روایت عاشقانه زندگی اولین شهید بی سر شهر قم/ قرار یک معامله پرسود سر پل ...
سایر منابع:
سایر خبرها
چهار نسل پزشک تحویل جامعه داده ام 27 خرداد 1399 ساعت: 17:3
تحصیل نداشتند و بعد از کلاس نهم در همان آباده ماندند. دو برادرم را هم به تهران فرستادند، دقیق یادم نمی آید. سپید:چطور شد که به تهران آمدید و در دبیرستان درجه یک تهران مشغول به تحصیل شدید؟ پدرم تحقیق کرد و دبیرستان البرز شبانه روزی هم بود. با دکتر بنی هاشمی که استاد شیمی دانشگاه شیراز بود، در یک اتاق بودیم. من تا 2 تا 3 شب بیرون بودم و چون همه جا بسته بود، از دیوار بالا می رفتم و ...
طبیبِ بدون مرز در محله طرق
به کسی نگفتم. پس از 10 سال به جای پیکرش یک مشت استخوان به ما تحویل دادند. آنجا گفتم من هم باید حتما شهید شوم، ولی بعد ها به این باور قلبی رسیدم که خداوند گلچین می کند. او لیاقتش را داشت و خدا انتخابش کرد. اخلاص عجیبی داشت و غش توی کارش نداشت. مدرسه ایشان تا خانه دور بود. دوچرخه ای داشت که با آن مدرسه می رفت. ایشان هر روز با دوچرخه اش به دنبال همکلاسی معلولش می رفت و بعد مدرسه او را به خانه می رساند ...
عامل جنایت باغ فیض: زودتر اعدامم کنید
از در خانه خارج شد، در حالی که داشت کفشش را می پوشید، شروع به داد وفریاد کرد. با صدای بلند می گفت به دایی اطمینان ندارد و سند ها را برای تنظیم به دفترخانه نمی برد. او می خواست همه اموال خودش را بفروشد و به شمال تهران برود. البته من می دانم برای سهم خواهر و برادرش هم نقشه کشیده بود. همان موقع انگار از تنفر لبریز شدم، سرکوفت هایی را که به خاطر او خورده بودم در یک لحظه مرور کردم با چاقویی که در کیفم ...
اعدامم کنید و به پسرم بگویید در تصادف کشته شد
بروند و ماشین را آزاد کنند: رسول وقتی از در خانه خارج شد، در حالی که داشت کفشش را می پوشید، شروع به داد وفریاد کرد. با صدای بلند می گفت به دایی اطمینان ندارد و سند ها را برای تنظیم به دفترخانه نمی برد. او می خواست همه اموال خودش را بفروشد و به شمال تهران برود. البته من می دانم برای سهم خواهر و برادرش هم نقشه کشیده بود. همان موقع انگار از تنفر لبریز شدم، سرکوفت هایی را که به خاطر او خورده بودم در یک ...
حسادت، انگیزه قتل 3 نفر در برج سپید
حادثه قرار گذاشتیم تا با هم به محضر برویم. قرار بود کار اسناد واحدهای برج را پیگیری کنیم. ساعت 10 شب بود که دارو خوردم؛ چون بیماری خاص دارم. بعد از آن به رسول پیام دادم و گفتم صبح ساعت8 می آیم که با هم برویم. اول قرار بود ماشینش را که توقیف کرده بودند، بگیریم و بعد برویم به دفترخانه. صبح یکشنبه ساعت7 از خواب بیدار شدم که ای کاش بیدار نمی شدم. غذای سگم را دادم و کیفم را روی دوشم انداختم. یک چاقو ...
برادر کشی نتیجه رفیق بد و ذغال خوب!
...، می گفت قاسم نزن، نزن، اما یک تیر زدم توی پهلویش، دو دستش را گذاشت جای تیر و افتاد روی زمین، هنوز جای خونش روی زمین هست. رفتم بالای سرش و گفتم دیگر نمی توانی به من زور بگویی، گفته بودم که هر کاری کردی بخشیدمت، اگر مرا زدی، شیشه های خانه را شکستی یا فحشم دادی از همه گذشتم، اما از چاقوکشی روی پدر و مادرمان نمی گذرم. بعد هم رفتم بالای سرش. داشت از درد زوزه می کشید، تیر بعدی را به ...
من و دستگاه تلکس زیمنس!
عکس بالا را نگاه کنید. یکی از خاطرات ناگفته ام، همین دستگاه است. از کودکی به کیبورد علاقه زیادی داشتم. از همان وقتی که الفبا را یاد گرفتم، دوست داشتم که بتوانم چیزی تایپ کنم. در خانه ماشین تحریر نداشتیم و خب کاربردی خاصی برای ما نداشت. اما من با دیدن مجلات و برخی فیلم ها مشتاق شده بودم که چیزی تایپ کنم. امکانات برای من البته مهیا بود. پدرم در اداره مخابرات مدتی در ...
شغل مکانیکی پدرم بهتر از ورزش حرفه ای بود!
هفتصد تا هشتصد هزار تومان پرداخت کنم که معادل حقوق یک ماهم است. دوست ندارم با این سن و سال هزینه های خود را از خانواده بگیرم. به عنوان یک ملی پوش دوست دارم به پدرم کمک کنم نه اینکه از او پول بگیرم. مطمئن باشید اگر بچه دار شوم اجازه نخواهم داد که ورزش حرفه ای انجام بدهد. آخر یک ورزشکار حرفه ای من هستم که هیچ چیزی ندارم. اگر به جای حضور در ورزش حرفه ای شغل مکانیکی پدرم را ادامه می دادم از لحاظ مالی شرایط بهتری داشتم. ...
نقشه عجیب یک دزد! / زنم مرا خانه به دوش کرد
ناهار و استراحت تعطیل کرده بودیم. چند تن از کارگران دیگر هم به جمع ما پیوستند تا به قول معروف برای کار بیشتر خودمان را شارژ کنیم! همین لغزش سرآغاز بدبختی ها و بیچارگی ام شد چرا که از آن روز به بعد دیگر نه تنها بساط تریاک کشی در محل کارم برپا بود بلکه شب ها نیز به بهانه خستگی و درد پا و کمر به مصرف مواد مخدر ادامه می دادم. یک سال بعد به استعمال موادمخدر صنعتی (شیشه) روی آوردم و این گونه به منجلاب ...
ناگفته ها از قتل عام خانوادگی در برج سپید تهران +فیلم
پذیرایی شد. بچه گریه می کرد، نمی دانم بچه را چطوری کشتم؛ صدای همسرش از سمت اتاق خواب می آمد، او را هم با چاقو به قتل رساندم و از آپارتمان خارج شدم. بعد چه کردی؟ به سرایدار گفتم که خون جلوی در ریخته است برو تمیزش کن. بعد به پارکینگ رفتم و آنجا را ترک کردم. ماشینم را در منطقه آریاشهر متوقف کردم و تصمیم گرفتم مقداری پول بردارم و به کردان بروم. در همین هنگام برادرم زنگ زدم و گفت ...
فکه شماره جدید آقای اصغر منتشر شد
سینه زنی داشتیم. من باسواد بودم و چندتایی کتاب درباره عاشورا خوانده بودم. دلم می خواست درباره قیام امام حسین(ع) با مردم حرف بزنم. بعد از سینه زنی برای مردم سخنرانی کردم. همان سرباز به پاسگاه گزارش کرد و صبح فردا فرستادند دنبالم. رئیس پاسگاه از اقوام پدرم بود. سربسته حالی ام کرد که اگر از آن روستا و آن شهر نروم، دستگیرم می کنند و معلوم نیست تا کی باید توی زندان بمانم. بی آنکه وسایلی برداریم، حوریه ...
کشاورز بیش از هنر بازیگری به انسانیت احترام می گذاشت/بازیگری که در خانه اش تلویزیون نداشت
بازیگری تئاتر، سینما و تلویزیون گفتگویی با علی اکبر محلوجیان نویسنده فیلمنامه جذاب این سریال انجام داده ایم که در ادامه می خوانید. آیا این نقش از ابتدا برای مرحوم کشاورز نوشته شده بود؟ چرا؟ از ابتدا این نقش برای زنده یاد کشاورز نوشته شد. پدر مرحوم بنده هم قد و قواره استاد بود. ما دوبرادر بودیم که بعد از ازدواج در خانه پدری زندگی می کردیم. پدرم اخلاقی مثل پدر سالار داشت. با ...
علی شوری: در ماجرای ناصرخان در دادگاه حاضر می شوم و علیه جباری شهادت می دهم
قاب عکس را پایین آوردم و گفتم شما وقتی با همبازی و رفیق 50 ساله خودت این گونه تا می کنی دیگر وای به حال من و بعد از آن هم رفتم. پشت بندش هرچه زنگ زدند جواب ندادم و خواستند واسطه شوند که بازهم قبول نکردم.امروز هم حدود 7-8 سال از این موضوع می گذرد.فقط ناصر خان نیست. علی جباری به دوستان خودش هم ارادت ندارد. شما ببینید یک بار آمد علیرضا حاج قاسم و حسن روشن را دعوت کند و بگوید حالتان چطور است؟ در این سال ...
خواهری به نام طلا
دادم ولی اتفاقی نمی افتاد. بعد از یکسال تست دادن مدام، یادمه که یه روزی آقای حسین خضوعی (دستیار کارگردان) به من زنگ زدند و گفتند یکاری دارم شروع میکنم و برام جالبه که تو هر دفتری که می رم تست تو هست، تو چطوری این همه دفتر رفتی...؟ بیا دفترمون که با همدیگه صحبت کنیم، به این ترتیب بعد از یک هفته تست اولین بار در یک تله فیلم بنام راز در سال 87 در کنار شبنم مقدمی و شهرام قائمیان جلوی دوربین ...
زندگینامه شهید مدافع حرم عباس دانشگر +عکس وصوت
وابسته نشوم" چون می ترسید به دنیا وابسته شود و نتواند از آن دل بکند و فراموش کند که در آن سوی مرزها چه اتفاقاتی دارد می افتد. عباس آقا بسیار مهربان و خوش رو بود. خیلی هم شوخ طبع و بذله گو. وقتی در جمعی حضور پیدا می کرد با حرف هایش همه را به خنده می آورد و همه به خاطر این خصوصیتی که داشت او را دوست داشتند. عباس آقا گاهی از سوریه به من زنگ می زد و احوال پرسی می کرد. وقتی از سوریه زنگ می زد درباره ...
ماجرای دیدار یک شبه سرلشکر صفوی و همسرش
گاراژ رحیم با لباس سپاه آمده بود دنبالم و منتظر نشسته بود. با دیدنش قلبم شاد شد و خستگی از تنم درآمد. تشکر کرد که برای دیدنش خودم را به زحمت انداختم. شام گرفتیم و رفتیم مسافرخانه. تا نزدیک صبح با هم حرف زدیم و بعد خوابیدیم. صبح زود رحیم رفت نان خرید و صبحانه خوردیم. اول وقت جلسه داشت و باید برمی گشت جنوب. خداحافظی کرد و رفت. اینقدر عجله داشت که پول اتاق را هم فراموش کرد بدهد. یکی دو ساعت بعد رفتم پول اتاق را حساب کردم و برگشتم اصفهان. خانه که رسیدم دیدم پول زیادی برایم نمانده. گفتم آخی!.. یعنی جاروبرقیم تموم شد؟ انتهای پیام ...
سقای طبیعت میانرود
. من 33 سال به مارها آب دادم حالا بعد از دیدن چندین آبشخور داریم به سمت اولین آبشخور برمی گردیم. بین راه حسین آقا حرف می گوید: من 33 سال به مارها آب دادم، به خرس ها، به کبک ها، به زنبورها. اذان که می گویند از خانه بیرون می زنم. چون دبه ها را پسین آماده کردم(شب قبل) دبه ها را آب کردم، طناب و ریسمان آماده کرده ام و حتی چوبم را به دیوار تکیه داده ام که همه چیز آماده باشد، بعد راهی ...
راز مقتول بعد از مرگش فاش شد
برمی دارد و می رود. وقتی چاقو را پرت کردم، او روی زمین افتاد. سپس میان چمن ها رهایش کردم و خودم فرار کردم و سر چهارراه رفتم. به دوستم گفتم برو ببین چه شده است و به پلیس هم خبر بدهید. وقتی دوستم آمد، گفت خون ریزی دارد و نبضش ضعیف است. گفتم برو ببین زنده است یا مرده که دوستم آمد و گفت اورژانس می گوید مرده است.من هم فرار کردم و به خانه پدرم رفتم و بعد از یک روز هم به خانه یکی از اقوامم رفتم و بعد هم ...
استاد عبدا... سروراحمدی، زنده کننده مقام های تربت جام
شب نشسته بود که استاد آن قطعه را بسازد. دست آخر حوصله آن فرد سر رفته و از استاد خداحافظی می کند و می رود. پدرم برای ساخت یک ساز تا این حد زمان می گذاشته و با صبر و حوصله کار می کرده است. کاسه ای دوسال و سه سال به دیوار کارگاه آویخته و کارش هنوز تمام نشده است. می گفت باید سازنده در حالتی باشد که برای ساخت ساز حوصله داشته باشد. در غیر این صورت نباید به چوب دست بزند. می گفت: همه مراحل ساخت ساز ...
مریم خائن به قتل رسید / مادرم با آرش دوست بود + جزییات
. اعتراف پدر به قتل دختر خیانتکار وی گفت : دخترم می خواست از شوهرش جدا شود اما من قبول نمی کردم. تا اینکه آرش با من تماس گرفت و مرا تهدید کرد .او گفت نباید بیش از در برابر خواسته جدایی دخترم مقاومت کنم .او میگفت به مریم علاقمند است و بعد از طلاق می خواهد با او ازدواج کند. من که از شنیدن حرف های پسر جوان عصبانی شده بودم به خانه دخترم رفتم و تا با او صحبت کنم .اما مریم می گفت عاشق ...
همه فکر می کردند از اسلام دست کشیدم!/می توانی شهردار باشی و شهید شوی!
؟ سه چهار ماه بعد ازدواجش، شب عملیات والفجر 8، مهدی حرف هایی زد که برای همه بچه بسیجی ها اتمام حجت بود، مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت: سید! من امتحان سختی رو گذراندم و خودت می دانی که روزهای اول زندگی چقدر شیرین است. من می توانستم در سپاه بابل بمانم و همان جا خدمت کنم اما خیلی با خودم کلنجار رفتم، بالاخره حریف نفس ام شدم، وسوسه ها را کنار زدم و با خودم گفتم: مهدی! پس ...
خاطرات سربازی با 32 ماه اضافه خدمت!
برای دل خودشان بازی می کردند. اما قراردادی که با این تیم بستم چه بود؟ دو جفت کفش فوتبال و اینکه علی سبیل هر روز بعد از تمرین با موتور هیوندایی که داشت من را از چهارراه کلانتر تا خانه برساند همین. من به مدت یک سال در خدمت ایشان بودم و توی همین یک سال چیز های زیادی از او یاد گرفتم و حسابی پیشرفت کردم. بعد از آن وارد تیمی شدم که سرپرستی اش را اکبر میثاقیان عهده دار بود. بعد فراخوان شرکت سیم الکتریک ...
برادر جوان خواهر خیانتکارش را خفه کرد/ قاتل:خواهر متاهل من اصرار به رابطه نامشروع با مرد غریبه داشت
به پدرم نمی گفتیم که چرا مادرم طلاق می خواهد. چون می ترسیدیم. اما آن روز پدرم سرکار بود و ما از او شکایتی نداریم. در ادامه ظن مأموران به برادر مقتول رفت و او را بازداشت کردند. بعد از انجام بازجویی های طولانی مرد جوان به قتل خواهرش اعتراف کرد و گفت: به خانه خواهرم رفتم تا به او بگویم ما فهمیده ایم او با کسی رابطه دارد و از او بخواهم برای حفظ ابروی خانواده به این رابطه ادامه ندهد. به من گفت ...
برادر، خواهرش را به خاطر ارتباط با مرد غریبه کشت/پدر خانواده قتل را گردن گرفت
تماس گرفت و تهدیدم کرد که مانع طلاق لیلا از شوهرش نشوم. او تأکید کرد که دخترم را دوست دارد و پس از طلاق لیلا می خواهد با او ازدواج می کند. من از عصبانیت به خانه لیلا رفتم و از او خواستم تا ارتباطش را با یونس تمام کند، اما او توجهی به حرف هایم نکرد و بین ما جر و بحث شدیدی درگرفت و من هم با دستم دهانش را گرفتم که خفه شد. پس از اعتراف پدر مقتول وی بازداشت شد و همه اعضای خانواده نیز رضایت ...
عامل بازگشت استادشهریار به خوشنویسی/ تمارض برای انقلاب..
رشته دوستی و مودت محکم شد و من به اصطلاح تبریزی ها رختخوابم را انداختم منزل استاد شهریار. اصلا مدتی تمام کارهایم را رها کرده بودم و هرروز بعد از ساعات اداری مستقیم میرفتم خانه استاد. بواسطه آن محبت، استاد دعوت من را برای شرکت در شب شعرهای ارتش می پذیرفتند. این امر مایه خوشحالی پرسنل ارتش و مسئولین عقیدتی سیاسی در تبریز و تهران بود. عامل بازگشت استادشهریار به خوشنویسی آناج ...