سایر منابع:
سایر خبرها
گمگشته لیلا
دختر جوان 18ساله و پسر 12 ساله اش، بهمن پسر 10ساله اش را که زخمی بود، گم کرد و تا امروز چشم انتظار گمگشته اش است و با هر صدایی و زنگی گویی که خبری از او رسیده باشد، دلش در سینه می تپد و امیدوار است که خبری از او برسد. نمی دانم چرا، اما هر بار که در مراسمی خاله لیلا را می بینم، احساس شرم و ناراحتی می کنم چون من شاید تنها کسی بودم از اهل محل که بهمن 10ساله مجروح را در روزی که ما را به رشت و بعد از ...
اعتراف به قتل همسر پس از 20 سال
را دیدم، چندبار خواستم تسلیم شوم اما ترسیدم . در این سال ها با پسرانت در ارتباط بودی؟ ارتباط نداشتم. 12 سال پیش یکی از اقوام شماره تلفن پسر بزرگ ترم را داد با او حرف زدم. می گفت اگر تسلیم شوی رضایت می دهم. بعد از این همه سال چه اتفاقی باعث شد تسلیم شوی؟ 20 روز پیش به تهران آمدم. در ساختمانی نیمه کاره کار می کردم. یک روز قبل خواب همسرم را دیدم و بعد به کلانتری رفتم و تسلیم شدم و برای اولین شب آرام خوابیدم. ...
عروس و دامادی که خواستار قطع دست دانشجوی دکترای معماری شدند + عکس
پرونده شکایت دارم و برایشان قطع دست می خواهم. سومین شاکی نیز گفت: یک هفته به جشن عروسی دخترم مانده و ما برای خرید عروس از خانه بیرون رفته بودیم که وقتی برگشتیم متوجه شدیم سرویس طلای دخترم که یک روز قبل آن را خریده بود به همراه 9 ساعت مارک که پسرم آنها را از خارج از کشور برای دخترم و دامادم هدیه آورده بود و هر کدام ارزش میلیونی داشت سرقت شده است. دوربین مداربسته خانه نیز فیلم دزدان را ضبط ...
کودک بالاسر جسد مادرش ماند
خسته شدم به خانه یکی از دوستانم رفتم. تقریبا یک شبانه روز از جنایت گذشته بود که به مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را می گیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر می شوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق می دادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواسته های زنم را برآورده کنم. ...
دلم می خواهد زودتر اعدام شوم
کار ادامه می دادم. راستش بعد از آن دیگر می خواستم دست به این کار نزنم که دستگیر شدم. رو در روی شیطان زن جوان بیماری آسم دارد. او یکی از قربانیان شیطان پایتخت است. همراه مأمور پلیس وارد سالن می شود تا متهم را شناسایی کند. او را کنار متهم دیگری قرار داده اند. زن جوان به محض دیدن محمد به سمت او هجوم می برد. با کیفش به سر و صورت او می کوبد. جیغ می کشد و می گوید: آن روز ...
همسر شهید: وقتی اصرار کردم به سوریه نرود گفت نروم آبرویم پیش حضرت زهرا می رود/ در دوران چهارساله عقد، ...
ماه میرسید خیلی ناراحت بود و افسوس می خورد. سید سجاد خیلی خانواده دوست بود. به پدر و مادرش که خیلی احترام می گذاشت. علاقه اش هم به من خیلی زیاد بود و ابراز هم می کرد، اما بعد از شهادتش تازه فهمیدم چقدر بیشتر از چیزی که فکر می کردم برایش مهم بودم. یازده سال پیش کارت پستالی را به او هدیه داده بودم! که بعد از شهادت کارت پستال را در کیفش دیدم همیشه می گفت: بدون شما و محمد پارسا چیزی از گلویم ...
قصه قبل از خواب کودکان، تیتو کوچولو
.... کسی رو هم نم یتونم پیدا کنم که بیاید و مواظب شماها باشد. فکر میکنی بتونی مواظب خواهر و برادرت باشی؟ چند لحظه فکر کردم. اولش یک کم ترسیدم اما نباید مامان رو نگران میکردم. گفتم: آره مامان. پس قول بده به هیچ چیز خطرناکی دست نزنی. فقط با بچه ها بازی کن و نگذار کار بدی بکنن تا من برگردم. مامان رفت. من ماندم و دوقلوها. رفتم توی اتاق. تیتی و تیبا داشتند ...
اظهارات تکان دهنده پدر سنگدلی که پسرش را از روی پل پرتاب کرد+تصاویر
به وسط بزرگراه سقوط کرد. رانندگان، خودروها را به حاشیه بزرگراه کشیدند و بدین ترتیب تحقیقات قضایی درباره ماجرای سقوط مرگبار این کودک آغاز شد. بررسی های مقدماتی حاکی از آن بود که احتمالا پسر بچه 9 ساله به دلیل نامعلومی از بالای پل سقوط کرده است بنابراین به دستور قاضی احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد در زمان حادثه) تحقیقات برای شناسایی هویت کودک ادامه یافت. تا این که چند روز بعد مردی با ...
اعتراف به قتل همسر پس از 15 سال + عکس
یا فامیل در تماس نبودی؟ بعد از چند سال یکی از اقوامم را دیدم. او به من گفت کسی از تو شکایت نکرده و می توانی به خانه ات بازگردی. او گفت که بچه هایم رضایت داده اند و خانواده همسرم هم دنبال زندان رفتن و قصاص شدن من نیستند؛ اما راستش من حرف های او را باور نکردم. البته بعد از چند سال با پسر بزرگم تلفنی در تماس بودم. او هم از من می خواست که برگردم. پسرم به من بارها گفت کسی از من شکایت ندارد و تنها باید مدت کوتاهی را در زندان باشم. من هم بعد از مدتی حرف های او را باور کردم، اما تحمل زندان برای من کار آسانی نبود. منبع: شهروند ...
پس از سالها امروز بابام را بغل گرفتم
شدنشان از ورود پیکر پدرش را به تصویر می کشید چند روز پیش قرار شد از سپاه به دیدنمان بیایند؛ نمی دونستم چه خبر شده؛ از خاطراتت می پرسیدند؛ یک لحظه دیدم قلبم به تپش شدید افتاده؛ محو صحبت هاشون شده بودم؛ یک دفعه اسم تو را به زبون آوردند؛ گفتند چند شهید آورده اند؛ اگر اطلاعی از او پیدا کردیم خبر می کنیم؛ بابای من؛ لحظه ای که خبر دادند پیکرت برگشته؛ وای؛ پدر عزیزم؛ آهی از قلبم بلند شد؛ دلم تنگ شده بود ...
شهادت رقیه(س) در شعر آیینی/ به خواب دیده ام امشب قرار می آید
(ع) با دختر سه ساله خود اشاره می کند و می آوَرَد: پدر آمد دل شب گوشه ی ویرانه به خوابم ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله هرچه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم آنچه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم این بلایی است که روز ازل از ...
موفقیت - پازل بند - خواست خدا بود
شد کار به گوش مردم برسد. این خیلی فاصله زیادی بین تولید یک کار و پخش آن بود. آرین: آن زمان اگر یک کاری تولید می شد باید می دیدیم که یک سال دیگر چه جوابی می دهد ولی اکنون اگر کاری می دهی باید ببینی که هفته بعد این کار جواب می دهد یا نه. علی: اکنون با فضاهای مجازی و اینستاگرام شما کار را همان لحظه می توانی به گوش مردم برسانی. * این اتفاق خوب است یا خطرناک ؟ علی: از یک ...
لوریس چکناواریان: چه می گویید؟ من فقط بیست و چند سال سن دارم!
... اگر می شود. خیلی وقت است. خیلی سال. اما اینکه چه زمانی شعر گفتم؟ شاید وقتی خیلی بچه بودم و حرف زدن بلد نبودم. شاید حتی قبل از اینکه به دنیا بیایم. شعرهای من از قلبم می آید. از وجودم. برای همین هم هست که شکلی خاصی ندارد. مثلا نمی توانید بگویید غزل است،رباعی است، چی هست؟ یک چیزهایی است که مخصوصِ خودم است. شاید وقتی که اولین بار عاشق شدم، اولین شعرم را نوشتم. وقتی شما از ...
نخبه ریاضی، خواستگار مادرش را کشت
به گزارش گیل خبر، نیمه شب 15 مرداد 95، درگیری منجر به جرح در یکی از محله های رباط کریم به پلیس اطلاع داده شد. وحید 32 ساله بر اثر اصابت چاقو از ناحیه شکم مجروح و به بیمارستان منتقل شده بود. تلاش پزشکان فایده ای نداشت و شدت خونریزی، جان وحید را گرفت تا کارآگاهان برای دستگیری ضارب وارد عمل شوند. چند ساعت بعد، علی 17 ساله به جرم قتل وحید در خانه اش دستگیر شد و مورد بازجویی قرار گرفت. ...
حکایت خانه ای که بعد از 2 سال چشم انتظاری روشن شد/ اردیبهشت 94 آخرین دیدار خواهر و برادر
... مصطفی قنبری صحبت از شهید را شروع می کند فکر نمی کردم پسرم شهید باشد، فکر می کردم اسیر است، یعنی بیشتر به دلمان می گفتیم وگرنه می دانستیم که شهید شده مخصوصاً من، چون به عراق رفته و عکسش را دیده بودم، آنجا برایش مراسم هم گرفته بودند، اما جنازه ای از او که دفن کنیم نبود؛ این بچه را خدا دوباره به ما بازگرداند که مادرش بتواند سر مزارش برود . *اصلاً رزم پیوسته است در سرزمین ما ...
احمد کار کردن را منعی برای طلاب نمی دانست
علاقه شخصی او بود و این همان دلیلی است که مادرش از آن یاد می کند. گاهی در جایگاه پدری با پسرم مخالف بودم اما به هر حال پدرش گاه با کارهای او مخالفت می کرد با اینکه می دونستم احمد از زمان خودش جلوتر است، اما گاهی با کارهاش مخالف بودم؛ اون هم به حرفم گوش می داد اما باز کار خودش رو می کرد؛ فهیده بودم که از زمان خودش جلوتر است اما مخالفش بودم؛ چون بابا بودم؛ دوست داشتم بغلش کنم ...
آیدا نوه اسماعیل
دستش بود ولی به نظر آنقدر روایت من از کتاب آهوی گردن دراز برایش جالب بود و با دقت پیگیر آخرین خوانده های گروه سنی الف من بود که انگار در جست و جوی زمان از دست رفته است. عاشق اردبیل بود ولی در اردبیل نمرد، در جایی دور مرد ولی برگشت اردبیل. خوش به حالش. امروز جایی خواندم که گاهی مغز تا مدت ها بعد از مرگ زنده است و به مرگ تن واقف. ترسناک است نه؟ ننوشته بود چقدر. چند ثانیه؟ چند دقیقه؟ چند روز؟ چند سال ...
لحظه وحشتناک فرار پسر 12 ساله از صاعقه ای شدید + فیلم و عکس
کردم و در حال گفتگو و خنده بودم که ناگهان صاعقه ای شدید به چتر پسرم برخورد کرد. از خداوند سپاسگزارم که برای او اتفاقی رخ نداد." گفتنی است؛ در حالی این پسر 12 ساله با خوش شانسی از مرگ گریخت که در همان روز و در فاصله 68 مایلی از منزل آنها، دو برادر دیگر به اندازه او خوش شانس نبودند. سینفوریانو 43 ساله و سیمون 41 ساله در اثر برخورد صاعقه با منزل شان و برق گرفتگی جان خود را از دست دادند. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی انتهای پیام/ لحظه هولناک برخورد صاعقه به چتر کودک 12 ساله ...
ماجرای شگفت انگیز نجات مردجوشکار از چاه
کشیدم هیچ کس صدایم را نمی شنید. همه آن چند روز هوشیار بودم. صدای همسایه ها و حتی روشن شدن خودروها را می شنیدم اما صدای من به آنها نمی رسید. گرسنه بودم اما تشنگی امانم را بریده بود. خوابم که می برد با حالت عطش شدید بیدار می شدم و فریاد می زدم: چرا به من آب نمی دهید؟ لحظاتی بعد که به خودم می آمدم می فهمیدم ته چاه هستم. با اینکه چند شبانه روز با شکستگی های متعدد و زخم های شدید داخل چاه بودم اما فقط امیدم ...
دوربین در نقش مرد مُرده
. من این آهنگ را برای مراسم فرش قرمز انتخاب کردم؛ چراکه پدرم خیلی آن را دوست داشت. این آهنگ بسیار غم انگیز است و شاید از جهاتی دیگر انتخاب خوبی بود؛ چراکه اتفاقات غم انگیزی برای این فیلم قبل از اکرانش در کن افتاد. اینکه درست چند هفته قبل از کن، بازیگر نقش تونی و مسئول حمل ونقل فیلم که تنها 33 سال داشت، فوت شد. هنگامی که روی فرش قرمز قدم می زدم و این آهنگ پخش می شد، بسیار احساساتی شده بودم، اما شما ...
ماجرای اشغال موصل توسط داعش به روایت یک زن
(بهاران) معروف بود، دارای بزرگترین چشمه های طبیعی و سرسبز و پوشیده از زیباترین درختان و گیاهان بود. بهترین دانشگاه کشور در این شهر قرار داشت. خانواده من خانه ای زیبا با باغی پر از بوته های رز مشرف به رودخانه در قسمت غربی شهر داشتند. قبل از اینکه داعش موصل شهر و محل زندگی ام را سه پیش اشغال کند، تنها نگرانی ام قبول شدن در امتحانات نهایی بود. سال آخر دبیرستان بودم و خود را به آب و آتش می زدم تا ...
بعد تو ضرب المثل شد، دختران بابایی اند ...
پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می شدم. پدر جان ای کاش بیش از این نابینا می شدم و تو را اینگونه نمی دیدم. پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم. سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند دریافتند ...
اعتراف به قتل همسر بعد از 15 سال/ قاتل: عذاب وجدان رهایم نمی کرد
بازپرس گفت: حدود 15 سال قبل که در شرق تهران ساکن بودم، با همسرم دعوایم شد، او را هل دادم که همسرم به پایین پله ها افتاد و جان خودش را از دست داد، این حادثه زمانیکه به وقوع پیوست که فرزندانم (سه پسرم) در منزل نبودند و من به سرعت از خانه خارج شدم و به یکی از شهرهای شمالی کشور رفتم. وی افزود: مدتی بعد از این حادثه با فرزندانم تماس گرفته و متوجه شدم همسرم بر اثر حادثه جان باخته است، آن زمان ...
15 سال زندگی مخفیانه پس از قتل همسر
خارج و اعلام کنند . پسر بزرگ متهم که در دادسرا حضور داشت به بازپرس پرونده گفت: سال 81 بود که این اتفاق افتاد. روز حادثه پدر و مادرم تنها خانه بودند که به خاطر موضوع جزئی با هم مشاجره می کنند که در جریان آن مادرم از روی پله ها به داخل حیاط سقوط و فوت می کند. پس از این حادثه پدرم فرار کرد تا اینکه مدتی بعد ما در دادگاه پدرمان را بخشیدیم و رضایت دادیم. الان هم دوباره رضایت خودمان را اعلام می ...
مقتول خواست خودم را معرفی کنم
کرده و در آنجا زندگی می کرده است. او مدعی است که 15سال تنها بوده و هرشب به خاطر مرگ همسرش اشک می ریخته و با عذاب وجدان دست و پنجه نرم می کرده است. او در گفت وگو با همشهری از جزئیات جنایت و سال ها زندگی مخفیانه می گوید. از روز حادثه شروع کنیم، آن روز چه اتفاقی افتاد؟ من و همسرم در خانه تنها بودیم. 3پسر دارم که در آن زمان پسر بزرگم 20سال و پسرکوچکم 7ساله بودند. پسرانم خانه نبودند ...
پای کوه نشینی در حاشیه زاگرس/ بیم و امید اهالی کوی رمضان
طرف" است به هیچ کس رحم نمی کنند. به اینجای حرف که می رسد پسر نوجوانی که کنارش ایستاده می گوید: آره دزدی زیاد است. قبلا هم کفش های ما را از حیاط خانه مان دزدیده اند. سگ های ولگردِ پای کوه هم مشکل دیگر اهالی کوی رمضان است. عباس می گوید: حتی خود ما هم جرات نمی کنیم شب ها از خانه بیرون بیاییم چه برسد به بچه ها. در حاشیه ی زاگرس... پشت نیزارهایی که از دل خانه ...
بی بی جان! روی خون ناقابل من حساب کن + عکس
را بر عهده داشت. بعد از شهادت مهدی، رفت وآمدهای سیدابراهیم به خانه ما بیشتر شد. ایشان من را پدر و همسرم را مادر خطاب می کرد. من هم مانند مهدی وابسته منش و رفتار سیدابراهیم شده بودم و تعلق خاطر خاصی به سید داشتم و به داشتن فرزند دیگری چون سیدابراهیم افتخار می کردم. او مانند پسرم مهدی بود که توانست مدت ها جای خالی او را برایم پر کند. حتی گاهی که به خانه ما می آمد، به من و همسرم در کارهای خانه کمک می ...
غذا خوردن آلمانی
، اما نتوانستم آن راترجمه کنم و ساکت ماندم . پیش خدمت گوشت گوساله با ترشی کلم و سیب زمینی آورد. یکی از مسافرها که اهل شمال آلمان بود گفت : از ترشی کلم خیلی خوشم می آید. الان آن قدر خورده ام که جا ندارم . مجبورم که فوراً... به طرف خانم اشتیگلر برگشتم و گفت : روز قشنگی است . شما زود بیدارشدید؟ ساعت پنج ، ده دقیقه روی چمن های خیس قدم زدم . دوباره توی رخت خواب رفتم . پنج و نیم خوابم برد ...
از آق قلا تا سوته همراه با سختی های تبلیغی یک طلبه (بخش نخست)
در همان روز اسباب کشی صدایش را با صدای خواهرم زینب اشتباه گرفته بودم واین هم باعث شد که خانم سالاری موضوع را به فال نیک بگیرد و از این به بعد من را برادر خودش می خواند. خیلی وقت ها می آمد پیش خانم من و به او دلداری می داد.با هم می رفتند خرید و در نگه داری پسر شیطانی که دارم به او کمک می کرد. شب بود، به خانمم گقتم که غذا را بردار تا به خانه آن ها برویم . حوصله ی هر دوی ما سر رفته بود. من می خواستم ...
روایت روزهای پرفراز و نشیب موسیقی
زدم می گفتند سه شنبه، سه شنبه زنگ می زدم می گفتند پنجشنبه یا می گفتند فیلم هایت را برای من بفرست ببینم. من فیلم های قبلی ام را می فرستادم و می گفت آنها را دیدم به تو می گویم به خانه بیا، می رفتم خانه یک ساعت حرف می زدم باز موضوع را توضیح می دادم بعد دوباره شنبه، از اول باید همه را توضیح می دادم سرانجام خودم منصرف شدم. الان هم خیلی پشیمان نیستم. جای محمدرضا شجریان هم خالی است. ...