سایر خبرها
نمی خواستم زن مورد علاقه ام را بکشم
مردی که زن مورد علاقه اش را بعد از مشاجره به قتل رسانده بود، محاکمه شد. به گزارش خبرنگار ما، هرچند متهم بعد از درگیری مرگ بار با اورژانس تماس گرفت تا قربانی را نجات دهد اما ضربه ای که به زن جوان وارد شده بود قبل از حضور تکنیسین های اورژانس جانش را گرفت. نماینده دادستان در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که صبح دیروز در شعبه چهار دادگاه کیفری شماره یک استان تهران برگزار شد، در توضیح ...
سرویس اطلاعاتی اردن؛ آمریکایی ترین سرویس اطلاعاتی منطقه+تصاویر و فیلم
چند روز پیش از اعلام خبر توسط رسانه های غربی، انجام گردید. همام بلوی در حد یک خبرچین دون و بن زید به عنوان فعال حقوق بشر در افغانستان معرفی شد. همچنین به خانواده بلوی اخطار داده شد که به هیچ وجه حق گفتگو با رسانه ها را ندارند. ملک عبدالله دوم در کنار همسرش ملکه رانیا و پسر بزرگش شاهزاده حسین 11 بار از سوی GID با خانواده همام تماس گرفته شده و اخطار داده شده که به هیچ وجه حق ...
اظهارات پورمحمدی درباره فساد اقتصادی
مشکل درست می کنند در نقطه مقابل، بعضی از افرادی که منصوب کرده بودم، ایشان اصرار داشتند که عوض کنیم. می گفتم چرا باید عوض شوند؟ می گفتند مردم ناراضی هستند. من گفتم چند درصد مردم ناراضی هستند؟ شما یک جایی رفتید صد نفر می آیند جلوی شما علیه او شعار می دهند. نمی توانم فقط به خاطر 200 نفر که شعار می دهند، مقامی را عزل کنم. شما تحقیق کنید و کارهای اشتباه آنان را مستند به من بدهید تا برکنارش کنم یا ...
اعدام و 75 سال زندان برای قاتلان زن نکایی
پایگاه خبری تحلیلی هم اندیشی: کاظم زاده ادامه داد: همچنین متهم ردیف دوم از جنبه معاونت در قتل عمدی خدیجه به تحمل 25 سال حبس تعزیری، از لحاظ مشارکت در آدم ربایی و سرقت به عنف و آزار به ترتیب به تحمل 15 سال و 10 سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شد که در مجازات های تعزیری با توجه به ماده 134 قانون مجازات اسلامی مصوب سال 92 فقط مجازات اشد قابل اجرا و اعمال است. این حکم ظرف مدت حداکثر 20 روز قابل فرج ...
نقش مشایی در اختلاس 3هزار میلیاردی
و به قوه قضاییه فرستادم. در آن زمان قوه قضاییه مایل نبود هر روز با دولت درگیر باشد و پرونده پیگیری جدی نشد. اینقدر پرونده ها زیاد شده بود که مصلحت نبود هر روز این درگیری ها ادامه پیدا کند. دادگاه می تواند بابک زنجانی را محاکمه و محکوم کند. الان اگر حکم اعدام هم صادر شود پول مملکت زنده نمی شود؛ پس بهتر است صبوری کنیم تا حکم پس از بازگرداندن پول ها صادر شود. در پرونده بابک زنجانی طیفی از ...
دو عامل قتل ربودن زن نکایی به اعدام ،75سال حبس و ضربات شلاق محکوم شدند
قاضی حسین کاظم زاده رئیس شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان مازندران گفت: متهم ردیف اول به خاطر قتل عمدی خدیجه رمضانی دارابکلایی به مجازات قصاص نفس با اجرای آن در ملأ عام در میاندورود، از جنبه جرم مشارکت در آدم ربایی به تحمل 15 سال حبس و مشارکت در سرقت به عنف و آزار علاوه بر رد مال سرقتی به تحمل 10 سال حبس و 74 ضربه شلاق تعزیری محکوم شد. کاظم زاده ادامه داد: همچنین متهم ردیف دوم از جنبه ...
سرانجام نفر دوم منافقین و جاسوس های شوروی در تهران!
کنفرانسی مطبوعاتی در 11/4/1358 در پاسخ به دلایل این امر، علم مردم را پشتوانه ای برای رسیدگی عادلانه در برابر فشارهای حامیان سعادتی عنوان کرد. واکنشها به دستگیری سران سازمان در اولین واکنش به دستگیری سعادتی به محضر امام (ره) رفتند. از آن دیدار که در همان روز دستگیری اتفاق افتاد در صحیفه نور تنها چند جمله مختصر منعکس گردیده است. امام خمینی (ره) در بخشی از سخنان خود ضمن ...
بنی صدر از مصاحبه طفره رفت/ شانزده نهاد مهم آرشیو خود را در اختیار ما قرار ندادند/ با افتخار جایزه ام را ...
هستند که انقلاب را از درون خودشان شروع کرده اند. اگر مجاهدۀ نفس را در دستور کار قرار نداده باشیم به حالتی از انفعال سقوط خواهیم کرد. اینها به کسانی تبدیل می شوند که می خواهند حتی با کفار هم دوست شوند. خیلی از کسانی که داعیۀ انقلاب داشتند با گرفتن مقام، عنوان، خانه و شغل به یک کارمند و یک فرد بی خطر برای دشمنان تبدیل شدند. یادم هست چند سال قبل رهبر معظم انقلاب در دیدار با نخبه های جوان تذکر می دادند ...
بستن دهان منتقد کجا اعتدال است
... همان ماه های اول سال 58 یک جلسه ای در منزل مرحوم آیت الله انوار در تهران تشکیل شد و بنده در آن جلسه بودم. تحریک علمای دور از انقلاب برای مقابله با امام از چند جهت فشار آوردند یک فشار از جانب علمایی بود که خیلی در عرصه انقلاب نبودند، فشار آوردند که این اعدام ها ناعادلانه است، خلاف دستور اسلام، خلاف عدل و رحمت اسلامی و سیره پیامبر اعدام می کنند به طوری که برخی از علما ...
روایتی هاشمی از دیدار با سروش
حل وفصل و تعیین تکلیف موضوع خریدهای نظامی رژیم شاه از آمریکا در دادگاه لاهه مطرح بود. هاشمی بعدها در خاطرات 24 آبان به بررسی این موضوع در جلسه اش با رهبری اشاره می کند و می نویسد: شب میهمان رهبری بودم. بیشتر دربارۀ مساله بودجه و یک نرخی شدن ارز مذاکره شد. دربارۀ پیشنهاد مصالحه با آمریکایی ها در دادگاه لاهه در مورد پرونده F.M.S صحبت کردیم که ایشان هم موافقت دارند. پیام هاشمی به بیل ...
هیچ دادگاهی نمی تواند حقوق شهروندی افراد را بگیرد
جای آقای روحانی تا آخر انتخابات از آقای عارف حمایت می کردید بهتر نبود؟ این سوال را نمی شود بدون تحلیل پاسخ داد. انصراف آقای عارف از انتخابات و حمایت ما از روحانی جمع بندی نیروهای اصلاح طلب ، آقای خاتمی و مشاوران ایشان بود. آن هم بر اساس یک ارزیابی از سراسر کشور حداقل در چند استان آمار دقیق بر اساس رای آوری فرد در جامعه و امکان تعامل با مجموعه نظام از طرف دیگر مد نظر ما بود . جمع بندی این ...
کینه پسر 15 ساله رنگ خون گرفت
دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت. وی در بازجویی ها به ماموران گفت: چند وقت پیش سر موضوعی با مقتول درگیر شدم. او هم با دو نفر از دوستانش مرا به خانه ای بردند و قصد داشتند آزارم دهند که موفق نشدند. اما چند روز بعد فیلمی در محل پخش شد که باعث شد آبرویم پیش همه برود. همه مرا مسخره می کردند و همین موضوع باعث شد از مقتول کینه به دل بگیرم.برای همین با او قرار گذاشتم و در حالیکه مست بودم با مقتول درگیر ...
اینجا رؤیاهای کودکی آجر می شود
حرف می زنم، فرهاد چرخی را پر از آجر کرده است تا به داخل کوره ببرد. می خواهم بردن چرخ را امتحانم کنم، اما سنگین است و همین که بلندش می کنم تعادلش به هم می خورد. فرهاد می خندد. می گوید: صد آجر بار زده ام که هر کدام سه کیلو وزن دارد می شود 300 کیلو. فرهاد ازدواج کرده است و تلاش می کند شرایط مستقل شدن خودش و همسرش را فراهم کند، برای رسیدن به این هدف او باید از ساعت 5 و نیم صبح تا 7 عصر کار ...
301 سوال از بابک زنجانی راننده سابق رییس بانک مرکزی که از سالامبور فروشی آغازو می گوید :فقط 10 میلیارد ...
...> – دوباره می خواستم از راه کوه به کشور برگردم که نیروهای سپاه پاسداران مرا گرفتند و به زندان ارومیه بردند. [می خندد] * چند وقت در ارومیه زندان بودید؟ – حدود پانزده روز در یک اتاق انفرادی بودم. گفتم خدایا من چه کار کردم که قسمتم زندان است. ظاهرا استعلام کرده بودند که منافق و اینطور چیزها نباشم. بعد مرا به دادگاه فرستادند و دادگاه 50 هزار تومان جریمه ام کرد و فرستاد داخل کشور. * در ...
ناگفته های همسر شهید عباس دوران پس از 31 سال
عباس سنتی با هم ازدواج کردیم اما عاشقانه زندگی کردیم. با وجودی که همسایه هم بودیم ولی او را تا روزی که آمدند برای خواستگاری خانه امان ندیده بودم. مادرم با ازدواج من با یک نظامی مخالف بود چون پدر بزرگم نظامی بود و آنها سختی های زیادی کشیده بودند. نمی خواست بچه هایش هم این سختی ها را بکشند اما عباس که آمد خانه امان ورق برگشت و مادر و پدرم وقتی رفتار عباس را دیدند و با خصوصیات او آشنا شدند در همان ...
بنیاد در آینه مطبوعات
مخالفتی نکردم. خون او برای حفظ اسلام و حقوق مسلمانان می جوشید. یک روز به مصطفی گفتم: تو زن و بچه داری، چطور می توانی آ نها را بگذاری و بروی؟ در جواب گفت: اسلام در خطر است، باید بروم. ما نمی توانستیم جلوی او را که عاشق امام زمان(عج) بود، بگیریم و نگهش داریم. من راضی به رفتن آنها بودم و الان افسوس می خورم که چرا خودم همراهشا ن نرفتم. "انتهای پیام" ...
پایان رسیدگی به اتهامات مرتضوی/ انتظار قضاوت عادلانه
زندانیان سیاسی و اراذل و اوباش بوده است) اما در کمال تعجب، بار دیگر این دستور نادیده گرفته شده و مرتضوی پس از وخیم شدن حال چند نفر از بازداشت شدگان نهایتا در روز سه شنبه اقدام به اعزام این افراد به زندان اوین می کند که متأسفانه، سه نفر از زندانیان به نام های امیر جوادی فر، محمد کامرانی و محسن روح الامینی به دلیل وضع وخیم جسمانی، جان می سپارند. سازمان قضایی نیروهای مسلح در 27آذرماه88 در اطلاعیه ای ...
قصاص؛ فرجام جنایت به خاطر مواد مخدر
که کرده پشیمان است. متهم گفت: من و داوود همیشه با هم مواد مصرف می کردیم. او چند بار قرص های روان گردان مرا برداشته بود و سر این موضوع با هم اختلاف داشتیم. روز حادثه باز هم از قرص های من برداشت به او اعتراض کردم و گفتم باید همه قرص هایی را که تابه حال گرفته پس دهد. او قبول نکرد. سر این موضوع با هم جروبحث کردیم و من در حالی که به شدت عصبانی بودم با چاقو ضربه ای به او زدم. لحظاتی بعد پسرم ...
ناگفته های رمضانزاده از دوران زندان و...
تحقیقات همکار آقای حجاریان بودم. می گویید آن زمان با آقای هاشمی زاویه داشتید ؛ الان چی شد که آقای هاشمی و گروه چپ تقریباً در یک جناح قرار دارند؟ کدام یک تغییر کرده اند؟ خوب با ذکر چند مثال می توان متوجه شد چه کسی تغییر کرده است! مثلاً آقای هاشمی آیین نامه داخلی مجلس خبرگان را تغییر دادند. آن زمان صلاحیت کاندیداهای خبرگان از طریق حوزه های علمیه تأیید می شد و این به معنای استقلال ...
بخشش قاتل به شرط کار خیر
را از روی دیوار به پایین کشید. وقتی به کوچه رفتم نیما روی پسرم افتاده بود و او را کتک می زد. به سراغ شوهرم که خوابیده بود رفتم و بیدارش کردم. او هم مرتکب قتل شد و فرار کرد. متهم نیز وقتی بازداشت شد و مورد تحقیق قرار گرفت، گفت: روز حادثه در خانه خواب بودم که با گریه پسر و همسرم از خواب بیدار شدم. همسرم گفت که پسر همسایه، پسرمان را کتک زده است. عصبانی شدم و چاقویی از آشپزخانه برداشتم و به در خانه ...
آفتاب یزد، به دیدار جانبازی با چهره ای عجیب رفت /قصه غصه های 26 سال تنهایی دلاور مرد سرزمینم، چه ساده ...
صورتش باعث شده تا هر که او را می بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد، عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ... . عکس العمل و واکنش ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه ای که در کوچه و بازار او را می بیند یا از او روی بر می گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می شود. از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی و نوع مجروحیتش او را از یاد خیلی ها برده است. او از سال 64 به عنوان بسیجی چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود. قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید های ما را به یقین تبدیل کرد. وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می شد تا برای دیدنش مشتاق تر شوم، وقتی وارد خانه اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟ وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می شد و مقدار اندکی بینایی داشت. مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت تر... از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟ حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می رود، بیهوش شدم. طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می کند؛ در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می خورد. دوست هم سنگرش می گفت یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم سنگری هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد. خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می گوید: همسرم همیشه می گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم حق و واجب است. پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی اش دیده، می گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که انشاء الله خبرش می آید. بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی دانستیم از چه ناحیه ای، فکر می کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود. از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می دهند، بازگو کند؛ وقتی با پسر هشت ساله ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است. ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند نزدیک تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله های نزدیک می بیند. بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب دیدگی همسرم می شوند، یک ملحفه سفید روی او می کشند، گوشه سالن رهایش می کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می شود، وضعیت او را می بیند و می گوید او را مداوا می کنم. فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می شود: گویا در همان لحظه ها هم فکر می کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می کنند، ولی گفته می شود که درمان چنین مصدومی کار آن ها نیست و به تهران می برند. حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می کردند و به صورتش پیوند می زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده اش می گویند در چهره ای که شما از حاج رجب می بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است. وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می رفتند حالا با دیدنش جیغ می کشیدند و فرار می کردند . او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می کرد و همین باعث شده بود تا خانواده اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می خوابیدم که رهایم نمی کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل النور کوهسنگی ایستاده ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است. همسر این جانباز 70 درصد بیان می کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن قدر بود که تا مدت ها صبح ها به یک دکتر مراجعه می کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می گفتم کاش رجب قطع نخاع می شد ولی این اتفاق نمی افتاد، بچه ها نیز کوچک بودند، نمی توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می ترسیدند. فرزند بزرگ حاج رجب هم می گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می بردم، لباس هایش را تنش می کردم و با همان سن کم، همه جا با او می رفتم. حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می خورد. در طول تمام این سال ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می گویم خوش بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می شود. در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می گوید: سکته ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی سی یو مانیتورهایی برای ملاقات کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده اند، با پرس وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می دادند. او تصریح می کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص هایش با حالتی خاص دم در اتاق می ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می برد تا پدر را نبیند، قرص ها را دست من می داد تا به او بدهم، درحالی که این ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین. ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت های فرزند و همسرش را قطع می کرد و با دستانش به سمت میوه و چای هایی که مقابلمان بود اشاره می کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می کردیم و دوباره سوال و جواب هایمان را از سر می گرفتیم. دو سال است که کسی به همسرم سر نزده از خانواده اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی مان می چرخد، چند سال پیش خانه ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می خواهم، آن ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟ همسر حاج رجب تاکید می کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می شود. حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است اگر حاج رجب را از نزدیک می دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری، امام جمعه مشهد یا ... که پسرش با خنده ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم مسوولان با چهره پدرم روبه رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است. فرزند این جانباز 70 درصدی می گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، بدنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد. سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون شهر رفتن با پدر، بزرگ ترین آرزوی شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس های او در اینترنت و برخی شبکه های اجتماعی منتشر می شود، عده ای نظر می نویسند خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند. این حرف ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می گوید: به پدرم افتخار می کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه ها و حرف های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم. دلم می خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می روی از او چه می خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت می خواهم خدا از من راضی باشد منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت. حالا حاج رجب با سیرت است و بی صورت، در میان مردمی راه می رود که همه آن ها بی آن که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می دزدند، شاید حق دارند، نمی دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری هایش او را به آنجا راه نداد. خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می کرد آنها را می بیند، انگشت اشاره اش را سمت حاج رجب دراز می کند و می گوید پسرم اگر گریه کنی می گم این آقا تو رو بخوره . برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد. نمی دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان ها و نگاه هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند . همسرش می گوید: طاقت شنیدن حرف های مردم را ندارم، وقتی بیرون می رویم و به حاج رجب توهینی می کنند، نمی توانم ساکت باشم، جوابشان را می دهم و در نهایت دعوایی بلند می شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه نشین کرده است. به حاج رجب می گویم دلت که می گیرد چکار می کنی، در این سال ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته ام، چه وقت هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت هایی که استراحت می کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه. حاج رجب نوه هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می گیریم، عیدها پیش او می مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف های دیگران را نداریم. اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن قدرها هم تلخ نمی شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می شدم ، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد. از حاج خانم می پرسم شما که اکثرا در خانه اید، با آقا رجب دعوایتان هم می شود، صورتش غرق تبسم می شود و می گوید بله، چرا دعوا نکنیم گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت قبل از آمدن شما ، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می کردم که حاج آقا با فلاسک چایی اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم. *** به صورت نگران حاج رجب نگاه می کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش مکش های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی سر و صدا رفت، بی سر و صدا و بی صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته اش در میان دلواپسی های نابه جای عده ای به فراموشی سپرده شود. حاج رجب نقاب نمی زند، برخلاف خیلی از آدم هایی که چهره واقعی شان را پشت شعارها و نگرانی های ساختگی شان پنهان می کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی خبر نیست، از میان برنامه های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی ماند . حاج رجب خودش است، بی هیچ نقابی، حتی می توانی لبخند خدا را بر روی لب های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می توانی به اینجا بیایی، اینجا می توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده ای بر صورت او به یادگار مانده است. ...
حکم قصاص مرد رفیق کش تایید شد
با چاقو به قتل رساندم. با اعتراف قاتل و بازسازی صحنه، پرونده وی برای رسیدگی به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده و این مرد در این شعبه محاکمه شد که در پایان هیئت قضایی او را به قصاص محکوم کردند. این حکم صبح روز دوشنبه در شعبه 29 دیوان عالی کشور نیز تایید شد و به زودی به مرحله اجرا در خواهد آمد. ...
سفر به پایتخت برای قتل نامزد
قتل قرار گرفت و خیلی زود در مخفیگاهش در همدان دستگیر شد. پویا انگیزه اش از جنایت را ناسزاگویی های معصومه دانست تا اینکه نخستین بار در شعبه 71 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه و با مجازات قصاص مواجه شد. در حالی که مجازات مرگ پویا در شعبه یازدهم دیوانعالی کشور تأیید شده بود اما روند قضایی پرونده طوری پیش رفت که قضات شعبه 35 دیوانعالی کشور در اعاده دادرسی حکم را نقض کردند و با اشاره به ...
برادرم به اتهام کتک زدن یک بچه به 60 سال حبس محکوم شد/ قاضی برای صدور حکم به فیلم ضدایرانی استناد کرد/ ...
است که 24 سال پیش با تشخیص پدر و مادرش برای ادامه تحصیل به این کشور سفر می کند، اما پاپوشی که یک دانش جوی دختر آمریکایی برای او می دوزد، و جوسازی های ضدایرانی در دادگاه دست به دست هم می دهد تا این جوان ایرانی به 60 سال زندان محکوم شود. "هوشیار" متهم می شود که به کودکِ زنی که برای گرفتن اقامت به شکل صوری با او ازدواج کرده بود، صدمه زده است. این در حالی است که به درخواست هومن برای بررسی پزشکی ...
اظهارات جدید هاشمی در مورد انتخابات 92 /2050 افق تشکیل اروپای اسلامی/ احمدی نژاد به خندوانه می ...
علت مورد انتخاب قرار گرفتن آنان، پیام های که داخل نامه مطرح شده و در نهایت ابتکار عمل در نوع نشر نامه اشاره کرد. وی با تأکید بر این که امروز داعش به عنوان یک اسلام ساختگی با خشونت و تنفر نیاز غرب را به دشمن جدید پاسخ می دهد ، تصریح کرد: اسلام هراسی که بعد از انقلاب اسلامی گسترش پیدا کرد از جمله علل صدور این نامه بود.رییس ستاد ترویج نامه رهبر انقلاب اسلامی خاطرنشان کرد: موج اسلام گرایی در کشورهای ...
اعترافات تکان دهنده مادری که کودکانش را کشت
حدود 2 ساعت بازجویی از زنی که 2 کودک خردسالش را به طرز فجیعی کشته بود درحالی صبح روز گذشته در شعبه 211دادسرای عمومی و انقلاب مشهد انجام شد که اظهارات تلخ متهم همه حاضران در جلسه بازپرسی را به گریه انداخت . دقایق اولیه بامداد هفتم مرداد، قاضی ویژه قتل عمد در جریان قتل 2 کودک خردسال در یک واحد آپارتمانی واقع در بولوار شریعتی منطقه قاسم آباد مشهد قرار گرفت و برای بررسی موضوع به محل اعلام شده ...
به مناسبت سالگرد انتقال مصدق به احمدآباد/ زندانی در تبعید
از این قلعه نتوانسته ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده ام. باری یقین دارم که به شما هم بد گذشته است ولی چون محبوس نبوده اید، با زندگی بنده که در یک اتاق زندگی می کنم و گاه می شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی کنم بسیار فرق دارد.... مصدق تبعید در احمدآباد را زندان ثانوی می نامید. او در قلعه احمدآباد نمی توانست با کسی جز فرزندانش دیدار کند و حتی از قلعه هم بدون اسکورت حق ...
زندانی به نام تن
، اسماعیل اصلا قادر به نشستن نیست و مادر به خاطر حضور ما و برای عکاسی او را می نشاند. وگرنه پسر 23ساله در تمام شبانه روز به حالت درازکش کف اتاق خوابیده است و هیچ توانی برای حرکت ندارد. چشم های او کم بیناست و حتی قادر نیست کلامی را به زبان بیاورد؛ پارسال اسماعیل را چند روزی بهزیستی تحویل گرفت اما وقتی دیدم مراقبت از او، مانند وقتی که در کنارخودم است، نیست، او را از بهزیستی پس گرفتم و به خانه آوردم. در ...
عروس سیاه بخت بعد از 13 سال از زندان آزاد شد
پدر بیمار و از کار افتاده ام مخالفت می کرد، من تن به این ازدواج دادم تا باری از دوش خانواده ام بردارم . شوهرم علیرضا قبلا ازدواج کرده بود و پسری 18ساله داشت ، تصمیم گرفتم با همه مشکلات بسازم ولی با مادر شوهرم دچار اختلاف شدم. این اختلافات تا جایی پیش رفت که یک روز با هم درگیر شدیم. در این درگیری نفهمیدم چطور شد که چاقو را از دستش گرفتم و چند ضربه به او زدم که باعث مرگش شد.شعبه 1608 سابق دادگاه ...
اخبار ویژه روزنامه های سه شنبه 13 مرداد
صهیونیست ها لعنت فرست و تمام مسلمانان را متحد کن. استدلال عجیب یک نماینده درباره برجام! شنیده شد که نماینده مردم فلاورجان در مجلس گفت: جان کری در چند روز اخیر گفته است اگر سایت های نظامی ایران در دسترس ما قرار نگیرد، اصلاً توافقی صورت نخواهد گرفت، در حالی که یکی از خطوط قرمزی بازدید از پایگاه ها و سایت های نظامی است.فارس نوشت؛ سیدناصر موسوی لارگانی افزود: توضیحات کری برای کنگره ...