سایر خبرها
انشا به روش جانشین سازی (جدید)
از یک شمع است. شمعی که آرام و آهسته می سوخت و مردی میانه سال در کنار آن داشت کتاب می خواند. من عاشق نور بودم. همیشه به طرف لامپ ها و مهتابی ها می رفتم و روی آنها می نشستم اما این یکی فرق داشت. نورش یک جور خیره کننده بود. کم کم نزدیک و نزدیک تر شدم. گرمای شعله شمع و نور زیبای آن مرا از خود بی خود کرده بود. فقط به نشستن روی شعله فکر می کردم و نه هیچ چیز دیگر. قبلاً از پروانه های بزرگ تر ...
شبکه های اجتماعی را ترک کنید
به گزارش کوگانا دکتر کال نیوپورت در مقاله می نویسد: من دانشمند فناوری رایانه ( تکنولوژی کامپیوتر) و نویسنده چند کتاب هستم ولی هرگز در رسانه های اجتماعی حساب کاربری ایجاد نکرده ام . قبلاً این ماجرا واقعا به صورتی تصادفی برایم اتفاق افتاد زمانی که من در سال دوم تحصیلات دانشگاهی بودم فیس بوک در آن زمان به دانشگاه های ما پا گذاشت موقعی که بلافاصله پس از این جریان، فروش حباب به اصطلاح ...
بیماری قرن بیست و یکم توهم است
دوستان را دورا دور می شناختیم. اواخر دهه70 و اوایل دهه 80 به صورت محدود در یکسری جشنواره ها شرکت کردم و با خیلی از دوستان شاعر در همان جشنواره ها آشنا شدم. بعد از اتمام دانشگاه و خدمت سربازی، بلافاصله وارد دنیای کار شدم. طبیعتا چون کامپیوتر خوانده بودم، وارد شغلی در حیطه کامپیوتر شدم و به سمت کار مخابراتی رفتم. همین هم باعث شد مدت چندسال از سرایش شعر فاصله بگیرم و بیشتر بخوانم و بیاموزم. ...
افشاگری های جنجالی صادقی علیه رحمتی و استقلال
مرفاوی مرا پسندیدند و به من زنگ زدند که کمک مربی ام تو را به استقلال می آورد. عجیب اینکه کمک او مرا به تمرین پرسپولیس برد و اما در همان 5 دقیقه اول با پسر آقای پنجعلی دعوا کردم و ساکم را برداشتم و فردایش به تمرین استقلال رفتم.
ماجرای نجات معجزه آسای یک کودک خردسال همراه مادرش از زیر آوار
خرابه ها خارج کردم. یکی را با دست راست و دیگری را با دست چپ از زمین بلند کردم و به حیاط آوردم. بعد سراغ مادرم رفتم و او را روی دوشم گذاشتم، او را به بچه هایم رساندم؛ اما از پرهام و زنم خبری نبود. یعنی آنها زیر آوار بودند؟ برای یک لحظه دنیا روی سرم خراب شد. پرهام آخرین بچه من است؛ عزیز و دوست داشتنی، خیلی زیباست. در همان لحظات وقتی به نبود پرهام فکر می کردم، شانه هایم می لرزید؛ از ...
پشت پرده ممنوع التصویر شدن جهانگیر کوثری به نفع آن برنامه خاص!
ممنوع التصویر کرده اند. جهانگیر کوثری: خودم، همسرم و دخترم را ممنوع التصویر کرده اند. وی درباره دلیل این مساله عنوان کرد: هیچ دلیل و توضیحی به من داده نشده است. به همان علتی که باران و خانم بنی اعتماد را در تلویزیون نشان نمی دهند و تیزرهای فیلم هایشان را پخش نمی کنند، من هم از سال 88 دچار مشکل و در نهایت اخراج شدم و الان هم مرا به تلویزیون راه نمی دهند. وی افزود: خیلی خوشحال می شوم اگر ...
زهرا سعیدی؛ هم یکی از معلمان خانم، هم بازیگر
...> - کار تئاتر باعث می شود آدم به یک جور خودشناسی برسد و همه چیز برایش راحت تر جلوه کند. ما در تمرین های مان بارها یک متن نمایشی را با زبان ها و لهجه های مختلف اجرا می کردیم تا بالاخره به ایده آل برسیم. همین باعث می شد که روی مان بیشتر باز باشد و وقتی جلوی دیگران قرار می گیریم هیچ استرسی نداشته باشیم. برای من هم ماجرا به همین منوال بود. از روز اول کلاس درس، به عنوان یک معلم بسیار مقتدر ظاهر شدم و هیچ ...
نقشه زشت نارفیق برای دوست بی ریا
. متأسفانه دوستم اعتراف کرد چند سرقت را هم با استفاده از موتورسیکلت من انجام داده است. خدا را شکر که ندانسته برای خودم گرفتاری درست نکردم. چه خوب شد از پدرم مشورت گرفتم. واقعاً ما جوان ها فکر می کنیم خیلی چیزها را می دانیم. اگر با پدر و مادر خود دوست باشیم و در کارهایمان با آن ها مشورت کنیم، دچار مشکل می شویم. من حتی نمی دانستم دوستم یک سابقۀ کیفری هم داشته است در صورتی که پدرم، اولین بار که او را دید، گفت این آدم شایستۀ رفاقت و رفت وآمد نیست. ...
افشای کودک ربایی پس از 7 سال + عکس
شده بودم. موضوع را به خانواده ام اطلاع دادم و با آنها همه جا را جست وجو کردیم اما خبری از فرزندم نبود. همان زمان به کلانتری هم رفتیم و شکایت کردیم، اما تلاش ماموران برای یافتن محمدرضا بی نتیجه ماند. این زن ادامه داد: زن صاحبخانه مرا از خانه اش بیرون کرد و چند روز بعد هم از آنجا نقل مکان کرد. مطمئن هستم زن صاحبخانه، پسرم را ربوده و فروخته است. با تشکیل پرونده قضایی، ماموران اداره یازدهم ...
بعثی ها مثل انسان های اولیه با ما برخورد می کردند
چگونه اتفاق افتاد؟ گویا این انتخاب مسیر زندگی شما را تغییر داد. سال 1358 من به عنوان رئیس بهداری وارد سپاه شدم. یک روز صبح وقتی به سر کار رفتم دیدم از طرف آقای جواد منصوری و آیت الله لاهوتی به عنوان نماینده امام به من اعلام شد که کاری با من دارند. البته من چند شب قبل خواب دیدم امام خمینی نیروها را تقسیم می کنند و بنده فرار می کردم. به منزل رفتم و دیدم قبل از اینکه وارد منزل شوم، ایشان در منزل ...
منتخب قصیده های عاشقانه از شاعران بزرگ پارسی
سرمایه عشق تو درین سر شده است چشم بیمار تو از دیده من کرد هوس ناردانی که بدین گونه مزعفر شده است تا دگر کی به لب جام لبت باز خورد ای سبا خون که ز غم در دل ساغر شده است بعد ازین غم مخور ای دل که غم امروز همه روزی دشمن دارای مظفر شده است... سلمان ساوجی ✦✦✦✦✦ گلعذاران جهان بسیارند لیک پیش گل ...
مجموعه غزل عاشقانه پارسی
بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم نیستم از روان ها بر حذرم ز جان ها جان نکند حذر ز جان چیست حذر چو جان شدم آنک کسی گمان نبرد رفت گمان من بدو تا که چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم از سر بیخودی دلم داد گواهیی به دست این دل من ز دست شد و آنچ بگفت آن شدم این همه ناله های من نیست ز من ...
با فرزند و همسر چگونه باید برخورد کنیم؟
...> حسن بن جَهْم می گوید: نزد امام رضا (ع) رفتم و او موهایش را رنگ سیاه زده بود، گفتم: فدایت شوم، با رنگ سیاه موهایت را رنگ کردی؟ فرمود: در رنگ آمیزی مو پاداش است. رنگ کردن موی و آمادگی (با آراستن ظاهر) از چیز هایی است که پاکدامنی زنان را افزون می سازد، زنان پاکدامنی ها را رها کردند، چون همسرانشان خود را برای ایشان آماده نکردند. (بحارالانوار: ج. 73، ص. 100) آن حضرت در حدیثی دیگر به نقل از پدران ...
هدف اصلی ام کسب مدال طلای المپیک 2020 است/ رضا کایاک ترکیه ای و لوپز کوبایی مهم ترین حریفان من ...
داده ایم که شما را به خواندن آن دعوت می کنیم. فارس: ضمن معرفی خودتان، بفرمایید از چه سالی وارد کشتی شده اید؟ صباح شریعتی هستم در 11 دی ماه سال 1367 در محله نبوت خیابان 11 متری شهر سنندج به دنیا آمدم. در سال 83 رشته ورزشی کشتی را از رشته آزاد شروع کردم ولی از مقطع جوانان به کشتی فرنگی زیر نظر استاد جمشید خیرآبادی رفتم. فارس: از زمانی بگو که در اردوی تیم ملی کشتی فرنگی ...
پنجشنبه های بی مزار
پزشکی کرمان رفتم، فرم های اهدای جسد را گرفتم و همسرم آنها را امضا کرد. همسرتان چه روزی فوت کرد؟ 22 مرداد فوت کرد، صبح روز بیست و سوم بعد از مراحل شست وشو، ساعت یک بعدازظهر پیکرش را تحویل دانشگاه دادم. واکنش فامیل و اقوام بویژه خانواده شوهرتان چه بود و با قضیه کنار آمدند؟ شوهرم یک برادر و خواهربزرگ ترازخودش داشت. او همیشه در حضور آنها صحبت هایی راجع به مرگ می ...
داخل کمد دیواری خانه دوست شوهرم پنهان شدم اما او مرا پیدا کرد و..!+عکس
سحرگاه سوم شهریور سال 93 جسد سوخته قربانی در بیابان های حاشیه اسلامشهر پیدا شد. از آنجا که جسد قابل شناسایی نبود، اما برادر مقتول با دیدن تکه ای از پیراهن سوخته او را شناسایی کرد و گفت این جسد برادر 32 ساله من علی است که از چند روز پیش ناپدید شده بود. کارشناسان پزشکی قانونی نیز در بررسی ها تشخیص دادند این مرد پس از اصابت ضرباتی به سرش خفه شده و بعد هم جسدش را سوزانده اند. در ادامه ...
گفتگو با پسری که از دفن کردن پدرش اصلا ناراحت نیست! / او را دوست نداشتم/عکس
...، شبی که پدرم را به قتل رساندم، مشغول تمیز کردن خانه بودم و نتوانستم بخوابم، ساعت 9 صبح امه ام زنگ زدم و سراغ پدرم را گرفت که به او گفتم رفته طباخی و هنوز برنگشته است، چند ساعتی گذشت و همه فامیل در جریان ماجرا قرا گرفتند، تمام بیمارستان ها و کلانتری ها را سر زدیم تا اینکه سه روز بعد رفتم خانه خاله ام و همه چیز را به خواهر، خاله و دایی ام گفتم، آنها هم گفتند بهترین کار این است که خودت را معرفی ...
رویا زن مطلقه آخرین زنی بود که به خانه مجردی ام بردم که ..! / 63 زن و دختر از این مرد شاکی هستند
، عکس ها یا فیلم هایی که از داخل هواپیما گرفته بودم را برایشان ارسال می کردم و ادعا می کردم در هواپیمای اختصاصی و در حال سفری کاری به کشوری خارجی هستم. این عکس ها گفته های کذبم را باورپذیر می کرد؛ بنابراین، بعد از اینکه طعمه ام را به دام می انداختم، نقشۀ خود را عملی می کردم. با چه هدفی با دختران جوان ارتباط می گرفتی؟ از عکس های برخی از دختران مشخص بود که وضعیت اقتصادی مطلوبی ...
ماجرای دختر بی حجابی که به لطف امام رضا نماز شب خوان شد/ آنقدر به اردوی زیارتی رفتیم که به مشهدی ها ...
.... اصلا برای پا گرفتن زندگی مان امام رئوف بود که کمک مان کرد. عقدمان هم در حرم بود. من به طرز عجیبی مشهد و امام رضا علیه السلام را دوست دارم، حتی وقتی کربلا رفته بودم هم دلتنگ مشهد بودم. یادم هست که در کربلا و کاظمین زار می زدم و طلب سفر مشهد می کردم. امام رضا(ع) به من یاد داد که محب باید به هر چه که به او داده می شود، راضی باشد مرضیه دومین کسی است که به سراغ اش رفتم. او بعد ...
نام ایوب به من کمک کرد
به هنر و دقیقاً تئاتر. 24 ساعت شبانه روز را تقسیم کرده بودم بین رشته ی ریاضی مدرسه، مطالعه ی تئاتر، نوشتن و خب خوابیدن. این ها نشانه ی علاقه ی خانوادگی به هنر است، ولی وقتی قرار باشد واقعاً دنبال شغل هنر بروید قضیه فرق می کند. به خاطر این که به مدرسه ی تیزهوشان می رفتم انتظار خانواده و تصورشان این بود که حتماً می روم دانشگاه و مهندسی می خوانم. بعد که فهمیدند می خواهم دنبال ...
وقتی مریم پا در زندگی پسر پشت کنکوری گذاشت! + گفتگو
نمی دانست جنایت کار چه کسی است و قاتل The Murderer را زیر لب نفرین می کردند. چطور دستگیر شدی؟ دومین یا سومین روز مرگ مادربزرگم بود و قرار بود که تا یک روز دیگر جسد را برای خاکسپاری تحویل دهند. دیگر عذاب وجدان رهایم نمی کرد. از خواب و خوراک افتاده بودم و نمی توانستم از گناهی که کرده ام فرار کنم. سرانجام هم طاقت نیاوردم و به پلیس آگاهی تبریز رفتم و به ماموران گفتم من مادربزرگم ...
مصاحبه تند و جنجالی امیرحسین صادقی در مورد اتفاقات استقلال
چیز را در آن می گویم. اکنون 180 دقیقه صوت تا به امروز پر کرده ام و تا سه سال دیگر کتابم را در خصوص اتفاقات فوتبال ایران چاپ خواهم کرد. امیرحسین صادقی در مورد اینکه قرار بود به پرسپولیس بپیوندد گفت: از تیم مقاومت آقای مرفاوی مرا پسندیدند و به من زنگ زدند که کمک مربی ام تو را به استقلال می آورد. عجیب اینکه کمک او مرا به تمرین پرسپولیس برد و اما در همان 5 دقیقه اول با پسر آقای پنجعلی دعوا کردم و ساکم را برداشتم و فردایش به تمرین استقلال رفتم. ...
افشاگری های تند مدافع اسبق استقلال در یک مصاحبه جنجالی
با اختلاف 2 گل بازی را می بردیم تا صعود کنیم. ما بازی را 2 بر یک بردیم و حذف شدیم. بعد از همانه بازی من به شرایط اعتراض کردم و به مسئولان تیم گفتم که با آن آدم مشکل دارم. در نهایت هم یک روز اقای فتح الله زاده مرا خواست و گفت باید از تیم بروی. در حالیکه اصلا دلم نمی خواست از استقلال جدا شوم. همان آقا باعث شد آقای مایلی کهن مرا از تیم ملی امید کنار بگذارد. ما تیم خیلی خوبی داشتیم که همه بازیکنانش ...
ما جا مانده بودیم
رفتن حاجی را هم نمی زدیم. علت این صحبت هایش را بیشتر در افسردگی بیماری و بالا و پایین شدن دوز داروهایش جستجو می کردیم. اما دقیقا سه روز بعد، جمعه شب بود که برای آخرین بار درد به سراغش آمد ... نیمه های شب خواب حاج حسن شایانفر را دیدم. سالم و سر حال بود و اثری از بیماری در بدنش نبود. از خواب پریدم اما نمی دانم چرا از سرحال دیدن حاجی در خواب نگران بودم! فکر و خیال راحتم نمی گذاشت. تلفن همراهم ...
غلام رضا صنعتگر: من غلام رضا هستم
. البته روز اول که کار را برده بودم، استاد فریدون شهبازیان CD را به سمت من پرت کرد گفت این چه کاری است؟ اول خیلی ناراحت شدم اما بعد که فکر کردم همان حرف استاد دگرگونی برایم ایجاد کرد تا بهتر و با حساسیت بیشتری کار کنم. وقتی برای قاسم افشار کار کردم، قاسم اولین بار اسمم را در تلویزیون ملی برد و این برایم خیلی جالب بود. * چه کاری را برایش ساخته بودی؟ گرداب و در امتداد لحظه ها شعرش این بود: در ...
مجموعه بهترین اشعار شاه نعمت الله ولی
آواز شدم صد بار زیاده بر عدم باز شدم ز آن راه عدم نیز بسی پیمودم رازی بودم کنون همه راز شدم *** در کوی خرابات بسی کوشیدیم تا جمله شراب میکده نوشیدیم تا رهبر رندان جهانی باشیم رندانه قبای عاشقی پوشیدیم *** صد جان به فدای دلبران خواهم کرد هر چیز که گفته دلبر آن خواهم کرد ...
خطبه عقد را که خواندند فهمیدم عروس خانم با پسری در ارتباط است
احمقانه ای مثل خودکشی گاهی فکرم را به خودش مشغول می کرد. خدا خیرش بد هد دایی ام را. زیر پر و بالم را گرفت. در کنار او، امید در دلم جوانه زد. دایی ام تنها کسی بود که دربارۀ گذشته ام با توهین و تحقیر حرف نمی زد. رکنا: با کمک او، در شرکت یکی از دوستانش سر کار رفتم. حتی دختر یکی از دوستانش را برایم خواستگاری کرده است. این بار برای مشاورۀ قبل از ازدواج به مرکز مشاورۀ پلیس آمده ایم. خوشبختانه نظر کارشناس خانواده برای این ازدواج مثبت است. تا روزی که زنده ام دعاگوی دایی ام هستم. ...
طعم شیرین خادمی در قطعه ای از بهشت/ روایتی از بهترین روزهای زندگی خادمان آملی در بارگاه امام غریب
امام رضا(ع) هستم التماس دعا دارد و ما این محبت و احترام را مدیون آقا هستیم، هر چند این موضوع مسئولیت کار ما را بیشتر می کند. وی از سختی هایی که در راه خدمت به امام رضا کشید به شیرینی تعریف کرد و ادامه داد: به شهرستانی ها اجازه خدمت داده نمی شود به همین خاطر مجبور شدم در مشهد خانه ای اجاره کنم هر چند از آن استفاده ای نمی کنیم. منوچهر روشن به بیان حال وهوای یک خادم پرداخت و ...
خاله زینت ؛ از مامایی 2 هزار نوزاد تا اشتغالزایی برای 500 نفر
برای جمع آوری گیاهان دارویی به صحرا می رفتم و چیزهایی یاد گرفته بودم، افزود: روستای سلخ جزیزه قشم در آن زمان مدرسه راهنمایی نداشت و من برای تحصیل در کلاس اول راهنمایی باید به روستای لافت می رفتم که باید مسافت 65 کیلومتری را تا لافت طی می کردیم من ساعت 5 صبح باید خودم را به وسیله نقلیه ای که وجود داشت به مدرسه می رساندم و به همین دلیل اذیت شدم. فعال فرهنگی و اجتماعی اضافه کرد: تمام دانش ...
روایت سرباز ارومیه ای از زلزله وحشتناک در ثلاث باباجانی
و متاسفانه خون از دهانش بیرون آمده بود با ما سوار آمبولانس کردند که در همان لحظات اولیه بدنش سرد بود و فهمیدیم که آن زن هم فوت کرد و باز من بیهوش شدم. به بیمارستان سرپل ذهاب رسیدیم که پر از بیمار و مراجعه کننده بود که در حال تخلیه بود و تا خواستیم از آمبولانس بیرون بیاییم و برای مداوا به داخل بیمارستان مراجعه کنیم ناگهان زمین لرزه دوم رخ داد و همزمان بیمارستان فروریخت که در آنجا هم به ...