سایر منابع:
سایر خبرها
خبرنگاران برتر هفته نامه ی دوچرخه معرفی شدند
، سانی و کلاوس، سه خواهر و برادر بدشانس کتاب است. کاش من هم یکی از خواهرانشان می شدم. مریم، بهترین دوستم به طرفم می آید. به به! تولدت مبارک. می بوسمش. برایم یک روسری آبی و ارغوانی هدیه آورده. آبی و ارغوانی را خیلی دوست دارم. خانم زارع می آید و با ورودش یادم می آید درس بلد نیستم. صد تا صلوات نذر می کنم که نپرسد، اما بعد از چند لحظه اسم خودم را می شنوم. طول کلاس را طی می کنم تا پای تخته برسم ...
موانع و راهکارهای اصلاح الگوی مصرف
نخواهد یافت؛ بلکه همواره در معرض تهیدستی و فقر مادی و فرهنگی قرار دارد. از دعاهای امام سجاد(ع) این بوده است: و مرا از زیاده روی و اسراف باز دار، و روزی ام را از تلف شدن محافظت کن، و دارایی ام را با برکت دادن به آن افزون فرما و راه مصرف آن را در کارهای خیر به من بنمایان. با تاملی اندک درباره اسراف، در می یابیم که اسراف، مصرف بی ادبانه نعمت های خداوند است. آنکه در فراهم آوردن هر نعمت، دست های ...
جنایت به خاطر پخش یک بلوتوث
ساله ای در درگیری با پسری 17 ساله، او را با ضربه چاقو به قتل رسانده است. با مشخص شدن این موضوع بلافاصله پسر نوجوان دستگیر شد و تحت بازجویی قرار گرفت و در بازجویی ها به ماموران گفت: چند وقت پیش سر موضوعی با مقتول درگیر شدم. او هم با دو نفر از دوستانش مرا به خانه ای بردند و قصد داشتند آزارم دهند که موفق نشدند. اما چند روز بعد فیلمی در محل پخش شد که باعث شد آبرویم پیش همه برود. همه مرا مسخره ...
عوامل قهرمان نشدن استقلال در فصل گذشته از زبان افشارزاده
چسبی هم نمی شد که آندو را حفظ کنیم.تلاش مان را کردیم اما نشد.هر چه بلد بودم را انجام دادم اما واقعا نمی شد.با هیچ چسبی نمی شد این دو را به هم چسباند.بعدا یک دفعه هم اطرافیانم گفتند این با پرسپولیس تمام کرده است.من همه را از اتاق بیرون کردم،زنگ زدم به آندو گفتم با پرسپولیس تمام کرده ای؟گفت به روح حضرت مریم نه.به پرسپولیس نمی روم. وی ادامه داد: شما خسروحیدری مقابل ملوان را دیدید؟ یا امید ...
آزاده سرافراز فرماندار رومشکان : هرروز احساس کنم توانایش را ندارم استعفا می دهم
سرویس منتظران: به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی و گرامیداشت راد مردانی که تمام هستی خویش را برای حفظ کیان انقلاب اسلامی و دفاع از اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و با تحمل سخت ترین شرایط و شدیدترین تنگناها و مضایق از باورهای دینی و انقلابی خویش در وفاداری به انقلاب و آرمان [...] سرویس منتظران: به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی و گرامیداشت راد مردانی که تمام هستی خویش را برای حفظ کیان انقلاب اسلامی و دفاع از اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و با تحمل سخت ترین شرایط و شدیدترین تنگناها و مضایق از باورهای دینی و انقلابی خویش در وفاداری به انقلاب و آرمان های امام راحل (ره) دست بر نداشته اند و کماکان به این نظام مقدس خدمت می کنند، مصاحبه ای با فرماندار رومشکان جناب دکتر محمد محمدی نژاد اسیر دوران دفاع مقدس را فراهم کرده است. از ابتدای ورود به جبهه و احساستان بگویید؟ سال 1361 که 14 سال داشتم و به علت سن پایین سپاه اجازه ثبت نام و اعزام به جبهه را به من نمیدادند در نتیجه تصمیم گرفتم با گردانی که اسفند ماه به مرخصی اومده بودند با همان گردان به جبهه بروم. میدان شهدا کوهدشت جای که مینی بوس های گردان آماده حرکت به سوی جبهه بود خودم را تو یکی از مینی بوس ها جا دادم فرمانده گردان من را پیدا کرد و گفت باید برگردی من بهش گفتم : مگه جنازه من برگردد و من بر نمیگردم . در هر صورت سماجت و اصرار قبول کردند و من عازم جبهه شدم با اموزشهای که دیدیم در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردم و پایان دوره من برگشتم سال بعد دوباره عازم جبهه شدم در عملیات جفیر شرکت کردم باز از جبهه برگشتم . کی و چگونه اسیر شدید؟ سال سوم 25/04/64 به جبهه جنوب اعزام شدیم مصادف شد با دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری مقام معظم رهبری دقیقا روز جمعه در حالی که عملیات انجام داده بودیم در غرب کشور عملیات لو رفت چندان موفقیت آمیز نبود شناسایی های منطقه ای خوب صورت نگرفته بود به راحتی تو کمین دشمن گیر افتادیم ما را اسیر کردند بعد تو نیروی های عراقی یک نفر بود که دستور داد که ما بخط بشویم اون عراقی گفت که به انتقام خون پسرخاله ام شما را باید بکشم هنگامی که آماده شلیک بود یک جیب ارتشی عراق سر رسید و یک جوان خوشتیب از آن پیدا شد و مانع این شد که ما را به رگبار بگیرد بهش گفت که تو مسلمانی و اینها اسیر تو هستند و حق نداری به اینها تعرضی کنی . رفتارشان با شما چگونه بود؟ مردانگی که اون اوایل از عراقی ها دیدم با اینکه اکثر بچه ها کم سن و سال بودند ولی عراقی ها به بچه های زخمی و آسیب دیده کمک میکردند و پانسمان می کردند و نامردی که از این عراقی ها دیدم اون روزی که اسیر شدیم ما که تمام مجروح و زخمی شده بودیم سوار یک کامیون ارتشی کردند راننده کامیون ما را 34 ساعت تو بیابان با لب تشنه تو یه مسیر تکراری 24 کیلومتری می برد و می آورد تا اینکه ماشینش از جون افتاد. بدترین و بهترین خاطره از دوران اسارت را بیان نمایید؟ بدترین خاطره دوران اسارات خبر رحلت امام بود که به ما دادند بعد از این خبر کاملا ناامید شده بودیم اینکه بعد از امام چه بلایی سرما می آید و برخورد عراقی ها با اسرا چطور خواهد شد. افسر ضد شورش آن زمان امد گفت که امام فقط برای شما نبوده بلکه مرجعی برای تمام جهان اسلام بوده آزاد هستید که عزاداری کنید. شیرین ترین خاطره دوره اسارت اعلام و پذیرفتن قراداد و قطعنامه میان عراق و ایران بود و صدام به عنوان حسن نیت 17 اوت اولین گروه اسرا آزاد کند که ما از شدت خوشحالی سجده شکر بجا آوردیم و گریه کردیم از لحظات بازگشت به کشور برایمان بگویید؟ لحضات بازگشت شیرین بود حتی عراقی ها در اخرین لحضات از شکنجه ما دست بردار نبودند ما را تو مرز خسروی تحویل ایرانها دادند اون زمان اقای محسن رضایی به استقبال ما اومده بود و با اایشان روبوسی کردیم به عنوان فرماندار رومشکان اگر صحبتی دارید بفرمایید: روزی که معارفه شدم و به عنوان فرماندار رومشکان انتخاب شدم اعلام کردم که من به کربلایی که در اسارت ضریح آن را گرفتم برای توسعه و آبادانی رومشکان تلاش می کنم و هر روزی که احساس کنم دارم قسم را زیر پا می گذارم و توانایی را ندارم کنارم میروم و استعفا می دهم و این را از تمام مدیران در تمام جلسات شهرستان رومشکان گفتم و نیز می خواهم. درج شده توسط : امین آزادبخت (مدیر سایت ) ...
رهبر اردوگاه دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود
.... از نظر من این مساله در آن شرایط روحی و فشار روانی بسیار اهمیت داشت. رهبر اردوگاه دارای مقبولیت بین عموم اسرا بود سید احمد قشمی آزاده ای است که در نخستین روز جنگ به اسارت گرفته شد و بعد از 10 سال اسارت به وطن بازگشت، قشمی نیز درباره رهبری اردوگاه ها بیان کرد: براساس ویژگی های شخصی افراد و اطلاعات مذهبی، مکتبی و دینی که داشتند، افرادی به صورت خودجوش به عنوان رهبر اردوگاه ...
"مهدی پاکدل" چگونه "ابوطالب"شد؟
، ابوطالب را پیدا نکرده ایم. به او گفتم یک بار دیگر بگو. برای نقش ابوطالب؟ نقش اصلی؟ گفت آره. گفتم آره، با کمال میل. فردا صبح رفتم و یک تست یک ساعته را زیر نظر آقای جیانتو دروسی، طراح گریم انجام دادم. وقتی آقایان مجید مجیدی و رضا میرکریمی (مشاور کارگردان) مرا با آن گریم، لباس و هیبت دیدند، گفتند خودش است و پیدا کردیم. بعد از آن طی چند روز همه مراحل پیوستن به پروژه مثل عقد قرارداد را انجام ...
ازدواجی که قلب امام را شاد کرد
.... هیچ چیزی نداشتم و این در شرایطی بود که من کودکی و نوجوانی خود را در خانواده ای مرفه سپری کرده بودم. امام خمینی(ره) عقد ما را خواندند و برای ازدواج ما پیام دادند/در یک اتاق 13 متری زندگی خود را آغاز کردم در 19 بهمن ماه سال 60 امام خمینی عقد ما را خواند و در 25 فروردین سال 61 پیام عجیبی برای ما دادند و تصمیم و انتخاب مرا با این پیام خود مورد لطف قرار دادند. ما حدوداً سه سال ...
وزیر احمدی نژاد: کلانتری باید محاکمه شود
. بنده رشته کشاورزی را به عنوان انتخاب اول خودم در دانشگاه برگزیدم و از روز اول کاریم، مجری پروژه های مختلفی بودم. اسکندری اگر سی و چند سال سابقه کار دارد، در این مدت همه مراحل مدیریتی و کار را طی کرده است. اتفاقاً برخوردهای ایشان با مسائل کشاورزی، همیشه غیر علمی بوده است. خیلی از مناطق کشور در طول دوران وزارت ایشان از ظرفیت های کشاورزی خود محروم شد. به یاد دارم در ...
بلند قامت، کثیف و نفرت انگیز
.... خانمی که پشت سر من ایستاده بود زیرلبی غرید که چه غلط ها! چه ... خوردن ها! سه عدد نان از روی پیشخوان برداشتم و خواستم به طرف او بروم که از همان دور اشاره کرد شیش تا! در یک لحظه چشم در چشم شدیم و نگاه مان به هم گره خورد و برای لحظاتی مات و مبهوت مثل مجسمه میخکوب شدم. گویا در اعماق حافظه خراب و درب و داغان خود، زیر آن موهای پر از گردو خاک، از پشت آن ریش های نسبتا بلند، کثیف و دود زده ...
شوربایی که در سفره افطار اسرا خودنمایی می کرد- اکبر شوخ چشم*
معمول بود، بنابراین اسرا بیشتر اوقات روزه دار بودند؛ غذای ما در شبانه روز شامل 'شوربا' یا همان آش عدس بود که به هر فردی یک استکان می رسید، برنج را با آب بادمجان یا آب پیاز و گوشت تاریخ مصرف گذشته سرو می کردند. در ماه مبارک رمضان بعثی ها ساعت 5 بعد از ظهر برنج با آب بادمجان را با گوشت و شوربا برای افطار با هم می دادند تا هر اسیری غذایش را برای افطار یا سحری تقسیم کند. چون ظرفی نبود که غذا را تا سحر ...
50 سال جشن تولد برای یک شهید+تصاویر
...: کسی که ضد ولایت فقیه است، در تشییع جنازه من شرکت نکند. مادرش می گوید: یکسال مانده بود که دیپلمش را بگیرد که قصد عزیمت به جبهه کرد. اول رضایت نمی دادم برود. یک روز دیدم موقع نماز، صدای گریه اش بلند شده است و با سوز ذکر می خواند. دلم طاقت نیاورد و بعد از آن اجازه دادم که برود. 14 ساله بودم که در حرم امامزاده طاهر(ع) شاه عبدالعظیم از خدا خواستم بچه اولم پسر باشد و نیت کردم و گفتم ...
صدام از اسیران نوجوان هم پاتک خورد
ندیدند و... . دکتر حسین بهزادی یکی از نوجوانان کم سن و سال ایرانی در دوران جنگ بود که پس از اسارت توسط نیروهای بعث عراق به کمپ 7 اردوگاه الرمادیه منتقل شد. در جریان تبلیغات رسانه ای دولت عراق برای محکومیت ایران در استفاده و اجبار نوجوانان ایرانی در جبهه های جنگ؛ به همراه 22 نفر دیگر از اسرای عملیات الی بیت المقدس دست به اعتصاب گروهی می زنند و دولت عراق را وادار به عقب نشینی ...
دوستی من و سارا کوچولو
محمد سرور رجایی – در یکی از روزهای دی ماه1392 وقتی رایانامه ام را باز کردم، چشمم به پیامی از جانب خانم سیدحیدری، نویسندۀ خوب کشورم، افتاد. عنوانش بود نامۀ سارا با تعجب نامه را دریافت کردم و خواندم. خانم سیدحیدری در واقع نامۀ سارا، دختر دوستش را بعد از ترجمه برای من فرستاده بود. سارا چنین نوشته بود: سلام. نام من ساراست. من پنج ...
اخبار کوتاه فرهنگی کاشان
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در کاشان ، حجت الاسلام جعفر جنتی سرپرست اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان کاشان صبح امروز در گفت وگو با خبرنگاران گفت: طرح تابستانی نشاط معنوی در قالب برنامه های تربیتی و اخلاقی به صورت هفتگی برای دانش آموزان برگزار می شود.
حجت الاسلام قرائتی چگونه طلبه شد؟
این نیّت مرا به قم فرستادی. جریمه خود بعضی از روزها به حضور در نماز جماعت اوّل وقت موفّق نمی شدم، تصمیم گرفتم هر روز که از نماز اوّل وقت غافل شدم، مبلغی را به عنوان جریمه بپردازم. پس از مدّتی که حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم: تو برای جریمه ناراحتی یا برای از دست رفتن پاداش نماز جماعت؟!. ضمانت اموال دیگران بچه که بودم با دوستانم به روستاهای اطراف کاشان ...
زندگی 700 آزاده در یک سوله
در اسارت لخت بودم و لباس به ما نمی دادند که در زمستان و تابستان بپوشیم. من زمانی که آزاد شدم زیر پیراهن دوران اسارتم هنوز همراهم بود. بعضی از آزاده ها در تیمارستان هستند عوچی می گوید: من با همه این مشکلات و سختی هایی که کشیدم، هیچ وقت اعتراض نداشتم اما الان وقتی می بینم در فلان منطقه روی زمینی نوشته اند: آزادگان استان تهران اما همسر فلان آزاده که به دلیل شرایط روحی اسارت الان ...
گفتگوبا ایرانی آزادشده از زندان آمریکا
گذرنامه ام را بار دیگر دقیق تر بررسی کنند. چند بار پرسیدند آیا قطعاً گذرنامه متعلق به خودتان است؟ پاسخ گفتم: بله متعلق به خودم است. وقتی مطمئن شدند بقیه مسافرها را رها کردند. من متوجه شدم این بازرسی صرفاً برای دستگیری من بوده است. بعد، بدون این که علت دستگیری بگویند مرا به محوطه پایین فرودگاه بردند و سوار ماشین پلیس کردند. هرچه می پرسیدم چه شده، دلیل این کار چیست؟ می گفتند چیزی نیست، فقط ...
شهادت حاج حسن توفیق خدمت به یک جانباز را از من گرفت
خدمت را از من گرفت. روز خاکسپاری می گفتم من خواب بودم و تو بیدار! انگار طوری رفته و جایی را خدا به او داده است که یک بار هم خواب او را ندیدم. سؤال کردم گفتند اینها تعلق به خاک ندارند تا دوباره به دنیای خاکی برگردند. پیش آمده بود که از شهادتش برای شما بگوید؟ حاجی دو سه سال آخر اصلاً خواب نداشت شب تا صبح بیدار بود. روزهای آخر هم حالش وخیم تر شده بود. شب ها پیش او بودیم و صبح ها ...
مهردادکفشگری: ازاشتباهم مقابل سپاهان خوشحالم
من بودم را گرفت. همان دستی که جراحی کرده بودم را گاز گرفت. ساعت 5:30 صبح بود که با ترس از خواب بلند شدم و دو رکعت نماز خواندم. گفتم خدایا یعنی چه؟ البته می دانستم تعبیر سگ در خواب یعنی دشمن. خوابم را برای همسرم که تعریف کردم گفت تو اصلا چطور بازی کردی؟ خوابی که دیدم فردا در بازی مدام توی ذهنم بود و می دانستم بالاخره یک اتفاق می افتد. تعبیر خوابم این بود که دشمنم خوشحال می شود و واقعا قرار بود از ...
علت جدایی رضا رویگری از همسر اول و ازدواج با زن دوم از زبان خودش!
متوجه نمی شوم! چند روز پیش شبکه خبر برای تهیه گزارشی به خانه آمد و درباره این موضوع مفصل صحبت کردیم اما نمی دانم چرا پخش نمی کنند؟! جدیدا حرف های من را از تلویزیون پخش نمی کنند! حرف خاصی زدید که حساسیت زا باشد؟! اصولا من حرف زیاد می زنم!(می خندد) مثلا محرم از تلویزیون با من تماس گرفتند که چرا نهضت امام حسین(ع) هنوز بعد از هزاروچهارصدسال زنده است؟! گفتم به دلیل اینکه دنبال پورش و برج ...
مشق مروت
؛ شبی که می خواستم فردای آن روز در زورخانه ضرب دستم بگیرم، تا صبح خوابم نبرد. من از بچگی با زورخانه آشنا بودم و پدرم قبلا خودش باستانی کار بود. به همین دلیل از 3سالگی راهی زورخانه شدم. وقتی کمی بزرگ تر شدم به خاطر علاقه ای که به ورزش های باستانی داشتم پدرم در زورخانه مرا ثبت نام کرد و حالا خودمان را برای مسابقات آماده می کنیم. وقتی وارد زورخانه می شوم به من حس پهلوانی دست می دهد و با ...
ماندم و خدمت کردم
داده اند. من وقتی کتابی به نظرم خوب باشد شاید 10بار هم شده که خوانده ام. ما در دیر نمایندگی روزنامه فروشی داشتیم و همین باعث شد که خانواده ما اهل مطالعه شوند و من بچه که بودم کیهان بچه ها می خواندم. چه کسی این دکه روزنامه فروشی را راه اندازی کرده بود؟ برادر بزرگ ترم که معلم آموزش و پرورش بود سال 70 این کیوسک روزنامه فروشی را در دیر افتتاح کرد. چند تا از کتاب هایی ...
توهم توطئه چپ برای تطهیر آمریکا و انگلیس
مهر نوشت: : شصت و دو سال از کودتای استعمار آمریکا و بریتانیا علیه دولت مردمی دکتر مصدق و شکست نهضت ملی شدن نفت گذشته، اما گویا همچنان کسانی هستند که تلاش دارند دو دولت استعماری را از گناه کودتا تبرئه نمایند. ظاهراً در این ماجرا همه مقصرند الّا خود کودتاچیان! بنابراین مردم به خاطر عدم حمایت از مصدق در 28 مرداد به عنوان توده سیاست گریز تخطئه می شوند، در حالی که همان مردم در 30 تیر 1331 ...
خاطرات خواندنی یک آزاده جانباز از دوران اسارت
روی ماشه رفت و قصد شلیک داشت که دستم را بالا بردم. آرام آرام سمتم آمد و دید مجروحم. به همراه یک عراقی دیگر مرا بلند کرد و سمت ستاد فرماندهی شان برد. * چند سال به عنوان آزاده در عراق بودید؟ من چهار سال اسیر بودم و نسبت به دیگر آزادگان یک سال و نیم زودتر آزاد شدم. در عراق پایم را قطع کردند. بعد از رفتن به استخبارات مرا به بیمارستان بردند و دو عمل رویم انجام دادند. دفعه اول ...
ترسیدم به بارسلونا هم بروم بابا سرمربی اش شود
سرمربی شد. بله، بعد از اینکه بابا سرمربی امید شد مرا کنار گذاشت. چرا؟ می خواست زیر سایه اسم او نباشید؟ به هرحال آن موقع من در تیم جوانان بودم با اینکه سنم کمتر از بقیه بود ولی هر روز پیشرفت می کردم. بابا گفت هروقت مثل بقیه شدی، به تو بازی می دهم. واقعا تیم خوبی داشتیم، احمد آهی و ایپکچی و... هم در تیم ما بودند، بابا گفت این بازی تو را در ترکیب می گذارم، همین طور این ...
خاطرات شجریان از لغو کنسرت هایش
نهایت این مساله باعث شد که ارتباطم را با آنجا قطع کنم. یعنی از کنسرت سپیده که بدون اطلاع من در دانشگاه ملی ترتیب داده بودند و من مجبور به اجرا شدم چون گفتند مردم بلیت خریده اند و توقع زیاد دارند. بعد از این دیگر نه با لطفی کار داشتم و نه با آقای ابتهاج و دیگر پایم را در کانون نگذاشتم و نزدیک سه سال از 59 تا 61 ارتباطم را با کانون و همه قطع کردم و در خانه بودم. او به لطفی که نوار سرود ...
روایت آزاده اهوازی از تلخ و شیرین روزهای اسارت
آزاده سرافراز جنگ تحمیلی از خاطرات تلخ و شیرین و شکنجه های دوران اسارت می گوید. احمد لندی استاد تمام دانشگاه شهید چمران اهواز که برای انجام سربازی وارد ارتش شده بود در سال های آخر جنگ در منطقه عملیاتی جنوب اسیر شد و بعد از قطعنامه 598 و تبادل اسرا به ایران برگشت. به مناسبت 26 مرداد سالروز بازگشت غرورآفرین و سرافرازانه آزادگان کشور به میهن اسلامی گفت وگویی با این استاد ...
قاتل مرد دلارفروش به قصاص محکوم شد
اش را انجام می دادم رفتم و هر لحظه منتظر بودم تا عبدالعلی آنجا بیاید و داد و بیداد راه بیندازد.وقتی دیدم خبری از وی نیست نگران شدم و برگشتم که دیدم به خروپف افتاده است می خواستم وی را به بیمارستان برسانم که پسرش سر رسید و از ترس اینکه مرا دستگیر نکنند یک پاره آجر دست گرفتم تا فرار کند.همان لحظه نیز از ترس عبدالعلی را رها کردم و خودم نیز پا به فرار گذاشتم باور کنید من او را نکشتم. نمی دانم بعد از فرار چه اتفاقی افتاده است. بنابر این گزارش، در پایان جلسه دادگاه سه قاضی عالیرتبه جنایی با هم وارد شور شدند و قاتل را به قصاص نفس محکوم کردند. 105105 ...
مدیون نخستین شهید مازندران هستم/ ماجرای دفن کتاب های ممنوعه در حیاط خانه/ گفتم می خواهم با جانباز ازدواج ...
منزل خواهرم بودم که دوست همسرخواهرم نیز آنجا بود. از او خواستم تا من را نیز به جبهه ببرد. موافقت کرد و گفت باید از فرماندهی سپاه حکم ماموریت بگیرم تا بتوانم وارد منطقه شوم. نخستین بار حکم دو ماهه ای برای بیمارستان ابوذر در غرب گرفتم ولی تا 5 ماه در آنجا ماندم. یزدانی در خصوص نحوه آشنایش با جانباز شاکری می گوید: پس از 5 ماه به مرخصی آمدم. به طور اتفاقی یکی از دوستانم را در نماز جمعه دیدم و ...