سایر منابع:
سایر خبرها
جوانی که مرگ را دست خالی گذاشت!
آموز 15 ساله از بالای یکی از تپه ها آن ها را دید: داشتم تنهایی در تپه ها می گشتم که دیدم شان، سریع خودم را رساندم. می خواستم عملیات احیا را شروع کنم، اما پدرش نگذاشت. چند دقیقه اصرار کردم تا راضی شد. و پس از 10 دقیقه عملیات احیا، دختر جوان نجات یافت: سه سال پیش در طرح دادرس مدارس، کمک های اولیه را یاد گرفته بودم، اما آن روز می ترسیدم نتوانم موفق شوم و پدر مصدوم همه چیز را از من ببیند ...
فرار داماد از دست نوعروس 60 روزه / پرونده عجیب
...: به دخترم گفته بودم که این پسر به درد تو نمی خورد و با او زندگی خوبی نخواهی داشت اما انگار گوشش بدهکار نبود و می گفت: تصمیمش را گرفته و کامران را می شناسد. پدر همزمان با گفتن این حرف ها نگاهی هم به دخترش انداخت و یکباره گفت: ولی چه کنم جناب قاضی که جگرگوشه ام است و می خواهم کمکمان کنید. قاضی شعبه268 دادگاه خانواده ونک در حالی که مشغول مطالعه اوراق پرونده پیش رویش بود ...
کارگردان سابق تلویزیون: توسل به امام زمان (عج) زندگی ام را نجات داد+فیلم
شود؟ من در این چند سالی که کار نکردم در رشته مدیریت فرهنگی به ادامه تحصیل پرداختم و مدرک کارشناسی گرفتم. نکته ایی که به آن اشاره کردید، به لحاظ فرهنگی دچارش هستیم. همانطور که گفتم یک برنامه ای را معرفی می کنند و می خواهند که آن را بسازیم بدون آنکه به فرهنگی غنی و سنت های خودمان توجه کنیم. در تئاتر هم این اتفاق افتاده است. در آن زمان مرحوم حسن حامد، قلم گیرایی داشتند و کاملا ...
کارآفرین برتر از موفقیت های خود می گوید
ها تنها ایرادات را در کسب و کار برطرف می کنند. اما در دانشگاه های ما این شرایط وجود ندارد. من در دوران دانشجویی همین شیوه را الگوسازی کردم؛ یعنی صبح ها در شهرک صنعتی کار می کردم و بعد به دانشگاه می رفتم و همان ایرادات را از اساتید می پرسید. در واقع تمام موفقیت های که به دست آوردم در محیط کسب و کار بود. آن زمان اینترنت هم متداول نبود، ولی کتاب بود و هر مطلبی که لازم بود از کتاب ها به ...
ریاضت بیکاری پس از گرفتن مدرک دانشگاهی
پس تصمیم گرفت که دانشگاه یکی از شهرهای نزدیک به یزد را انتخاب کند تا از این دست انداز به سلامت عبور کند: رشته کارگردانی قبول شدم، ولی پدر و مادرم اجازه ندادند در مصاحبه دانشگاه شرکت کنم، چون برادرم شیراز زندگی می کرد آنها هم اصرار می کردند بروم شیراز درس بخوانم. اصلا مهم نبود که من به چه رشته ای علاقه دارم. من هم از سر لجبازی رشته صنایع دستی اصفهان را انتخاب کردم. وقتی خیالشان راحت شد که به یزد ...
دستگیری زن شوهردار در خانه مرد غریبه / پلیس مشهد در جریان ملاقات شوم بود
مقطع کاردانی از دانشگاه دانش آموخته شدم. در همین زمان بود که شبی مادرم کنارم نشست و از جوانی سخن گفت که مرا خواستگاری کرده بود. من هیچ شناختی از حشمت نداشتم و حتی او را ندیده بودم با این وجود باید با نظر پدرم با او ازدواج می کردم چرا که تعداد زیاد خواهرانم و ازدواج آن ها یکی از مشکلات اساسی زندگی ما بود و من برای آن که کمکی به خانواده کرده باشم باید به این خواستگاری پاسخ مثبت می دادم. آن ...
برادریکی ازشهدای مجلس:چندین گلوله را به بدن برادرم خالی کردند/قاضی صلواتی خطاب به متهم:شمامقدمات سفربه ...
پس از حاضر شدن در جایگاه و معرفی خود عنوان کرد: علت اینکه من دچار این اشتباه شدم برادرم بود، چون برادر من که در حادثه مجلس کشته شد حدود دو سالی بود که ما از او تقریبا بی خبر بودیم. این اواخر او وقتی که به ما زنگ زد و احوالپرسی خانواده را کرد به من گفت که می خواهم برگردم ایران. وی افزود: پس از اینکه آن ها به کشور قصد بازگشت کردند برادرم به همراه سه نفر دیگر به من گفت که ما می خواهیم از فلان ...
روایت زنی که شغلش پرورش شتر است
پرورش شتر بود. وقتی پدرم فوت کرد، برادرهایم شترها را فروختند و هرچه شتر داشتیم تمام شد، بعد از مدتی مادرم و خانواده با وام و باقی مانده ارث و میراث پدرم چند شتر خریدند و برادرهایم هم شتر خریدند و من شدم کارگر آنها... بعد با خنده می گوید: البته کارگر بی جیره و مواجب. آن قدر عاشق شتر بودم که فقط می خواستم کنار شترها باشم، این کارگری کردن تا ازدواج من طول کشید، شوهرم می دانست چقدر به شتر علاقه دارم ...
کار با سیروس مقدم خیلی راحت است/ خروس باز می ماندم داماد نقی نمی شدم
...> رحمت جزو کاراکترهایی است که به مرور و در هر فصل از سریال پایتخت پخته تر شد. ابتدا خروس باز بود و حالا آن قدر در خانواده نقی جا گرفته که قرار است با فهیمه ازدواج کند. درباره روند حضور رحمت در پایتخت بگویید که ابتدا در قالب یک شخصیت فرعی وارد قصه شد، اما حالا خودش جزو کاراکترهای اصلی است و اتفاقات جدیدی را در روند قصه رقم می زند؟ طراح کار و شخصیت های این سریال محسن تنابنده است. هر اتفاقی ...
بسته پیشنهادی کتاب برای حوزه کودک و نوجوان در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران
پهلوانی به نام استندیش ترودل را مطرح می کند که یک خوانش پریش است. سالی گاردنر در زمان نوشتن کتاب ماه کرم خورده شیفته چه می شد اگر ها شده است و درباره چگونگی نوشتن این کتاب می گوید: چه می شد اگر آمریکایی ها به کره ماه سفر نکرده بودند؟ وقتی تحقیقاتم را تمام کردم متوجه شدم که آلمانی ها از ابتدا سعی می کرده اند موشکی را به ماه پرتاب کنند و بعدها تصمیم گرفتند که آن موشک ها را به همین کره زمین ...
روزگارم با لو رفتن ازدواج دومم سیاه شد!
ازدواج کردیم. روزهای اول زندگی شیرینی داشتیم و پس از مرگ پدرش تمام فکر خود را درگیر خانواده اش کرده بود. اصلا به من رسیدگی نمی کرد و با شلخته بازی هایش عذابم می داد. اقوام و آشنایان می گفتند مدتی بگذرد، درست می شود و سه سال گذشت و هرروز اوضاع زندگی مان بدتر می شد. من هم به جای آنکه دنبال حل مشکلاتم باشم، خطا کردم و دست آخر هم دل باخته دروغین میترا شدم. این زن که شیشه مصرف می کند، فقط می خواهد مرا تیغ بزند، یک بار سه برگ از دسته چکم را کش رفت و یک بار هم عابربانکم را دزدید. ای کاش... رکنا ...
در جنگ بیشتر از زنده ها، زندگی کشته می شود
. البته در زمان حمله آخر عراق چون در تیر یا مرداد بود، معلم ها به دلیل تعطیلات تابستانی در روستا نبودند. بعد از سال ها به دیدن آقای زحمت کش، معلم مهربان و دوست داشتنی شمالی مان رفتم. پس از چاپ کتاب، از آن سه معلم فداکار نیز قدردانی شد. این اثر در 15 بخش برش هایی از جنگ را در کنار هم چیده و به نوعی ادای دین به خانواده، دوستان، اهالی روستا و تمام آدم هایی است که در زمان جنگ در کنار ما بودند. ...
مجری تلویزیون: استرس تئاتر از پخش زنده بیشتر است
به گزارش ملیت به نقل از فارس، جواد مولانیا بازیگر و کارگردان تئاتر فعالیت هنری خود را یک دهه پیش از تئاتر آغاز کرد. او سپس مجری برخی برنامه های تلویزیونی شد. مولانیا هر چند که تئاتر را خیلی دوست دارد، اما برای انتخاب کار ها روحیات خودش را در نظر می گیرد و بر اساس آن کار را انتخاب می کند. مولانیا در سال 56 در شمیران متولد شد، پدرش نظامی بود و او فرزند اول خانواده بود. در رشته نقاشی ...
محدثه مهدوی فر : ما هدف مان این است که به استادیوم برویم و سرانجام حضور خانم ها را آزاد کنند
تان گرم که آمدید. یک چیز خیلی جالب هم اتفاق افتاد. تمام کسانی که فهمیدند ما خانم هستیم اصلاً یک حرف بد هم نزدند. * موقع برگشت به مشکل نخوردید؟ نه، با اسنپ رفتیم بدون هیچ مشکلی. * هیچ آقایی همراه شما نبود؟ چرا، چند نفر بودند که با ما آمدند تا هوای مان را داشته باشند. * چند بازی به استادیوم رفته اید؟ محدثه مهدوی فر: بازی ...
دو اعدامی در آستانه نیمه شعبان از مرگ نجات پیدا کردند+عکس
. از خانه خارج شدم اما یادم رفت پتو باخودم ببرم، به همین خاطر به خانه برگشتم. اما آرزو به محض دیدن من بار دیگر شروع به فحاشی کرد. من که کنترل اعصابم را از دست داده بودم با چاقوی آشپزخانه به جانش افتادم و چند ضربه به او زدم. همان موقع فرزند هشت ماهه ام را در آغوش گرفتم و او را به خانه خواهرم بردم. دخترم را به خواهرم سپردم و سپس از ترس فرار کردم. من در مدت 11 سالی که در زندان هستم عذاب زیادی کشیده ام ...
بازخوانی یک زندگی شیرین/ از بی خبری خانواده از حفظ 10 جزء قرآن تا مهریه خاص!
... تا پایان حفظ 10 جزء خانواده ام خبر نداشتند! احمد کاظمی در پاسخ به این سؤال که چگونه حافظ شدید، اظهار کرد: از ماه رمضان سال 91 در حالی که سال سوم دبیرستان در حال تحصیل بودم به سمت حفظ قرآن گرایش پیدا کردم؛ حفظ تخصصی خود را در مجمع الحافظین قزوین آغاز کرده و در آذرماه سال 96 و بعد از گذشت 4 سال موفق به حفظ کامل قرآن شدم. نکته جالب آن است که تا پایان حفظ 10 جزء خانواده ام را از این ...
شرایط استخدام در نهاد های دولتی؛ استخدام به شرط پارتی
را پیدا نکردم. مسافر کشی و فروشندگی می کردم. زندگی خرج دارد! اما بعد از زمان و هزینه بسیاری که صرف کردم با پاچه خواری و پارتی بالاخره جایی برای کار ثابت پیدا کردم! فرد دیگری با ناراحتی به این سوال این گونه پاسخ می دهد: در آزمون استخدامی استانداری مربوط به سازمان صنعت معدن و تجارت استان قزوین نفر اول کتبی شدم، بومی منطقه نیز بودم، در مصاحبه هم به تمام سوالات پاسخ دادم اما متاسفانه نفر چهارم آزمون ...
مردی که با مرگ شوخی کرد
به گزارش ایسنا، مراسم یادبود استاد مهرداد ابروان منتقد، مدرس، بازیگر و کارگردان تئاتر که دوم اردیبهشت ماه دچار سکته قلبی شد و از دنیا رفت، عصر 10 اردیبهشت ماه با حضور اساتید، دانشجویان و خانواده این مرحوم در تالار مشاهیر مجموعه تئاتر شهر برگزار شد. زنده یاد ابروان عضو هیات علمی گروه آموزشی هنر و ادبیات نمایشی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر بود. این هنرمند متولد 1343 شیراز و دارای مدرک ...
بخشش مردی که همسرش را با چاقو کشت
افتاده بود. تحقیقات پلیس نشان می داد که زن جوان با شوهرش اختلاف داشته است. فریبرز 38 ساله دو ماه بعد از این حادثه در تبریز دستگیر شد. او در نخستین بازجویی ها به قتل همسرش اعتراف کرد و گفت: من فریده را دوست داشتم و شب و روز برای رفاه او کار می کردم. روز حادثه وقتی به خانه رفتم متوجه احضاریه دادگاه بابت پرداخت مهریه شدم در حالی که بشدت عصبانی بودم با همسرم درگیر شدم، فریده ...
از عاشق پیشگی عامل آتش سوزی مجتمع 8 واحدی تا به زور رضایت گرفتن از مصدوم درگیری اوباش
؛ می گوید قرص اعصاب خوردم و نفهمیدم چه کردم؛ با دختر مورد علاقه ام دعوایم شد؛ خانواده اش او را به من ندادند و من هم حوالی ظهر بنزین برداشتم و رفتم دم خانه شان. یک مجتمع 8 واحدی بود؛ شیشه را شکستم، وارد شدم و بنزین را روی پله ها ردیف به ردیف ریختم و آتش زدم؛ خودم هم آمدم اینطرف تر، سرکوچه نشستم... تا آمدند و دستگیرم کردند. از این همه اعتماد به نفس کاذب و شجاعت الکی پسر به وحشت می افتم. ...
گذشت از مرد همسرکش بعد از 10 سال
دید فحاشی کرد و بعد هم به سمت من حمله کرد. خیلی عصبانی شدم؛ کارد آشپزخانه را برداشتم و او را با چاقو زدم. به صورتم چنگ انداخت و با ناخن هایش دست ها و صورتم را زخمی کرد. وقتی با چاقو او را زدم، روی زمین افتاد. به خودم آمدم؛ خیلی ترسیده بودم. بلافاصله از خانه خارج شدم و دخترم را هم با خودم بیرون آوردم و بچه را به خواهرم سپردم. متهم گفت: به غرب کشور رفتم تا شغلی برای خودم پیدا کنم و بچه ...
شرور سابقه دار ساختمان 8 واحدی را به آتش کشید!
و اوباش را جمع کرده اند؛ از گنده لات های تهران تا قمه کش ها و به قول قدیمی ترهاشون، جوجه لات هایی که برای پُر کردن لاتی ، اسلحه پَر کمر می گذارند؛ هر 4-5 نفر را به هم دست بند زده اند و یک گوشه گذاشته اند؛ او هم لابه لای همان ها است؛ ولی نه جثه اش به هیکل درشت بقیه می خورد نه حرف زدنش؛ بدون بهونه ماجرا را تعریف می کند؛ درست برعکس بقیه که همیشه می گویند: اشتباهی گرفتنم؛ کاری نکردم . خودش می رود یک ...
خدا مادر زیبایت را بیامرزد؛ بهترین مجموعه داستان سال 96
بادِ خوش مردی که گورش گم شد داده بودم! بالاخره در مرداد 88 قصه پیراهن داود همین مجموعه را نوشتم و یک هفته ده روز بعد از نوشتنم معده ام سوراخ شد، بلاهایی به سرم آمد، دو ماه در آی سی یو بستری شدم و بعد تا یک سال دیگر هم چیزی ننوشتم. مهر 87 که از خیاو رفتم تبریز و یک سالی آنجا ساکن شدم، بقیه داستان های این کتاب را در آن خانه تبریز نوشتم. اولین چیزی که در مواجهه با مجموعه خدا مادر زیبایت ...
گفت و گو با شاهرخ ظهیری، کارآفرین و بنیانگذار برند مهرام / داستان کارآفرینی با سس مایونز
و اصالت کار من و صحت کار من، آنان را وامی داشت که جنبه داوری در مسائل یا مشورت درباره مسائل مختلف را داشته باشیم . من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران لیسانسیه قضایی شدم. در آن زمان معلم بودم و کارمند اداره فرهنگ (آموزش و پروش) بودم. خیلی از همرشته ای های من در دانشگاه، بلافاصله بعد از فارغ التحصیل شدن به استخدام دادگستری درآمدند. اما برای من کار در دادگستری جای سوال بود. پیش خودم فکر می ...
دختر جوان، نقاب از مرد شیطان صفت مجازی برداشت + جزییات
را شناسایی کردند و او بازداشت شد. متهم در جریان تحقیقات به افسر تحقیق گفت: من مدتی با خواهر شاکی دوست بودم و بعد از چند ماه ارتباط دوستی مان قطع شد . یک روز در اینستاگرام عکس های دختر جوان را نگاه می کردم که متوجه عکس های خواهر او شدم . از او خوشم آمد و می خواستم این بار با او دوست شوم. برای او در اینستاگرام پیام فرستادم اما جوابی نمی داد . من دست بردار نبودم و هر طور که بود می خواستم ...
قتل دردناک سلاله و اولین عکس از قاتل و انگیزه عجیب این جنایت
خانواده بوددزدیدم و پس از انتقال به انبار خانه یکی از روستاییان که در منزل نبودند، خفه کردم. قتل سلاله ، دختر ترکمن قاتل سلاله در ادامه اعترافاتش گفت: قصد دفن کردن جنازه در زمین های اطراف روستا را داشتم که بلندگوی مسجد اعلام کرد که سلاله گم شده است. پس از شنیدن این خبر از این تصمیم منصرف و جنازه را در انبار همان خانه ای که سلاله را کشته بودم رها و از روستا خارج شدم. ...
رویا با شاگرد پدرش ارتباط پنهانی داشت! / وقتی پدرم فهمید!
فقط ادامه تحصیل بدهیم تا روزی به ما افتخار کند. من هم در همین شرایط درس می خواندم و همواره به وجود پدر زحمتکشم افتخار می کردم اما پس از آن که دیپلم گرفتم نتوانستم در دانشگاه دولتی پذیرفته شوم از سوی دیگر هم می دانستم پدرم توان پرداخت شهریه های سنگین دانشگاه های دیگر را ندارد به همین دلیل در حالی از ادامه تحصیل منصرف شدم که با برات آشنا شده بودم. او شاگرد پدرم بود و من به بهانه های مختلف ...
شایگان: مصدقی بودم
زمانی در سفر سحرآمیزم با هاجر سلطان بر من جلوه گر شده بود، دلتنگ بودم که به مدت هفت سال به طرزی تزلزل ناپذیر روند ریشه یابی را بر خود هموار کردم. درست عکس آنچه در کودکی به من آموخته بودند رفتار می کردم. در ذهنم نوعی بازگرداندن همه ارزش های رفته دست در کار بود. نه فقط مسلمانی متدین شده بودم، و به یک طریقت با همه مجموعه اوراد، نماز و روزه، و نذر و دعاهایی که مستلزم آن بود مشرف شدم، بلکه با شدت و پشتکار ...
اینیستا: فوتبال فقط گل نیست / فوئنته آلبیا مخفیگاه من است
، نه. ولی در آن زمان یک پسر کوچک بودم. برای من جدایی از خانواده دردناک بود. این نخستین بار در زندگی بود که از والدینم دور می شدم و بابت این موضوع عذاب می کشیدم. 12 ساله بودم و تا آن زمان فقط روستای مان را می شناختم. این سخت ترین تجربه ای بود که در زندگی ام پشت سر گذاشتم. ماه ها طول کشید تا به این شرایط عادت کنم. شب ها وقتی به اتاقم برمی گشتم، به شدت گریه می کردم. در آن روزها برایت پیش ...
از هر دری سخنی
، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم می شود می دهی و بعد از پایان درس پس می گیری. خیلی خوشحال شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مداد های اضافی بیشتری می گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه ای که همه مرا صاحب مداد های ذخیره می شناختند. حالا که بزرگ شده ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته ام و تشکیل خانواده داده ام، صاحب بزرگ ترین جمعیت خیریه شهر هستم. ...