سایر منابع:
سایر خبرها
اتفاقی تلخ که زندگی پری را دگرگون کرد/چشم نابینای پری در انتظار خیران+تصاویر
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ ایل بانو پری دختر 26 ساله است دختری که چند سال قبل وقتی در اثر درد خالی که از کودکی در صورتش و کنار چشمش وجود داشت به دکتر مراجعه می کند بعد از انجام آزمایشات مختلف دکتر یک خبر خیلی بد را به او داد خبری که بعد از گذشت چند سال اما هنوز پری با کامی تلخ از آن روز یاد می کند. پری بعد از گذشت سه سال از آن اتفاق اما هنوز هم غمگین است به گونه ای که وقتی به ...
بابک جهانبخش: اوضاع این روزهای بازار موسیقی یک موج است
...، خاص هستند و برای همه آنها احترام قائل هستیم و اساتید ما هستند. نکته مهم این است که آن دوره حمایت تلویزیون وجود داشت و مطرح شدن بین ده نفر راحت تر از امروز بود . در حالی که امروز اگر آهنگی را روی یک صفحه قرار دهید، دو ساعت بعد از آن صفحه می رود چون کارهای جدید لحظه به لحظه منتشر می شوند. تولید بی رویه آثار موسیقی به دلیل عدم مدیریت هم یکی از دلایل حذف تدریجی برخی خواننده ها است. در بحث تولید بی ...
گفتگو با مدافع حرم BMW سوار/ شهید شدن افتخار است اما من رفتم که بُکشم!
اطلاعات روز# سر وقت آمد برای مصاحبه، ساده و بی تکلف حرف زد ، عصبانی شد، گلایه کرد، گریه کرد و رفت. یکی از روزهای نه چندان سرد پاییز، حمید شیرمحمدی جانباز مدافع حرم کشورمان با بی ام دبلیوی کروک 325 اش مهمان ما شد. به گزارش جام جم، حمید شیرمحمدی را خیلی ها بعنوان مدافع حرم بی ام دبلیو سوار می شناسند. کسی که داوطلبانه به سوریه اعزام شده و حالا همه زندگی اش حول یک روز از تقویم می چرخد؛ 21 ...
روایتی مادرانه از شهید لواسانی/ محمدرضا عاشق کتاب بود
سر مزارش به بهشت رضا(ع) می روم و گریه می کنم و می گویم رضا جان برایم دعا کن تا اجرم پایمال نشود. صفری صفرپور عنوان کرد: در بین بچه هایم محمدمهدی، مامانی بود، وقتی می رفتم حرم می دیدم دم درب ایستاده، یک لحظه بدون من در خانه تنها نبود، حتی بزرگ شد و داماد شد باز هم هر روز به خانه می آمد. وی در ادامه گفته های خود در خصوص پسر شهیدش محمدمهدی نیز، افزود: محمدمهدی بعد از محمدرضا به ...
جانبازی که خاطره شهادتش لرزه بر اندامتان می اندازد + فیلم
انداختند تا از روی بدن ما رد شوند تنها یک لحظه توانستم خود را قدری کنار بکشم، یک دفعه سبک بار شدم و از بالا جسم خودم را دیدم و همچنین روح دوستان شهیدم که یکی از پس از دیگری از کنارم می گذشتند و به عرش می رفتند به قدری احساس خوبی داشتم که دلم نمی خواست آن احساس را از دست دهم، دنبال شهدا رفتم که ندایی به من گفت تو باید برگردی، من گفتم اجازه دهید بیایم دیگر نمی خواهم برگردم، گفت تو خودت خواستی شهید نشوی ...
از کوار تا اهواز؛ خاطره جذاب یک رزمنده از اعزام به جبهه
آمد و در پشت کوه مغرب فرو می رفت. اما این جا کوهی نبود. گویا خورشید طلوع و غروبش از سطح دشت های سوزان خوزستان است. رنگ خورشید در غروب قرمز و دلگیرکننده بود ... حالا روز سوم یا چهارمی بود که از خانه دور شده بودم. خانه ی ما فاقد تلفن بود. نمی دانستم چگونه به آن ها خبر بدهم. از آمدنم پشیمان بودم. دلگیری، ناراحتی، دوری از خانه، دلتنگی و همه وهمه عواملی بود که قرار را ازم گرفته بودند. هوای ...
دستانی که می بیند و چشمانی که لمس می کند
...، آنها را جفتی 1500 تومان می خرم و 2000 تومان میفروشم و سودم از فروش هر کدام 500 تومان است. او می گوید: با این وضع درآمدی که دارم پسرم نیز کمک خرجمان شده و بجای اینکه او را به دانشگاه بفرستم او هم هر روز صبح با من از خانه بیرون می آید و بعد از اینکه مرا به محل دستفروشی ام می رساند به کارگری می رود. با اینکه رشته اش مکانیک بوده ولی توانایی مالی برای راه اندازی مغازه و کار و کاسبی درست ...
میهمان نوازی ایرانی در ماسوله زاگرس!
سید بدون اینکه نماز را بشکند، سنگ ریزه ای انداخت و سنگ بزرگ روی سنگ ریز ماند و خشک شد. حالا صدها سال از تاریخ حضور این سید گذشته است. چشمه مراد، فلش رو به قبله و سنگی بزرگ که روی سنگی کوچک قرار دارد، هویت بخش مردم روستایی است که در دل کوه های زاگرس زندگی می کنند، روستایی که نامش نیز دلالت بر حضور سید عیسی دارد: روستای سرآقاسید ، در قلب رشته کوه های زاگرس، مرز میان استان های اصفهان و ...
مشکلات عجیب یک عضو هیات علمی در وزارت علوم
قرار دادن افراد مشکل دار و نالایقی در بالای سر تو، باید هم از آنها تشکر کنی! بهر حال ملک شخصی است بعضی جاها و این سمت ها هم که به این راحتی به دست نیامده اند! اربابی گفته اند، رعیتی گفته اند! باید تبعیت کرد! حرف متفاوت و انتقاد؟! این رویه متفاوت است؟! مثل همه باش! تشکر کن! دلیل و استدلال و حرف منطقی یعنی چه! نظرمان است! حالا اینجا دانشگاه نیست، نباشد!؟ اصلاً آیا باید در دانشگاه نظم و قانون و مقررات ...
عبدخدایی: نواب صفوی شرایط زمان را نمی شناخت
یک پول توجیبی (صد تا سی شاهی) این نشریه ها را تا می کردم. سال 1323 بود. من در این زمان 5 ساله بودم. * در آن دوره حزب توده روزنامه ای به نام مردم منتشر می کرد. در یکی از شماره های این روزنامه عکس سیدی را منتشر کرده بود که عمامه ژولیده ای داشت و جوان بود. زیر عکس نوشته بود نواب صفوی و هوچی گری های او در پایتخت آن زمان روزنامه ها به منزل ما می آمد، من شیفته صاحب این عکس شدم و در ذهنم باقی ...
هویدا از فاسدترین رجال ایران بود
میرسید که الان در حوزه به این مباحث نیاز هست یا نه؛ یعنی طلبه برای منبر خودش، برای قرار گرفتن در جایگاه سیاسی لازم خودش، حتّی برای اندرون خودش، به این مطالب احتیاج دارد یا نه. یک روز هست که ما مثلاً باید اثبات توحید و اثبات صانع بکنیم؛ یک روز هم هست که ما بایستی مثلاً درباره ی مسأله ی عدم وابستگی سیاسی بحث کنیم؛ این هم الان یک مسأله ی طلبه ی حوزه است؛ این جزو مسائل حوزه است؛ این را شما ...
هوای رفتن
مریم سمیع زادگان نویسنده گوشه نیمکت کز کرده بود و با حسرت به آدم های در حال عبور نگاه می کرد. حس کردم نگاهش به کفش هاست، به پاها، قدم ها. کنارش که نشستم بدون این که نگاهم کند، شروع کرد به حرف زدن. صدایش می لرزید وقتی گفت: آمده ام این جا، توی پارک یک دل سیر گریه کنم. آخر توی خانه نمی شد، مادرم هست، دلم نمی خواهد غصه بخورد. مکثی کرد و دماغش را بالا کشید. کمی خودش را جابه جا کرد. به پشتی ...
بهناز جعفری از کار و زندگی شخصی اش گفت
سکانس را از من بگیرند. اما آن لحظه یخ کرده بودم، تمرین کرده بودم اشک بریزم و حتی هنوز هم می گویم چرا دستانم را بالا آوردم و صورتم را پنهان کردم. یک برداشت گرفتند و گفتند خوب است و من هم فکر کردم الکی و اصطلاحا پلان ایتالیایی است. از آن روز چند روز یک بار حلیم به دست می رفتم عروج فیلم و می گفتم بگذارید سکانسم را ببینم. من هستم؟ و آنها اطمینان می دادند که خودت هستی. تا روز اختتامیه جشنواره در تالار ...
واقعیات تکان دهنده زندگی یک زن معتاد
ها در ذهنم از او داشتم پاسخ بدهد. رویا را همراه با چند معتاد دیگر که حال و روز بهتری از او ندارند به حیاط کلانتری می برند. پیش خودم افسوس می خورم که چرا آن دختر دیروزی با آن همه ادعا، حالا به چنین وضعیتی دچار شده که با دستبند و مثل یک متهم به کلانتری می برندش. کف حیاط کلانتری و زیر آفتاب پر زور چمباتمه زده است. لباس هایش رنگ و رویی ندارند. حتی معلوم نیست چه رنگی هستند. روسری اش آن قدر ...
گفت وگو با منصور اوجی به مناسبت انتشار کتاب یکصد و ده نامه از دو سیمین : خواهران شادی ها وَ مادران تمامی ...
کرده بود. برای شش فرزندش، سه پسر و سه دختر، هیچ گونه تنش و درگیری و کم و کسری در خانواده وجود نداشت. خانواده ای به معنی واقعی دمکرات و هرچیز در جای خود. خانم دانشور در چنین فضایی می بالد و درس می خواند و در سال آخر دبیرستان رتبه اول رشته ادبی در تمام ایران می شود، به تهران می آید، به دانشگاه می رود، ادبیات می خواند و در دوره دکترا دانشجوی بدیع الزمان فروزان فر می شود و نوشتن انواع و اقسام نثرهای متون ...
تهمینه میلانی: از حکم پرونده عباس کیارستمی خون گریه کردم
همان طوری میساختم. دیگه چه خبر در شورا مشکل داشت؟ بله خیلی رد شد و در آخر هم بعد از گذشت 8 روز از اکران، توقیف شد چون آقای خاکبازان از من خوشش نمی آمد. گفتند دختر فیلم خیلی زبان دراز است! اصلا باورم نمی شد. کاراکتر فیلم الگوی زن خانه دار آن زمان نبود اما من ساختم. آن زمان چهار نفر باید امضا می کردند تا فیلم پروانه بگیرد؛ آقای جوزانی و ویسی راحت امضا کردند اما یکی از ...
چادری ها به جوراب قرمزم چپ نگاه می کنند
، کسی را در انتخاب بهتر یاری رساند. این بار به سراغ مادر 26 ساله ای رفتم که در رشته مدیریت فارغ التحصیل شده است. قبلا در یک شرکت خصوصی کار گرافیک و طراحی انجام می داد، در حال حاضر خانه دار است و برای مطبوعات و رادیو نویسندگی می کند. این مادر جوان که به اصل حجاب معتقد است، اول پوشش چادر را تجربه کرده، سپس در یک دوره یک ساله پوشش مانتو را تجربه کرده و بعد دوباره چادری شده است. او دل ...
عشق زمینی را به عشق آسمانی بخشیدم
بودم اما او از من فاصله می گرفت؛ من هر چه نزدیک تر می شدم او دورتر می شد، دوری که طاقتم را تمام کرده بود و به هر دری می زدم تا به وصال برسم آزیتا عاشق شده بود و معشوق سر بی وفایی داشت؛ دختر سرکش آن روزهای دانشگاه که کسی فکرش را نمی کرد عاشق شود؛ تمام رویاهایش خلاصه شده بود در وصال یار؛ دختری که خود را بی نیاز از خدا می دانست حالا به دعوت دوستان به یک گروه تلگرامی پیوسته است تا حاجت روا ...
بسته شعری شهادت امام سجاد (ع )
سلامش را تا عزاداریش شروع شود دیدن شیرخواره ای کافی ست تا صدایش به گوش ما برسد دیدن گوشواره ای کافی ست وقت افطار کردنش هر شب تا که چشمش به آب می افتاد تشنگی ضریح لب هایش یاد طفل رباب می افتاد من نمی دانم این که خاکستر چه به روز سر امام آورد زیر زنجیر پیکر زردش معجزه بود اگر دوام آورد گیرم از دست کوفه ...
هم نفس صخره و طوفان
همان محمود کاوه فرمانده نامدار سپاه در کردستان بوده. 9- به عشق دیدن کاوه درس و دانشگاه را رها کردم و راهی کردستان شدم. وقتی در ساختمان اداری قرارگاه حمزه موفق شدم نامه ماموریت به تیپ شهدا را بگیرم با خوشحالی و لب خندان رفتم کنار جاده وایستادم تا برم مهاباد مقر تیپ، یک ماشین ایستاد کنارم و گفت، کجا می ری برادر؟ گفتم تیپ شهدا. گفت، بیا بالا که هم مسیریم ،توراه از من پرسید حالا چرا تیپ شهدا ...
جزئیات قتل وحشتناک دانشجوی دختر پزشکی
ساوالان خبر (savalankhabar.ir) صبح چهارشنبه، 19مهرماه امسال پدری با حضور در کلانتری 151 یافت آباد از ناپدید شدن دختر 18ساله اش به نام زیبا خبر داد و اعلام کرد که روز گذشته دخترش پس از رفتن به دانشگاه دیگر به خانه بازنگشته و هیچ کس از سرنوشت او اطلاعی ندارد. بدین ترتیب تیمی از ماموران پایگاه پنجم پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس پرونده از دادسرای امور جنایی تهران برای ردیابی دختر جوان ...
دقایقی با یک قهرمان زن پارالمپیکی
مان می گذارم. خدا را شکر با کمک ایشان دوباره برگشتم و حدود 6 ماه است که شروع کرده ام. چند فرزند دارید؟ دو دختر دارم. یکی 18 ساله که امسال دانشجو شده و دیگری 4ساله است. شاغل هم هستید؟ خوشبختانه نه. اگر شاغل هم بودم فکر می کنم دیگر برای هیچ امری فرصت نداشتم. علاوه بر هزینه های رشته های خودمان، هزینه های جانبی زیادی داریم تفاوت حمایت هایی که مسؤولان ...
علت علاقه ویژه بازیکن پرسپولیس به حضرت رقیه
بهانه کتابخوان و شاعر بودن این بازیکن پرسپولیس به سراغش رفتیم تا با او به جای فوتبال در مورد موضوعات فرهنگی گفت وگو کنیم. مداحی را از کجا شروع کردید؟ مداحی را از کودکی شروع کردم. حب اهل بیت(ع) در دل همه ایرانیان است و برای همین به سمت هیات می روند. من هم به واسطه پدر و مادرم این حب اهل بیت(ع) را در دلم داشتم. اولین باری که میکروفن به دست گرفتم هشت یا نه ساله بودم، در هیاتی که برای بچه ...
یک روز با فرهاد رهنما، رئیس هیات مدیره پلار و گروه رهنما
کارخانه شاغل می شود. به ایران که بازمی گردد به تدریج پشت سکان راهبری پلار قرار می گیرد، اما پدرش هنوز یکی دو درس مانده که برایش یادگار بگذارد: به اصفهان که آمدم هنوز سرم باد داشت. با مدرک عالی از انگلستان فارغ التحصیل شده بودم و لیسانس افتخار از فرانسه داشتم. آمدم که به خیال خودم کل خط تولید را به سنت انگلیسی ها زمان محور و متحول کنم. به پدرم گفتم دیگر با کارگرها شوخی نداریم. یکی از ...
از زیارت بیت امام خمینی (ره) تا حرم حضرت حر(ع)
نام کردم، کمی بعد طی یک روز تمام مراحل دریافت گذرنامه و کلاس های آموزشی که توسط ستاد برگزار می شود را گذراندم، بالاخره به لحظه حضور در فرودگاه نجف رسیدیم، دل در دلم نبود تا بارگاه امیرالمونین (علیه اسلام) که سال ها در فیلم و عکس دیده بودم را ببینم؛ پس از حضور در هتل و استقبال گرم عوامل ایرانی و اعضای ستاد در هتل، اتاق بندی شدیم و هنگام اذان ظهر راهی حرم شدیم. او ادامه داد: حضور در ...
افروز کربکندی: به خاطر پدرم دروازه بان شدم
...> افروز کربکندی عنوان کرد: برای بستن تیم ملی فوتبال، من به عنوان بازیکن رفته بودم و پست اصلی ام هم مهاجم بود؛ تمرین اول که برگزار شد دروازه بان نداشتیم و با توجه به اینکه دروازه فوتبال با 7 متر و 20 سانتی متر، بزرگ است کسی حاضر نبود درون آن قرار بگیرد؛ مربی تیم که روی پدرم شناخت داشت به من پیشنهاد داد تا در دروازه بایستم. وی اضافه کرد: همان روز اول چند شوت خیلی خوب و چند تک به تک از ...
دعاهای صحیفه، چراغ هدایت بعد از حادثه کربلا
: ببینید روزگار با من چه کرد که دیگر مرا هم وزن با معاویه می کنند. در این دو سال، در چنین طوفانی کام زن و مرد این خانواده از روز اول ولادت این فرزند تا شهادت امیرمؤمنان (ع)، در اوج تلخی بود. بعد در این بین هم مصیبت ظاهر دیگری به خانواده اضافه شد، و آن این بود که خانواده اهل بیت طهارت: برای حضرت سیدالشهداء (ع)، دختر یحیی ابن طویل را که دختر کم نمونه ای در ایمان، کرامت و بزرگواری بود و ...
دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز
فرزندانم می گویم که هر وقت به عقب برمی گردم، از گذشته ام هیچ پشیمان نیستم. هیچ چیز به هدر رفته ای ندارم. وقتی نامه هایی را که برای همسرم نوشته ام می خوانم، خودم از حالات و روحیات آن موقع ام که یک دختر جوان بودم تعجب می کنم. از اول معنویت در زندگی ام نقش اول را داشت. شوهرم خیلی کم در خانه بود اما من با حمایت ها و اعتماد به نفسی که او به من می داد، مردانه زندگی کردم و سربلند. غلامعلی هم خوب قدر نوجوانی ...
چرا شهید همدانی"حبیب"سپاه شد
و این چنین همسر شهید از فضای امنی در تهران به یک باره به سوریه می رود هرچند ایشان در دوران دفاع مقدس هم همسر را همراهی کرد ولی در سوریه به همراه دو فرزند دختر خود رفته بود و آن لحظه سخت است که در درگیری در منطقه غریبی درصحنه های سخت حضور داشته باشی و این برای ما هم درس آموز بود. در مورد فعالیت های فرهنگی ایشان و کار شاخص شهید در این حوزه بفرمایید؟ مجیدی: خب برخی از این فعالیت ...
سرگذشت پدربزرگهای هفت باغ مهربانی /سرای سالمندان و تنهایی
خودم ترجیح دادم بقیه عمرم را دراین مکان سپری کنم ، حاصل ازدواجم یک دختر و پسر بود که سال ها پیش به خارج از کشور رفتند و در همان جا ساکن شده اند. این دبیر ورزش با مکث ادامه می دهد : هرهفته برادرانم به دیدنم می آیند، اما دلتنگ فرزندانم می شوم و تا به این لحظه هم اطلاعی ندارند که پدرشان در هفت باغ مهربانی زندگی می کند ، بارها به خویشاوندانم توصیه کردم که هرگز این مساله را برای فرزندانم بازگو ...