یک روایت از ماندگار شدن | درباره سیده صدیقه سیدی، اولین مامای شهید سلامت ...
سایر منابع:
سایر خبرها
امین حاج قاسم تاب فراق فرمانده اش را نداشت
اصلاً به قیافه تو می خورد مهندس باشی! خب! حالا اگر خیلی دوست داری بگوییم مهندسی. بعد از شهادتش همه گفتند مهندس واقعی مصطفی بود ولی طوری رفتار می کرد که انگار کارگر ساده است. خبر شهادتش را چگونه شنیدید؟ صبح روز سیزدهم دی ماه من به فروشگاه رفته بودم. ساعت 10 صبح جاری ام تماس گرفت گفت خبر داری سردار سلیمانی شهید شدند. گفتم نه. آن لحظه خیلی گریه کردم و با پسر دومم تماس گرفتم. خانه ...
ماجرای وسایلی که در خانه این خانم غیب می شود
حالا دلت حسابی برایش تنگ شده. منظورم تابلوست. سکوت آن سوی خط نشسته و با بغض گره خورده: هر روز، هر شب، هزار بار! اما جای تابلو خوب است. خیری گمنام آن را خریده. یک حسرت و حیف! هنوز به دلش مانده و می گوید: دوست داشتم تابلو را دو میلیون تومان بفروشم اما کرونا شرایط را برای همه سخت کرده است. تابلو 350 هزار تومان فروش رفت. البته خدا به همان خریدار هم خیر بدهد منظورم این است که دو میلیون تومان شاید گره ...
پاسخ قاطع شهید مدنی به ساواک در برابر لزوم صدور اجازه از شریعتمداری / در لحظه جانسوز شهادت چه گذشت؟
.... امام(ره) چرا امام شد؟ چون از همه چیزش گذشت. با اینکه امام خودش راضی به ساخت چنان مقبره ای نیست ولی خدا می خواهد امام را به عالم معرفی کند. یکی در خانه خود آب برای حمام ندارد، دیگری در استخر از دنیا می رود! یکی را بردند پیش امام(ره) دفن کردند اما تدفین کنار امام(ره) ملاک حقانیت نیست. سال ها در ملک دیگری سکونت داشت الان هم می گویند میخواهیم آنجا را موزه کنیم؛ مگر بیت المال ...
به کی سلام کنم ؟؛ کتابی برای نمایش دوران تاریک قبل از انقلاب/ اثر ادبی که مخاطب را جذب می کند
خانواده و همه کس و کار خود را در زلزله از دست داده اند و اهل روستا برای نگه داری و بزرگ کردنشان کمک کرده اند ؛ برادر خوررنگ که در حادثه زلزله آسیب دید و دیگر مثل اولش نشد در قهوه خانه کار می کرد و خوررنگ بسیار به او وابسته بود. تا اینکه گروهی باستان شناس به روستا آمدند و کارگر استخدام کردند تا در تپه ها کاوش کنند و به هرکس به اندازه سنش مزد می دادند و خورنگ هم با شناسنامه برادرش که 17 سال داشت رفت ...
شب قتلگاه!
افتاد در نیاوردمش. این رسم قشنگ را از زندایی کوچکم یاد گرفته ام. یک سال بعد از ماه صفر رفتیم خانه دایی دیدم یک جفت گوشواره روی میز کنسول است پرسیدم: چرا این ها اینجاست؟ زن دایی که سیده خانمِ رقیق القلبی است، گفت: من اولِ محرم زینت هایم را کنار می گذارم الان آورده ام دوباره گوشم بندازم. شاید الان بند نینداختن و ابرو برنداشتن دیگر رسم نباشد اما این ها عشق بازی است، احترام قلبی ...
یک تصمیم انتحاری
...؛ کمی درباره خودشان گپ می زنند تا برای جلوگیری از این اقدام زمان معطل شود. 32 سالش بود و می گفت آخر خط است. سعی کردم با روش سایکوتراپی به محله و آدرس خانه شان برسم که نشد. اما چون از یک خط تلفن ثابت زنگ زده بود توانستیم به خانواده اش اطلاع دهیم که مراقب باشند و فورا او را به یک مرکز مشاوره و کلینیک سلامت روان ببرند. اینها را محمد شریفی مقدم، مدیرعامل مرکز اورژانس اجتماعی شفا، به شهروند می گوید ...
فتح الله زاده: برای خوش تیپی بازیکنان هم پول می دادم!
حرف دارم درباره استراماچونی حرف دارم. 4 روز قبل از آنکه به عنوان عضو هیئت مدیره به استقلال بیایم باشگاه بیانیه داده بود که با استراماچونی قطع همکاری شده و فرهاد مجیدی سرمربی است. رفتن این مربی اصلاً به من مربوط نبود که همه چیز را انداختند گردن من و هواداران را با من دشمن کردند که الان هواداران به من زنگ می زنند و می گویند بعضی برخورد های احساسی آن زمان به دلیل تحریک برخی افراد خاص بود و خدا ...
قتل در شب بارانی؛ دفاع یا جنایت؟
به بیمارستان منتقل شد و ساعاتی بعد جانش را از دست داد. یک روز بعد دختر جوانی به مأموران خبر داد پدرش گم شده است. او گفت: پدرم در باغی کار می کرد. روز حادثه یکی از دوستانش به نام سلیم به خانه ما آمد و سراغ پدرم را گرفت، من گفتم پدرم در باغ است و او هم رفت، اما بعد از آن نه خبری از پدرم شد و نه دیگر دوستش سراغ پدرم آمد. با توجه به محل زندگی دختر جوان و مشخصاتی که او از پدرش داد مأموران متوجه ...
دلیل اهانت به امام جمعه مشهد از زبان خودش
نماینده و رئیس جمهور شود، اول از مردم دم می زند و تنها کاری که انجام نمی دهد، کار برای مردم است. وی افزود : هرکس به خاطر خدا به مردم رسیده به مردم خدمت کرده، اما هرکس از مردم دم زد در مقابل مردم قرار گرفت، همان طور که نقطه جدایی ما از مجاهدین خلق نیز همین نکته بود، گفتند به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران ، خلق ایران را کنار خدا آوردند، شهید بهشتی اینجا فرمود آنان مشرکند . آیت الله علم ...
باورم نمی شد حتی عاشورا هم از یادم رفته بود!
می گویند باید همین باشد. آلزایمر داشت اما می گفت: مینا پدر و مادر مینا از دنیا رفته اند و مینا خودش را ملامت می کند. خاطرات دردناکش روضه ای است: مواد، کاری کرد که با یک قاچاقچی ازدواج کنم فقط برای اینکه خماری نکشم. با مواد دستگیر شدیم و به زندان افتادم. بعد از آزادی، 8 ماه تمام در یک کارخانه متروک کارتن خواب بودم. خانواده ام پیدایم کردند. گفتند مادرم آلزایمر گرفته و حالش خوب ...
سفری با عطاهای فراموش نشدنی
.... بعد از مدتی شاید حدود یکی دو ساعت یک نفر وارد مسجد شد که گمان کردم مورد اعتماد باشد. دل را به دریا زدم و جلو رفتم نمازش که تمام شد از او در باره حاج اقا پرسیدم ان فرد خیلی ترسید. خودم را معرفی کردم و گفتم که در دو سال تبعید اقا در نوراباد در خدمت ایشان بوده ام ان فرد وقتی به من اعتماد کرد گفت: پشت سر من بیا من جلو درب خانه اقا کمی مکث می کنم و رد می شوم. پشت سرش راه افتادم تا این که جلوی درب ...
توضیحات پناهیان درمورد ساخت آپارتمان در سعادت آبادتهران: باهدیه دوستان زندگی می کنم (فیلم+سند)
ما یک فکری بکنیم ان فرد قبول کرد و خانه را ساختیم او گفت: در پایان کار اسم ایشان (شریکم) هم آمده است بعد از آن بود که یکجور رذیلانه زدند شراکت فلان فرد با فلان کارخانه دار که هر کدام از رفقا زنگ زدند گفتند مگر برج 100 میلیاردی نیست؟ می گویم من یک واحد آن خانه را بیشتر ندارم آن هم با هدیه رفقا؛ مانند امام خمینی که هدیه ای زندگی می کردند و مقام معظم رهبری که با هدیه رفقایش زندگی میکنند من هم اینگونه زندگی می کنیم. پناهیان گفت: ما هیچ وقت دنبال پول درآوردن نبودیم من اگر قرار باشد همه جزئیات زندگیم را بگویند مردم برایم اعانه جمع می کنند. ...
یکی از دروغ هایی که درباره خانه بنده گفتند
مهاجر و انصار را می زدند، آخرین کسی که حضرت زهرا اطهر (س) بعد از چهل روز درِ خانه اش رفت سعد بود. او گفت: یا فاطمه شما که داری من را دعوت می کنی کمک تان کنم، تا حالا در این مدت کسی جوابت را داده است؟ فرمود: ما اجابَنی احدٌ هیچ کسی جوابم را نداد. سعد هم گفت: من چه کار کنم وقتی کسی به تو جواب نداده من بلند شوم بیایم؟ یعنی سعد، پشت حرف همه گیر کرد. برخی فکر می کنند بنده هزینه حرف هایی را که ...
حسن روشن: گل محمدی و بقیه درباره استقلال اشتباه کردند ؛ سعادتمند فوتبال را با کشتی اشتباه گرفته!
. مدیرعامل نباید دو روز مانده به دربی راهی ایتالیا شود. اگر هم گفته نمی توانسته وقت دیگری برای این ملاقات تنظیم کند باید خیلی سری و مخفیانه یک نفر را به نمایندگی از خودش به آنجا می فرستاد و صبر می کرد فصل تمام شود بعد این مسائل را رو می کرد. به سعادتمند گفتم درباره استقلال حرف نزن حسن روشن گفت: مدتی قبل که سعادتمند را دیدم به او گفتم اصلاً درباره استقلال حرف نزن. نه ...
آخرین خبر از پرونده پزشک تبریزی از زبان پدرش/ مرگ همسر و مادر بزرگ جنجالی شد
قبل یکی از آشنایان به او گفته بود که غذا را می فرستد. اما آن فرد غذا را نیاورده بود و علیرضا برای ناهار ما از یک آشپزخانه خانگی غذا خرید و آورد. من و همسرم و مادر همسرم و پسرکوچکم و عروسم در خانه بودیم و غذا را خوردیم. بعد از اینکه غذا را خوردیم همه ما حال مان بد شد. حالت تهوع شدید داشتیم و برای همین اورژانس را خبر کردیم.اما وقتی به بیمارستان رسیدیم، مادر همسرم و عروسم به دلیل وخامت حال شان فوت ...
روایت شهید ترور از درگیری هایش با منافقین/ دست بازی که دست هایش را فدا کرد- اخبار فرهنگ حماسه و مقاومت – ...
را بزنم. وقتی در را باز کردیم، دیدیم آشنا است. عده ای از بسیجیان آمدند و گفتند می خواهند از هیئت امشب به دیدنتان در منزل بیایند. اما بعد از گذشت ساعتی دیدم که رئیس جمهور وقت آقای خامنه ای به خانه مان آمد. شرمنده شدم و گفتم: سید اولاد پیغمبر! از شما انتظاری نداشتیم. ایشان گفت: پدرجان! این وظیفه من است که باید به آن عمل کنم. منافق را از طریق صدایش شناسایی کردم یک مزاحم تلفنی ...
روزبه در عملیات بدر سال 62 مجروحیتش خیلی شدید بود به طوری که خبر شهادتش را دادند و ما برای گرفتن پیکرش ...
مؤمن و متعهد بود. روزبه خودش را از کسی بالاتر نمی دانست برای همین جمعی از هم رزمان ایشان از لشکر فاطمیون یک هفته بعد از شهادت روزبه به منزل ما آمدند که از ما حلالیت بطلبند. آنها می گفتند: ما یک هفته بعد از شهادت آقا روزبه متوجه شدیم ایشان کی بوده. تازه متوجه شدیم ایشان سردار بوده. ما فکر نمی کردیم که ایشان چنین درجه ای داشته باشد. ایشان هرازگاهی می آمد به ما سر می زد. اگر آمپولی داشتیم برای ما می ...
خاطراتی از مراودات رهبر معظم انقلاب با اولین امام جمعه تهران
میله ها صحبت می کردیم. پیغام هایی داشتند برای آقای میلانی در مشهد و برای جریان هایی که ما غالباً در آن ها شرکت داشتیم. بعد هم که از زندان بیرون آمدند، تماس های زیادی داشتیم و همه ی برخوردها و دیدارهای من با آیت الله طالقانی تا روزهای آخر حیات شان، همان روحیه را که در اولین دیدار در دادگاه دیدم، تقویت می کرد. * این کتاب را ترجمه کن در جلسه ای که دوشنبه ها در خدمت رهبر معظم انقلاب ...
درگیری مرگبار بر سر فرزندخوانده
پرسید و طولی نکشید که آمبولانس اورژانس راهی محل حادثه در شرق تهران شد. امدادگران پس از حضور در خانه با پیکرخونین مردی 40ساله روبه رو شدند که بر اثر اصابت ضربه چاقو به قلبش دچار خونریزی شدید شده بود. مرد زخمی به بیمارستان انتقال یافت و همزمان ماجرا به پلیس نیز گزارش شد. مأموران کلانتری با حضور در محل زندگی زوج جوان، به تحقیقات میدانی دست زدند. همسایه ها می گفتند که لحظاتی قبل صدای درگیری زن ...
با هدیه رفقایم زندگی می کنم | اگر جزئیات زندگیم را بگویند مردم برایم اعانه جمع می کنند
...: در پایان کار اسم ایشان (شریکم) هم آمده است بعد از آن بود که یکجور رذیلانه زدند شراکت فلان فرد با فلان کارخانه دار که هر کدام از رفقا زنگ زدند گفتند مگر برج 100 میلیاردی نیست؟ می گویم من یک واحد آن خانه را بیشتر ندارم آن هم با هدیه رفقا؛ مانند امام خمینی که هدیه ای زندگی می کردند و مقام معظم رهبری که با هدیه رفقایش زندگی میکنند من هم اینگونه زندگی می کنیم. پناهیان گفت: ما هیچ وقت دنبال پول درآوردن نبودیم من اگر قرار باشد همه جزئیات زندگیم را بگویند مردم برایم اعانه جمع می کنند. ...
5 برادر لباس رزم پوشیدیم و راهی جبهه شدیم
. مرحله دوم هم دوباره به مهاباد برگشت. خوب به یاد دارم در وصیتنامه اش نوشت: بوی غربت اسلام در منطقه غرب می آید. یک بار از کردستان زنگ زد و به مادرگفت: برایم سمنان چشم پزشکی نوبت بگیر! مادرم برایش نوبت گرفت. دو روز بعد آمد رفت دکتر و عینکش را عوض کرد. هنوز عرق او خشک نشده بود که بعد از سه روز گفت: می خوام برم! مادر گفت: کجا؟ گفت: غرب! گفتم: تازه از راه رسیدی چند روز صبر کن! فردا تشییع جنازه دوستت ...
5 آیه معجزه آسای قرآن کریم
: درهای این کاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت. در روایتی از امام باقر آمده است: "هر کس آیه الکرسی را بعد از هر نماز بخواند از فقر و بیچارگی در امان شود و رزق او وسعت یابد و خداوند به او از فضل خودش مال زیادی بخشد" بعد گفتند: خانه هایش را بشمار. دیدم 175 خانه بود. به من گفتند این خانه ها مال توست. آن قدر خوشحال شدم که از خواب پریدم و خدا را شکر گفتم. صبح که شد نزد ...
ماجرای بازداشت پسر آیت الله طالقانی توسط محمد غرضی چه بود؟
ن این آب و خاک شد؛ با چنین وصفی پس از انقلاب عده ای او را به سپاه آوردند و من هم گفتم که نگهداری شود. مجتبی طالقانی که برخی از دستگیری او ناراحت اند، فردی است که عامل دست نقی شهرام بود و نامه کمونیست شدن خودش و شهرام را نزد آقای طالقانی برد. پس از آنکه او دستگیر شد، برادرانش به سپاه آمدند و پرسیدند که مجتبی اینجاست؟ گفتم بله؛ اما سالم است و هیچ مشکلی برایش به وجود نیامده است. بعد از آن پیش آقای ط ...
داستان کوتاهی از جلال آل احمد
همسایه ها تعریف کردم؛ نمیدانم کدام یکی شان گفتند خوب، زن، میخواستی بچه ات را ببری شیرخوارگاه بسپری. یا ببریش دارالایتام و... نمیدانم دیگر کجا ها را گفت. ولی همانوقت مادرم باو گفت که خیال میکنی راش میدادن؟ هه! من با وجود اینکه خودم هم بفکر اینکار افتاده بودم،، اما آنزن همسایه مان وقتی اینرا گفت، باز دلم هری ریخت تو و بخودم گفتم خوب زن، تو هیچ رفتی که رات ندن؟ و بعد بمادرم گفتم کاشکی این کارو کرده ...
یک ساختمان 10 طبقه هم در اختیار داشتم، به کتابفروشی اختصاص می دادم
، به قدری علاقه مند و جذب این کار شدم که فکر می کنم اگر همین الان یک ساختمان 10 طبقه هم در اختیار داشتم، آن را به کتابفروشی اختصاص می دادم. به همان میزان علاقه به کار کتابفروشی، برای کتابخوانی هم وقت می گذارید؟ بله و حتی در سه سال اخیر که به طور طرح های فصلی از گزینه های مناسب و ارزشمند خانه کتاب و ادبیات ایران و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است و نه تنها برای افراد ...
با کفش های آهنی به سوی کرانه ناپدید
نویسنده ای؟ بنشین بخوان تو که نمی توانی بنویسی و اصلا مگر همه باید بنویسند؟ خودش نفهمید این حرف ها را به چه آدم لجبازی زده و این حرف ها اصرارش را برای نوشتن بیشتر می کند. الان می دانم که از ته دل باید به خاطر حرف های آزاردهنده اش تشکر کنم که بهترین تشویق بود برای من. الان کفش های آهنی را گذاشته ام گوشه ای که دوباره برای چاپ رمان بعدی ام به پا کنم که تمام است و فقط کمی چکش کاری می خواهد. باز کفش ...
مروری بر تاریخ یک روضه 250 ساله در مشهد
همه شان تحصیل کرده و در کار خودشان موفق هستند و پدر آن را برکت حضور نام اهلِ بیت در خانه شان می داند. او خودش 6 کلاس سواد ابتدایی داشته و البته در دوران بعد از بازنشستگی مدرک سوم راهنمایی اش را می گیرد. اگرچه پشت میز های کلاس درس نمی نشیند به شدت اهل مطالعه است: من کارمند بودم و نمی توانستم به مدرسه بروم. هزینه مدرسه را کتاب مذهبی درباره امام زمان (عج) می خریدم. بعد از آن دیگر کتاب خواندن را رها ...