرم شروع شد. تحمل سرزنش هایشان را نداشتم. با ناراحتی به خانۀ برادرم رفتم. او می گفت جانش را فدایمان می کند. دو هفتۀ اول بچه های برادرم از حضور ما خیلی خوشحال بودند. دخترکوچولوی من هم دیگر بهانۀ پدرش را نمی گرفت، اما رفتارهای همسر برادرم نیز عوض شد و با زبان بی زبانی می گفت مزاحم زندگی شان شده ایم. دوباره به خانۀ پدرم برگشتیم. بعداز این ماجرا ...
ماجرای درگیری خونین طایفه ای در باغملک و رامهرمز خوزستان/23 کشته و 400 زخمی / اختلاف بر سر ناموس یا زمین ...
چند روز پیش یکی از طایفه محمدی، صاحب این موتورسازی را که از محمد موسایی هاست، جلوی مغازه اش، یعنی همینجایی که ایستاده ایم، کشت. درحالی که بیچاره اصلاً در جریان درگیری ها هیچ نقشی نداشت. آن شب قیامتی شد، چند نفر از محمد موسایی ها برای جبران خونی که از آنها ریخته شده بود، چند خانه و ماشین از طایفه محمدی ها را به آتش کشیدند و به سمت همدیگر شلیک کردند. مثل اینکه چند روز قبل از این قضیه، به ...
داستان مردی که 2سال اسیرطالبان بود
...: روزنامه شهروند آورده است: 730 روز در سیاهی گذشت. در چاله ای زیر زمین. عمیق. بی هوا. بی نور، بی خوراک. باید ساعت ها و دقیقه ها و ثانیه هایی که رفیق در سیاهی اسیر طالبان بوده را بشمریم. اما چه کسی می تواند لحظه های 730 روز اسیری و ندیدن روز را تصور کند و چوب خط بکشد برای شان جز رفیق که هنوز بعد از بیست و چند سال زخم های کاری بر روی تنش مانده و هنوز وقتی شلوارش را بالا می زند تا جای ترکش روی ...
حرف های تکان دهنده پسر ناخدای کشته شده سعودی ها هفت بار شلیک کردند
موتور قایق را روشن کردم تا جان خودم و پدرم را هر چه زودتر نجات دهم. زیر مشعل های چاه نفت که رسیدم مطمئن شدم دیگر قایق های عربستان دنبالم نیستند.
خیره شدن در چشمان مرگ
می زند و دست به دامان دوست ها و آشنایان دکترش می شود تا قرار ملاقاتی از یک متخصص ریۀ مشهور برایم جور کند. وقتی سرانجام می رسیم به مطب دکتر، مادرم توضیح می دهد که نمی توانم در خانه مان از چند پله بالا بروم بدون آنکه از نفس نیفتم. دکتر ازم می پرسد که حالم چطور است. هیچ چیزی در مورد خونی که در سرفه هایم هست نمی گویم. می گویم: حالم خوب است. در همین اثنا، مشغول خواندن کتاب های عجیبی هستم ...
من هیتلر هستم! /خصوصیات هندوانه شیرین به هنگام خرید را بدانید/بوی سیری که حکم یک عمر خانه نشینی ...
...، در سال 1990 در ایالت تنسی رشد کرده بود. زنده شدن این پسر همه ی جهان را شگفت زده کرد جام نیوز: کلوین که به دلیل بیماری ذات الریه تحت درمان قرار داشت در ساعت 7 بعد از ظهر درگذشت و جسد او به خانواده اش تحویل داده شد. بدن او تا صبح روز بعد در تابوت قرار داشت و خانواده و فامیل تمام طول شب در اطراف تابوت او بیدار بودند و رفت و آمد می کردند. اما ساعتی قبل از مراسم تشییع جنازه پسر ...
ذره ذره وارد منجلاب شدم
حدود چهار سال پیش پدرم فوت کرد و زندگی ما از هم پاشید ، من بجز خودم دو برادر داشتم و مادرم به دلیل آنکه از عهده مخارج زندگی بر نمی آمد مجبور شد که در خانه های مردم با کلفتی کردن مخارج زندگی من و برادرانم را تامین کند. من و برادرم که بزرگتر شدیم دیدیم مادرم از عهده مخارج زندگی ما بر نمی آید مجبور به فرار از خانه شدیم و شب ها را در پارک ها و خرابه های شهر می گذراندیم و روزها هم ضایعات ...
شهیدی که لبخند زنان به دیدار مولایش شتافت
گیری هموار کرده بودند؟ بله، اولین بار هم در سال 94 به مصطفی زنگ زدند که احتیاج به نیرو دارند. همان شب خودم در خواب حضرت آقا امام زمان(ع) را دیدم که به خانه مان آمدند و با خوشحالی سراغ آقا مصطفی را می گیرند. در خواب همسرم خانه بود. آقا چهار تا هدیه به من دادند و فرمودند اینها را شما از طرف من به آقا مصطفی بدهید. خوابم این طور تعبیر شد که مصطفی چهار بار به صورت نیروی داوطلب بسیجی به عراق اعزام ...
دوست داشتم دست هایش را لمس کنم اما دست هایش سوخته بود
خداحافظی از من خواست که به پدرم بگویم سوریه رفته است. همان شب خواب دیدم که محسن برگشته و من هم حسابی خوشحال بودم. خواب را به فال نیک گرفتم و فردایش رفتم خانه خودمان و برای آمدن محسن آماده شدم. صبح 28 مرداد 92 محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیرو های خودی متوجه تحرکات دشمن شدند. محسن پشت بیسیم می گوید: دارند دورمان می زنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید . حالا توپخانه خودی دور ...
با من از کویر بگو...
. فردای آن روز، بلند شدم دیدم که دکتر در رختخوابش نیست و موتورگازی مان هم داخل حیاط نیست. در همین بین، صدای موتور را شنیدیم که از درِ پشتی حیاط وارد شد. از دکتر پرسیدیم کجا بودی شما؟ گفت رفتم پیش مادر علی رضا و در مورد وضعیت درسی علی رضا پرسیدم. توان فرستادن او به سبزوار برای ادامه تحصیل را ندارد. من خودم را به عنوان مسئول آموزش و پرورش معرفی کردم و گفتم هزینه های ادامه تحصیل ایشان را تقبل می کنم ...
یک چمدان مدرک علیه بنی صدر به شهید آیت دادم/ماجرای تقسیم حقوق آیت الله خامنه ای بین فقرا
...، ذی حسابی سازمان غله و قند و شکر را قبول کرد. مهذب در ایام پیروزی انقلاب اسلامی هم از مبارزه غافل نبوده و با طراحی و برگزاری اعتصابات در وزارت دارایی آن زمان که بعد از وزارت نفت، دومین وزارت خانه اعتصاب کننده بود، در مبارزات آحاد مردم علیه رژیم پهلوی سهیم شد. . چندی پیش بخش اول گفت وگوی خبرنگاران تسنیم با مصطفی مهذب درباره دوران مسئولیت وی در حفاظت از کاخ های سلطنتی با ...
ماجرای دیدار 26 مرداد 32 کاشانی با طیب حاج رضایی!
مرداد با آیت الله کاشانی دیدار داشت؟ این نقل قول از مرحوم مادرم است که تا آخرین روز که در قید حیات بود، گاهی اصرار می کردیم می گفت 26 مرداد هوا گرم بود آن موقع در پشت بام ها پشه بند می زدیم و آنجا می خوابیدیم که عالمی داشت. مرحوم پدرم ساعت 7 شب به خانه می رود و شام می خورد و اظهار خستگی می کند. در پشت بام داخل پشه بند خوابیده بود که در می زنند. آن موقع رسم بر این بود که پرده کلفتی جلوی در ...
تشکیل پرونده در دادستانی بوشهر/ تکذیب ادعای عربستان درباره دستگیری سه نظامی ایرانی/ توقیف فعالیت ...
مجلس شورای اسلامی که با او صحبت کرده بود، در گفت وگو با شرق این طور روایت می کرد: محمود و پسرش فرهاد سیامر، بعدازظهر جمعه از اسکله جفره بوشهر به قصد صید حرکت کرده اند. نزدیکی های چاه های فروزان (میدان نفتی متعلق به جمهوری اسلامی ایران) موتور قایق شان خراب می شود و به همین خاطر جریان آب آنها را به سمت آب های مشترک می کشاند. قبل از نیمه شب درگیر تعمیر قایق خود بودند و دیدند که شناورهای عربستان در ...
شجریان: سی مخاطبانی از نسل های مختلف خواهد داشت
که به سراغ پروژه هایی این چنینی بروند و با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند قطعا بهتر از ما عمل خواهند کرد، اما وقتی حرکتی از طرف آن ها ندیدیم، تصمیم گرفتیم در امتداد آیینه ها و چرا رفتی ، رویدادی به اسم شب حافظ یا شب مولوی را با موسیقی ایرانی رقم بزنیم. طی جلسه ای که با حمید نعمت اله داشتیم (به شوخی) همه ایده های مان را به هم ریخت و گفت چرا تئاتر یا سینما را به موسیقی اضافه نمی کنید؟! طوری که ...
می خواست روی موشک هایش بنویسد ساخت شیعه!
دیدار کردم. حاج حسن عاشق سید حسن بود و البته دائما هم دیدار داشتند. طوری که سید حسن شخصیت ایشان را کاملا می شناخت. به هر حال مقدمات دیدار را آماده کردند تا عید 91 و ترتیبی دادند تا ما برویم لبنان و ایشان را ببینیم. آن جلسه چطور برگزار شد؟ دختر شهید: در لبنان بعد از چند بار جابه جایی که انجام دادند ما را داخل یک ساختمان بردند و بعد از مدتی خود سید حسن نصرالله تشریف آوردند و با زبان فارسی ...
مسکن خشم و کینه!/ طنز
همان دوران بود که خانه دار شد، یعنی کارخانه شان ورشکست شد و پدرم به آغوش خانواده برگشته و به همین راحتی خانه دار شد.درمورد توجه به حیوانات هم که ما یک بار به منزل یکی از اقوام به این نشانی رفتیم بین ساوه و بندر ترکمن، بیابان اول نه، بیابان بین سوم و چهارم، پلاک سه! که در این سفر یکی از اقوام ما را گرگ خورد و بدین سان گرگ های گرسنه سیر شدند. در بحث احیای سنت های قدیمی هم که ما برگشتنی به گروهی از راهزن ها خوردیم که مشتی رند را سیم داده بودند که سنگ زدند و دیناری دادیم و به سلامت از بیابان گذشتیم! / روزنامه ایران کلمات کلیدی طنز ...