سایر منابع:
سایر خبرها
سه جنایت به خاطر سوء ظن به همسر
چاقویی که همراهم بود سه ضربه به او زدم بعد همسرم رادیدم. او را هم با چاقو زدم وبعد حمید از داخل خانه بیرون آمد که او را هم زدم. متهم پس از شرح ماجرا گفت: من پشیمانم. خون جلوی چشمانم را گرفته بود والان سخت پشیمانم. الان چند سال است که در زندان با کابوس سه جنایت روز ها وشبهایم سیاه شده است. همیشه به همسرم خدمت می کردم. حتی وقتی دو سال قبل از این ماجرا دست به خودکشی زد سعی کردم رعایت حالش را بکنم وهمه جوره مراقبش بودم، اما وقتی پیامک هایش را با این مرد غریبه دیدم نتوانستم کنار بیاییم ودستم به خون آلوده شد. پس از پایان جلسه هیأت قضایی وارد شور شدند. منبع: روزنامه ایران ...
تباهی زندگی زن جوان در تاکسی
سوار یک خودروی عبوری شدم. از آنجا که روز سختی را گذرانده و حسابی خسته بودم به همین دلیل از راننده خواستم مرا دربستی تا خانه ببرد. راننده پسر جوان و مؤدبی بود و بجز چند جمله ای که درباره کرایه صحبت کردیم سکوت کرده بود. در بین راه، یکی از دوستانم تماس گرفت و من هم که تنها مسافر خودرو بودم با خیال راحت مشغول صحبت شدم. آن روز ها با همسرم اختلاف شدیدی پیدا کرده و از رفتار خانواده اش هم عصبی ...
میزگرد ویژه سوم خرداد اصفهان|خط شکنان فلاورجانی در مسیر فتح خرمشهر؛ شهیدی 16 ساله سوخت تا معبر رزمندگان ...
: این عملیات در شب دوم عملیات بیت المقدس انجام شد، شب به یادماندنی بود، به خاطر دارم وقتی ما تک را شروع کردیم یکی از گردان های تیپ 2 لشکر 92 زرهی همراه ما بود و کمک می کرد، اینقدر از عراقی ها انهدام گرفته بودیم و خودرو و نفربر زرهی آنان به آتش کشیده شده بود که مثل روز روشن شده بود که حاج احمد کاظمی پشت بیسیم به من گفت فلانی چه خبر؟ گفتم بوی بهشت می آید و بچه ها به خوبی عملیات را انجام می دهند و به ...
بازار داغ فالگیری !
حروف پراکنده از نام همسر آینده، وعده سفر، جابه جایی، وعده یک شغل خوب و چند اتفاق آشنا از گذشته ام است که با پاسخ سوال هایی که ازم پرسیده تکمیل کرده و می گوید. در آخر هم می گوید سه بار انگشت به نیت سه نفر در نعلبکی که رد قهوه در آن افتاده بزنم. جواب های این انگشت زدن ها فقط بله یا خیر است که با نیت های من جور در نمی آید. اما به هر حال من آن ده دقیقه تحت تاثیر جریان کائنات زن مو قرمز بودم. نوبت دوستم ...
شهرکرد|روایتی از "آزادسازی خرمشهر"; اسارت 4 هزار عراقی در یک ساعت
از بچه ها مجروح شدند و یکی ازبچه های آرپیجی زن که حدود 16 سال سن داشت موج بلندش کرد و داخل میدان مین انداخت و همزمان که این انتفاق افتاد عراقی ها هم منور زدند.(وقتی عملیات بود عراق به وسیله منور زدن کل منطقه را روشن می کرد تا طرف مقابل را ببیند). حالا ما در این عملیات یکی از بچه ها در میدان مین بود و با گلوله ها و موشک هایی که داشت آتش گرفت و منجفر شد و هیچ کاری از دست کسی بر نمی آمد ...
شهرکرد| خاطرات تلخ و شیرین رزمنده چهارمحال و بختیاری از عملیات فتح خرمشهر
روز بگوید که چطور بود؟ همتی: بعد از علیات بچه ها همه شادی می کردند و سجده شکر به جای می آوردند که با امکانات کم نظامی و رشادت های رزمندگان پیروز شدیم و دستاورد خوبی بود. البته من چون مجروح شده بودم به بیمارستان اهواز رفتم و آنجا هم مردم واقعا خوشحال بودند و برای مجروحان گل آورده بودند و خیلی به ما لطف کردند. ما هم خوشحال بودیم که خرمشهر که یک گلوگاه مهم کشور است آزاد شد ونجات یافت. ...
جانباز عملیات آزاد سازی خرمشهر: آمده بودند که بمانند!
81 بازنشسته شدم.اوبا بیان این مطلب می گوید: آن روزها 17 ساله بودم و تکاورانی که در محله دربندعملیات انجام می دادند را دوست داشتم و تصمیم گرفتم وارد ارتش شوم. در پادگان لویزان استخدام شدم و با شروع جنگ تحمیلی به همراه همه نیروها به جبهه های جنوب اعزام شدم و تقریبا تا آخر جنگ در جبهه ها بودم. وی با اشاره به اینکه همسران رزمندگان در پیروزی عملیات نقش مهمی داشتند می گوید: همسرم اعظم مرادی ...
نمی توانیم در آبادانِ زیر بمب های رها شده؛ پلاکارد بگیریم که بمب برگرد/ما ضدجنگ ترین آدم های دنیا هستیم/ ...
دشمن شاد نشود از ناراحتی و غمش نگوید. او دروغ نمی گفت بلکه احساس وظیفه اش چنین چیزی را سبب می شد. حالا می توانی روی اینکه آیا این احساس وظیفه درست بوده یا غلط؛ بحث کنیم. قبول کنیم همان طور که کشورهای غربی درباره ادبیات جنگ واقعی شان سال ها بعد به آرامش رسیدند و داستان و رمان و ادبیات جنگ دست شان آمد ما هم باید صبر داشته باشیم. ولی ما خیلی عجول هستیم. خیلی از بچه های جنگ هنوز در دوره ای ...
سه ماه پس از ازدواج عازم جبهه شدم/ شبی که هم سنگرهایم به شهادت می رسیدند هر لحظه اش برایم سال ها می گذشت
زمان سه ماه بیشتر از ازدواج من نمیگذشت که همسرم با رفتن من به جبهه مخالف بود و میگفت که تنهایش نگذارم اما من به خواسته خود پافشاری کردم ودر جواب خانواده ام به آن ها گفتم من تنها نیستم که به جبهه میروم و خیلی های دیگر که حتی تنها فرزند خانواده هستند به جبهه اعزام می شوند تا شما به آسایش برسید. این خبرنگار پیشکسوت استان ما در ادامه صحبت هایش از حمله دشمن به جبهه غرب گفت و ادامه داد: شب ...
اعترافات متهم به آزار شیطانی 6 زن
قیطریه می رفتم. در 5 سالی که با فرانک دوست بودم او مرا عاشق خودش کرد البته نخستین بار او مرا با شیشه و پایپ آشنا کرد و باعث شد تا به مواد مخدر معتاد شوم. می خواستم با او ازدواج کنم اما به من خیانت کرد و با پسر دیگری دوست شد. کینه بدی از او به دل گرفتم.اما نمی خواستم از او انتقام بگیرم. از همه دخترها متنفر شدم و تصمیم گرفتم تلافی کنم. بعد از آن ماجرا به سراغ فرانک نرفتی؟ هرگز. ...
ماجرای سرداری که می گفت آشپز مدافعان حرم است / دفاع مقدس، از خرمشهر تا زینبیه
شرایط آن روز بازگو کنید. 33یا 34 ساله و متولد آبادان و جبار اولین فرزند من بود که او هم در آبادان به دنیا آمد. دایما حمله هوایی انجام می شد و مردم همه خانه ها را خالی کرده بودند. در جنگ خیلی سختی کشیدیم یادم هست آرد برای پخت نان نداشتیم و من دایما دنبال تهیه نان بودم. جبار چکار می کرد؟ جبار معلمان و بسیجیان شهر را سازمان دهی می کرد و برای صرف غدا به منزل ما می آورد ...
سوراخ کردن گوش در مترو بدون درد و خونریزی!
که می خواست گوشش را سوراخ کند، گوشش خیلی کثیف بود. دو روز بعد هم خودش زنگ زد و گفت گوشم عفونت کرده و باید آنتی بیوتیک استفاده کنم. خب تقصیر من چیه؟ خودش گوشش کثیف بود. گفتم: شما خودت مظهر آلودگی هستی. یک لحظه احساس نمی کنی عفونت را تو به گوش دختر بیچاره وارد کرده ای؟ با ناراحتی از جا بلند شد و گفت: تو از اول هم مشتری نبودی و فقط وقت من رو گرفتی. گوش مفت برای شنیدن حرف هات ندارم. دلت سیره و از ...
شکایت نوعروس 13 ساله از شوهر 60 ساله / او باعث شد بچه ام سقط شود!
.... من اوایل خیلی افسرده بودم و همسرم با این که سن بالایی داشت اما سعی می کرد من در مسائل زناشویی احساس کمبود نکنم. این روند تا چند ماه ادامه داشت تا این که رفتار های او با من شبیه شکنجه Torture و آزار شد تا جایی که حتی جنینم را در شکم سقط کنم.این در حالی بود که از باردار شدنم اصلا راضی نبودم اما بعد از مدتی حس خوبی به جنین داخل شکمم پیدا کرده بودم و حاضر نبودم به هیچ وجه آسیبی بهش ...
اولین کسی که به خرمشهر پا گذاشت که بود؟
آشنایان منتظر تولد یک پسر بودند، معصومه 4 ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. مادر همسرم گفت "نیره سادات خیلی خوشحالم که این هم دختر شد" من گفتم "مادر اما کاش پسر بود که راه پدرش را در پیش می گرفت" او گفت "بله، اگر پسر بود جای پدرش را می گرفت اما سالیان بعد به دست دشمنان کشته می شد و حال اکنون مرا داشتی". وی ادامه داد: از همان ابتدای ازدواجم با مجتبی زندگی پر مخاطره و پر مبارزه ای را آغار ...
به نجمه داروی خواب آور دادم، نجمه خوابید و من....
با همسرم سرناسازگاری دارد. من بعد از مرگ مادر بچه هایم با زن دیگری ازدواج کردم. چند روز قبل متوجه شدم دخترم به پسری علاقه مند شده و من با این موضوع بشدت مخالفت کردم. آن روز نجمه حرفی به من نزد اما رفتارش با همیشه فرق کرده بود. دیشب زمانی که خواب بودیم دخترم پنهانی از خانه خارج شده است. نمی دانم او کجا رفته. از شما می خواهم که دخترم را پیدا کنید. سکانس دوم: در جست وجوی نجمه ...
قرار بود فقط 2سال زنده بمانم/ با مسئولان حرفی ندارم
به روز کم رنگ تر شد و بعد از رفتنم به آسایشگاه برای همیشه رنگ باخت. روایت سمانه از زندگی اش با رضا بیش از این هاست اما مجالی برای بیان آن نیست؛ در طول مصاحبه هرگز از واژه همسر سابقم استفاده نکرد با اینکه الان دیگر پس از 12 سال می داند همسرش برای همیشه رفته و مشغول ساختن زندگی خودش است. داستان زندگی سمانه و رضا در سال 89 به صورت رسمی پایان می یابد و سمانه با وجود همه سختی هایی ...
این مرد 11 زن صیغه ای دارد / عروس 7 روزه راز او را فهمید
، اما او با چرب زبانی و چاپلوسی گفت: باید به فکر آینده فرزندان مان هم باشیم یک ساعت بعد پیامک برداشت همه موجودی ام برایم ارسال شد وقتی به خانه بازگشت به او مشکوک شده بودم که در پی یافتن کارت عابر بانک، 10صیغه نامه دیگر در کیفش پیدا کردم تازه فهمیدم او سرباز فراری است و نه تنها زن و فرزند دارد بلکه زنان مطلقه و پولدار را در سایت های همسریابی شناسایی و از آنان اخاذی می کند و ... ...
مشهدا ناگفته های رزمنده مشهدی از عملیات بیت المقدس/همه با غسل شهادت به منطقه رفتیم
قشنگی از آن سال دارم. مدرسه ما دبیرستان هدایت و در محله عیدگاه بود آن زمان مدرسه ما، بخاری چکه ای داشت و در تاریخ 26 دی ماه 1356 بود که هنگام زنگ تفریح بخاری کلاس ما آتش گرفت. ما را به خانه فرستادند و گفتند بعدازظهر برگردیم. همان موقع دو نفر از بچه ها گفتند که بعدازظهر نیاییم اما من چون مقرراتی بودم رفتم ولی سرراه جلوی ما را گرفتند و خط و نشان کشیدند و خلاصه به خانه برگشتیم. فردا صبح که ...
اصفهان| حاج احمد کاظمی بعد از آزادسازی خرمشهر چه گفت/ قصه خرمشهر مثل داستان دو کشتی گیر بود
گفت وگو نشستیم تا روایت فتح خرمشهر را از زبان او بشنویم. تسنیم: حضور شما در عملیات بیت المقدس شما چگونه بود؟ سجاد: در عملیات بیت المقدس در لشکر امام حسین (ع) به عنوان آرپی جی زن در گردان بودم، در جاده اهواز خرمشهر محور گردان ما بود که به سمت خرمشهر صبح سوم خرداد حرکت کردیم. تسنیم: عملیات بیت المقدس را چگونه در خاطر دارید و هنگامی که به یاد این حماسه می افتید چه در ...
دام شیخ نشین میلیاردر برای تصاحب دختر ایرانی در حجله !
سفرم رو هم تقبل می کنه! ” پدر کلمه سفر را که شنید اخمی به چهره نشاند و گفت: سفر؟ کدوم سفر؟! من و من کنان گفتم: افسانه می گفت اول باید برم دبی و بعد هم از اونجا برم آمریکا. البته همه این کارها و مراحلش رو خواننده مورد علاقه ام اون هم به صورت کاملا قانونی و با خرج خودش انجام می ده. فقط چون نمی خواد هزینه هاش بره بالا باید تنها سفر کنم! خیالتون راحت باشه چون هیچ خطری من رو ...
تهران| روایت جانباز 70 درصد عملیات بیت المقدس از آزادسازی خرمشهر ؛ روی دشمن را کم کردیم +فیلم
بود که جانباز شویم و از آنجا که برای رضای خدا و ادای تکلیف رفته بودیم ماندگار شدیم و شاید مقدر بود با جانبازی قدری گناهانم کم شود، خیلی ها را می شناسم که به دلیل تصادف روحیه خود را از دست می دهند اما جانبازان خوشبختانه روحیه خود را حفظ می کنند، تقدیر این بود که ما این کار را انجام دهیم، راضی به رضای خدا هستم چرا که به عشق امام و ملت بود که به جبهه رفتم، گویی من فقط برای همان عملیات انتخاب شده بودم ...
مرد متاهل ساعت 3 بامداد، دختر 14 ساله همسایه را به خانه اش برد
شرایط خانه نشان از آن داشت که امیر زن و بچه دارد و در این مدت من بازیچه حرفهایش شده بودم. وی گفت: با دیدن این صحنه تصمیم گرفتم از خانه خارج شوم که امیر مانع من شد و سپس با تهدید مرا هدف آزار و اذیت قرار داد و وقتی درباره همسر و بچه اش پرسیدم ادعا کرد که آنها به خانه مادربزرگشان رفته اند. قصد داشتم با مراجعه به پلیس از امیر شکایت کنم که امیر گفت: آلوده به ویروس ایدز است و من نیز ...
چند روایت ناگفته درباره امام جمعه فقید ارومیه
، یا خود در باغ های اطراف کلبه و مسکن دارند یا بستگان و نزدیکانشان. این امکان خوبی برای آنها بود که شهر جنگ زده را به قصد باغ ها و روستاها ترک کنند و ترک کردند. به فاصله چند روز، آن شهر چند صد هزار نفری به منطقه ای متروکه تبدیل شد. همه مردم که نه ولی اکثرشان شهر را ترک کرده بودند و هر خانه روستایی، گاه پذیرای 5 خانواده شهری بود که از بد حادثه به آنجا پناه برده بودند. در چنان حال ...
بازگشت زائر خردسال به آغوش خانواده
از خادمان فرش حرم رفته و دقایقی با او بازی کرده است. با به دست آمدن این سرنخ خادم فرش احضار شد و در شرح ماجرا گفت: در حال انجام کار بودم که پسربچه سراغم آمد. تنها بود و فکر کردم گم شده است. چند دقیقه ای او را نگه داشتم و با او بازی کردم تا اینکه مردی سراغم آمد و گفت زن جوانی را دیده که در پی یافتن پسرش بوده است و شاید این پسر، فرزند همان زن باشد. چند لحظه بعد زنی که آن مرد از آن صحبت می کرد سراغم ...
روزگار غمبار کلونی های شادآباد
با یک تبعه می گوید: پدر و مادرم فوت کردند. ندار بودیم. اولین خواستگارم بود و بله را گفتم. او حالا مادر 2 فرزند است که عکس هایشان را روی دیوار خانه نشانمان می دهد: یک پسر 14 ساله دارم و یک دختر 9 ساله. 8سال است اینجا زندگی می کنیم. همسرم کارگر یک کارگاه کوچک تولیدی است و 800 هزار تومان حقوق می گیرد. او و فرزندانمان شناسنامه ندارند. برگه هویت دارند. دفترچه بیمه نداریم و فقط من یارانه می ...
ماجرای دیالوگ حاجی سیدتو کشتن!
فیلم را برایم در نظر گرفته است؛ یک خواننده ایتالیایی بود به نام دومینو مدیچی. البته درباره فامیلش مطمئن نیستم. به هر حال برای اولین بار بود که رل اول را می گفتم و خیلی هول شده بودم، اما ژاله کاظمی خیلی کمکم کرد. به من می گفت: بگو پسر! تو می تونی! فکر کردی این ها کی هستن؟ فکر نکن این ها آدم های گنده ای هستن! خودت را کوچک نبین! اگر خودت را حقیر ببینی از کار حذف می شی ها! * ژاله کاظمی بعد ...
راز قتل در خانه ای با چراغ روشن!
اما در حالی که چراغ های منزل پسرش روشن بود، هیچ کس در خانه مجردی او دیده نمی شد. مادر نگران در همان نیمه شب با ماموران آتش نشانی تماس گرفت و موضوع را به آن ها اطلاع داد اما جست و جو در منزل مجردی، بی فایده بود و ماموران امدادگر آتش نشانی، محل را پس از ارائه گزارش به نیروهای انتظامی ترک کردند. گزارش خراسان حاکی است: چند روز بعد از این ماجرا، زن میان سال دوباره به منزل پسرش بازگشت تا اطلاعی از ...
امام زمان از منظر آیات و روایات
چرکین شود و بگویی: من قرائتی را دوست داشتم، حالا دیگر دوستش ندارم. البته اینکه دوستش نداریم باید مبنا داشته باشد. گاهی وقت ها الکی با کسی دوست هستیم. الکی هم کینه کسی را داریم. یک بنده خدایی رسید گفت: آقای قرائتی، من تو را دوست داشتم. عقیده ام از تو هم رفت. گفتم: می شود بفرمایید چرا. گفت: آقازاده شما چنین کرده، چنین کرده، خوب که گفت: پسرم چه کرده، گفتم: اصلاً زن من پسر نزاییده است. بچه های من همه ...
زن و دختر تهرانی قربانی مسافرکش قلابی
مشخصات متهم تحت تعقیب گفتند او آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده است. یکی از آنها دختر جوانی بود که به خاطر حادثه ای که برایش اتفاق افتاده بود دچار تب و لرز و مشکلات روحی شده بود. او گفت: به عنوان مسافر سوار خودروی متهم شدم اما چند لحظه بعد او برایم چاقو کشید و با تهدید مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. آن روز من روزه بودم و به او التماس کردم که رهایم کند اما فایده ای نداشت و او بی توجه به ...
مادر معصومه ابتکار: از خدا خواسته ام با لبخند بمیرم
. با همسرم مشورت کردم و در نهایت با توجه به عشقی که در وجودم نسبت به این بچه ها حس کردم، این مسئولیت را قبول کردم. تمام سال هایی که به مراکزی از این دست سر می زدم، به این واقعیت پی برده بودم که این بچه ها محتاج محبت اند، چون وقتی یکی از آنها را در آغوش می گرفتم یکی، دونفر دیگر هم خودشان را به من می چسباندند. او شرایط کار در این مراکز را بسیار سخت توصیف می کند و می گوید: بیشتر از تعداد بچه ها پرسنل در ...