سایر منابع:
سایر خبرها
شهیدی که پا به پای چمران در پاوه می جنگید
زندان اوین منتقل می کنند. او در اوین تا چند ماه به دلیل شدت شکنجه های وحشیانه ساواک به صورت چهار دست و پا حرکت می کرده است. شهید حاج مهدی عراقی تعریف می کرد در اوین گاهی با مارکسیست ها بحث می شد. یک روز، بین اصغر وصالی و مسعود رجوی درگیری لفظی به وجود آمد و اصغر جلو او و دار و دسته اش ایستاد. همسر شهید : خسته بودم و خیلی زود خوابم برد. در خواب دیدم سیدی که عمامه سبز داشت آمد بالای سرم ...
به جای تحقیر بذر محبت در مدارس بیفشانیم
آدابی دارد. اینجا مدرسه است.چرا برخی شعور ندارند و نمی فهمند که نباید سرشان را پایین بیندازند و وارد هر جایی شوند. با دهانی باز نگاهش کردم.اول فکر نمی کردم با من است. به دور و برم نگاه کردم و مطمئن شدم با خود من است. تعجب کردم و گفتم: حرفی نزده ام که شما این گونه برخورد می کنید. با صدای بلند گفت: کی گفته که من باید ثبت نامش کنم. گفتم: آقای مدیر. گفت: بفرمایید خانم جا نداریم. ثبت نام ...
قصه یک معجزه دیگر در آوار کرمانشاه
...، کجا بودی؟ من چند دقیقه قبل از زلزله به مغازه یکی از دوستانم رفته بودم. رضا معمولا هم صحبت شب های من بود. آن شب هم مثل همیشه صحبت گرم شده بود که زیر پایمان لرزید، خیلی کوتاه بود و حدود ساعت 9:15 دقیقه بود. من به رضا گفتم که زمین لرزه بود، او هم تأیید کرد و بی توجه به صحبت هایش ادامه داد. حدود نیم ساعت بعد صدای مهیبی مثل غرش از دل زمین بلند شد، همه جا تکان می خورد، دیوارهای مغازه مثل ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (462)
دودیم رو زدم و رفتم بهش گفتم ویژگی خاصی از من شما رو به وجد اورده؟ گفت اره، تی شرتت که کردی تو شلوار! قیافه کارمندای ادارات وقتی با ارباب رجوع میخان حرف بزنن 11. بابام تلوزیون نگاه میکرد...گفتم بابا یخورده پول بده ندارم برگشت ی نگاهی کرد بعد دوباره روشو کرد سمت تلوزیون!!! فقط میخواست دوتا تیک بخوره seen بشه... 12. یه نفر هست که وقتی میزنه is typing...ضربان قلبم تند ...
اعتراض های تند امیرحسین صادقی در یک مصاحبه جنجالی
.... من همین الان حاضرم قراردادم 12 سالم را بیاورم و قرارداد 3 بازیکن استقلال در طول چهار سال اخیر را بیاورند و بسنجند. من برای حفظ آبرویم ساختمان و منزل و ماشینم را فروختم. آقای زمانی حرمت امامزاده را متولی نگه می دارد. چرا مرا روبروی هواداران قرار می دهید؟ چک خوردم و محروم شدم اول فصل کمیته اخلاق مرا خواست و با ترس رفتم. یک آقایی من ماشینم را فروخته بودم و بعد از 10 ماه رفته بود ...
شاخص سازی نه، وزنه تعادل
مسعود وطنخواه: تصمیم: راستش چند وقتی بود که گیج شده بودم که شاخص سازی باید باشه یا نباشه. اکثریت نمادها و مهمتر از همه اینکه سهام خودمم منفیه ولی با معامله یک نماد اونم آخر وقت، بازار با شاخص مثبت اون روز تموم میشه. تصمیم گیری و قضاوت را در مورد بازار واقعا مشکل میشه. هر جا سر زدم، پرسیدم و خواندم چیزی دستگیرم نشد. گفتم برم تالار رانت آباد شاید اونجا چیزی ...
گفت و گو با یک دانشجوی روانشناسی که 16 ساعت زیر آوار بود!
.... مرتب صدایم می زد. درست وقتی که مرگ را جلوی چشمانم می دیدم، در یک لحظه صدای شوهرم را از نزدیک شنیدم. انگار همان جایی ایستاده بود که من دفن شده بودم. بلافاصله هر چه توان داشتم، فریاد زدم. بالاخره پیام صدایم را شنیدم. فریاد زد همسرم زنده است. نفس راحتی کشیدم. آمدند آوارها را کنار زدند و مرا بیرون آوردند. فرزندت سالم است؟ به بیمارستان رفتیم. هم فرزندم سالم است هم خودم. باورم نمی شد ...
کودک ربایی که پس از 7 سال فاش شد! + عکس
را کتک زد و به خانه برد و مدعی شد دخترش دروغ می گوید و فرزند مرا ندیده است. به ماجرا مشکوک شده بودم. موضوع را به خانواده ام اطلاع دادم و با آنها همه جا را جست وجو کردیم اما خبری از فرزندم نبود. همان زمان به کلانتری هم رفتیم و شکایت کردیم، اما تلاش ماموران برای یافتن محمدرضا بی نتیجه ماند. این زن ادامه داد: زن صاحبخانه مرا از خانه اش بیرون کرد و چند روز بعد هم از آنجا نقل مکان کرد. مطمئن هستم زن ...
می خواستم ژاپنی شوم
املی نوتومب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - ترجمه، مجتبا پورمحسن: املی نوتومب، با نام اصلی فابین-کلر نوتومبکه نهم جولای 1966 میلادی (18 تیر 1345) در اتربیک بلژیک به دنیا آمد. نخستین رمان این نویسنده چیره دست با نام بهداشت و قاتل در سال 1992 میلادی زمانی که او 26 ساله بود، منتشر شد. وی که آثاراش را به زبان فرانسه می نویسد، سالی یک کتاب منتشر می کند. رمان های او در میان پرفروش ترین آثار ادبی قرار دارد و به زبان های مختلف ترجمه شده است. یکی از رمان های او با نام ترس و لرز در ...
تامین معاش از راه طبیعت!
نامه کارشناسی ارشدم کار می کردم. بعد ازآن نیز، در کلاس های دکترای خانم دکتر سفید کن شرکت می کردم و خلاصه تا شب درگیر بودم و متوجه نمی شدم که زمان چطور می گذرد. حدود دو سال بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع ارشد، احساس کردم که باید اطلاعاتم را در زمینه گیاهان دارویی به روز کنم به همین دلیل در کنکور دکترا شرکت کردم و قبول شدم. علاوه بر تشویق پدر و مادرم، یکی از عوامل مهم قبولی ام ، تدریس در مرکز فنی و ...
ماجرای دختر بی حجابی که به لطف امام رضا نماز شب خوان شد
...> مرضیه دومین کسی است که به سراغ اش رفتم. او بعد از ازدواج و به واسطه اینکه شوهرش بچه محله امام رضا علیه السلام است، دو سالی می شود که از مجاورین شده است. مرضیه یک خاطره شنیدنی برایم می گوید: یک بار رفته بوم حرم و دل پردردی داشتم. یادم هست که آن روز در رواق امام خمینی (ره) نشستم و شروع به گلایه کردم. اصلا آن روز به حرم رفته بودم تا فقط گلایه کنم. گفتم یا امام رضا علیه السلام، من غریب را به اینجا آوردی ...
بدون داستان وجود ندارم
.... بعد هم که وارد دبیرستان شدم به مدرسه البرز رفتم. یادم هست هر درسی که نمره مان کم می شد سریع به خانه گزارش می کردند و من یک بار کاردستی 7 شدم! آن زمان مادرم هم به تهران آمده بود. پدرم به مهاباد رفته بود. از کلاس دهم دوباره به اصفهان آمدم. تو نویسنده ای... علی خدایی که تمام مدت بازگویی خاطراتش سرشار از لذت است، تعریف می کند که چطور استعداد نویسندگی اش کشف شد؛ در همان کلاس ...
انشا به روش جانشین سازی (جدید)
از یک شمع است. شمعی که آرام و آهسته می سوخت و مردی میانه سال در کنار آن داشت کتاب می خواند. من عاشق نور بودم. همیشه به طرف لامپ ها و مهتابی ها می رفتم و روی آنها می نشستم اما این یکی فرق داشت. نورش یک جور خیره کننده بود. کم کم نزدیک و نزدیک تر شدم. گرمای شعله شمع و نور زیبای آن مرا از خود بی خود کرده بود. فقط به نشستن روی شعله فکر می کردم و نه هیچ چیز دیگر. قبلاً از پروانه های بزرگ تر ...
شبکه های اجتماعی را ترک کنید
به گزارش کوگانا دکتر کال نیوپورت در مقاله می نویسد: من دانشمند فناوری رایانه ( تکنولوژی کامپیوتر) و نویسنده چند کتاب هستم ولی هرگز در رسانه های اجتماعی حساب کاربری ایجاد نکرده ام . قبلاً این ماجرا واقعا به صورتی تصادفی برایم اتفاق افتاد زمانی که من در سال دوم تحصیلات دانشگاهی بودم فیس بوک در آن زمان به دانشگاه های ما پا گذاشت موقعی که بلافاصله پس از این جریان، فروش حباب به اصطلاح ...
بیماری قرن بیست و یکم توهم است
دوستان را دورا دور می شناختیم. اواخر دهه70 و اوایل دهه 80 به صورت محدود در یکسری جشنواره ها شرکت کردم و با خیلی از دوستان شاعر در همان جشنواره ها آشنا شدم. بعد از اتمام دانشگاه و خدمت سربازی، بلافاصله وارد دنیای کار شدم. طبیعتا چون کامپیوتر خوانده بودم، وارد شغلی در حیطه کامپیوتر شدم و به سمت کار مخابراتی رفتم. همین هم باعث شد مدت چندسال از سرایش شعر فاصله بگیرم و بیشتر بخوانم و بیاموزم. ...
افشاگری های جنجالی صادقی علیه رحمتی و استقلال
مرفاوی مرا پسندیدند و به من زنگ زدند که کمک مربی ام تو را به استقلال می آورد. عجیب اینکه کمک او مرا به تمرین پرسپولیس برد و اما در همان 5 دقیقه اول با پسر آقای پنجعلی دعوا کردم و ساکم را برداشتم و فردایش به تمرین استقلال رفتم.
پشت پرده ممنوع التصویر شدن جهانگیر کوثری به نفع آن برنامه خاص!
ممنوع التصویر کرده اند. جهانگیر کوثری: خودم، همسرم و دخترم را ممنوع التصویر کرده اند. وی درباره دلیل این مساله عنوان کرد: هیچ دلیل و توضیحی به من داده نشده است. به همان علتی که باران و خانم بنی اعتماد را در تلویزیون نشان نمی دهند و تیزرهای فیلم هایشان را پخش نمی کنند، من هم از سال 88 دچار مشکل و در نهایت اخراج شدم و الان هم مرا به تلویزیون راه نمی دهند. وی افزود: خیلی خوشحال می شوم اگر ...
زهرا سعیدی؛ هم یکی از معلمان خانم، هم بازیگر
...> - کار تئاتر باعث می شود آدم به یک جور خودشناسی برسد و همه چیز برایش راحت تر جلوه کند. ما در تمرین های مان بارها یک متن نمایشی را با زبان ها و لهجه های مختلف اجرا می کردیم تا بالاخره به ایده آل برسیم. همین باعث می شد که روی مان بیشتر باز باشد و وقتی جلوی دیگران قرار می گیریم هیچ استرسی نداشته باشیم. برای من هم ماجرا به همین منوال بود. از روز اول کلاس درس، به عنوان یک معلم بسیار مقتدر ظاهر شدم و هیچ ...
نقشه زشت نارفیق برای دوست بی ریا
. متأسفانه دوستم اعتراف کرد چند سرقت را هم با استفاده از موتورسیکلت من انجام داده است. خدا را شکر که ندانسته برای خودم گرفتاری درست نکردم. چه خوب شد از پدرم مشورت گرفتم. واقعاً ما جوان ها فکر می کنیم خیلی چیزها را می دانیم. اگر با پدر و مادر خود دوست باشیم و در کارهایمان با آن ها مشورت کنیم، دچار مشکل می شویم. من حتی نمی دانستم دوستم یک سابقۀ کیفری هم داشته است در صورتی که پدرم، اولین بار که او را دید، گفت این آدم شایستۀ رفاقت و رفت وآمد نیست. ...
بعثی ها مثل انسان های اولیه با ما برخورد می کردند
چگونه اتفاق افتاد؟ گویا این انتخاب مسیر زندگی شما را تغییر داد. سال 1358 من به عنوان رئیس بهداری وارد سپاه شدم. یک روز صبح وقتی به سر کار رفتم دیدم از طرف آقای جواد منصوری و آیت الله لاهوتی به عنوان نماینده امام به من اعلام شد که کاری با من دارند. البته من چند شب قبل خواب دیدم امام خمینی نیروها را تقسیم می کنند و بنده فرار می کردم. به منزل رفتم و دیدم قبل از اینکه وارد منزل شوم، ایشان در منزل ...
منتخب قصیده های عاشقانه از شاعران بزرگ پارسی
سرمایه عشق تو درین سر شده است چشم بیمار تو از دیده من کرد هوس ناردانی که بدین گونه مزعفر شده است تا دگر کی به لب جام لبت باز خورد ای سبا خون که ز غم در دل ساغر شده است بعد ازین غم مخور ای دل که غم امروز همه روزی دشمن دارای مظفر شده است... سلمان ساوجی ✦✦✦✦✦ گلعذاران جهان بسیارند لیک پیش گل ...
مجموعه غزل عاشقانه پارسی
بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم نیستم از روان ها بر حذرم ز جان ها جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم آنک کسی گمان نبرد رفت گمان من بدو تا که چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم از سر بیخودی دلم داد گواهیی به دست این دل من ز دست شد و آنچ بگفت آن شدم این همه ناله های من نیست ز من ...
با فرزند و همسر چگونه باید برخورد کنیم؟
...> حسن بن جَهْم می گوید: نزد امام رضا (ع) رفتم و او موهایش را رنگ سیاه زده بود، گفتم: فدایت شوم، با رنگ سیاه موهایت را رنگ کردی؟ فرمود: در رنگ آمیزی مو پاداش است. رنگ کردن موی و آمادگی (با آراستن ظاهر) از چیز هایی است که پاکدامنی زنان را افزون می سازد، زنان پاکدامنی ها را رها کردند، چون همسرانشان خود را برای ایشان آماده نکردند. (بحارالانوار: ج. 73، ص. 100) آن حضرت در حدیثی دیگر به نقل از پدران ...
هدف اصلی ام کسب مدال طلای المپیک 2020 است/ رضا کایاک ترکیه ای و لوپز کوبایی مهم ترین حریفان من ...
داده ایم که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم. فارس: ضمن معرفی خودتان، بفرمایید از چه سالی وارد کشتی شده اید؟ صباح شریعتی هستم در 11 دی ماه سال 1367 در محله نبوت خیابان 11 متری شهر سنندج به دنیا آمدم. در سال 83 رشته ورزشی کشتی را از رشته آزاد شروع کردم ولی از مقطع جوانان به کشتی فرنگی زیر نظر استاد جمشید خیرآبادی رفتم. فارس: از زمانی بگو که در اردوی تیم ملی کشتی فرنگی ...
پنجشنبه های بی مزار
پزشکی کرمان رفتم، فرم های اهدای جسد را گرفتم و همسرم آنها را امضا کرد. همسرتان چه روزی فوت کرد؟ 22 مرداد فوت کرد، صبح روز بیست و سوم بعد از مراحل شست وشو، ساعت یک بعدازظهر پیکرش را تحویل دانشگاه دادم. واکنش فامیل و اقوام بویژه خانواده شوهرتان چه بود و با قضیه کنار آمدند؟ شوهرم یک برادر و خواهربزرگ ترازخودش داشت. او همیشه در حضور آنها صحبت هایی راجع به مرگ می ...
داخل کمد دیواری خانه دوست شوهرم پنهان شدم اما او مرا پیدا کرد و..!+عکس
سحرگاه سوم شهریور سال 93 جسد سوخته قربانی در بیابان های حاشیه اسلامشهر پیدا شد. از آنجا که جسد قابل شناسایی نبود، اما برادر مقتول با دیدن تکه ای از پیراهن سوخته او را شناسایی کرد و گفت این جسد برادر 32 ساله من علی است که از چند روز پیش ناپدید شده بود. کارشناسان پزشکی قانونی نیز در بررسی ها تشخیص دادند این مرد پس از اصابت ضرباتی به سرش خفه شده و بعد هم جسدش را سوزانده اند. در ادامه ...
گفتگو با پسری که از دفن کردن پدرش اصلا ناراحت نیست! / او را دوست نداشتم/عکس
...، شبی که پدرم را به قتل رساندم، مشغول تمیز کردن خانه بودم و نتوانستم بخوابم، ساعت 9 صبح امه ام زنگ زدم و سراغ پدرم را گرفت که به او گفتم رفته طباخی و هنوز برنگشته است، چند ساعتی گذشت و همه فامیل در جریان ماجرا قرا گرفتند، تمام بیمارستان ها و کلانتری ها را سر زدیم تا اینکه سه روز بعد رفتم خانه خاله ام و همه چیز را به خواهر، خاله و دایی ام گفتم، آنها هم گفتند بهترین کار این است که خودت را معرفی ...
رویا زن مطلقه آخرین زنی بود که به خانه مجردی ام بردم که ..! / 63 زن و دختر از این مرد شاکی هستند
، عکس ها یا فیلم هایی که از داخل هواپیما گرفته بودم را برایشان ارسال می کردم و ادعا می کردم در هواپیمای اختصاصی و در حال سفری کاری به کشوری خارجی هستم. این عکس ها گفته های کذبم را باورپذیر می کرد؛ بنابراین، بعد از اینکه طعمه ام را به دام می انداختم، نقشۀ خود را عملی می کردم. با چه هدفی با دختران جوان ارتباط می گرفتی؟ از عکس های برخی از دختران مشخص بود که وضعیت اقتصادی مطلوبی ...
نام ایوب به من کمک کرد
به هنر و دقیقاً تئاتر. 24 ساعت شبانه روز را تقسیم کرده بودم بین رشته ی ریاضی مدرسه، مطالعه ی تئاتر، نوشتن و خب خوابیدن. این ها نشانه ی علاقه ی خانوادگی به هنر است، ولی وقتی قرار باشد واقعاً دنبال شغل هنر بروید قضیه فرق می کند. به خاطر این که به مدرسه ی تیزهوشان می رفتم انتظار خانواده و تصورشان این بود که حتماً می روم دانشگاه و مهندسی می خوانم. بعد که فهمیدند می خواهم دنبال ...
وقتی مریم پا در زندگی پسر پشت کنکوری گذاشت! + گفتگو
نمی دانست جنایت کار چه کسی است و قاتل The Murderer را زیر لب نفرین می کردند. چطور دستگیر شدی؟ دومین یا سومین روز مرگ مادربزرگم بود و قرار بود که تا یک روز دیگر جسد را برای خاکسپاری تحویل دهند. دیگر عذاب وجدان رهایم نمی کرد. از خواب و خوراک افتاده بودم و نمی توانستم از گناهی که کرده ام فرار کنم. سرانجام هم طاقت نیاوردم و به پلیس آگاهی تبریز رفتم و به ماموران گفتم من مادربزرگم ...