سایر منابع:
سایر خبرها
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است
.... سر حرف را با آنها که بی حوصله بودند باز می کردم و شوخ طبعی را هم چاشنی حرف هایم می کردم تا کمی حال و هوایشان عوض شود. دو روز که گذشت ورق پرستاران بیمارستان امام خمینی بابلسر برگشت و کنایه جایش را به تشکرهای بی پایان داد. من و بچه هایی که در بیمارستان بودیم دستیار پرستاران شدیم. گرفتن فشار، تب سنجی بیماران و دادن داروها. خلاصه بعد از چند هفته کار طاقت فرسا پرستاران نفس راحتی کشیدند و حجم کارشان ...
تلخ و شیرین های کرونایی
، مادر غذای مورد علاقه من را پخته است همه در سکوت غذا می خورند و هیچ کس حرفی برای گفتن ندارد، بعد شام پای پله ها می نشینم مادر که نگرانی را بی هیچ حرفی از نگاهم خوانده، حالا آمده تا دلداری بدهد. -مادر نکنه بچه ها ازم دلخور بشن؟! نگرانشون هستم -نگران نباش من هستم، حواسم به همه چی هست، از پس تو برومدم از پس اونام برمیام. این حرف مادر دلم را قرص می کند مهدی را پشت پنجره ...
حرف های رشیدپور درباره گفتگو با رئیس جمهور
فرزندن هیچ پشتوانه ای جز لطف خدا و محبت مردم ندارد، پا در دفتر رئیس جمهور می گذارد. مگر دفتر ایشان را چند نفر دیده اند که چگونه است و وضعیت اطرافیان و سنگینی فضا و از طرفی سنگینی پخش زنده آنتن شبکه یک هم به آن اضافه می شود و از طرف دیگر تمام اطراف هم پر است از آدم هایی که خود رئیس جمهور هم مایل باشد اطرافیانش این تمایل را ندارند که چیزهایی بپرسی؛ به خودش هم برنخورد به اطرافیانش برمی خورد. ما مسوولی که ...
آرامش ننه کبری در بوق و کرنای کرونا/ ایثاری از جنس آرامش+عکس
این رو به من گفتند که ننه حرف تو را قبول دارد و بیا و ببین که او چه می خواهد. جواد بالام، رو تخت خوابم نمی آید، می خواهم زمین بخوابم این مدافع سلامت ادامه می دهد: وقتی بر بالین ننه رفتم و پرسیدم ننه چیزی شده؟ چیزی احتیاج داری؟ که در جوابم گفت: "جواد بالام من باید زمین بخوابم"، از این رو بلافاصله زمین را ضدعفونی کردم و پتو چیدم تا ننه روی آن بخوابد ولی دلم نیامد که سرش را روی ...
لحظات پایانی رضا چراغی چگونه گذشت؟ + عکس
، هیچ وقت شلوار نو نمی پوشیدی، چی شده؟ با لب هایی خندان به من گفت: با اجازه ی شما، می خوام برم خط مقدّم. گفتم: احتیاجی نیست که بری اون جلو، همین جا بیشتر به شما نیاز داریم. ناراحت شد. به من گفت: حاجی جان، می خوام برم جلو، وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم. الآن اون جا، بچه های لشکر خیلی تحت فشار هستند. در همین اثناء از طریق بی سیم مرکز پیام، خبر رسید که لشکر 1 مکانیزه ی سپاه چهارم بعثی ها، پاتک ...
پاتک تاریخی 31 فروردین!
پاره چاله بزرگی ست حاصل از خوردن خمپاره هایی که خیلی قدرتشان زیاد است یا 120 یا خمپاره فرانسوی که وقتی می خورد، خیلی گود می کند حتی گاهی تا 2- 3 متر. من گفتم: محمد چه کنیم؟ او گفت: نمی دانم! گفتم: خوب برگردیم داخل کانال. محمد گفت: بچه های 41 ثارلله دارند می زنند، نمی دانند که ما اینجاییم. خلاصه قرار شد برگردیم. من بلند شدم و رفتم جلو و دویدم. بچه ها می گفتند زیر پایت تیر می خورد! همه ...
مصائب حاجی!
را واس چی به آدم دادن؟ “ گفتند درست فهمیده ای. با همین قاعده تو را می سنجیم. قند توی دلم آب شد. یک عمر پامنبری گری جواب داد و خوب پیششان در آمده بودم .عرض کردم :”سلمنا، برو بریم!” تصویر زنده ای نشان دادند. سال 59 در حلقه رفقای مسجد، یکی از بچه ها مدعی بود خلخالی فلان هم محلی را بی گناه کشته و اموالش را مصادره کرده و زن و دوطفلش، لنگ نان شب اند. مقتول را نمی شناختم اما مثل همیشه حرف آخر ...
پورحیدری دوست نداشت انتقام 6 تایی ها را از پرسپولیس بگیرد!
شما بگویم باورتان نمی شود که چقدر استقلال را دوست داشت. اینکه می گویند در مقاطعی از تاریخ، کل باشگاه استقلال پشت صندوق عقب ماشین پورحیدری بود اصلاً حرف اشتباهی نیست. پدرش تاجر آهن بود و وضع مالی بسیار خوبی داشت. منصور در مقاطع مختلف به ویژه در دهه 60 از جیب خودش واقعاً برای استقلال حسابی هزینه می کرد. خود آقای امیر قلعه نویی شاهد است که منصور پورحیدری چقدر از جیب خودش برای استقلال خرج کرد. ...
منوچهری: گلِ من باعث قهرمانی استقلال شد
ورزش سه: امین منوچهری مهاجم حال حاضر تیم فوتبال پارس جنوبی جم جزو آن دسته از بازیکنانی بود که از همان اول علاقه خودش را به یکی از تیم های آبی و قرمز پنهان نکرد، اما حالا تصور می کند این موضوع در بسیاری از مواقع به ضررش تمام شده است. با این بازیکن بااخلاق و باتجربه پارس جنوبی گفتگویی نسبتاً مفصلی انجام دادیم و از او درباره حضور کوتاهش در استقلال و ماجراهای آن دوران پرسیدیم و صحبت کردیم ...
چرا گل فروش های شهر آقا جمال را می شناختند؟! + عکس
: تو که ماشین داری، خانه داری، زن و بچه هم داری، برای چی می خواهی به سوریه بروی؟ آقا جمال خندید و هیچ حرفی نزد. من حسابی عصبانی شدم. گفتم: چرا جوابش ندادی؟ گفت: این آدم اندازه ی درک خودش حرف زد. وقتی می خواست برود حتی پیاز هم برای من سرخ کرد تا میرود من کاری نداشته باشم. دوستانش در بالکن های خانه سازمانی آمده بودند و مسخره اش می کردند. خودش می گفت: همین که خدا از دست من راضی باشد برایم بس است. آقا ...
فاصله کم مون اذیت تون نمی کنه؟!
تر است بگویی گوشی را جواب دهد و بگوید دستت به میله بند است. ایستگاه بعد پیاده می شوی. آن قدر بهت فشار وارد شده که همه اش حس می کنی چند تکه از وجودت را توی قطار جا گذاشته ای و روح پاره شده ات هم دیگر درمان نخواهد شد. پیاده رو خیلی شلوغ است. همه تلاش ات را می کنی تا فاصله را با نفر جلویی حفظ کنی و بهش نخوری. در همین حین کفش نفر عقبی، که او هم وضعیتی شبیه به شما را دارد، هی مالیده می شود به پاشنه کفش ...
شیوه شهید طهرانی مقدم در به نتیجه رساندن تحقیقات پروژه های موشکی
: "کیلویی کاره!" حاج حسن به این حرف ها کاری نداشت. هدفی که توی ذهن حاجی بود آنقدر بزرگ بود که توی ذهن بعضی ها جا نمی شد. کاری به کارشان هم نداشت. تا آخرین روز کسی حاجی را در حال بد گفتن و زیرآب زدن و شکایت کردن ندید. اصلاً این کارها را بلد نبود. حاجی تخصصش راه انداختن بود آن هم نه مثل راه انداختن های بقیه که می نشینند در انتظار ترفیع و تشویق و قدر دانستن و این چیزها. می گفت: "کاری رو که ...
حواشی جالبی که کلاس های درس مجازی به همراه داشت/ تدریس با کت و زیرشلواری در مکتب آنلاین با اعمال شاقه!
فردا مرخصی اش تموم می شه می ره وای فایشونو خاموش می کنه. ماهی: جای خواهرم می رم کلاس مجازی و پاسخ سؤالات استاد رو می دم و نمره براش درو می کنم. حشمت: تو کلاس مجازی می خواستم با رفیقم حرف بزنم نمی شد به بهونه تراش کردن رفتیم کنار سطل آشغال ویندوز حرف زدیم. حسین: اول کلاس مجازی یه بار می نویسم صدا قطع و وصل می شه بعد هر 5 دقیقه پیست می کنم تو چت محمد: معلم ...
روایتی ناشنیده از وصیت عجیب حاج قاسم
چطوری؟ چند سوال دیگر هم در همین رابطه پرسید. گفتم: یک و نیم ساله بودم که پدرم سال 63 در جبهه غرب توسط کومله و دمکرات، منطقه بوکان به شهادت رسید. نیم ساعتی که حاج قاسم در منزل ما بود فقط مرا دخترم خطاب می کرد. بعد از 32 سال اولین بار بود که حس کردم دارم با پدرم صحبت می کنم. بچه هایم را مثل یک پدر بزرگ مهربان در آغوش گرفت و مدام می بوسید. حال هوای همه ما نگفتنی بود. محمد حسین هم نمی دانم چش ...
نقش شهید رضا چراغی در عملیات والفجر یک/ آتش به جای خون
.... در 142 و 146 هم مشکل داشتیم. در مجموع، کار عملیات در 146 گره خورده بود. اگر این ارتفاع فتح نمی شد، کل عملیات زیر سؤال می رفت. گردان های لشکر 27 و لشکر 31 در خطر محاصره بودند. چاره کار، تهاجم همه جانبه به سوی 146 بود. این گره می بایست باز می شد؛ وگرنه عقب نشینی را پیش رو داشتیم. غروب، رضا چراغی و حسین الله کرم به ارتفاع 112 آمدند و وضعیت موجود را بررسی کردند. تا چشم کار می کرد، میدان ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی؛ ستاره های گربه باز!
.... خانومم، بذار تب عکس های آتلیه بخوابه، بعد برو سراغ پروژه جدید خب! تصویری قدیمی از محمدرضا گلزار. شما خودت خیلی به حرف هات عمل نمی کنیا گویا! دیگه نگران کرونا نباشین؛ حتما شکست می خوره! خوبه قضیه کل کل این سه نفر، سر موضوع دیگه ای نبود؛ وگرنه من یکی که روم نمی شد دیگه از این به بعد پیج نوید محمدزاده رو باز کنم! باز پژمان بازغی ...
قربانیان: کاظمی قسم خورد که بادران صعود می کند
خواهد سرنوشت لیگ را تعیین کند ! او اینطور حرف هایش را با ما آغاز کرد: اولا هشت مسابقه مانده است. یک زمانی یک بخشنامه جهانی توسط خود فیفا ابلاغ می شود و باید اجرا شود؛ حالا هر چیزی که می گویند. این می تواند یک نسخه قابل احترام باشد. مثل اساسنامه اشتباهی که دوستان نوشته بودند و حالا مجبور شدند که آن را اصلاح کنند. حالا فدراسیونی که الان رئیس هم ندارد، بیاید یک نسخه برای لیگ بپیچد که نمی شود ...
خلاقیت یک معلم تبریزی در روزهای کرونایی/ تدریس با عروسک های قصه گو + فیلم و عکس
هم در تبیین این موضوع و در جهت اطلاع رسانی آموزش های مجازی ضعیف عمل می کنند. توضیح شفاهی برای بچه ها ملال آور است وی با بیان اینکه دانش آموزان استقبال زیادی از این نوع روش تدریس دارند، ادامه داد: بچه ها عاشق این نوع تدریس ها هستند. دیگر دوران تو بنشین روی صندلی و من از کتاب برایت درس بدهم گذشته است. در روش جدید آموزش هم یادگیری بچه ها افزایش پیدا می کند و هم معلم متکلم وحده نیس ...
ماجرای بچه ننه ای که امپراتور شد!
که پایتخت خودش را آتش زد، مسیحیان بسیاری را به صلیب کشید، مادرش را کُشت و بعد مُرد! اما شاید خیلی از ما ندانیم که نرون، اصولاً یک بچه ننه تمام عیار بود. او پدرش را در کودکی از دست داد و مادر سیاستمدارش آگریپینا همه کاره نرون شد. او در 16 سالگی به قدرت رسید، اما عملاً امپراتوری روم توسط مادرش اداره می شد و نرون هیچ نقشی در مدیریت امور نداشت. او حتی نتوانست برای ازدواج خودش تصمیم بگیرد و ...
می خواست مدافع حرم شود، شهید مدافع امنیت شد
: عمو یک درگیری کوچک بوده... نظامِ دیگه! حالم بد شد و منقلب شدم، من را داخل ماشین گذاشتند و در مسیر تا بیمارستان عمو رو به من کرد و گفت: عمو برای بچه ات قرآن بخوان و دعا کن، گفتم: مگر چی شدن عمو؟ الان گفتی که تیر به پایش خورده؟ گفت: عموجان پسرت رفته تو کما! بعد که رسیدم بیمارستان صورتم را بوسید و گفت: خدا بهت صبر بده عمو! گفتم یعنی چی؟ من متوجه نمی شم! یعنی چی خدا بهم صبر بده؟ گفت: پسرت ...
همسایه آقا روایت زندگی شهید مدافع حرم
بود که بعد قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان بروند. اما طی راه به کمین تروریست ها می افتند و انصاری به شهادت می رسد. بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک می شود و گویا نیرو های سوری همراه شان هم فرار می کنند. در این هنگام علی قصد می کند جلوتر برود. آقای مجدم می گوید ما که مهماتی نداریم. علی می گوید من دو نارنجک و پنج فشنگ دارم. چون در تاریکی مشخص نبود چه کس ...
چطور کرونا را شکست دادیم
. در این ایام، کلی اداره روابط عمومی و امور فرهنگی آمدند با چند کلیپ جذاب و صرف چند میلیارد بودجه ناقابل به ما یاد دادند که چطور در خانه بمانیم. مطلع تمام این کلیپ ها هم این بود (لطفا با صدای جذاب خوانده شود) حالا که ویروس کرونا کشور عزیزمون رو درگیر خودش کرده، الان فرصت خوبیه که... و در ادامه به ما گفتند که هشتگ کتاب خوب بخوانیم یا هشتگ به کارهای عقب مانده مان برسیم. چون تا قبل از این ما فکر می ...
روایتی از زیبایی های ایثار در نقاهتگاه کرونا
و امورات را بررسی می کنند. برگشت و سرجایش نشست. بعد از توضیحات، رفت بین بیماران، یک بنّا بود و دیگری سلمانی داشت. می گفت همینجور که داشتم موهای سر یک بچه را می زدم، حرارت سرش رو متوجه شدم، به پدرش گفتم این تب داره، پدرش حاشا می کرد، فرداش تو خونه افتادم و بعد بیمارستان رباط کریم بستری شدم . یکی دیگر راننده واحد گزارش خبری صدا و سیما بود. می گفت دوربین و سه پایه ای را که برای تهیه گزارش ...
شناسنامه بی شناسنامه
.... گفتم این پسرعمویم است و آن یکی داداشم. بجنورد خیلی با ما راه آمد. خدا هوایمان را داشت. هیچ کس باورش نمی شد، می گفتند مدرکت قلابی است. گفتم خودتان قلابی هستید، شوهر من واقعی است. خدا رو شکر درست کردیم. همه می رفتند افغانستان و تا پاسپورت نمی گرفتند، ثبت ازدواج نمی کردند. من با یک کارت توانستم. با عقل و هوش خودم. می گوید اگر اداره گذرنامه مشهد بود، برگ سبز را می انداختند زیر پایش. پروانه کار ...
روایت هایی از خانواده هایی که کرونا عزیزانشان را از آن ها گرفت
شب اول که از بیمارستان به خانه بر می گردند، متوجه می شوند که چند نفر از همسایه ها پشت در آپارتمانشان در حال ضدعفونی کردن در هستند. همسایه ها به ضدعفونی کردن در آپارتمان ها اکتفا نمی کنند و تمام آسانسور و راه پله جلوی در خانه آن ها را الکل می پاشند؛ من و خواهرم پشت در وایساده بودیم. نمی خواستم گریه کنم چون باید دو نفر دیگه رو آروم می کردم. دختر کوچک خانه دستش را جلوی دهانش گرفته و می خواهد ...
داستان کرونا و جهادی ها(9) روایت نهم، قِلق پیرمرد
به روبه رو و چیزی نمی گفت. گفتم: اخم می کنی؟ باید بخوری! یکی دو قاشق بهش دادم. جوری غم باد کرده بود که انگار به جای کرونا، قشون مغول ریخته اند تمام زندگی اش را آتش زده اند و همهٔ کس وکارش را از دست داده. دلم برایش سوخت. یک بغض عمیقِ کهنه شده، راه حرف زدنش را بسته بود. ابروهایش را درهم کشیده بود و آرام غذا را پایین می داد. این طور فایده نداشت. باید حالش را عوض می کردم. هر چه از فک ...
نظر سعید حدادیان درباره مهران مدیری، محسن تنابنده، گلزار و دیگران
دوست شان دارند. نباید گذاشت آنها حذف شوند. او سپس به تلویزیون دیدنش اشاره کرد و خاطره ای از سریال پایتخت گفت: حاج خانم من تلویزیون بین حرفه ای است. من هم خودم نقد محتوای تلویزیون در خود تلویزیون در دهه 60 و بعد در آموزش و پرورش می کردم. خانواده پایتخت می دیدند ، من هم نگاه می کردم. یک شب دیر شروع شد، زنگ زدم به مدیران تلویزیون گفتم اگر شروع نمی شود من بگیرم بخوابم! این مداح ...
خورشید مستِ دیدنِ این قُرصِ ماه شد/ چطور می شود امام زمان(عج) را دید؟/ نقش حضرت قائم(عج) در دفع بلا از ...
السلام معرفی کرد و بعد از خود، ناظر املاک و متصدی کارهای خویش گردانید، و آنها را با نام و نسب به مردم معرفی نمود. اینها، همه دارای عقل، امانت، وثاقت، دِرایت، فهم و عظمت بودند. * * * چطور می شود امام زمان(عج) را دید؟ دریافت فیلم لزوم اعتقاد در عصر غیبت امام جواد (ع) می فرمایند: حضرت مهدی علیه السلام بعد از اینکه یادش از خاطره ها محو شد و بیشتر ...
هادی غفاری: هویدا در دادگاه گفت توکلت ُعلی الله ؛ به او گفتم حوصله کن، الان کُلت علی الله است!
د و یا داستان ربودن هویدا بشود، آقای خلخالی تمام تلفن ها را از پریز درآورد. - هویدا را چه کسی اعدام کرد؟ هیچ کسی نمی داند، هر کسی هم بگوید من می دانم، دروغ گفته است. فقط آقای هویدا خودش می داند و آن کسی که زد، می داند. حتی اگر من هم بگویم، خلاف گفته ام. - به هر حال شما پرسیدید؟ نه، هیچ کسی نمی داند. - شما از آقای خلخالی نپرسیدید؟ نه، خدا را گواه می گیرم که نپرسی ...