سایر منابع:
سایر خبرها
مردی که گرازها هم برایش گریه کردند!
...> عراقی ها تا چند قدمی ام آمدند اما من را ندیدند آنطور که اکبر کاظمی می گوید او اگرچه در این شرایط مرگ را لحظه به لحظه انتظار می کشیده و حتی شهادتینش را می خوانده است برای زنده ماندن هم دست از تلاش برنمی داشته است. ساعت از 10 صبح گذشته بود که به جوی دوم رسیدم؛ البته زمان را هم از روی خورشید حدس می زدم. من این مدت فقط توانسته بودم، 20متر جلوتر بیایم. همچنان فاصله زیادی با عراقی ها ...
زنان سمفونی سکوت را بشکنند
ابتکار می گوید: چند سال پیش سوار اتوبوس شدم. مثل همیشه شلوغ بود و من باید حداقل یک ساعت سرپا می ایستادم. قسمتی بودم که مردها و زنان با هم قاطی شده بودند؛ یعنی وسط اتوبوس. بعد از چند دقیقه حس کردم که یک نفر دارد به من نزدیک می شود. اما سنم خیلی کم بود که بخواهم واکنش نشان دهم و سکوت کردم. البته اولین بار بود که با این رفتار مواجهه می شدم و کسی به من نگفته بود که در این مواقع چه کار کنم. چند بار نگاهش ...
مادر دیگرم حضرت زینب(س) در سوریه است
رفتن بابک بی تابم می کند. روز آخر اعزام با عجله از بیرون به داخل خانه آمد و رفت طبقه بالا سمت اتاق خودش؛ اتاقی که پر بود از عکس شهدا . چند لحظه ای نگذشت که با عجله از اتاق خارج شد و سریع بیرون رفت. من در خانه بودم که از مادرش پرسیدم: بابک در دستانش چه داشت؟مادرش گفت: یک کوله پشتی. تا این را گفت: متوجه شدم که کارهای اعزامش ردیف شده است. به برادر و عموهایش زنگ زدم و آنها به خانه ما آمدند. بابک کوله ...
مخالفت آیت الله گلپایگانی با ساخت مقبره برای حضرت زهرا(س)
مداومت و جدیت چنان شده بودم که حتی در خواب هم اشتغال داشتم. به این صورت که تا خواب می رفتم جلسه درس مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم و یا جلسه مباحثه با رفقا بخوابم می آمد و می دیدم که مشغول مباحثه می باشم و گاهی مطالبی که در عالم رؤیا رد و بدل می شد یادم می ماند. مورد استفاده ام قرار می گرفت و خلاصه از مباحثات حالت خوابم نیز استفاده می کردم کم کم بقدری این حالت شدت یافت که حتی روز هم اگر می ...
در حاشیه حوزه روز شنبه/ واکنشها به طرح واگذاری قدس به اسرائیل/ ماجرای فیش طلبگی و غذای لذیذ بز/ انتقاد ...
، یک سند بسیار قوی است و ما بسیاری از این اسناد را در اختیار نداریم. فیشی که غذای لذیذ بز شد حجت الاسلام سید اسماعیل سادات پور از طلاب حوزه علمیه قم خاطره ای از یک سفر تبلیغی ذکر کرده و می نویسد: هنوز خوابم سنگین نشده بود که متوجه شدم کسی وارد کپر شده؛ اما نخواستم آن لحظه های شیرین خواب را برای کنجکاوی به شناختن آن فرد هدر دهم و چشمانم را باز کنم؛ اما از صدای راه رفتن مداوم او ...
می توانیم بگوییم اشتباه کردیم؛ ولی سهم خواهی چیز خوبی نیست
بنایمان زیرورو کردن و شخم زدن نیست و چرخ را نمی خواهیم از نو اختراع کنیم. قدم به قدم می رویم. این اتفاقی که الان فعلاً آف استیج شده است اتفاقی است که از پارسال از جشنواره قبل سنگ بنایش گذاشته شده است. ما در آن جا هیچ دخالتی نداشتم. آن بخش پارسال دست سامان خلیلیان بود؛ ولی می توانم بگویم سنگ بنایش از همان دو سال قبل گذاشته شده. وقتی که با چنین معضلی در جدول مواجه شدند و انگار جرقه اش زده شد. با کاری ...
ماجرای فیش یادداشت تبلیغی که غذای بُز شد
آماده کنم که از فرط خستگی خوابیدم. هنوز خوابم سنگین نشده بود که متوجه شدم کسی وارد کپر شده؛ اما نخواستم آن لحظه های شیرین خواب را برای کنجکاوی به شناختن آن فرد هدر دهم و چشمانم را باز کنم؛ اما از صدای راه رفتن مداوم او متوجه شدم که قصد خروج از کپر را ندارد؛ برای همین با سختی طاقت فرسایی چشمان خسته خود را باز کردم که دهانم از تعجب بند آمد. روبه رویم بزی را دیدم که فیش تبلیغی ...
پیروزی از آن کسانی است که ره توشه جهاد، اخلاص و تقوا داشته باشند
. خداوند مرا برای عبادت آفریده ولی این دنیای دنی و این عالم فانی مرا وادار به خطا و گناه می نماید. جان که از عالم علوی یقین می دانم // رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم این جسم خاکی، روح ملکوتی را محصور نموده چه خوش است لحظاتی به دست دشمن این قفس پاره پاره شود شکسته شود تکه تکه شود و پودر شود و به ناگاه مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک // چند روی قفسی ساخته اند از بدنم ...
اینجا آخرین ایستگاه زندگی است!
، دستم را از روی ادب جهت دست دادن دراز کردم، این کارم باعث مات و مبهوتی اش شد، انگار دل پری از این دست دادن ها داشت که انتظار نداشت با او دست دهم. وارد اتاق استراحتگاه کوچک غساله ها شدیم، سماوری در گوشه اتاق با چند بالشت و پتو و یک یخچال کوچک کل وسایل آن اتاق بود؛ هر دو نشستیم و منتظر شدیم تا بقیه نیز بیایند. رفته رفته بر تعداد زنان تطهیرکننده ها افزوده می شد و هر کدام که ...
زیباترین اشعار عاشقانه شاعران جهان
...> دوست خواهم داشت؟ وقتی که مه فرونشیند کدام کشف تازه انتظار مرا می کشد؟ آیا بی دغدغه تر از این خواهم بود؟ دست هایم بَرگچه های ماه را فرو می ریزند فدریکو گارسیا لورکا مترجم: یغما گلرویی ✦✦✦✦✦✦✦ چسبیده ام به تو بسانِ انسان به گناهَش هرگز ترکت نمی کنم مرام ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (469)
...، ما همینجوری رفتیم هیچکی هم شک نکرد، چند نفر هم گفتن عالی ست کردی با تم:) 23. یه بارم تو مترو ، عکسهایی که نمیخواستم رو از گوشیم حذف میکردم ، تو همین حین که مردد بودم یکی از عکسها حذف بشه یا نه ، بغل دستیم گفت پاکش نکن! 24. تنها مردی که اگر تو استادیوم باشه من منقلب میشم و احساس نا امنی میکنم طارمیه اونم چون هر لحظه ممکنه توپش بخوره تو صورتم. 25. من تو حموم اگه ...
حاج محمود اکبرزاده: بعضی ها خلاف می خوانند/ انگار هر کسی بیشتر پول بگیرد معروف تر است
هم داشتید؟ استاد نداشتم. به قول معروف خودرو بار آمدم و بعد رفتم دنبال این کار تا به اینجا رسیدم. *چطور وارد هیئت ها شدید؟ آن زمان نانواهای مشهد هیئتی به نام خاتم النبیین (ص) داشتند. من به آنجا می رفتم و برایشان نوحه می خواندم. بعد از اینکه درس و مدرسه ام تمام شد ، حاج آقا آذری که شاعر بود و مداحی می کرد و در فلکه دروازه قوچان مغازه داشت مرا به هیئتش برد. او هیئتی به اسم مجمع ...
گزارشی درباره ناکارآمدی خدمات بیمه تامین اجتماعی دفترچه های کم خاصیت بیمه ای که آه از نهاد پزشک و بیمه ...
که ما از بیمه انتظار داریم صورت نمی گیرد و گاهی آدم ناامید بر می گردد. بیمار سرطانی: یک عکس ساده چند میلیون تومان هزینه دارد و کم نیستند خدماتی که هیچ بیمه ای در کشور آن ها را پوشش نمی دهند. پولی برای درمان ندارم طبق قرار قبلی به خانه سعید می روم، او چندسالی است که در حال دست وپنجه نرم کردن با سرطان است، وارد اتاق می شوم، صدای گریه پسر بچه ای از داخل یکی از اتاق ها ...
حس نفیس یک پدر در اهدای نفس فرزند
حس غربت نداشت! همه حاضران انگار آشنایان صدساله بودند و صد البته بی قرار هُرم نفس ها و دلتنگ شنیدن دوباره صدای قلب عزیز از دست رفته ای که در سینه دیگری می تپید و زندگی را در شریان ها پمپاژ می کرد. جشن نفس کلکسیونی بود از اشک ها و لبخندها و زیباترین احساس های انسانی که هر کدام برای خود قصه ای داشتند. از میان این همه قصه، چاره ای نداشتیم که سه قصه را انتخاب و برای تان نقل کنیم. ...
نهی الهی از اراده ولایت کافرین
از او کمک می خواهد، موسی به او گفت: تو آشکارا انسان (ماجراجو و) گمراهی هستی! * و هنگامی که خواست با کسی که دشمن هر دوی آنها بود، درگیر شود و با قدرت مانع او گردد، (فریادش بلند شد،) گفت: ای موسی می خواهی! مرا بکشی، همان گونه که دیروز انسانی را کشتی؟! تو فقط می خواهی جبّاری در روی زمین باشی و نمی خواهی از مصلحان باشی!﴾ (القصص/ 1915). زمانی که حضرت موسی(ع) در هنگام خواب نیمروزی وارد شهر ...
مجموعه انشاهای طنز خنده دار
زیادی هستند که می توانند همراه انسان باشند، یکی از ضروری ترین ها البته در دنیای امروز تلفن همراه است. در دنیای امروز که هیچ، تا حالا به این فکر کردید که اگر در زمان باستان هم تلفن همراه وجود داشت، چه اتفاقاتی می افتاد یا نمی افتاد؟ یکی از اتفاقاتی که قطعاً نمی افتاد، تراژدی رستم و سهراب است! داستان رستم و سهراب را که یادتان هست؟ اولِ کار، رستم خودش را به آن راه می زند، پسرش را نمی شناسد ...
تظاهرات گسترده مردم شیعه و سنی سیستان و بلوچستان علیه تصمیم ترامپ/ امامان جمعه: خواب آمریکا برای قدس ...
باشیم و بر همه مسلمین جهان تکلیف است که توجه ویژه به قدس و فلسطین داشته باشند. امام جمعه زابل در ادامه گفت: در این چند سال دشمن تلاشش این بود که مسلمین را از قدس غافل کند، جنگ های نیابتی راه انداختند تا هم کارخانه اسلحه سازیشان رونق اقتصادی و اشتعالزایی پیدا کند و هم مسلمین را گرفتار همدیگر کردند و یکی از نتایج این جنگ های نیابتی غفلت از اسرائیل بود و یک تیر هم از سمت داعش به اسرائیل شلیک نشد ...
ماجرای ازدواج دو امیرکبیری با توسل به شهید خلیلی
خودرو خطی گرفتیم که راننده داخل خودرو موسیقی گذاشته بود یک لحظه نگاه کردم رسول انگشتانش داخل گوشش برده و سرش را بین زانوانش و در حال قرائت قرآن هست. با تعجب و آرام به او بیان کردم رسول چه کار می کنی؟ او اشاره نمود که نمی خواهم صدای موسیقی را بشنوم بعد به راننده متذکر شدم و موسیقی را خاموش کرد. رسول وجود خاصی داشت نمی خواهم بگویم استثنا بود، او هم مانند همه بچه های دیگر بود و شیطنت و خطاهای خاص ...
چرا نمی توانیم از صفحه موبایل چشم برداریم؟
نیست که تولیدکنندگان این بازی ها اغلب نسخه های مختلفی از یک بازی را منتشر و امتحان می کنند که کدام نسخه مقاومت مصرف کننده را بیشتر می شکند و به مدت طولانی تری توجه آنها را به خود جلب می کند که البته این روش نتیجه نیز داده است. من برای کتابی که در حال نوشتن آن بودم با یک مرد جوان مصاحبه کردم که به مدت 45 روز متوالی جلوی کامپیوتر نشسته و مشغول بازی با بازی های رایانه ای بود. بازی کردن ...
جنبش دانشجویی از سه قطره خون تا ژله، سالاد و دیگر هیچ!
، دست به موبایل شدم تا صفایی به اینستاگرام سوت و کورم بدهم و لایکی و کامنتی و شخصیتی که لابه لای همان ها دنبالش بودم. 16 آذر بود و من هم که جوهر کارت دانشجوییم خشک نشده بود پس اساسا تعللی لازم نداشت که با همین ابزار مناسب، بروم سراغ چشم خلق الله! وارد که شدم، سریع چایی داغی از بوفه گرفتم و لیوانش را دو دستی چسبیدم که انگشت ها تکانی بخورند. از جان گرفتن تدریجی شان خوشم می آمد. حساب و کتاب ...
همه چیز عادی است
.... دست می برم توی کیف، کلید خانه را پیدا کنم. کم کم ضربان قلبم تند می شود. اگر گمش کرده باشم؟ جا گذاشته باشم؟ کلید مجهز به سنسوری است که تمام درهای اقامتگاه را باز می کند. روزی که اجاره را پرداخت می کردم گفتند اگر کلید گم شود پانصد یورو خرج روی دستم می گذارد. نفس عمیقی می کشم. آرام بگیر دختر. حتما پیدایش می کنی. به جاهایی که توی این مدت رفتم فکر می کنم. توی راه ...
اسارت در میهمانی وسوسه ها
.... ماه ها به این منوال گذشت تا اینکه روزی به خودم آمدم که خانه و ماشینم را به نام شراره کرده بودم و کنار او شیشه می کشیدم. وقتی همه از اعتیادم مطلع شدند، از کار اخراجم کردند و شراره که دید دیگر آهی در بساط ندارم مرا رها کرد و رفت. موضوع وقتی بدتر شد که همسرم علاوه بر اعتیادم از رابطه من و شراره باخبر شد و با پسرم به منزل مادرش رفت. دیروز هم احضاریه دادگاه برای طلاق به دستم رسید. من ...
دختران جذاب سیلوستر استالونه را بشناسید
شلوغی کاری باعث شده که وی اغلب از فرزندانش دور باشد و در تمام طول زندگی اش تلاش داشته که این مشکل را به نحوی حل کند. وی در مورد دیدگاه فرزندانش نسبت به شغل و شهرت او چنین گفته است:" آن ها در واقع هیچ چیزی در مورد من نمی دانستند و اگر بخواهم حقیقت را به شما بگویم من به نحوی یک بازیگر آواره بودم. همیشه در جاده و در حال سفر بودم. اما بعدها فهمیدم که خانواده همه چیز است". سیلوستر گفته که ...
خیلی از آنها اگر معالجه و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد/ سه قطره خون
دستم را به کمر میزدم، مرده ها را که می بردند تماشا می کردم _ اول که مرا اینجا آوردند همین وسواس را داشتم که مبادا به من زهر بخورانند، دست به شام و ناهار نمی زدم تا اینکه محمد علی از آن می چشید آنوقت می خوردم، شب ها هراسان از خواب می پریدم، به خیالم که آمده اند مرا بکشند. همه ی این ها چقدر دور و محو شده ! همیشه همان آدم ها، همان خوراک ها ، همان اطاق آبی که تا کمرکش آن کبود است. " دو ماه ...
دانشجویانی که نمره "دفاع از حرم" را با خون گرفتند
دلیل رفتن او و ماندن خودشان را دریابند. خانم رمضانی تصریح کرد: اصلا به شهادت آقا فیروز فکر نمی کردم. دخترخاله ام همسر شهید است. از نزدیک زندگی او را دیده بودم٬ ولی منتظر شهادت نبودم. حتی وقتی خبر شهادت را دادند٬ باز هم باور نمی کردم و منتظر بودم که برگردد. حتی به برادرم گفته بودم که برای آمدن فیروز گوسفند بیاورد تا جلوی پایش قربانی کنیم. خواب آمدنش را هم دیده بودم ولی انگار دقیقا بعد از ...
جا ماندن از زندگی در دنیایی از زباله!
رستوران ها را می آوردند آنجا تا ما تمیزشان کنیم؛ کیسه های پر از برنج و نان خشک و ضایعات دیگر. وقتی تمام می شد، فرغون می آوردم ضایعات را می ریختم داخلش و می بردم برای گاوها تا بخورند. بقیه را هم می گذاشتیم تا ضایعاتی ببرد . کف دست هایش را می مالد و دوباره مشت هایش را داخل متکا فرو می برد. زندگی برباد رفته حالا که از گاوداری اخراج مان کردند، باید دوباره بروم زباله گردی ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (468)
ساعت تیپ سفید بزنم لباسام پلنگی میشه! 13. هر ایرانی یک ولی من عروسی نمیگیرم چه کاریه کلی پول خرج کنی یه عده بیان بخورن و برقصن آخرشم کلی حرف در بیارن . 14. یه شب به بابام گفتم می خوام مهندسی رو ول کنمو دکتر شم . خیلی استقبال کرد از اون شب به بعد بجای مهندس میگه دکتر آشغالا رو گذاشتی دم در؟ 15. یه زمانی صداسیما برا نشون دادن پولداری ی خانواده تو سریال ها، سر میز شام ...
زاغه نشینی در خطه نفت و دریا
بی عدالت و نابرابر رغبت نشان نمیدادند! نجات در روستای کوچک ایل نشین به نام "ایلشهر"، از توابع بخش بوشکان زندگی میکند. از دور گاهی سراغی از حال و هوای ملول زندگی اش میگرفتم تا اینکه مدتی پیش از نزدیک به دیدن اش رفتم! خانه ای داشت که نمیشود نام خانه بر آن نهاد! چند بلوک سیمانی به ارتفاع یک متر، که این بلوکها را یکی از اهالی روستا به آنها صدقه داده و تعدادی شاخ و برگ خشک ...
زمهریر زیر چتر ستارگان با صبح می آید/ سهم شاهرود از بی خانمانی
آسمان به یادم آمد، سیاه تر از همیشه ... تاکنون شبانگاه آن قدر هم به آسمان نزدیک نبودم ... سقف پل تنها لایه ای است بین ما و چادر سیاه آسمانی که چند مشت ستاره بر آن پاشیده اند ... برای خواب باید آماده شد آن قدر لباس بر تن کرده ام که دیگر دستم در آستین کاپشن جا نمی شود خودم را دست مایه طنز دیگران کرده ام آن هایی که یک اورکت، یک شلوار و نهایتاً یک کاپشن پاره بر تن دارند و رو اندازشان از کیسه های برنج ...