سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی سرزده به خانه رفتم فریبرز و زن غریبه را در وضعیت زننده ای دیدم و..!
زننده داخل منزلم دیدم. این صحنه برایم غیرقابل تحمل بود تا جایی که با فریادهای من کار به درگیری با فریبرز کشید و همسایگان نیز که متوجه خیانت همسرم شده بودند موضوع را به پلیس Police 110 اطلاع دادند. آن روز همه پنهان کاری هایم لو رفت و کاخ آبرویم فرو ریخت. گریه کنان به منزل پدرم رفتم و ماجرا را برای آن ها بازگو کردم ولی مدتی بعد در حالی با میانجی گری بزرگان فامیل به منزل بازگشتم که شعله های ...
زندگی نسوان از پسِ پرده
طبقه ای همجوار همان باغ می زیستند و روزها به نگهداری و پرستاری کودکانی که به آنان سپرده شده بودند، در کنار همان گلکاری ها و سبزه زارها می پرداختند. هنوز عطر بوته های گوجه فرنگی را که در زیر پاهای کوچک ما کودکان پرجست و خیز، له و لورده می شدند، با مشام جانم حس می کنم. عاشق آن باغ و هوا و صفای آن بودم و گرچه شاید در نخستین روزها که هنوز پنج سال تمام هم نداشتم، هنگام جداشدن از پدر و ماندن در کودکستان ...
ستاره هایی که توسط پدر و مادرشان شکنجه شدند
را مورد آزار و اذیت قرار می دادند. در نهایت، او با یکی از همسایه های خود در سن 16 سالگی ازدواج کرد و خودش را از شر خانواده ای که تقریبا نداشت، رها ساخت. تایلر پری تایلر پری در حال حاضر یکی از موفق ترین ستاره های جهان است اما او این موفقیت را ساده به دست نیاورده است. پدرش مردی بود که مدام او را کتک می زد. او در این باره می گوید: زمانی که پدرم به خانه می آمد، مست بود. او بی ...
کریم فیضی
دارد؟ شاید در گفتن و نوشتنش خیری باشد و سیاست پیشه ای را آگاهی بخشد؛ هرچند که به اندازه سرسوزنی امید به چنین چیزی خیال واهی پختن است. باری، اکنون که مادر در دامان رحمت حق آرمیده است، شاید سخن گفتن از تعلقات معنوی او مجاز باشد. او بعد از ارتحال پدر در هشت سال پیش، منتظر و در واقع چشم انتظار مرگ بود. شگفتا که در این سالها هیچ یک از مکالمه های تلفنی من و او بدون یادکردش از مرگش سپری نشد و گاه ...
روشنک گرامی؛ از عشق به رانندگی تا طراحی لباس
را ببیند و تکان نخورد. نمی شود که وجدان را کنار گذاشت و تبدیل شد به ربات! آخرین بار چه زمانی اشک تان درآمد و به قول معروف گریه کردید؟ - آخرین روز فیلمبرداری گمشدگان گریه کردم. ... چون قرار بود کار تمام شود گریه کردید؟ - نه، از این لوس بازی ها خوشم نمی آید. در صحنه فینال سریال که با پدرم (بهنام تشکر) حرف های عاطفی می زدیم بعد از کات کارگردان گریه ام گرفت ...
این اشک های شور از کجا می آید، شیرین؟
.... به اجبار پدر و مادرم در جلسه خواستگاری نشستم، داماد نیامده بود و خانواده او تا توانستند از خودشان تعریف کردند و دهن پدر و مادرم را بستند. سرآخر هم قرار بر این شد به سقز برگردند و چند روز بعد با داماد بازگردند. در این فاصله به خودم جرأت دادم و به پدر و مادرم گفتم دوست ندارم ازدواج کنم. پدرم داد و بیداد به راه انداخته بود که من دیگر نمی توانم خرج شما را بدهم... خلاصه با زور پدر و ...
زن زیادی
ای نداشتم، چون در بین فامیل ما دختران تا قبل از 16 سالگی باید ازدواج می کردند و در غیر این صورت همه برایش حرف در می آوردند و می گفتند: "حتماً دخترشان عیب و ایرادی دارد که هنوز شوهر نکرده است." هنوز مدت زیادی از زندگی مشترک من با همسرم نگذشته بود که متوجه رفتارهای غیر معمول شوهرم شدم و فهمیدم که او عقب ماندگی ذهنی دارد و برادرانش هم به علت عقب ماندگی بستری هستند. موضوع را با پدر و مادرم ...
لزوم تغییر نگاه به فعالیت های پرورشی در مدارس گلستان / آسیب هایی که دانش آموزان از آن سخن می گویند
.. می رفتیم، رابطه عمیقی داشتیم اما روزی آمد و گفت دیگر مرا نمیخواهد، اگر دوست دارم مانند دوست معمولی با او باشم اما عشق و ازدواج و .. نه ظاهرا با یکی دیگر قرار گذاشته بود .عکس های اینستاگرامش هم تغییر کرد و من چون نمیتوانسنم تحمل کنم با کسد یگری باشد دست به خودکشی زدم . و چندین قرص خوردم اما پرستار برادرکوچکترم متوجه شد و جلویم را گرفت .پرخاشگرشده بودم، تمام مدرسه هم ازدستم عاصی بودن ...
مبارزه جلال آل احمد با وابستگی
داعیه روشنفکری بعد از چند سال که یک مقدار اوضاع سیاسی عوض شد، سرودن این شعر را انکار کرد در حالی که این شعر بارها به نام خود او در جاهای مختلف چاپ شده بود و حتی فایل صوتی اش هم با صدای غرای خود شاملو موجود بود و دست به دست می گشت! این حرکت غیر اخلاقی و غیر اصولی هم ضربه دیگری بود که آن نقش اولیه بر لوح ضمیر مرا جاندارتر و پایدارتر کرد، چون تا جایی که ما خوانده و فهمیده بودیم، ساحت هنرمندی و ...
روایت واقعی از زلزله آن شب
. چند وقت است که در این روستا ساکن هستی؟ من از بچگی در کویک عزیز بزرگ شدم، پدر و مادرم هم اهل همین جا بودند؛ همه خاطرات من در همین روستا بود. بچگی، جوانی، ازدواج و پدرشدنم همه در همین کویک عزیز بود. زنم کژال را به همین خانه آوردم. من در همین خانه که الان فقط چند دیوار فروریخته از آن باقی مانده است، پدر شدم. چند سال است که ازدواج کرده ای؟ حدود 11 سال پیش ...
20 ساله کلید می سازم
بودم که پدرم تصادف کرد و به رحمت خدا رفت. بچه اولشون بودم. مادرم جوون بود. اونم شوهر کرد، بعد شیش سال. بعد با مادربزرگم زندگی می کردم. سوم راهنمایی رو که گرفتم اومدم تهران. 2سال آهنگری کار کردم، بعد رفتم کلیدسازی. تهران رو نمی شناختم. چند سالی شاگردی کردم. از همشهریام که اکثرا تو این کار هستن یاد گرفتم. بعد واسه خودم کار کردم. چطور شد که بعد از آهنگری رفتین طرف کلیدسازی؟ خب، ...
هنگامه قاضیانی؛ زنِ خلوت های زنانه ی سینما
کار و اجرا و عمل تبدیل می کنم و اما یک قناری یک کلاغ بعد از خداحافظی طولانی و لذت همکاری با ایرج خان کریمی در نیم رخ ها ، سخت بود لذت بردن از قصه، کارگردان و تیم اجرایی.3 سال صبر کردم تا آن جلسه اتفاقی با اصغر عبداللهی در فضای آرام و خلوت دفتر، نمی دانم تابش نور آفتاب از پنجره، فضا را دراماتیک کرده بود یا نت های پخش شده باخ در فضا یا این قصه در حال تعریف...هر چه بود این قصه زن و مرد مرا به خودش ...
توسعه گردشگری فرصتی برای درآمدزایی و اشتغال پایدار
ابتدایی هستند. بعد از تعطیل شدن مدرسه و تعطیلات تابستان جوراب می فروشند. ستاره جثه ای نحیف و لاغر دارد. ستاره به ابتکار می گوید: برای دست فروشی با پسرعمویم به جاهای دور می رویم، خیلی دور؛ لواسان، حکیمیه. او روی پیاده رو، کنار بساطش، عروسکش را خوابانده و ادامه می دهد: در شوش زندگی می کنیم. پدرمان بر اثر تصادف فوت شد. چند سالی می شود از مشهد به تهران نقل مکان کرده ایم. روزها مادرم ما را به مرکز شهر ...
ماجرای نجات معجزه آسای یک کودک خردسال همراه مادرش از زیر آوار/ قصه یک معجزه دیگر
...> من از بچگی در کویک عزیز بزرگ شدم، پدر و مادرم هم اهل همین جا بودند؛ همه خاطرات من در همین روستا بود. بچگی، جوانی، ازدواج و پدرشدنم همه در همین کویک عزیز بود. زنم کژال را به همین خانه آوردم. من در همین خانه که الان فقط چند دیوار فروریخته از آن باقی مانده است، پدر شدم. چند سال است که ازدواج کرده ای؟ حدود 11 سال پیش بود. همسرم از اقوام دور ما بود که با هم ازدواج کردیم. شغلت چیست ...
تعریف رابطه دختر و پسر
باز گردند؛ آن گاه ما گوسفندانمان را سیراب کنیم و پدر ما هم، مردی سال خورده است. موسی گوسفندان آنان را سیراب کرد و سپس رو به سایه آورد و دست به دعا برداشت. حضرت موسی علیه السلام هنوز از دعا لب فرو نبسته بود که دید یکی از آن دو دختر با کمال وقار و حیا باز آمده و گفت: پدرم از تو دعوت کرده که به منزل ما بیایی تا در برابر کمک تو به ما، به تو پاداش دهد. وقتی موسی علیه السلام نزد پدر دختران (شعیب ...
بدبختی ، مستأجر ثابت این خانه هاست
تخم مرغ خورده، حالش خراب شده. عمو همان مرد جوان است! مادر خیابان را بالا و پایین می کند: شوهرم 15 ساله رفته است. مگر چند سال داری؟31 سال. چندسالگی ازدواج کردی؟ یادش نمی آید. چند تا بچه داری؟سه تا.16 ساله بود که شوهر رفت و ماند او و دختر بچه ها. الان هم رفتار یک مادر را ندارد. بیشتر یک دختر سر به هوا و گیج می ماند تا مادر سه بچه.هیچ کدام از بچه ها مدرسه نمی روند: به بابایشان گفتیم بیا ...
ستاره ای که فرشته نجات مادرش شد
آوارها گیر افتادیم. گرچه در دقایق اولیه همه زنده بودیم. چند دقیقه ای که گذشته پدرم از مادرم حال برادرم را پرسید. مادرم با بغض جواب داد: فکر می کنم تمام کرده. بدنش توی بغل من خشک شده است. (باز صدایش رنگ بغض می گیرد و در همان حال می گوید): ستاره دختر باهوشی است. با چنان دقتی ماجرا و جزییاتش را تعریف می کرد که از دختر بچه ای به سن و سال وی بعید بود. وی با همان لحن معصومانه اش تعریف می کرد: بعد از این ...
پایان ترس از آبروریزی؛ دختر جوان همه داستان را برای پلیس گفت
ادامه داد: حدود یک سال قبل با جوانی که هر روز سر راهم سبز می شد ارتباط خیابانی برقرار کردم. سبحان با دوستت دارم های دروغین و با هزاران وعده و وعید خیالی برای ازدواج مرا عاشق خودش کرد به طوری که احساس می کردم او مرد رویاهای من است و سرنوشت ما در کنار یکدیگر رقم می خورد اما او مدتی از من سوءاستفاده کرد سپس چون زباله ای بی ارزش مرا دور انداخت. از ترس آبروریزی نمی توانستم با کسی مشورت کنم تا ...
ماجرای دختر بی حجابی که به لطف امام رضا نماز شب خوان شد/ آنقدر به اردوی زیارتی رفتیم که به مشهدی ها ...
قضا می شد و در کل از نظر اعتقادی خیلی پایبند نبودم، اما هر بار سفر به مشهد باعث تحولات اعتقادی در من شد. اول شروع به رعایت حجاب کردم، بعد رفته رفته نمازهایم مرتب شد و بالاخره به نماز شب خواندن رسیدم. به قول مادرم امام رضا علیه السلام من را آدم کرد. بیشتر بخوانید: ثواب خواندن زیارت امام رضا (ع) انقدر به زیارت امام رضا (ع) رفتیم که در دانشگاه به مشهدی ها معروف شدیم ...
قلیان، تفریح 3 هزار تومانی! آری یا خیر؟
چند وقت بعد قلیان را برای همیشه گذاشتم کنار. ادامه می دهد: الان هم دو تا پسرم هر چند می گویند اهل قلیان نیستند اما من گاهی از بوی لباسشان متوجه می شوم و به رویشان نمی آورم. فکر می کنند ما نمی دانیم اما نمی دانند که ما هم این روزها را سپری کرده ایم! هیچی قلیان نمی شود! صادق باقری 22 ساله، 3 سال است قلیان می کشد. می گوید: تولد یکی از دوستانم بود که برای ...
وظیفه شناسی و مسئولیت پذیری در قرآن و سنّت
و بازگو کردن نیازشان . یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید: به امام عرض کردم: پدرم به حدی پیر و ناتوان شده که او را برای قضای حاجت به پشت می بریم، فرمود: اگر می توانی خودت این کار را انجام دهی، انجام بده و خودت برایش لقمه کن تا سپر آتش فردایت باشد . [13] چنان که نمایان است فرد مورد اشاره به امام عرض می کند ما پدرمان را به دوش می بریم. این جمله نشانگر آن است که علاوه ...
هیلاری پاتنم و همسرش ازدواجی وقف فلسفه
پدرم روی جلد یک میلیون کتاب بود، اما برای مادرم اولین بار بود. دیوید مکارتور، ویراستار کتاب و دانشیار فلسفه در دانشگاه سیدنی، این مجموعه مقالات را شاهدی بر ازدواجی درون ازدواج نامید. به گفتۀ او، بین حیات شخصی و فلسفی آن ها تمایزِ چندانی نبود. به نظرم شبیه این بود: ’هیلاری! آن برشتوک را بده به من ، خب حالا به بحث دیویی برگردیم‘ . اطلاعات کتاب شناختی: Putnam, Hilary. Putnam, Ruth Anna ...
بازیگران درخشان تاریخ سینما : ریتا هیورث
محله بروکلین نیویورک به دنیا آمد و بزرگترین فرزند دو رقصنده بود. پدرش ادواردو کانسینو سینیور، اهل شهری نزدیک شهر سویا در اسپانیا بود. مادرش ولگا هیورث، یک آمریکایی از تبار ایرلندی-انگلیسی بود. این زوج در سال 1917 ازدواج کرده بودند و دو پسر نیز به نام های ادواردو کانسیون جونیور و ورنون کانسینو داشتند. پدر مارگاریتا می خواست او یک رقصنده حرفه ای شود، در حالیکه مادرش آرزو داشت وی هنرپیشه شود. آنتونیو ...
اعتراض های تند امیرحسین صادقی در یک مصاحبه جنجالی
و اردوی سنگینی را داشتیم. باشگاه اما بعد از آن در جریان کامل مصدومیتم قرار داشت ؛ در این بین یک سری مرا جلوی هواداران قرار دادند که فلانی مصدوم است اما با استقلال قرارداد بسته است. اگر فکر می کردند اگر یک میلیاردی که با استقلال بستم زیاد است باید بدانند که خیلی ها هستند که بیشتر بستند اما من امیرحسین صادقی با عنوان ملی پوش و بازیکنی که در جام جهانی بوده این مقدار بسته است و چند سال اخیر هم بیش از ...
گفت و گو با یک دانشجوی روانشناسی که 16 ساعت زیر آوار بود!
هیچ صدایی از میان آوار نمی شنید. نیروهای امدادی و مردم تقریبا مطمئن شده بودند که زن جوان در میان این همه خاک جان باخته است. مگر می شود کسی در این ویرانه جا مانده باشد و نفس بکشد. آن هم بعد از این همه ساعت. بنابراین عملیات آواربرداری با روشن شدن بولدوزر آغاز شد. مرد جوان اما دست بردار نبود. باز هم در میان خاک ها به دنبال همسرش می گشت. چند ثانیه مانده بود تا شروع عملیات که ناگهان صدایی از میان خاک ها ...
تامین معاش از راه طبیعت!
تبدیل کرده است : زمانی که قرار شد من به صورت مستمر در مرکز فنی و حرفه ای تدریس کنم، پدرم در ابتدا مخالف بود ولی وقتی علاقه من را دید، به مرور موافقت کرد و تبدیل به حامی ام شد و حتی مرا ساعت 5 و نیم صبح تا مترو همراهی می کرد. باید سریعا به کرج می رسیدم و کارت می زدم و سر کلاس می رفتم و تا ساعت 12، کلاس ادامه داشت. بعد از آن، باید سریعا به مزرعه گیاهان دارویی در باغ ملی (ایران خودرو) می رفتم و روی پایان ...
زیارت امام رضا (ع) اشتیاق جاودان در دل مردم آذربایجان غربی
به روز فزونی می یابد. احمد محمدپور یکی از شهروندان ارومیه ای در گفت و گو با خبرنگار ایرنا با اشاره به اینکه برای حضور در مشهد لحظه شماری می کند، تعداد ماه های گذشته از زیارت پیشین را بازگو کرد و افزود: امروز سه سال و 2 ماه است که از زیارت امام رضا برگشته ام ولی آن حضرت هنوز مرا طلب نکرده است. وی افزود: نخستین بار در سن هفت سالگی به زیارت آن امام همام رفتم و از آن سال تقریبا هر سال یک ...
بدون داستان وجود ندارم
.... بعد هم که وارد دبیرستان شدم به مدرسه البرز رفتم. یادم هست هر درسی که نمره مان کم می شد سریع به خانه گزارش می کردند و من یک بار کاردستی 7 شدم! آن زمان مادرم هم به تهران آمده بود. پدرم به مهاباد رفته بود. از کلاس دهم دوباره به اصفهان آمدم. تو نویسنده ای... علی خدایی که تمام مدت بازگویی خاطراتش سرشار از لذت است، تعریف می کند که چطور استعداد نویسندگی اش کشف شد؛ در همان کلاس ...
امیدواری در وقت اضافه
نشان دادم. در حرکت دست تان یک جایی هم نشان دادید روبه روی زندگی قرار می گیرید؟ بله اما خیلی کم. (دو انگشت شست و نشانه را به هم می چسباند و می گوید: این قدر یعنی خیلی کم). یعنی برای مشکلات بزرگ مثل بیماری ها و گرفتاری ها ناراحت و دلگیر نمی شوید؟ نه، خوشحال هم می شوم. شاید بعد از این مشکلات بزرگ اتفاق های خوبی برایم بیفتد. شما همین چند سال پیش ...
گفتگو با پسری که از دفن کردن پدرش اصلا ناراحت نیست! / او را دوست نداشتم/عکس
به دست ماموران دایره جنایی آگاهی سپرده شد. رضا به ماموران آگاهی گفت: مادر تیرماه امسال به علت سرطان سینه از دنیا رفت و من با پدر بداخلاقم تنها شدم، در این مدت از پدرم کینه ای به دل گرفته بودم مه هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شدف پدرم زمانی که مادرم در بستر بیماری بودبا او رفتار خوبی نداشت و مدام سرش فریاد می کشید بعد از فوت مادرم این بدرفتاری ادامه داشت تا آن جایی که حس کردم پدرم اصلا من را ...