دوست ندارم درباره رفتنم از ایران حرف بزنم/آن زمان خیلی قضاوت شدم!
سایر خبرها
ریچارد فورد: آنقدر باهوش نیستم که نویسنده ای بزرگ باشم
دوباره انتخاب می کند. قبلاً به کریستینا می گفتم انتخاب می کنم که هر روز با تو ازدواج کنم . شما درباره لحظاتی می نویسید که ناگهان پدیدار می شوند که در آن ها قاب زندگی عوض می شود. لحظات خود شما کدام ها بودند؟ در سال 1982 مجبور شدم انتخاب کنم که تمام چیزها را دور بریزم و دوباره زندگی نویسندگی ام را آغاز کنم. نخستین کتاب هایی که نوشته بودم بد نبودند اما باید راهی پیدا می کردم که ...
استقلال پول قرض گرفته و روزی 50 میلیون ضرر دیرکرد می دهد
چقدر بودجه حتی به فینال جام حذفی نرسیده اند و یک جام نگرفته اند. متاسفانه فقط به ما گیر می دهند. یادمان هست ماشین خودتان را به امیرحسین صادقی دادید. بله، از این اتفاق ها که زیاد می افتاد. بازیکن می آمد و می گفت پول ندارم و تا پول نگیرم از اتاق بیرون نمی روم. می گفتم چه کنم؟ هر چیز دم دستم بود می داد. از موبایلم بگیرید تا تلویزیون و ماشینم را. لکسوسم را به امیرحسین صادقی دادم. البته ...
جوان گلستانی رژیم صهیونیستی را ناک اوت کرد/ از آرزوی دیدار با رهبر انقلاب تا تجهیز حداقلی سالن تمرین
کنند و بچه ها را از حق اصلی آن ها محروم کنند. شب قبل اعزام از فدراسیون تماس گرفتند و گفتند جدول ها ریخته شده اولین بازی با اسراییل برخورد کردم و چه تصمیم می خواهم بگیرم همان جا به نماینده فدراسیون اعلام کردم به خاطر فلسطین وارد رینگ نمی شوم تصمیم خودم بود و هیچ کس هم کوچک ترین توصیه یا اجباری نسبت به من نداشت. تمام فکرم روی مسابقات بود چرا که دوسال هیچ جا نمی رفتم حتی عروسی ...
دختری که روی ویلچر ایستاد
اول به خودم می گفتم مگر می شود شفا پیدا نکنم. فیزیوتراپی می رفتم و بقیه را می دیدم که نمی توانند راه بروند اما می گفتم من فرق می کنم، خوب می شوم. من از نظر روحی هم خیلی آسیب دیدم. دوستانم بعد از یک مدت مرا فراموش کردند. طبیعی بود که این اتفاق بیفتد. به هر حال آنها زندگی خودشان را داشتند. یک مدت با خانواده بدرفتاری می کردم، ولی بعد دیدم که دیگر نمی توانم کاری کنم و شروع کردم به درس خواندن، دانشگاه ...
عزیزی: در فست فود خیابان فرشته نزدیک بود استقلالی شوم!
رؤیایی شدید. سال اول که به پاس رفتم رضا ترابیان سن و سالش از من بیشتر بود. همچنین محسن گروسی و رسول غنی زاده سابقه بیشتری نسبت به من داشتند و اصلاً به خودم اجازه نمی دادم کاپیتان آن تیم شوم. سال بعد از آن بهزاد غلامپور هم بود ولی، چون خیلی بازی نمی کرد من بازوبند را می بستم. راستی چرا به شماره 11 علاقه داشتید و این پیراهن را می پوشیدید در حالی که ستاره های دوست داشتنی شما مثل ...
از تنهایی تا خانواده 35 نفری آقای خاص
اقتدار کشور عزیزمان است و در راهپیمایی ها همراه اوست. از کودکی خرج زندگی با من بود از شغل و حرفه اش می پرسم تا برسم به سؤال درباره دست سازه هنری که تعریف آن را شنیده ام. او هم خیلی آرام از شروع به کار در دوران کودکی اش می گوید: از دوازده سالگی وارد حرفه ساخت کانال کولر و تعمیرات فنی شدم. چهارساله بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و من و مادرم تنها ماندیم. زندگی سختی را گذراندم و از همان ...
اروند، سنگ مزار فرزند من است
به فرزندانشان خاطره دیگری تعریف کرد و گفت: از عراق به معراج الشهدای اهواز آمده بودم. در بدو ورودم به معراج دیدم خانمی کنار در ورودی و زیر آفتاب نشسته است. توجهی نکردم، نگهبان گفت این خانم با شما کار دارد. رفتم سراغ وی، گفت آقای احمدیان سه روز است منتظر شما هستم، پسرم در عملیات رمضان مفقودالاثر شده، خیلی نذر و نیاز کردم بچه ام پیدا شود روی کارتش امضای شما بود. گفتم خدا را شکر الحمدالله بچه ات پیدا ...
رانندگی همراه با جسد همسر!
مگو های خانوادگی که متأسفانه خانواده اش هم به این اختلافات معمولی دامن می زدند. دختر بزرگت زمان حادثه کجا بود؟ من اهل شهرستان دزفول هستم و بستگانم در این شهر زندگی می کنند و خودم نیز در دزفول خانه دارم و گاهی هم برای تفریح همراه خانواده ام به دزفول می روم. قبل از عید همسرم همراه دو فرزندم به دزفول رفتند و من هم 14 فروردین از تهران به دزفول رفتم و چند روزی آنجا بودم. زمان بازگشت ...
آقای نیم قرن ترجمه / احمد راسخی لنگرودی
فرهنگ امروز / احمد راسخی لنگرودی یادم هست که یک روز رسم داشتیم و من نکشیده بودم. آخرین ساعت کلاس بود؛ یعنی دو بعدازظهر... آقای علومی همین طور که داشت رسمها را می دید، به من رسید. گفت: رسم شما؟ گفتم: نیاوردم. گفت: جا گذاشتی؟ گفتم: بله. گفت: بلند شو برو بیار. من هم بلند شدم و وسایلم را جمع کردم و رفتم. رفتم که رفتم! 1 این سخنان ملاح زاده ای است به نام دریابندری که از مدرسه ...
کهریزک از درون کهریزک
. خیرالنسا محمدی 20 سال است اینجا از سالمندان نگهداری می کند: پسرم ده نفر را واسطه کرد این روزها به هوای کرونا سرکار نیایم. گفتم پسرم من 20 سال است رفتم باز هم می روم. زیاد هم شلوغش نکن. 14 روز ماندم همه اش از خدا می خواستم رو سفید بیرون بروم اما رفتم خانه نگاهم نمی کردند.می رفتم تو ماشینم گریه می کردم. پنج روز مانده به عید آمدم تا ده عید. همه بدنم با این لباس های ایزوله آش و لاش شده بود، عرق ...
راز عجیب کشتن داماد توسط مادرزن+جزئیات
این موضوع با او درگیر بودیم .او قبلاً هم چند بار به شدت مرا کتک زده بود .حتی دو بار در خانه مادرش مرا به حدی کتک زد که مادرش به کمکم آمد. وی درباره علت آخرین درگیری با شوهرش گفت : من به پشت بام رفته بودم که زن همسایه را دیدم و به او مشغول صحبت شدم. می خواستم از پشت بام به خانه بیایم و چای ببرم تا با زن همسایه بیشتر صحبت کنم اما متوجه شدم در پشت بام بسته است . آنجا بود که فهمیدم شوهرم بار ...
برانکو: پیشنهاد استقلال؟ نه! به دو دلیل قبول نمی کنم
خیلی دوست ندارم در این رابطه صحبت کنم. این تیم سرمربی دارد که کارش را به خوبی انجام می دهد و البته بازیکنانی که متوقف نمی شوند. این بازیکنان یاد گرفته اند هر روز به خود انگیزه بدهند و مغرور نشوند. نه مغرور می شوند و نه با شکست و باخت امید خود را از دست می دهند. آن ها جنگجو هستند. این روز ها در فوتبال ایران بحث تعطیلی یا ادامه مسابقات لیگ برتر خیلی کشدار و طولانی شده است. شما به عنوان یک ...
جنایت هولناک در شب چهارشنبه سوری مشهد
لحظه به دنبال آن دو سه نفر دویدم! که مسافتی را دور شدند، اما وقتی به طرف منزلم بازگشتم آن ها نیز دوباره پشت سرم آمدند و باز هم این بمب های دست ساز را به دیوار کوبیدند این بار که به سمت آن ها برگشتم یکی از آن جوانان کیسه حاوی ترقه ها را درون فضای سبز حاشیه خیابان انداخت. من هم آن کیسه را برداشتم و در حالی که به شدت عصبانی شده بودم به طرف منزلم حرکت کردم. در این هنگام یکی از آن جوان ها ...
صوت/ دعای روز بیست و پنجم ماه رمضان
جهنم به قلبتمان مراجعه کنید فَانْظُرْ إِلَی قَلْبِک فَإِنْ کانَ یحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَّهِ ببین اگر اهل خیر را دوست داری؛ افراد نماز شب خوان را دوست داری بدان که در تو خیر هست و انشاء الله اهل نجات خواهی بود خاطره: زمانی در قم بودم دیدم دختران دبیرستانی از مدرسه به منزل می رفتند و همه رو هایشان را گرفته بودند و با حجاب بودند و خیلی خوشحال شدم و وقتی به تهران برگشتم به طلبه ها ...
پسرم را با وساطت دخترانش راهی سوریه کردم
، چطور می شود دختری به قد و قامت صدیقه سادات بین پدر و پدربزرگ وساطت کند تا اذن سوریه رفتن پدرش را بگیرد. پدر شهید اینطور ادامه می دهد؛ یک روز نوه ام صدیقه سادات آمد پیش من و گفت بابابزرگ می دانی بابا مصطفی برای رفتن به سوریه نذر کرده و از خانه مان تا قم پیاده رفته است؟ گفتم نه دخترم خبر نداشتم. گفت بابا به من گفته که به جز او دیگر پسری ندارید و همین حساسیت باعث شده رضایت ندهید. بابا از من خواست ...
گزارش مکتوب .... شاد پر درد سر ؛ تنها مٌسکنی برای آموزش در شرایط کرونایی
به گزارش خبرگزاری صداوسیما مرکز بوشهر ، سخت مشغول بود هرچه صدایش می کردم متوجه محیط اطرافش نبود نزدیک تر شدم و گفتم خاله جان چند دقیقه است دارم صدایت میزنم نشنیدی؟! متعجبانه و بی توجه به سئوالی که پرسیدم گفت : خاله نمیدونم چرا دانلود نمیشه ،گفتم مگه داری چکار می کنی ؟ در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت : مطمئنم این بار معدلم کم میشه ... نگاهی به گوشی تلفن همراهی که ...
سنگ تمام دخترانِ زردپوش در روزهای قرنطینه
آن ها فضا و شرایطی غیر از آنچه ما از اولین سالِ روزه مان به یارگار داریم تجربه کرده اند پس تصمیم گرفتیم که مسابقه ای برگزار و با حس وحالشان شریک شویم، پوستر مسابقه را در فضای مجازی منتشر کردیم و تا به الآن استقبال خوبی هم شده است، حتی خیلی از خانواده ها تماس گرفتند و تشکر کردند چون ضبط حال و هوای فرزندشان در ماه رمضان و در شرایط قرنطینه شادابی را به خانه هایشان آورده بود. چرخ های ...
حسین بخشنده بود، من هم بخشیدم
، بالاخره قبول کردیم که اعضای بدنش را اهدا کنیم. گفتم من پسرم را خیلی دوست داشتم و هنوز هم دوستش دارم، اما نتوانستم نگهش دارم، الان او را به خدا می سپرم چون خدا بهتر از من می تواند نگهش دارد و مطمئنم جایش خوب است. حسین خیلی بخشنده بود، من هم قبول کردم اعضای بدنش را ببخشم تا خوشحال باشد. حسین متولد 1360 و فرزند اولم بود، هر وقت درباره کمک به مردم صحبتی می شد خیلی استقبال می کرد و دوست ...
شیلا خداداد | خاطره به یادماندنی شیلا خداداد از عسل بدیعی + بیوگرافی و تصاویر جدید
معتقد است اگر او هم در آن مقطع می خواست به بازیگری بپردازد و درگیر شب کاری ها می شد، نمی توانست آن طور که باید به زندگی مشترکش بپردازد. به ویژه این که دوست داشت خیلی زود مادر شود. قصه بازیگری شیلا خداداد از کجا آغاز شد؟ شیلا خداداد: تازه دیپلم گرفته بودم و منتظر نتیجه کنکور بودم، که یک روز داشتم به داروخانه می رفتم تا برای مادرم دارو بگیرم. آنجا با آقای مسعود کیمیایی مواجه شدم ...
روستائیانی تشنه، بر لب چشمه
قُجَه داغی نام داشت، مردان و زنان و کودکانی را دیدم که دبه به دست، در پشت تانکر آبی، منتظر پر کردن دبه هایشان بودند. به سمتشان رفتم و از علت آمدنم گفتم؛ یکی از آنها دبه را به دست کودکی داد و از من خواست با او همراه شوم؛ به سمت خانه پیرزنی رفتیم که اهالی او را ننه گلی صدا می زدند؛ ما مردی که ظاهرا پسر بزرگ ننه گلی بود وارد خانه شدیم؛ سرِ درد دلهایش باز شد و بلافاصه به سمت کمدی رفت تا ...
خاطره بازیگر زن جنجالی از سفر متفاوتش به نجف/ عکس
مخصوص سفر ندارم بره داخل پرواز ؟ گفتم نه ! همین یک کیف دو دوشی هست .! کلی محبت داشتن مثل همیشه و ردیف جلو صندلی رو اختصاص دادن بهم . کارهای گرفتن کارت پرواز و رد شدن از گیت که تموم شد با خیال راحت رفتم یه گوشه از نماز خونه تا نماز بخونم وکمی استراحت کنم . داخل نماز خونه برام جالب بود . بیشتر شبیه خوابگاه شده بود . از همه مدل افرادی که منتظر بودند . مسافرهای نجف و کربلا کاملا مشخص بودند ...
کینه و سرقت؛ انگیزه های پسر 21ساله در قتل زن تنها
....5میلیون بدهکار بودم. مانده بودم چه کنم تا اینکه فکر سرقت به سرم زد. چه شد که مقتول را انتخاب کردی؟ مقتول فامیل دورمان است اما وقتی روز حادثه زنگ خانه وی را زدم و گفتم بسته حمایتی برایش آورده ام مرا نشناخت. می دانستم او طلاهای زیادی دارد و اگر یک النگویش را بفروشم می توانم بدهی ام را بپردازم. اما حقیقتش این است که به هیچ عنوان قصد کشتن او را نداشتم. با خودم گفتم به بهانه بردن بسته به ...
بدون پلاک، بدون استخوان
. یک شب از خواب بیدار شدم و دیدم موسی الرضا در خانه نیست. وقتی برای نماز صبح به مسجد رفتم، دیدم لباس نظامی پوشیده و یک اسلحه سر شانه اش گذاشته است. گفتم مادر، اینجا چه کار می کنی؟ و گفت که پشت خانه نگهبانی می دهم. روز بعد برایم توضیح داد که با بچه های بسیج، نگهبانی می دهد و از محله مراقبت می کند. حتی با دمپایی، به جبهه می روم زندگی مشترک موسی الرضا شبیه همه زندگی های مشترک جوانان ...
قاتل همیشه به محل جرم برمی گردد
دادن بسته حمایتی به خانه اش آمده است و پسرش هم گفت مشکلی ندارد. وقتی در خانه بودم، متوجه دوربین های مداربسته شدم، به همین دلیل فهمیدم سرقت امکان ندارد و از آن خانه رفتم، ولی چند دقیقه پیش از افطار دوباره برگشتم و گفتم که کلیدهایم را در خانه اش جا گذاشته ام. وارد خانه شدم و این بار با چاقوی میوه خوری او را کشتم، طلاهایش را برداشتم و دستگاه دوربین مداربسته را هم با خودم بردم. فکرش را نمی کردم به این ...
شیعه و سنی در دشوارترین شرایط در کنار همدیگر هستند
زیرنویس خبر فوری نوشت که حادثه تروریستی در ستاد اتفاق افتاده است. داداش ناصر یک دوست هم دانشگاهی دارد که از بچگی با هم رفاقت داشتند، اسمش حمیدرضاست. بعد از انتشار این خبر حمیدرضا در خانه آمد و گفت ناصر مرخصی است؟ گفتم نه. یک شنبه آمده بود و بعد هم رفت. نمی دانم چرا انتشار خبر این حادثه همه خواهر و برادر ها را به خانه مادر کشانده بود! وقتی آن ها را دیدم پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ حرفی نزدند، اما ...
چرا سیدمحمد حسینی در اوج شهرت ایران را ترک کرد و فردی شرور شد؟ + عکس
تبدیل به پول کند: با 110 میلیون تومان پول به دوبی رفتم و 25 روز در خانه یکی از دوستانم ماندم. باید به تصمیمم فکر می کردم؛ به اینکه می خواهم بمانم یا برگردم. از نظر روحی شرایط خوبی نداشتم و گریه می کردم. تصمیمم را گرفتم و به قبرس رفتم. خانمم نمی دانست اوضاع از چه قرار است. به او گفتم همین جا می مانیم و دیگر به ایران برنمی گردم. دو سه ماه قبرس بودیم. پول نداشتیم و باید کاری برای خودمان دست و ...
کالبدشکافی کد جنایت جنجالی
خود را انجام دهیم. اما مقتول به سمت کشو رفت و کشو را باز کرد. من داخل کشو شوکر را دیدم. در آن لحظه کنترل خودم را از دست دادم. چشمانم را بستم و ضربه دوم را پرتاب کردم که خون همه جا را گرفت. وی گفت: همدستم گوشی ها را جمع کرد و من رفتم ریموت را پیدا کردم و آن را برداشتم. همه دکمه ها را فشار دادم تا کرکره بالا رفت، سپس از مغازه خارج شدم و فرار کردیم اما 2 کوچه آن طرفتر دستگیر شدیم. انگیزه ما ...
جانفشانی تنها ملاقاتی ها در روزهای خاکستری کرونا
.... بسیار با اقتدار و مسلط به امور به نظر می رسد. نفوذ کلام خوبی بر روی مجموعه مدیریتی خودش دارد و مجموعه پرستاران که با آنها صحبت کردم بسیار قبولش دارند و از او تاسی می کنند. کاریزمای خاصی دارد. با همه راحت و در عین حال جدی است. بدون هیچ تردیدی تذکرات و دستورهایش را می دهد. او در توصیف این روزهای بیمارستان رازی و پرستارانش می گوید: 24سال سابقه خدمت دارم. 12 سال مدیر پرستاری بودم و از ...