سایر منابع:
سایر خبرها
یکی اون بالاهست که حواسش به ماست
جوری حل شده... خدا رزاقه، می رسونه... گفتم: ای بابا...! ما که نامحرم نیستیم! راستشو بگو دیگه! ... گفت: تو فکر کن یه تاجر یهودی توی بازار هست، هر ماه یه مقدار پول برام میاره کمک خرجم باشه... گفتم: آهان... ای ناقلا ! دیدی گفتم...! حالا شد یه چیزی! چرا از اول راستشو نمی گی...؟ گفت: بی انصاف! سه بار گفتم خدا میرسونه باور نکردی... یک بار گفتم یه یهودی می رسونه باور کردی ...
پیروانی: علیه برانکو نبودم، کی روش اخراجم کرد!
خصوصی موفق شود، خیلی کم اتفاق افتاده است. مدافع پیشین تیم ملی ایران درباره خصوصی سازی باشگاه های استقلال و پرسپولیس گفت: چند روز قبل به عنوان نماینده تیم در این زمینه حرف می زدم و گفتم که وقتی می خواهید یک چیزی را وارد بورس کنید، نباید زیان ده و با مشکل مالی مواجه باشد، اما متاسفانه هر دو باشگاه بزرگ ما بدهی های کلان دارند. پیروانی یادآور شد: قرار است ورزشگاه های درفشی فر و ...
حکایت چادر سفیدی که خواهرم برای عروسی علی خرید / وقتی کارت جعلی شهید مدافع حرم لو رفت
زد که 12 شب برای تهران ماشین هست. به من گفت: سامره من دارم میرم تهران. گفتم: علی آقا یه دفعه؟ چون زمان رفتن شون مامان و بابا خواب بودن و من بیدار بودم. گفت: یه کاری تو تهران برام پیش اومده دارم میرم زود برمی گردم. منم همین جوری خیلی معمولی باهاش خداحافظی کردم و علی آقا رفت. خداحافظی تلفنی علی با پدر و مادر وی اضافه کرد: علی اگه نگفت به خاطر این بود که اعزامش قطعی نبود. پیش ...
چه کنیم تا بهره برداری ما از برکات ماه رمضان حداکثری شود؟ +صوت
هر جا که هستیم به سفره افطار برسانیم اما دم افطار همچین که موذن می خواست اذان بگوید مرحوم علامه از خانه بیرون می رفت همسرش می گفت: یک بار به ایشان گفتم آقا کجا می روید همه دم افطار سعی می کنند زودتر به خانه هایشان برسند حالا شما برخلاف سیره همه دم افطار می زنید بیرون! کجا می روید آخه؟ فرمودند؛ می روم به حرم نورانی کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تا روزه خود را با بوسه بر ضریح نورانی ...
رأی اولی
.... بچه ها گروه گروه توی نیم کت ها مشغول حرف زدن بودند. حرف زدنمون درباره ی انتخابات با احتیاط بود. چند باری به گوش خانم ناظم رسونده بودند و اومده بود بهمون تذکر داده بود بحث انتخاباتی نداشته باشیم. مهناز از نیم کت آخری بلند بلند دوستم فریده رو صدا زد. سرمو چرخوندم عقب و گفتم: ها چیه؟! مهناز که دولپی پفک می خورد. دهنش باز موند و گفت: آخه تو فریده ای؟! نه می خوام بدونم تو فریده ...
خاطره ای از موشک های قرارگاه رعد اهواز و شهید بابایی
.... گفت: عجب مرد بزرگیِ این! آقا من رضایت دارم. فقط منو برسون خونه. عیبی نداره پام. اگر شکسته باشه، فوقش می رم گچ می گیرم. گفتم: پس رضایت داری خداوکیلی؟ گفت: آره به خدا؛ رضایت کامل دارم. رساندمش درِ خانه اش. در زدم، رفت داخل. بی سیم پی آرسی 66 را برداشتم، عباس را گرفتم و گفتم: عباس اُکی شد. بدبخت رضایت داد. گفت: اقلا پولی می خواستی بذاری جیبش. گفتم: بهش گفتم، قبول نکرد. پرسید: از ما راضی بود؟ ناراضی نبود؟ من می تونم اون دنیا جوابشو بدم؟ گفتم: بابا، این حرفا چیه عباس؟ مگه تو زدی بهش؟ گفت: بالاخره به دستور من بوده است دیگه؛ من ین جا بودم دیگه. انتهای پیام/ ...
خاطرات جالب خبرنگاران لرستان از معلمان خود در دوران تحصیل اینبار خاطره ابراهیم شریفی
گفتم یه دونه یواش بدید. صاحب مغازه خندید و گفت پسرم چی میگی؟ تکرار کردم یواش. بهم گفت من که بلند حرف نزدم که میگین یواش. چی میخای بدم بهت؟ باز گفتم یواش. ناراحت شد و گفت: آخه یه الف بچه رو چه به این حرف ها. تو اون مدرسه چی یادتون میدن؟ گفتن به بزرگترتون بی احترامی کنید؟ سکه رو پس داد و گفت هیچی نداریم. سرم رو پایین انداختم و ناامید سراغ مغازه دیگه رفتم. روستامون کوچیک بود و چند مغازه بیشتر نداشت. قبل ...
مجتبی محرمی: اشتباه کردم قلعه نویی را زدم
، همه چیز تمام شد و اتفاقات خوبی برایم رخ داد. دختر مجتبی محرمی به پدرش افتخارمی کند؟ این را از خودش باید بپرسید اما همیشه سعی کردم برای دخترم پدر خوبی باشم، او چند وقت پیش به ایران آمده بود، با هم در خیابان قدم می زدیم، مردم می آمدند عکس می گرفتند گفت بابا خسته نمی شوی این همه عکس و امضای یادگاری می دهی؟ جواب شما به دخترتان چه بود؟ گفتم همین مردم، من را ...
بی پولی، بی کاری، بی سوادی / چلّوهای بی هویت در کوچه پس کوچه های بسکابادی
لهجه بلوچی می گوید: از اوو تَه دیدُم دستات خالیه، اما گُفتم یه وخت اسم ورمِداری که اِقد دورت آدم جمع کِردی... دنبال واژه ای برای جواب هستیم که یکی از زن های جمع می گوید: آمده بنویسه تا یه وَخت کسی پیدا رِه به داد ما برسه. حرفت رِ بگو.... با وجود آنکه حرف های زن ادامه دارد، پیرزن متوجه او و حرف هایش نیست. سنگینی نگاه ناامیدش رو به ماست. پیرزن بدون آنکه منتظر جوابی باشد، دو دستش را پشت ...
مرگِ شرف!!!
زور سُراند. بلند شد به سختی. کمی خود را تکاند و با لکنت زبان گفت: "این حا حالش خی خیلی وخ وخ وخیمه. نیاز ز به مَع معجون داره."جن گیر را به زور چپاندند در ماشین و بردند. درب خانه را زدم. ننه در را باز کرد. خلاف همیشه دمغ بود و گرفته. لبخند از لبانش محو شده بود. جواب سلامم را به زور داد. پدر بزرگ روی سکوی جلو خانه نشسته بود. قلیان مانند جوان کمر بسته ای روبروی ایشان نشسته بود. بی ...
محمدخانی: دوست نداشتم به استقلال بروم
گیر داد. به خاطر چی؟ اگر اشتباه نکنم بازی با دارایی بود، بازیکن حریف خطا روی من کرد و من بلند شدم تا ببینم این بازیکن چه کسی بوده است، تو رختکن به من گفت ناصر بار آخرت باشه بازیکن خطا می کنه بلند می شی و نگاه می کنی، سرتو می اندازی پایین و رد می شوی، بعد با صدای بلندتر گفت متوجه شدی چی گفتم؟ حتما شما جواب دادید، چشم؟ من هم جواب داد چشم، هرچه شما بگویید، علی آقا مجتبی محرمی ...
چهل سال قابله بودم و بیش از 300 نوزاد به دنیا آوردم/ فقط زایمان طبیعی را قبول دارم
خانم ایستاده اید من کلی بچه دنیا آورده ام. حالا نمیتوانید بچه را در شکم مادرش درست کنید. دست هایم جون ندارد وگرنه نشانتان می دادم. دکتر نگاهم کرد و گفت: دوباره بگو که گفتم دیگر جان ندارم حرف بزنم. اول انقلاب از بیمارستان آمدند و به من گفتند بیا و در زایشگاه چند بچه به دنیا بیاور تا به تو مدرک تجربی بدهیم. گفتم: دیگر پیر شده ام. من مدرک نمی خواهم. سواد آن را ندارم. خدا را شکر هیچ بچه ای در دستم فوت ...
پلک راست بی بی
، نوزاد پیچانده در پتو را روی زمین گذاشت و جوراب ضخیمش را تا بالای زانو کشید و بلند شد ایستاد و چادر مشکی کِرِپ اش از نوک کله ی سرش پهن کرد روی سرتا سر بدنش وخودش را توی آیینه ی تمام قد عمودی وسط دو درب کمد بلند قهوه ای سوخته، وَرَانداز کرد و جواب داد:" بی بی جان، تو، باید یکی از خودت پرستاری کنه. نگرون نباش. حواست به قورمه سبزی روی بخاری باشه.گذاشتم قوام بیاد."کتری آب جوشیده را به بی بی نزدیک کرد و ...
روایت عجیب جهادگر کرونایی از قاچاق مشروب تا نجات جان بیماران
کنم ولی لحظه آخر نگاه قاضی امینی و صدایش در گوشم می پیچید که گفت مرد باش پای قول و قسمت بمان! یک شب دلم شکسته بود از واکنش اطرافیان و گفتم آخدا! کمکم کن. تو به دل قاضی انداختی قسمم را باور کند چون تو باورم کردی، توبه ام را پذیرفتی. حالا هم دستم را بگیر. هیات جواد الائمه بابلسر هم پاتوق من شده بود. آن سال ها با دل شکسته به هیات می رفتم و عشق و ارادتی که از بچگی به اهل بیت داشتم رنگ و بوی دیگری ...
توضیحات هادی کاظمی درباره فصل دوم شب های برره
.... شاید هم روزی خواندم. هادی کاظمی تاکید کرد: متاسفانه به برخی شرایط عادت کرده ایم و انگار بی حس شده ایم. یک وقت هایی می نشستیم با پدر و بزرگان و خواندن کتاب عشق و حال می کردیم. الان فقط گوشی شده است و به کف دستمان نگاه می کنیم. او توضیح داد: هنوز ویدئوهای شب های برره در فضای مجازی است. چند وقت پیش به سیامک انصاری می گفتم که هنوز هم مردم دوست دارند. شاید فضای تلویزیون آن ...
گفتند برای بیمارستان داوطلب هست، شما به غسالخانه می روید؟
کجایی؟ قرنطینه خانگی دارید؟ من هم جلوی در غسالخانه می گویم بله بله در خانه هستیم و اصلا بیرون نمی رویم. دوباره صدای خنده جمع بلند می شود. ***تماس می گیرند و می گویند یک وقت بیرون نروی! تا همین چند هفته پیش روی کتاب ها و جزوه های درسی اش خیمه زده بود و از آن ها جدا نمی شد. اما حالا به قول خودش وسط کار است و دروس را به شکل عملی پاس می کند. حجت الاسلام معتدل می گوید فقط همسرش از ...
مهر مادر
...> پرستاری از اتاقش بیرون آمد. رو به من کرد و گفت:"پس تویی که هر روز زنگ می زنی و سراغ خانم دکتر گل مارو می گیری! بدون توجه به حرف های پرستار، نگاهم را برگرداندم. سرم را به شیشه ای که چهره مادرم در آن نمایان بود؛ تکیه دادم و زیر لب این چنین گفتم: تو نیستی! وتمام خاطرات چون آینه در نگاهم جا خوش کرده است تو نیستی! وتمام حرف هایت چون باران در سکوتم مرا به ...
وقتی ماهی ها قهر می کنند
. جرات نمی کردم برگردم، سوار ماشین بشوم و به سین جیم های خواهرم جواب پس بدهم.به هر بدبختی بود، خودم را رساندم پشت رل. خواهرم صدای رادیوی ماشین را پایین آورد و چپ چپ، وراندازم کرد: -ها؟! این چه قیافه ایه به خودت گرفتی؟ دست از پا دراز تر برگشتی! نکنه تو هم م م؟ از صبح تا حالا این جا نشستم، ببینم چه شد نتیجه ی آزمایشت. می خواستم اگه منفیه، برم بلیط امام رضا رزرو کنم. .اما... خواهرم، برگه ...
مهری و مازیار: چت شبانه
ریخت و زیر پتو با خودش حرف می زد. انگار حرفای مازیار رو میشنوه و بهشون جواب میده: "چقدر آخه بی معرفتی تو مرد؟! همین زن داداشت زهرا قدش نصف قد منه، وزنش پنج کیلو هم از من بالاتره، ببین شوهرش چه جوری داره قربون صدقش میره. حالا من هنوز یک سال از زندگیم نگذشته بود که تو پاریس متوجه شدم با اون دختره ی بی ریخت عراقی ریختی رو هم و سفرم رو کوفتم کردی. گفتم اشکال نداره، اشتباه کرده، بگذرم ازش. هر بار ...
نجف دریابندری از نگاه محمود دولت آبادی
نمی شنید و این را در آخرین دیدار متوجه شدم که سخن هم نمی گوید. مدتی که نشسته بودم کنارش فقط نگاه داشتیم به یکدیگر و این مفهوم مشترک در ذهن می گذشت که ” بله ، چنین است !” و آنچه هنوز در نجف دریابندری زنده بود چشم هایش بود که همان خنده ی خاموش را در خود داشت و اجازه نمی داد به تو که غمگین در او بنگری. شاید این به نظر عادی بیاید برای اشخاصی که از نزیک نجف را ندیده بودند چنان افراخته و به ...
رعایت عدالت در گفتار با دیگران
...، گفت: اینها مقدس هستند، کار به سیاست و انقلاب ندارند. من بلند شدم گفتم: شماها که نماز می خوانیدولی روز قدس در راهپیمایی نمی آیید یا مرگ بر آمریکا نمی گویید، شما پنجاه درصد مسلمان هستید. دلیل؟ جمله جمله معنا کن، اشداء جمله جمله، قاری: أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ (فتح/29) نسبت به کفار خشن باشد. اشداء یعنی شدید، تند باشد. قاری: رُحَماءُ بَیْنَهُم نسبت به خودی ها مهربان باشد. قاری: تَراهُمْ ...
روایت هایی از بازماندگان درگذشتگان ناشی از کرونا
رو ببینیم . او ادامه می دهد: پدرم 6 روز در بیمارستان بود و اصلا اجازه نزدیکی و در کنار او بودن رو ندادن، با موبایل باهاش حرف می زدیم . مینو ساکن تبریز که پدر همسر 72 ساله ی خود را از دست داده است در توضیح تجربه ی خود، با لحنی غم زده می گوید: دو هفته قبل از فوت سرما خوردن و دوتا پزشک گفتن سرماخوردگی هست، احتمالا تو راه بیمارستان فوت کردن و ایست قلبی کردن و به عنوان مشکوک به ...
خاطرات مرد خستگی ناپذیر خان طومان مدافع حرم
... عشق به قرآن نماز خواندن و قرائت قرآنش مخصوص خودش بود، موقع قنوت، سرش را رو به آسمان می کرد و با صدای بلند، دعای قنوت را می خواند. اولین قرآن را هم بابا در میلاد حضرت محمد به من هدیه داد. در صفحه اولش نوشته: و تقدیم به دخترم . مسافرت هم که می رفتیم، قران خواندنمان ترک نمی شد. رفته بودیم قم، منزل عمویم آن شب را باهم قرآن خواندیم، خیلی لذت بردیم. یک شب هم خانه خودمان ...
هفت مرد جهادگر از یک خانه / سلبریتی اینستا ی جهادی ها + تصاویر
بین حرف هایشان می فهمم، پاشنه آشیل هر شش مرد جهادی، پدرشان آقا یوسف فرجی است. اگر او امر کند همه پسرها تحت فرمان پدر هستند. باید سراغ آقا یوسف می رفتم. مردی مهربان که نه گفتن برایش سخت است. مخصوصاً که با حس و حال دختر پدری به سراغش بروی دیگر زبانش به نه باز نمی شود. پسران آقا یوسف غافله دار عشقند نمی دانم از فعالیت های جهادی کدام یک از برادرها بگویم. با هرکدام از پسران آقا ...
گفتند برای بیمارستان داوطلب هست، شما برای غسل اموات کرونایی می روید؟ + تصاویر
ببینند و آن ها هم با دیدن او لبخند به لب دنباله حرف هایشان را می گیرند. تیموری حرف هایش را با خاطره ای از دختر کوچکش شروع می کند و صدای شلیک خنده جمع با این روایت فضای سالن را پر می کند: بنده خدا خانم محترم بنده به این کار های ما عادت کرده است. برایم تعریف می کرد که چند روز پیش در تکالیف دخترم آمده بود که با کلمه بابا جمله بساز. دخترم نوشته بود: بابا فقط کار می کند. خانم می گفت خیلی به شما احترام ...
هدیه جالب بیرانوند به کودک سرطانی (عکس)
که می گفت باید پرسپولیس را مثل پاری سن ژرمن قهرمان لیگ برتر اعلام کنند؟ من اولش هم گفتم دوست داریم بازی کنیم کما اینکه با همه رقیبان درجه یک بازی کردیم. گفتم اگر قرار به تعطیلی باشد، تصمیم عادلانه و فوتبالی گرفته شود. به نظر می رسد یک جور هایی تو بلاتکلیف ترین بازیکن پرسپولیس باشی؟ (با تعجب) چطور مگه؟! لیگ بلژیک به اتمام رسیده، اما لیگ ما هنوز معلوم نیست ...
یک روز در کنار غسال های جهادی
به گزارش ایسنا، امیر جدیدی در ادامه در روزنامه اعتماد نوشت: با رفیقم که عکاس خبرگزاری شینهوا ی چین است قرارمان را فیکس کردیم. تونل اول بزرگراه پردیس را که رد کردیم، به چشم خود دیدم که درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در برگرفته و کنار جاده اطفال شاخ به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سرنهاده اند. این تصویر را به فال نیک گرفتم و به چاک جاده زدیم. مسیر خلوت تر از آن بود که تصورش را می کردم. مه غلیظی تا پایین جاده آمده بود، طوری که وقتی دستت را دراز می کردی می توانستی ...
ویژگی های رفتاری حضرت خدیجه(س)
سلام کردم و پیرامون خاندان قریش پرسیدم، گفت: مشکلی نیست فقط یتیم ابوطالب دین ما را فاسد کرده است. گفتم نام او چیست؟ گفت: محمد و احمد. پرسیدم کجاست؟ گفت با خدیجه دختر خویلد ازدواج کرده و در خانه اوست. مهار شتر را کشیدم و به خانه خدیجه رفتم و در زدم. خدیجه پشت در آمد و پرسید: کیستی؟ خود را معرفی کردم و گفتم: می خواهم با محمد ملاقات کنم. او این گونه پاسخ داد: اذهب الی ...
نی بزن ای نغمه پرداز عزیز!
در موسیقی دارند. از پنج فرزند او سه نفر استعدادش را به ارث برده اند. کوچک ترین دختر او حالا ترانه های پدر را گوش می دهد و با او هم خوانی می کند. پسران بیست وپنج ساله و بیست ویک ساله جوانش هم ابتدا پا به پای پدر موسیقی سنتی می خوانند و حالا یک گروه رپ برای خودشان تشکیل داده اند. مشتاقی فر می گوید که سبک رپ با علاقه او فاصله دارد، اما به علاقه بچه هایش احترام می گذارد و حتی قرار است با هم یک کار ...