سایر منابع:
سایر خبرها
پسرم پرخاشگر بود، او را کشتم
کند و به او قول دادم او را به خارج از کشور بفرستم. بعد از پایان دوران خدمت وقتی به خانه برگشت اوضاع بدتر شد. حالا دیگر با خودش قمه حمل می کرد و شب ها قمه را زیر بالشش می گذاشت. همسر و دخترم از دست او آرامش نداشتند مدام آنها را کتک می زد. یک روز به خانه رفتم و دیدم دختر و همسرم خود را در توالت زندانی کرده اند که پسرم آنها را نزند. همان زمان زن و دخترم را به خانه پدرزنم فرستادم و به آنها گفتم مدتی ...
شلتر ، خانه فراموش شدگان
لیوان آب هم روش؛ می گوید خانواده ام رهایم کردند و زن دیگری گرفتم اما حالا از او هم دورم چراکه توان پرداخت هزینه های زندگی را ندارم و 3 سال است که اینجا زندگی می کنم. از جیبش کیفی درمی آورد و مدارکش را به سویم می گیرد، نگاه کن این عکس دختر و پسرم است آهی می کشد و سینه اش را جلو می دهد با لحن خاصی می گوید: این طور نگاهم نکن من هم دارای خانواده وزندگی خوبی بودم، اما الان یک کلیه دارم و اینجا ...
علی رهبری:به تاریخ موسیقی خیانت نکنیم
من در آن زمان در آکادمی وین هم به عنوان دستیار و هم کار آهنگسازی می کردم و تدریس هارمونی و کنترپوان هم داشتم. همان موقع بود که از ایران وزیر وقت با من تماس گرفتند و از من خواستند که به ایران بیایم. وقتی به وزارت فرهنگ آن موقع آمدم ایشان به من گفتند که آقایان حسین دهلوی و مصطفی کمال پورتراب و چند استاد دیگر علاقه دارند شما رئیس هنرستان ملی موسیقی بشوید. خب من خیلی از این دعوت خوشم آمد البته همان زمان هم به من گفتند اگر دوست داشته باشم می توانم یک ارکستر هم درست کنم. ...
زنان مبتلا به ایدز چگونه زندگی می کنند؟
من هم اصراری ندارم خیلی آنها را بترسانم. اما جامعه پزشکی و برخوردشان برایم دردآور است. پزشکانی که راه های انتقال بیماری را می دانند اما باز از پذیرفتن ما امتناع می کنند. سارا بعد از مرگ همسرش دوباره ازدواج کرد: دختر 18 ساله همسرم مرا ایدزی خطاب می کند. یک بار در ترمینال به من گفت: بدبخت ایدزی! من تمام مسیر رسیدن از اراک تا تهران را اشک ریختم و نگاه های سنگین مسافران را تحمل کردم. حالا ...
به دنبال نشانی از پدر/ وقتی 36 سال از شهید زنجانی خبری نیست
بودم فرجی بشود. یادم هست عمو و مادر گفتند: ما سال های طولانی منتظر بودیم. دیگر نمی توانیم تحمل کنیم. ملتمسانه اجازه خواستند اما... . مجبور شدیم به خانه یکی از اقوام ساکن تهران برویم و شب را آنجا بمانیم. در آن شب، اتفاقات زیادی افتاد. پدر خانواده خودش یکی از رزمندگان جنگ بود. از جنگ گفت. از خاطراتش و از پدرم. به اینجا که رسید سؤال پیچش کردم. به فداکاری های پدرم اشاره کرد. به صداقتش، ایمانش ...
رویای 18 ساله که فرزند شیطان است / او در کمین پسران پولدار بود و ..!
آرام کشیدن پنهانی سیگار را آغاز کردم و بعد از آن هم به هروئین معتاد Addicted شدم به طوری که دیگر نه تنها از هروئین های پدرم نمی دزدیدم بلکه در کنار او و با یکدیگر مصرف می کردیم تا جایی که گاهی از پدرم نیز بیشتر مصرف می کردم. در این وضعیت بود که درس و مدرسه را در آخرین روزهای امتحانات پایانی سال سوم راهنمایی رها کردم و با چند دختر خلافکار که به ظاهر مهربان و دلسوز بودند آشنا شدم. از آن ...
تصویر امید بر تابلوی زندگی
ایران آنلاین /وقتی خودش را شناخت از دو دست و یک پا معلول بود. زبانش هم به سقف چسبیده بود و نمی توانست کلامی حرف بزند. همه اینها در کنار هم می تواند زندگی را برای یک انسان کاملاً بی هدف و بی معنا کند اما برای مسلم جهانبخش این امر سکویی بود که او را به قله های موفقیت پرتاب کرد. پسری که پایان سفر در تونل دنیا برایش نه تاریکی بلکه روشنایی مطلق بود. جوان 23 ساله دهدشتی که با مهارت زیاد نقاشی می کشد، رانندگی می کند، دوچرخه سوار می شود، آشپزی می کند، ...
آرامش، مهمترین تاثیر تلاوت قرآن کریم در زندگی ام بوده و هست
که مسافت طولانی بود، مشتاقانه می برد و می آورد. شغل پدر و مادرتون چیست؟ پدرم نانوا و مادرم خانه دار است. اساتید شما چه کسانی بودند؟ در کجا آموزش های قرآنی را گذراندید؟ خانم شادور استاد قرائت در کانون امیرالمومنین(ع)، خانم دلپسند استاد حفظ تا جزء بیست در کانون بقیه الله(عج) و خانم حسینی، استاد جزء 21 به بعد من بودند و نقش بسزایی در یادگیری ام داشتند. یک سال هم در تهران ...
خانواده ام تحت تاثیر تکفیری ها مخالف دین اسلام هستند/ بالاترین سطح امنیت جهان در ایران وجود دارد
که دین اسلام را انتخاب کردم در دبیرستان مشغول به تحصیل بودم و پس از آن به مدت 5 سال به دانشگاه رفتم و در رشته تاریخ عمومی درس خود را ادامه دادم و سپس دو سال کار کردم. خانواده ام به دلیل مسلمان شدنم مرا به شدت تحت فشار قرار دادند در این مدتی که من مسلمان شدم و در کانادا با خانواده ام زندگی می کردم دوران خیلی سختی را پشت سر گذاشتم چون آن ها مخالف اسلام آوردن من بودند و از این ...
وجود ولایت فقیه زندگی در ایران را برایم خوشایند کرده است/ توضیحات قرآن درباره هدف خلفت انسان برایم جذاب ...
و به حرم حضرت معصومه(س)، جمکران و کوه خضر رفتیم. وقتی وارد حرم حضرت معصومه(س) شدم احساس عجیبی به من دست داد. وی بیان داشت: سال 89به ایران آمدم و اولین جایی که با همسرم در ایران به آنجا رفتیم حرم حضرت معصومه(س) بود، وقتی به حرم داخل شدم احساس عجیبی داشتم. این بانوی تازه مسلمان شده افزود: نام قبلی من اتکو بود، چون پدر و مادر نداشتم بعد از مسلمان شدن تصمیم گرفتم اسم دختر پیامبر ...
ایستاده ایم و سربلند همچون سرو
پدرم آمد، به هنگام شهادتش دو ساله بودم و با آنکه هیچ تصویری از پدر در ذهن ندارم اما از گفته های مادر، او را برای خود ساخته ام. مادر همیشه می گوید مردمدار و مهربان بود، احترام به پدر و مادر را بر خود واجب می دانست و در کل خیرخواه مردم بود. با شنیدن خبر بازگشت پدر، فرزندان حس و حالی دوگانه دارند و محمدرضا از حسی می گوید که برای اولین بار تجربه می کند. بسیار خوشحالم از اینکه بعد از سال ها پدر به آغوش ...
برخورد لاجوردی با منافقین مثل فرزندانش بود
تواند تاریخ و موضوعات مرتبط با شهید لاجوردی را بیان کند. در طول مصاحبه دو بار بغض کرد. یکی وقتی راجع به شهید محمد کچویی صحبت کرد و دیگری وقتی از مظلومیت شهید لاجوردی گفت. محمد کچویی (اولین رئیس زندان اوین بعد از انقلاب) از دوستان مشترک هر دو آنها بود که بواسطه برخورد پدرانه اش با تواب های گروهک ها (علی رغم سن کمش) به پدر توابین معروف بود. آنچه در زیر می خوانید ...
عذاب وجدان از قتل پسر بیمار
کشور بفرستم. او در همان دوران خدمت سربازی به خاطر اذیت و آزارهایش به درخواست فرمانده اش در بیمارستان روانی بستری شد، اما آنقدر مرا تحت فشار قرار داد تا به رضایت خودم او را مرخص کنم. بالاخره به هر سختی بود دو سال خدمتش تمام شد. متهم در ادامه گفت: بعد از سربازی من و همسرم به خاطر قولی که به او داده بودیم همه تلاشمان را کردیم تا او را به خارج بفرستیم. من پیک موتوری بودم و درآمد ...
ناگفته هایی از رازِ سربه مهرحزب الله + عکس
. در مقطع زمانی که در سوریه سفیر بودم، شهید مغنیه می خواست نشان دهد که کمک هایی که به آن ها می کنیم حرام نمی شود. یک روز به من زنگ زد و گفت: وقت بدهید می خواهم شما را با خودم جایی ببرم. خودش با ماشین آمد دمشق دنبالم و مرا برد بقاع غربی، داخل یک خانه. رفتیم داخل تونل و آن طرف در جایی بسیار دورتر بیرون آمدیم. مرا برد به بیابانی که یک نفر منتظرمان بود. گفت پشت سر این باید برویم چون اسرائیلی ...
سارا اسکندری عضو گریمور خانواده اسکندری + عکس ها
داده بودید؟- خیر اما در دبیرستان شیطنت هایی می کردم؛ مخصوصا وقت هایی که دوست نداشتم به مدرسه بروم. مثلا به یاد دارم برای غیبتم به مدرسه گفتن بودم که تصادف کردم و خیلی خیلی جدی این ماجرای تصادف را که انگار در آن صورتم هم کبود شده را پیاده کردم. اول در رابطه با کبودی ها و رنگش تحقیقات کردم و با لوازم آرایشی مادرم وارد عمل شدم (با خنده). دقت می کردم که تمامی موادی که مصرف می کنم مات باشد و اکلیلی ...
واکنش همسران شهدای مدافع حرم درباره "به وقت شام"/ ماجرای اهدای چفیه شهید مدافع حرم به ابراهیم حاتمی کیا
فیلم شده بودند و در تمام مدت پخش فیلم, به صحنه ها, حتی صحنه های دلخراش توجه میکردند. محمد یاسین با اینکه سنش کم است و هنوز باور ندارد که پدرش شهید شده و همیشه می گوید پدرم بر می گردد, در صحنه های فیلم, پدرش را جستجو می کرد. محمد متین و نهال هم بعد از تماشای فیلم گفتند که پدر ما چقدر شجاع بوده که به سوریه رفته و شهید شده است. محمد متین هم چفیه پدرش را که به یادگار از او باقی مانده بود به آقای حاتمی ...
مقامات دنیایی حضرت فاطمه (س) از زبان پیامبراسلام(ص)
علیهاالسلام از شکم خدیجه علیهاالسلام صدا زد: مادر جان، محزون و ناراحت نباش زیرا خداوند همراه پدرم است. [ فاطمه الزهراء علیهاالسلام بهجه قلب المصطفی صلی الله علیه و آله: ص 45، از روض الفائق.] *رطب بهشت عایشه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد، دید آن حضرت فاطمه علیهاالسلام را می بوسد. عایشه گفت: یا رسول الله، آیا او را دوست داری؟ فرمود: بدان قسم بخدا، اگر محبت مرا نسبت به او می ...
پاسخگوی شماره 25
همچنین کاسب هایی که از این جملات استفاده می کنند: از همین واسه داداشم برده راضیه، این بهترین کارمونه و مرگ نداره و... هم بیکار می شدند. 2. سطح علمی جامعه دچار افت فاحش می شد: در دانشگاه دانشجو نمی توانست با گفتن پدرم فوت کرده، مادرم مریض است و نون آور خانواده هستم، مدرک بگیرد. 3. آمار طلاق سر به فلک می کشید: به محض این که مردی به همسرش می گفت می روم ماموریت یا در ترافیک بودم، دستگاه بوق می زد و زندگی آنها از هم می پاشید. نتیجه می گیریم که چقدر خوشبختیم دستگاه دروغ سنج روی انسان وجود ندارد. ...
طرح/ شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)
محفوظ نماید. حضرت فاطمه زهرا (س): بهترین چیز برای حفظ شخصیت زن آن است که مردی را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد. حضرت فاطمه زهرا (س) پس از ماجرای هجوم به خانه حضرت ، خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت ، سوگند به خدا، در هر نمازی تو را نفرین خواهم کرد. حضرت فاطمه زهرا (س): ای ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست واظهار نمود: من اوّل کسی هستم از ...
جواد نوربخش کیست؟
که هفت میلیون دلار مهریه برای خواهرم تعیین کرد . خواهرم هم بدش نمی آمد . من و مادرم زنگ زدیم به نوربخش و قضیه را بیان کردیم ، گفت: دختر را بیاورید نزد من تا با او مشورت کنم . ما دسته جمعی خواهرم را به نیویورک بردیم . من هیچ وقت فکر نمی کردم که نور بخش از کمر به پایین حس داشته باشه ، همیشه ناله می کرد که پاهایم کار نمی کند و از کمر به پایین فلج است ، حس ندارد . وقتی دختر چهارده پانزده ساله ما ...
قیمت ؛ قبل و بعد از مدیری
شروع کردیم. همسرم هم کارمند هست و با هم کار کردیم و زندگی را ساختیم. با پسرم رفیقم باید بگویم که هیچ وقت حس پدر بودن نداشتم و همیشه دوست داشتم که با پسرم رفیق باشم و الان هم خیلی با هم رفیقیم. به خاطر همین حس بوده که تا حالا خودم را به لحاظ سنی خیلی بزرگ تر ندیدم. وقت هایی که سیاوش سر به سرم می گذارد و ادای احترام نظامی را در می آورد و می گوید بله قربان! به او می گویم که عزیزم من قربان نیستم و ما با هم رفیقیم. و در آخر امیدوارم بتوانم کاری کنم که با حالی خوش زندگی کند و هیچ وقت به کاری که دوست ندارد مجبورش نخواهم کرد. ...
مربی که با نقاشی سعی داشت امید و نشاط را به کودکان بازگرداند
ساختن کاردستی جدیدی با کاغذ باطله(روزنامه)بودم و همسر و دختر 4ساله ام مشغول دیدن تلویزیون بودند با اینکه شدت زلزله مرا به دیوار راهرو می کوبید در کمترین زمان ممکن بیرون رفتیم و به سرعت منزلمان به طور کامل تخریب شد به زحمت توانستیم چادری مسافرتی از زیر آوار پیدا کنیم و با همسایه ها زیرهمان چادر ماندیم شهر پراز غبار بود, کوه ریزش کرده و برق قطع شد و بی خبری از وضعیت سایر محله های شهر نگرانی را به ...
رییسم با من دوستی کثیف داشت و ..! / "سهیلا" و 2 زن دیگر چه راز شومی داشتند؟!
باورم نمی شد نمی دانستم چه چیزی باعث این تهمت ناروا شده است این درحالی بود که نسیم کنارم قرار گرفت و همه تلاشش را برای رفع این تهمت از من به کار گرفت او نه تنها به من بدبین نشد بلکه همه حرف هایم را صادقانه پذیرفت و با به دست آوردن اسنادی از این ماجرا بی گناهی مرا اثبات کرد. آن روز با اشاره یکی دیگر از مستخدمان شرکت متوجه شدم که آن زن و شاهدان دروغین به خاطر دریافت نکردن حقوق طی دو ماه گذشته و برای ...
فوتبالیست جوان چگونه دست به کثافتکاری زد؟ / راز جام شیطان چه بود؟
زندان آزاد شدم و فردی را در حال سرقت از صندوق صدقات دیدم. او را ترساندم و پول های مسروقه را برداشتم. هنوز غروب نشده بود که دوباره راهی زندان شدم. جوان 27 ساله گفت، پس از آزادی Freedom پدرم با فروش لوازم منزل برایم موتورسیکلتی خرید تا با آن به عنوان پیک موتوری کار کنم، اما چند بار به خاطر تخلف موتورسیکلتم را توقیف کردند. دیگر روی بازگشت به خانه را نداشتم که باز هم به خاطر سرقت از صندوق صدقات دستگیر شدم و.. رکنا ...
فاطمه فاطمه است : گویاترین عبارت در توصیف یک فرا قهرمان زن
... و اکنون دیگر پدرم سخن نمی گوید، در خانه عایشه، دیوار به دیوار خانه من افتاده است، سرش بر دامن علی است، لب هایش دارد بسته می شود، بیشتر با چشم هایش دارد با من حرف می زند: من دیگر تاب این همه بیچارگی را ندارم. او پدر من است. من مادر او بودم. اگر او مرا در این شهر با اینها تنها بگذارد؟ نگاهش را از من بر نمی گیرد بیشتر از همه نگران من است، در چهره من خواند که چه می کشم. دلش بر من سوخت ...
اهل بیت (ع) را خیلی دوست داشت. علاوه بر حضرت زهرا (س)، ارتباط قلبی ویژه ای با امام حسین (ع) داشت. ارتباط ...
وقت از خودشان نپرسیدم؛ اما احساس می کنم چون حضرت سه ساله و دختر بچه بودند، این علاقه وجود داشت. بدون توجه به تمسخر دیگران مشکی می پوشید ایام فاطمیه و دو ماه محرم و صفر را لباس مشکی می پوشید و می گفت: من به این کاری ندارم که دیگران من را مسخره می کنند که تو لباس و پیراهن دیگری نداری که بپوشی! . به دیگران توصیه نمی کرد که لباس مشکی بپوشند، خودش کار درست را انجام می داد تا ...
نباید ساده از زندگی گذشت/ شعر آیینی ما باید به اخلاقیات برگردد
اسماعیل براتی که اجرای دوشنبه شب های رادیو شب را برعهده دارد، از نورقربانی درباره شغل او پرسید و با جذاب توصیف کردنش درباره دلیل انتخاب شغل معلمی در دوره دبستان سوال کرد. شاعر کتاب بیخودی در این باره توضیح داد: ما خانوادگی در مسیر آموزش بودیم. مادربزرگم معلم مکتب خانه بود. بعدها مادرم معلم شد، خواهرم و برادرم هم همین راه را رفتند و مسیری بود که من هم وارد آن شدم. همواره به تدریس علاقه ...
32 سال چشم انتظاری برای لاله ها/ شهید گمنام سلام
در ملکوت آسمان ها عزیز شده است. از بنیاد شهید شهرستان سوادکوه، آدرس خانه شان را می پرسم و برای ملاقات با والدین شهید سلیمان قبادی با دختر بزرگشان هماهنگ می کنم و همراه او وارد خانه شان می شوم؛ در بالای اتاق عکس فرزند شهیدشان و در گوشه ای دیگر وصیت نامه اش قرار دارد و وزن اتاق را این عکس ها به سمت خود کشیده اند و در سوی دیگر اتاق پدر و مادری که هنوز چشم انتظارند. موضوع مصاحبه ...
داماد سرخانه ای که شهردار شد
مورچه هم نرسیده! به این ترتیب دو خانواده به دفترخانه رفتند، اما مشکل این بود که دختران زیر 18 سال اجازه عقد دائم ندارند. بنابراین پدر میثم پیشنهاد داد میان دخترش و نامزدش صیغه محرمیت خوانده شود و تا دو سال صبر کنند. اما خانواده مرضیه که روی موضوع عقد دائم اصرار داشتند، با دریافت گواهی رشد دخترشان از دادگاه، مراسم عقد را به راه انداختند. دو سال بعد مرضیه دیپلمش را گرفت و میثم مدرک مهندسی اش را و حالا ...
گفتم دیگر ملیحه بی ملیحه...
علیزاده مرا معرفی می کند و پیشنهاد گزارش را به مرد می دهد، به مِن و من می افتد و با اکراه قبول می کند. پس از چند دقیقه، روی یکی از صندلی های مطب می نشیند و از زندگی اش می گوید. ***** 37 ساله ام. در خانواده متوسطی به دنیا آمدم. پدرم کارگری بود که در گرمای تابستان و چله زمستان با خون دل کار می کرد تا شکم خانواده 9 نفره مان را سیر کند. از همان کودکی بچه آرامی بودم ...