سایر منابع:
سایر خبرها
حرفهای خانم بازیگری که در دوران جوانی مقنعه می پوشید،جایزه فیلم فجرش را دوست نداشت و...
وجود نداشت. بعد از آن عشق طاهر بود و سینما سینما که در آن نقش یک منشی صحنه را داشتم که خیلی فعال بود، اما اصلا دیده نشد. شما برای نقش تان در خانه ای روی آب یک سیمرغ دارید. این را موفقیت نمی دانید؟ سالی که سیمرغ گرفتم فیلم هایی مثل من من ترانه پانزده سال دارم بود و کاندیداهای نقش دوم کسانی بودند که فکرش را نمی کردم، من بگیرم. الان که از سیمرغ فاصله گرفتم اصلا دوستش ندارم و هیچ تاثیری ...
روایت زنی که کودک مبتلا به سندروم داون را به فرزندخواندگی پذیرفت/ نوشین در بیمارستان رها شده بود
. فرقی نمی کند نوزاد باشه یا نوپا. وقتی آنجا بودم هیچی به اندازه محیطش و کنار بچه ها بودن مرا آرام و خوشحال نمی کرد. همه غم و غصه هایم را با بودن در آنجا فراموش می کردم. اول با سه روز در هفته کارم را شروع کردم بعد شد چهار روز و بعدش... تا اینکه هر روز می رفتم سر کار. صبح تا ظهر می رفتم ولی طاقت نمی آوردم و تا 9 شب وقتی کار بچه ها تمام می شد خسته به خانه برمی گشتم. روز تولد حضرت علی (ع) بود که نوشین را ...
محمدرضا زائری: از این جا مانده و از آن جا رانده ام!
سبک حوزه است و هم نظام آموزشی جدید در آن اجرا می شود، برو آنجا درس بخوان. مطمئن هستم اگر امروز هم بود باز همان مسیر را می رفتم. فرزندتان این گرایش های شما را دارد؟ چون به هرحال سبک تربیتی شما و پدرتان نباید خیلی متفاوت باشد. شاید سبک تربیتی خیلی تفاوت نداشته باشد، البته من در مدیریت خانواده و تربیت واقعا هیچ وقت مثل پدرم نبودم؛ یعنی از این جهت خودم به این قصور اعتراف می کنم، اما ...
خانواده تهرانی که در یک شب، 9 شهید داد + عکس
رسیده اند. به اینکه خواهر سه شهید و فرزند شهید هستم افتخار می کنم همیشه به همه بچه هایم که آن موقع نبودند می گویم این آزادی و امنیتی که در کشور برقرار است؛ مدیون شهدا هستید. سعی کنید هیچگاه شهیدان را فراموش نکنید. اگر الان هم مشکلی پیش بیاید حاضرم که هم همسرم برود و هم دو پسری که دارم. خودم هم هرکاری از دستم بر بیاید انجام می دهم. آن روز شما چند ساله بودید و دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ ...
دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز
کربلا منتقل شده بود. در آخرین ماموریتش که در 23 آبان همان سال بود، در حین بازگشت از یک ماموریت دچار سانحه تصادف شد و به کما رفت. البته در بدو حادثه وقتی بالای سرش رفتم، هوشیاری داشت و من با او حرف می زدم و تا شب پیشش بودم و بعد حتی از او اجازه گرفتم که سری به بچه ها بزنم و دوباره برگردم. وقتی برگشتم، گفتند: غلامعلی به کمارفت! معنی کما را نمی دانستم. شوکه شده بودم و بی تاب؛ اما حقیقت ...
از هرکسی عکس می گرفتم شهید می شد
شروع کردیم به فوتبال و گل کوچک بازی کردن. من 17 ساله بودم، سال سوم دبیرستان، و در مدرسه ی ستارخان درس می خواندم که انقلاب پیروز شد. در نوجوانی به سینما هم می رفتید؟ من از نوجوانی به سینما علاقه مند بودم. خیلی فیلم می دیدم. البته پدرم سخت مخالف سینما رفتن من بود، اما باز تا وقت پیدا می کردم می رفتم سینما. وقتی نوجوان بودم بیش تر سینما جی را انتخاب می کردم ...
افروز کربکندی: به خاطر پدرم دروازه بان شدم
زود به تیم ملی راه یافت و بسیار حرفه ای در این عرصه وارد شد. وی تصریح کرد: افروز از همان اول یک بچه پرانرژی و پرنشاط بود و پشتکار خوبی داشت به طوری که روحیه اش از من قوی تر است و کلا نسبت به من روحیه جنگنده تری دارد؛ اینطور بگویم روحیه اش خیلی با ورزش جور بود؛ وقتی برای تمرینات می رفتم با من می آمد در جریان مسابقات لیگ برتر و سفرهای ورزشی بیشتر وقت ها همراهم بود، محیط و دوستانم را می ...
ماجرای صحبت های درگوشی یک شاعر با رهبر انقلاب
.... سالی که دیدار آقا رفتیم؛ پیش آقا برای عرض سلام و التماس دعا و کتاب هدیه دادن و این موارد، تراکم می شود. وقتی رسیدیم بچّه ها گفتند: وقت نمی شود همه ما برویم. می خواهیم دو کتاب مؤسّسه، که گزیده ی شعر بچّه های دوره ی اوّل و دوم است را به آقا هدیه بدهیم. شما کتاب ها را به عنوان نماینده ما ببر. من گرفتم و خدمت آقا رفتم -آن موقع هنوز خودم مجموعه چاپ نکرده بودم- تا کتاب را به آقا دادم ایشان مرا ...
تنهاتر از همیشه...
چند ثروتمند نبودیم اما دستمان به دهانمان می رسید و خدا را شکر هشتمان گرو نه مان نبود. از همان بچگی توی صحرا دنبال گوسفندها بودم. صبح ها آفتاب نزده بلند می شدم و گوسفندها را هِی می کردم و در دشت و صحرا می چرخاندم. 7-6 ساله بودم که رفتم مدرسه اما در مدرسه هم همه فکر و ذکرم گله بود و گله... آن موقع ها با پدر و مادرم ییلاق و قشلاق می کردیم. کلاس پنجم بودم که درس و مشق را بوسیدم و گذاشتم کنار ...
آرزوهای تنها زن رفتگر ایران
سالی می شود. چطور شد این کار را انتخاب کردید؟ به خاطر شرایط اقتصادی ای که داشتیم مجبور بودم که کار کنم و درآمد داشته باشم، چون شوهرم از کار افتاده شده و درآمدی ندارد. بعد چون ما نه زمینی داریم نه سرمایه ای به فکرم رسید که این کار را انجام بدهم. آن موقع شهرداری برای نظافت خیابان ها به رفتگر نیاز داشت. من دیدم این کار از من برمی آید رفتم و از مسئولان خواستم اجازه بدهند من این کار ...
پدرم مخالف فوتبال بود
امیرحاج رضایی من از 11 سالگی به امجدیه می رفتم. خانه ما میدان خراسان بود. پولی هم نداشتیم. گاهی پیاده و گاهی هم با اتوبوس به امجدیه می رفتیم. من فوتبال را دوست داشتم و به امجدیه می رفتم و از همان اول هم از تیم های تاج و شاهین خوشم نمی آمد و طرفدار تیم خاصی نبودم. من عاشق فوتبال بودم و بخاطر فوتبال می رفتم. دوستی داشتم که هر شب می رفت مقابل منزل دختر مورد علاقه اش و از پدر دختر جواب رد ...
علت علاقه ویژه بازیکن پرسپولیس به حضرت رقیه
... امام حسین(ع) چه کمکی به شما کرده است؟ اهل بیت(ع) یک نور واحد هستند.سه ساله بودم که پدرم فوت کرد. روزهای سختی را پشت سر گذاشتم اما همیشه توکلم به خدا بوده است و تا اینجا که آمدم بعد از لطف خدا، لطف اهل بیت(ع) شامل حالم شده است. امیدوارم بعد از این هم لطف شان پشت سرم باشد. چرا اینقدر به حضرت رقیه(س) علاقه دارید؟ من سه سالم بود که پدرم را از دست دادم. نمی خواهم روضه ...
استقلال به معنای تمرد از حرف والدین نیست!
سر سوزن استعدادی هم داشته باشی که من داشتم مسلما وارد حرفه فرهنگ و هنر می شوی! معمولا هنرمندان در همه دوره ها وضع مالی چندان خوبی ندارند، شما که در کودکی و نوجوانی با آنها از نزدیک معاشرت داشتید این بعد از زندگی آنها شما را جذب هنر نکرده است. من دندانپزشکی خوانده ام. اگر دنبال پول بودم، دندانپزشکی رشته پولسازی است، اما دنبالش را نگرفتم.در کودکی، آدم زیاد دنبال مادیات نیست. ...
حاج قاسم گفت باید آقامرتضی را از گمنامی دربیاوریم
گفتند باید برگردی. گفت فاطمه باید ساک مان را ببندیم و برویم. کمی بعد یکی دیگر از بچه ها زنگ زد. مرتضی رفت مقرشان و برگشت. گفت ساکم را می بندم با شما می آیم اما بعد یک هفته برمی گردم اینجا. خیلی خوشحال بود. گفتم چرا اینقدر خوشحالی؟ گفت آنچه که از دستم برمی آمد، خدا برایم مقرر کرده است. بعد ها فهمیدم که منظورش فرماندهی عملیات حیدریون بوده است. مرتضی برای هر مشکلی راه حل داشت. هیچ وقت فکرش را هم نمی ...
تفحص پیکر شهید زیاری با رویای صادقهء پدر
. گفت: حالا چرا این تنم باشد؟ گفتم این یک نشانی برای تو است. وقتی از خاک بیرون آوردمش دیدم همان پیراهن قرمز تنش است. پشت اورکتش هم نوشته بود احمد زیاری بسیج ساری. روی زبانه پوتینش نوشته بود احمد زیاری بسیج ساری. بعد او را بغل گرفتم و بوسیدم و زیارتش کردم. بعد پتو را پهن کردیم و پیکرش را روی پتو گذاشتیم. نماز شکر خواندم. عکس را چه کسی از شما انداخت؟ یکی از بچه هایی که آنجا بود از این ...
انکار قتل پدر و نامادری
پدرم رفتم و چند روزی آنجا بودم که متوجه بداخلاقی های پدرم شدم. او همسر و فرزندانش را کتک می زد. این صحنه ها مرا یاد دوران کودکی ام انداخت به همین خاطر به فکر انتقام افتادم. او در خصوص قتل گفت: برای کشتن پدرم یک اسلحه بادی که برای شکار بود را برداشتم و یک تیر به سر پدرم شلیک کردم. همان لحظه نامادری ام به هواخواهی از پدرم وارد درگیری شد. من که وجودم را خشم گرفته بود با قنداق تفنگ یک ضربه ...
اعتراف نامزد دانشجوی پیراپزشکی به قتل همسرش
تهران رساندم و گفتم که قتلی مرتکب شده ام. الان هم نمی دانم واقعاً زیبا زنده است یا اینکه بی هوش شده. طی این مدت به محلی که زیبا را رها کرده بودی نرفتی؟ نه، جرأتش را نداشتم. تحصیلاتت چقدر است؟ فوق دیپلم حقوق هستم. می خواستم لیسانسم را بگیرم که به خاطر فشارهای خانواده زیبا مجبور شدم ترک تحصیل کنم و به خدمت بروم. شغلت چیست؟ پیک موتوری بودم و خودتان می دانید که درآمد پیک موتوری ناچیز است. با این حال همیشه برای زیبا طلا می خریدم و سعی می کردم به خواسته هایش عمل کنم. ...
سرنوشت نخبه ریاضی با پزشکی قانونی گره خورد!
.... من عقب عقب رفتم، پایم پیچ خورد و روی زمین افتادم. نفهمیدم چاقو را چطور درآوردم. همان موقع وحید روی من پرید اما وقتی بلند شد، دستش را روی شکمش گذاشت. نفهمیدم چطور چاقو به او خورد. متهم در آخرین دفاع خود نیز از اولیای دم درخواست بخشش کرد و گفت: من فقط به درس و مشقم فکر می کردم و تا آن موقع با هیچ کسی درگیری نداشتم. نمی دانم چطور شد قتل رخ داد. با حرف هایی که وحید به من زد، روحم در ...
اعترافات تکان دهنده پدر بی رحمی که فرزندش را کشت
... یعنی او را به کنار دریا نبردی؟ نه! من خودم به شهرستان رفتم ولی پسرم را نبردم! اما او (مقتول) خیلی لجباز شده بود. از نظر روانی به هم ریخته بود به اندازه ای که دیگر خسته شده بودم. همیشه تکرار می کرد که چرا طلاق گرفتی! البته قبول دارم کاری که من کردم در شأن یک انسان نبود، خودم قبول دارم!نحوه قتل پسرت علی را توضیح بده. آن روز بعدازظهر در خانه بودم ابتدا تصمیم گرفتم پسرم را با موتورسیکلت به سمت ...
لذت شاهنامه
می رفتم، این منظره را می دیدم. رابطه آنها مرا تحت تأثیر قرار داد، شاید چون با پدری بزرگ شدم که خیلی با من نبود و هرگز سعی نکرد مرا کنترل کند. درواقع پدرم چیز زیادی از من نمی دانست. پدرتان هنوز در قید حیات هستند یا فوت کرده اند؟ نه، فوت کرده اند. کی فوت کردند؟ 12 سال پیش. ایشان داستان های شما را خوانده بودند؟ بله، او خیلی از من حمایت می کرد. متن سخنرانی جایزه ...
عبدخدایی: نواب صفوی شرایط زمان را نمی شناخت
دکتر فاطمی را ببینم. یک نان سنگک خریده بودم اسلحه را لای نان سنگک گذاشته بودم. دکتر فاطمی نبود، شب در روزنامه ها خواندیم آقای دکتر فاطمی سر قبر محمد مسعود به خاطر سالگرد او سخنرانی خواهد کرد. جمعه با آقای گل دوست نامی که الان فوت کرده است با اتوبوس سوار شدیم رفتیم ظهیرالدوله. آقای دکتر فاطمی شروع به سخنرانی کرد من رفتم روی قبر، نیکپور نائینی رئیس بانک پارس بود، گفت بچه بیا پایین. من آمدم پایین ...
مهمانیِ لهستانی ها در نصف جهان/پیام صلح ما را به گوش دنیا برسانید
تازه عاشق عکاسی شده بودم و گاهی اوقات عکس می گرفتم و فیلم هایم را به آقای جلا می دادم تا ظاهر کند . وی به یکی از خاطرات تلخش اشاره می کند و می گوید: آن موقع برای عکاسی شیشه استفاده می شد، یادم هست لئون آبکاریان یکی از عکاسان اصفهان بود که بعد از مرگش نزد پسرش رفتم و گفتم که من آرشیو پدرتان را می خرم، اما پسرش گفت که همه آرشیو لئون را در چاه خانه ریختند و چاه را پر کردند و خانه را فروختند ...
هدایتی گفته بود بعد هر بازی یک ماشین می دهم!
ویسی دادند ولی من چون خوب بازی کردم با دعوت آقای دایی به تیم راه آهن رفتم. بعد پیکان رفت لیگ یک دوباره آقای کاظمی را آوردند و من دوباره برگشتم پیکان و بعد تیم را با زحمت به لیگ برتر آوردیم ولی به قول هایی که داده بودند عمل نکردند و دوباره آقای ابراهیم زاده را به جای آقای کاظمی آوردند. دیگه خیلی دلزده شدم و به تایلند رفتم. سه سال تایلند بودم و شش ماه از این سه سال را میانمار بودم. خیلی ...
قتل همسر قبل از رفتن به سربازی
.... در واقع پدر من خودرواش را برای تعویض روغن به مغازه پدر زیبا می برد و کم کم آنها با هم آشنا شدند. چند بار هم من خودروی پدرم را برای تعویض روغن به مغازه اش بردم و او هم مرا دیده بود تا اینکه پدر من و پدر زیبا تصمیم گرفتند ما با هم ازدواج کنیم. زیبا، دانشجوی رشته رادیولوژی بود و من هم در رشته حقوق تحصیل می کردم تا اینکه خردادماه امسال با هم عقد کردیم. یعنی شما ازدواج دانشجویی کردید ...
جزییات قتل دختر دانشجو به دست همسر
این اتفاق افتاد، در جاده قدیم بودیم و دیدم بیابان های حوالی شهریار بهترین و راحت ترین جایی است که می توانم از جسد خلاص شوم. برای همین، در جایی که احساس کردم خلوت است، جسد را از ماشین بیرون انداختم و به تهران بازگشتم. البته آن موقع مطمئن نبودم مرده باشد و چون ترسیده بودم، نمی دانستم چه می کنم. او درباره دلیل معرفی خود نیز گفت: وقتی به تهران آمدم، پس از مدتی، خانواده همسرم به من زنگ زدند تا سراغ او ...
شهید مدافع حرمی که سنگ مزار ندارد
مشکل روحی را حل کرد. الان اما خدا را شکر خیلی بهتر شده است و مطمئنم به برکت شهادت پدرش و صحبت هایی که مرتب با او می کنیم، کامل رو به راه می شود. فاطمه چهارساله مان هم دائم می گوید بابا شهید شده و از آسمان پیش خدا دارد نگاهمان می کند و نباید ناراحت باشیم. خانم فروغی البته آن قدر که نگران بچه ها و آینده شان است، نگران پیگیری شهادت همسرش توسط نهادهای مسوول و بنیاد شهید نیست: پیگیر که هستم؛ اماخانواده ام ...
ادعای تازه عروسی که شوهر و مادربزرگ شوهرش را کشته:همسرم می گفت با دوست دخترش دریک خانه زندگی کنم
. من هم در را قفل کرده بودم. چرا؟ چون دوست نداشتم با شوهرم روبه رو شوم. او دست بزن داشت و از این موضوع می ترسیدم. شوهرت می دانست که میلاد با تو در خانه است؟ نه نمی دانست... تو در را باز نکردی که شوهرت با میلاد روبه رو شود درست است؟ نه آقای قاضی من از ترس در را باز نکردم. بعد چه اتفاقی افتاد؟شوهرم با پیچ گوشتی تقلا کرد تا قفل در را باز کند و من همان لحظه رفتم از پشت آینه اتاق ...
خدا عزیزش کرد و شهید شد
شهید امام قلی زاده، پدر و مادر ایشان به رحمت خدا رفته بودند و گفت وگوی ما با برادران و خواهر شهید صورت گرفت. محمدرضا امام قلی زاده شما برادر بزرگ تر شهید بودید؟ علی اکبر متولد چه سالی بود؟ بله من برادر بزرگ ترش هستم. علی اکبر فرزند چهارم خانواده بود. متولد سال 46 که سوم دی ماه 1365 در ام الرصاص در عملیات کربلای4 به شهادت رسید. آن زمان 19 ساله بود که به عنوان پاسدار وظیفه از ...
انکار قتل پدر و نامادری در جلسه دادگاه
به گزارش جام جم ، 8 اسفند 89، مردی با پلیس بومهن تماس گرفت و از قتل دو عضو خانواده اش خبر داد. او گفت: امروز خواهرزاده 10 ساله ام زنگ زد و گفت برادر ناتنی اش رحمان با شلیک گلوله پدر و مادر او را کشته و جسدشان را در حیاط دفن کرده است. با حضور پلیس، اجساد کشف و چند روز بعد رحمان 35 ساله نیز در حالی که به دلیل اصابت گلوله در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود، دستگیر شد. او ...
دستانی که می بیند و چشمانی که لمس می کند
اینکه چشمانم نابینا بود اما رنج پدر و مادر از معلولیت مرا بخوبی می دانستم و آنرا از دستان نوازشگرشان حس می کردم! **توانمندی شغلی مرهون عاطفه ای مدبر پدرم دستفروش بود و از این راه خرج خانوار 9 نفره اش را در می آورد تا اینکه یک روز مرا با خودش به بازار برد تا کمک کارش بشوم و از بیکاری و گوشه گیری خانه در بیایم، آن موقع 15 سال داشتم، چند روزی کنارش بودم تا اینکه بعد از مدتی پدرم ...