سایر منابع:
سایر خبرها
موج جدید خودکشی های آنلاین
ملیتش را پرسیده بود، گفت: من نیمی ترک و نیمی لهستانی هستم. نمی فهمم چرا همه این قدر دوست دارند ملیت دیگران را بدانند. نمی فهمم چرا می پرسند چند سالت است؟ اسمت چیست؟ کجا زندگی می کنی؟ زادگاهت کجاست؟ مردم اینجا خیلی خیلی خیلی خیلی احمق هستند. اوشن با اعضای خانواده اش روابط خوبی نداشت. او درباره پدرش گفته: من دیگر با پدرم حرف نمی زنم. او یک آدم احمق است. ظاهرا پدر اوشن یک آدم قوی و خوشگذران ...
درد دل های مدافع حرم بی ام دبلیو سوار
موقع اسم دیگری داشت. ما وضع مالی خوبی هم داشتیم، خانه و ماشین و ... اما دلیلی که پدر را به جبهه کشاند همین بحث انسانیت بود. پدرم ذاتا کمک کردن به دیگران را دوست داشت، به خاطر همین با همه عشق و علاقه ای که به خانواده اش داشت، وقتی جنگ شروع شد چون سربازی رفته بود و کارهای نظامی را بلد بود برای اعزام داوطلب شد. همان موقع مادرم گفته بود که احمد تو سه تا بچه داری، کجا می خواهی بروی؟ پدرم هم گفته بود ...
اصلا کسی هست؟
...؛ از پنج سال تنهایی و مرگ همسر، از فقر و خانه به دوشی، از تلخی های طلاق مریم، از دشواری های ازدواج زهرا و آرزوهای امیرحسین. بیست ویک ساله بودم که برای نجات از این سرگردانی، کلیه ام را فروختم و خانه خریدم اما آن قدر ناامنی برای دخترانم زیاد بود که خانه را فروختیم و در جای بهتری در اطراف کرمانشاه مستأجر شدیم . خانه خلوت است، از هر آنچه نیاز یک خانواده می تواند باشد؛ از یخچال و فرش گرفته تا ...
شرح درخشش بانوان ورزشکار
منابع چندان دقیق نیست. منظور این است که ورزش بانوان در ایران سابقه ای قابل توجه دارد و با کمی ارفاق به حدود صد سال می رسد. ابتدا قرار بود نگارش و تألیف این کتاب به صورت گروهی باشد، اما پس از مدتی فقط من ماندم و کاری را که شروع کرده بودم، رها نکردم. برای جمع آوری مطالب کتاب به ده ها نفر مراجعه کردم، مصاحبه های طولانی گرفتم و با بزرگ ترین کارشناسان ورزش ایران هم کلام شدم. حاصل این زحمات، 898 صفحه مطلب ...
عبدخدایی: نواب صفوی شرایط زمان را نمی شناخت
، تنها 9 سال داشتم و شیفته اش شدم. البته حالا و پس از گذشت بیش از 70 سال از آن روزها و عبور از معبر انقلاب و جنگ و سازندگی، قدری و شاید فقط قدری، مواضع محمدمهدی عبدخدایی نسبت به نواب صفوی، جمعیت فدائیان اسلام و عملکرد آن دوران تعدیل شده باشد. بخش هایی از گفت و گوی عبدخدایی با روزنامه ابتکار را به انتخاب تاریخ ایرانی می خوانید: * پدر من با احمد کسروی در مدرسه طالبیه تبریز درس ...
هوای رفتن
کاغذی پیدا کنم، بدهم دست دخترک که هی با سر آستین مانتواش، دماغش را پاک نکند که دستش را بُرد سمت صورتش و سر آستین مانتوی بیچاره را روی دماغش کشید. بعد نفسش را با صدا از دهان بیرون داد و گفت: خواهرم چند سال پیش ازدواج کرد و از ایران رفت. چند ماه بعد از رفتنش بابا فوت کرد. همه متفق القول گفتند سمیه که رفت، بابا دق کرد. حق داشتند، دوری سمیه برای بابا سخت بود، بچه اول بود و بابا طور دیگری دوستش داشت. همیشه ...
مرد کرجی 6 روز با جسد زن جوانش زیر یک پتو خوابید!
آمده بود. همین باعث آشنایی مان شد و بعداز چند ماه با هم ازدواج کردیم. من و همسرم هردو بیکار بودیم. گاهی مواقع خانواده ام هزینه زندگی مان را تامین می کردند اما بعد از مدتی کمک هایشان قطع شد. تصمیم گرفتیم با برداشتن ساکی در سطح شهر پرسه بزنیم و با رفتن نزد مردم وانمود کنیم مسافر هستیم و سارقان کیف پولمان را زده اند. به همین خاطر پولی برای بازگشت به شهرمان نداریم. با این ترفند از مردم پول می گرفتیم و ...
معلم قرآنی که فرمانده گردان شد
طرف کوچه باشد و از دیدنش شاد شود. تفنگ و فشنگ وقتی مادرم اصرار می کرد برای خواستگاری اقدام کنند می گفت یکی از شرایط من این است که اولاً مانع رفتنم به جبهه نشود. دوم اینکه ممکن است در جنگ شدیداً مجروح شوم، دست و پا و... را از دست بدهم، اگر قبول کردند من حرفی ندارم. یک بار هم وقتی پیشنهاد ازدواج دادیم، برادرم گفت تفنگ زن من است و فشنگ هایش بچه هایم. شال و کلاه بافتنی برای جبهه ...
خدا عزیزش کرد و شهید شد
امام قلی زاده خواهر شهید برادر شهیدم حدود پنج سال از من کوچک تر بود. اخلاقش عالی بود. من اول گلزار شهدا منزل داشتم. برق مسجد که می رفت علی اکبر می آمد در می زد و به من سر می زد تا مبادا از تاریکی بترسم. برادرم به حجاب خیلی حساس بود و سفارش می کرد مراقب حجاب مان باشیم. خانواده ما همه بسیجی هستند. پدرم خیر بود و در روستای پایین گنج افروز بابل خیابانی برای عبور دانش آموزان مدرسه اهدا کرد. پدرم اهل گذشت بود و علی اکبر هم به او کشید که از جانش برای کشور و مردمش گذشت. ...
کودکانی که همسرداری می کنند
نخستین دختر و سال بعدتر دومین فرزندش را به دنیا آورده. نغمه کم حرف می زند و بیشتر سرگرم دوخت و دوز است. وقتی قرار می شود از زندگی اش بگوید لبخند تلخی می زند و می گوید: بچه ها خیلی اذیتم می کنند، اینقدر کلافه ام کرده اند که حوصله هیچ کاری را ندارم اما مجبورم کار کنم. نغمه 12ساله بود که سیروس، همسرش به خواستگاری اش آمد. پدر نغمه و پدر سیروس از دوستان قدیمی هم بوده اند و همین باعث ازدواج ...
بهناز جعفری از کار و زندگی شخصی اش گفت
مثبت را به خودم دارم که هیچوقت ناچار نشدم برای پول گرفتن به پدرم رجوع کنم و به این سوال همیشگی که این پول را برای چه می خواهی، پاسخ دهم و از طرفی دل نگرانی برای پر کردن حساب خالی همیشه با خودم بود. زندگی کنترل شده ای داشتم و مادرم به شدت نظارت داشت و فکر می کرد باید جور نبود پدر را هم بکشد و حتی وقتی می خواستم تئاتر ببینم، مادرم به شدت مخالف بود و تازه کم کم داشت می فهمید زمانه عوض شده و دید که من در ...
پرونده ای که پیچیده تر شد - قاتل مرد معتاد در جاده مشهد-تهران می گوید باورم نمی شود قاتل باشم
. چرا خودت را معرفی نکردی؟ جرأت نداشتم. سابقه داری؟ چندین سال قبل مادرم از من به خاطر سرقت وسایل خانه اش شکایت کرد و 13 روز به زندان افتادم. چرا مادرت با تو مشکل داشت؟ من با مادرم مشکل داشتم. پدرم فشار خون بالا داشت و مادرم با اینکه موضوع را می دانست یک کیلو کیک جلویش گذاشت که او خورد و فوت کرد. او عامل قتل پدرم است. شغلت ...
ایران در 65 سال قبل: عطر تریاک، بوی فقر + عکس
، شخصیتش از اساس تغییر کرده بود. همه فکر می کردند محمدرضا فردی ایده آل برای پادشاهی دموکرات و مشروطه است که به ورزش های مختلف از جمله شکار، خلبانی، فوتبال، اسکی و اسب سواری علاقه وافر دارد و برای شاعران بزرگ ایرانی مانند حافظ، باباکوهی و جلال الدین رومی احترام فوق العاده ای قائل است. ازدواج محمدرضا پهلوی و فوزیه در سال 1939 و به فرمان رضاشاه، ولیعهد او محمدرضا با ...
واقعیات تکان دهنده زندگی یک زن معتاد
اینور و آنور شدم. مادرم با مرد دیگری ازدواج کرده بود و من رو به خونش راه نمی داد. فک و فامیلی هم نداشتم که خونشون بمونم. پدرم هم خونه زن معتادی می موند و تتمه پولش رو خرج مواد کرد. من مونده بودم و شهری که برایم جهنم بود. آدم های جور واجور سراغم میومدن. دو هفته اول رو با بدبختی سر کردم ولی بعد از اون اسیر سرنوشت شدم... . چرا ترک نکردی؟ - یکی دوبار پلیس دستگیرم کرد و به کمپ ...
گفت وگو با منصور اوجی به مناسبت انتشار کتاب یکصد و ده نامه از دو سیمین : خواهران شادی ها وَ مادران تمامی ...
کرده بود. برای شش فرزندش، سه پسر و سه دختر، هیچ گونه تنش و درگیری و کم و کسری در خانواده وجود نداشت. خانواده ای به معنی واقعی دمکرات و هرچیز در جای خود. خانم دانشور در چنین فضایی می بالد و درس می خواند و در سال آخر دبیرستان رتبه اول رشته ادبی در تمام ایران می شود، به تهران می آید، به دانشگاه می رود، ادبیات می خواند و در دوره دکترا دانشجوی بدیع الزمان فروزان فر می شود و نوشتن انواع و اقسام نثرهای متون ...
مداحی را بیشتر از فوتبال و شعر دوست دارم
انتخاب می کنم. وی گفت، مداحی را از کودکی شروع کردم. حب اهل بیت(ع) در دل همه ایرانیان است و برای همین به سمت هیات می روند. من هم به واسطه پدر و مادرم این حب اهل بیت(ع) را در دلم داشتم. اولین باری که میکروفن به دست گرفتم هشت یا نه ساله بودم، در هیاتی که برای بچه ها بود و با چادر مادرهایمان آن را درست کرده بودیم. به مرور زمان در هیات های مختلف یا در مسجدمان می خواندم و این مساله تا الان ادامه ...
تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
فقط به مردان ندهید، جامعه و خانوادهها نابود شده اند و روابط گسسته مسموم است. در حال حاضر طلاق عاطفی در شهرهای ما بیداد می کند، بهتر است این روابط را عاشقانه کنید. مگر من در فیلم ملی چه گفتم؟ جز اینکه گفتم این دختر جوان عاشق توست و با عشق به جنگ خانواده اش می رود تا نزد تو بیاید. در حال حاضر فیلمها خیلی حرف برای گفتن دارند.. بله میگویند اما برخی از فیلم ها، ریشه کارشناسی ندارد ...
باید شعر و مدح مطابق با نیازهای اسلام باشد/ آقا گفتند با خواندن شما دلم باز شد
.... منِ مداح فرصتی ندارم برای اینکه مدام در خدمت خانواده باشم و به هرحال وظایفی دارم که بر عهده ام گذاشته شده و باید انجام بدهم. با این حال اینکه شما می گویید خانواده های مادحین هیئتی نمی شوند؛ من اصلا قبول ندارم. من سه تا دختر دارم. چهار نوه پسر دارم که همگی هم الحمدلله سرباز و سینه زن حضرت سیدالشهدا (سلام الله علیه) و هیئتی هستند. قبل از من به هیئت می آیند و بعد از من می روند. دامادهایم هم ...
ماجرای خواستگاری عجیب خانم بازیگر از زبان همسر دومش
سرویس فرهنگی و هنری - ادعای عجیب همسر دوم فریبا نادری : تا قبل از آشنایی اصلا فیلمهایش را ندیده بودم! به گزارش فانوس ، فریبا نادری بازیگری که بیشتر در تلویزیون دیده شده، به تازگی و هشت سال بعد از مرگ همسر اولش مسعود رسام با مهرداد طباطبایی ازدواج کرده است. مهرداد طباطبایی همسر دوم فریبا نادری از فعالان حیطه لبنیات و جزو مدیران شرکت لبنیات سحر است؛ همان شرکتی که با برند روزانه شناخته ...
جزئیات قتل وحشتناک دانشجوی دختر پزشکی
جزییات بیشتری از قتل را فاش کرد. چه مدت بود که با نامزدت عقد کرده بودی؟ 4 ماه قبل در یک دفترخانه زیبا را عقد کردم. چطور با هم آشنا شدین؟ پدر زیبا مغازه تعویض روغنی دارد و پدرم نیز همیشه به مغازه او می رفت. در این مدت من نیز چند بار همراه پدرم به مغازه تعویض روغنی رفتم و با توجه به شناختی که پدرانمان از هم پیدا کرده بودند، ماجرای ازدواج پیش آمد و پس از مراسم خواستگاری ...
تک نوازنده دوتار ابریشمی
دگرگون می کند. به زبان ترکمنی می خواند اما گویی داستان به گوش فارسی زبان ها هم آشناست. عشق، داستان مشترک همه زبان هاست. دست های پیرش را روی تارهای ساز می کشد و رشته کلامش را با این سخنان می ریسد: صدای ابریشم با من همنواخت است، صدای سیم به صدای من نمی آید. با سیم هم نوک انگشتانم خون می شود به وقت خواندن و نواختن. صدای دوتار سیم را خوش ندارم، من تک نوازم و صدای سیم به خواندنم نمی آید. می گوید: تارهای ...
دقایقی با یک قهرمان زن پارالمپیکی
ببریم و هم بتوانیم به طور صحیح و با ذهن آرام ورزش خود را انجام دهیم. معلولیت تان از چه زمانی با شما همراه بوده است؟ تقریباً یک ساله بودم که این اتفاق برایم افتاد. پدرم سرپرست مرغداری بودند و محل زندگی مان هم نزدیک همان مرغداری بود. یک روز که آن جا بودم در دستگاه مخلوط کن مرغداری می افتم. اما چگونگی وقوع این اتفاق را نمی دانیم. شخصی که گفته بودند از روی عمد یا تصادفی این کار را کرده ...
یک روز با فرهاد رهنما، رئیس هیات مدیره پلار و گروه رهنما
امروز هم حادثه ای است که برای خواهرش در کودکی اتفاق می افتد. پدرش خانه زیبا و خلاقانه ای ساخته است در شازده ابراهیم اصفهان که محل تولد فرهاد است. یک شب در زمانی که فرهاد تنها 9 سال دارد بر اثر اشتباه یکی از خدمه بخاری برقی در وان می افتد و تنها دختر خانواده جانش را بر اثر برق گرفتگی از دست می دهد: پدرم هیچ وقت از مرگ خواهرم عبور نکرد. خانه اش را بلافاصله فروخت و ما را به خانه پدربزرگم برد. خودش 20 سال ...
اعتراف تازه داماد به قتل هولناک دختر دانشجو
قرار داشتیم. من با ماشین سمند مادرم به محل قرار رفتم و زیبا هم از دانشگاه خودش را به آزادی رساند. می خواستیم با هم در خیابان ها دور بزنیم اما زیبا به محض اینکه سوار ماشین شد باز هم شروع کرد به سرزنش کردن من. بهانه می گرفت و می گفت چرا برایش لباس های مارک دار نمی خرم. می گفت یا باید خانه داشته و یا دنبال کار باشم. من ابتدا آرام بودم و سعی داشتم او را هم آرام کنم؛ برای همین حرف را عوض کردم و به او ...
افروز کربکندی: به خاطر پدرم دروازه بان شدم
تأثیر مهمی داشت. وی افزود: پدر به صورت تئوری و با صحبت کردن راهنماییم می کرد و هر دو با هم در زمین چمن تمرین می کردیم، اگر پدرم نبود من به این جایگاه نمی رسیدم. بازیکن تیم ملی خاطرنشان کرد: الگوی دیگر زندگی ام مادرم است چون برای من و خواهر و برادرم زحمات زیادی کشیده؛ یک مادر باید خیلی ایثار و از خودگذشتگی داشته باشد که بتواند از اعضای خانواده که همگی ورزشکارند، حمایت کند؛ در ...
اختلافات را با تدبیر از جبهه انقلاب دور می کرد
می ایستد. وقتی به خانه پدرم رسیدم، دیگر طاقتم را از دست دادم و شروع کردم به زار زدن! مادرم تصور کرده بود که برای همسرم یا یکی از اعضای خانواده اتفاقی افتاده است. آنها تصورش را هم نمی کردند که آقای هاشمی نژاد به شهادت رسیده باشند. بعدها فهمیدم که جوان منافقی با بستن نارنجک به خود، با بغل کردن حاج آقا ایشان را به شهادت می رساند. امام برای ایشان از تعبیر جوانمرد فاضل استفاده کردند. تحلیل ...
دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز
خواستگاران زیادی داشتم ولی من مصمم بودم که به درسم ادامه بدهم. حتی خواهر کوچکترم ازدواج کرد و یک بچه داشت ولی من فقط به درس فکر می کردم. بعد هم مواظب بودم دل عمه ام نشکند. تا اینکه "غلامعلی چندکاری" به خواستگاری ام آمد. او در زمان شهادت پسر عمه ام سوم راهنمایی بود. از دور او را می شناختم. در کتابخانه مدرسه فعالیت می کرد و من وقتی می رفتم تا کتاب بگیرم، او را می دیدم. کنار دست پدرم چند باری هم کار هم می کرد ...
در زندگی اصولی دارم که اجازه نداد در این فوتبال دوام بیاورم
...، درحالی که دوش هم نگرفته بودم. فکر کنید در تابستان تهران هر روز تمرین کنید ولی دوش نگیرید! به خوابگاه اتکا رفتم و دیدم 5 تا سرباز فراری 5 ساله، چشم ها همه درآمده درحالی که فارسی بلد نبودند حرف بزنند و کوه و کمره ای بودند. خدا شاهده از ترس این ها بالای پشت بام می خوابیدم. خدا پدر جعفر را بیامرزه. همان سال بازی کرده و تجربه کسب کردم. پس 45 روز در پارک خوابیدی و بعد به اتکا رفتی. ...
مهمانیِ لهستانی ها در نصف جهان/پیام صلح ما را به گوش دنیا برسانید
شده است. یادم هست تازه یک لغت یاد گرفته بودم و می گفتم جین دوبری و فارسی هنوز بلد نبودم. بعدها از یک دوست لهستانی فهمیدم که این لغت یعنی سلام. خلاصه من با لهستانی زبان باز کردم . رضانور بختیار با اشاره به اینکه تعدادی از این عکس ها مربوط به پایان نامۀ پریسا دمندان است، ادامه می دهد: نمایشگاه متولدین لهستان مستقل، لهستانی ها خیلی جالب است، من آقای ابوالقاسم جلا را می شناختم، بچه بودم و ...
چرا شهید همدانی"حبیب"سپاه شد
دوم ایشان است و هر زمان که با به وجود این بزرگوار چه در عملیات ها و چه در خارج از عملیات ها و پشت جبهه ها نگاه می کردیم فکر می کردیم که ایشان پدر معنوی برای سپاه استان و سپاه پاسداران است. لذا تمام مشکلات بچه های همدان به نوعی به شهید همدانی منتهی و واگذار می شد مشکلاتی از قبیل، هزینه ازدواج، درمان، مسکن و غیره که به نوعی این مشکلات به ایشان رسانده می شد و ایشان هم انصافاً سعی می کرد ...