سایر منابع:
سایر خبرها
درخواست خواهر برای قصاص پسری که مادرش را کشت
مادرم من را لایق ارثیه نمی دانست ناراحت بودم. تا اینکه روز حادثه وقتی در خانه تنها بودیم سر این موضوع با مادرم درگیر شدم و به او گفتم حق نداشت بدون اینکه به من بگوید، خانه را به نام خواهرم کند. مادرم گفت چون معتاد هستی، نمی خواهم پولی به تو برسد. متهم در ادامه اعترافاتش گفت: سر این مسئله با هم جرو بحث کردیم و من در یک لحظه آن قدر عصبانی شدم که دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و مادرم را هل ...
مومو و شکل جدید کودک آزاری
مسائل برایشان جذاب است و بیشتر از جذابیت آنها را ادامه می دهند؟ متاسفانه بسیاری از بچه ها در تنهایی زیادی به سر می برند. بچه ای که والدینش درگیر نزاع و دعواهای زن و شوهری هستند. بچه ای که در اتاقش نشسته است و پدر و مادر اصلا نمی دانند که او در اتاقش مشغول چه کاری است؟ بچه ای که اصلا ارتباط و گفتگویش با خانواده شکل نگرفته است. بچه ای که می گوید اگر به پدرم بگویم پدرم مرا خیلی دعوا می کند. یا پدر و ...
وداع با پدر در روزی که حال و هوایش متفاوت بود!
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: دوست پدرم من را بغل کرد و تا آنجا که می توانست دنبال مینی بوس رزمنده ها راه افتاد. دستم در دستان پدر بود. تا آنجا که می شد دستش را گرفتم. در همان کودکی احساس می کردم شاید دیگر او را نبینم. این خاطره هیچ وقت از یادم نمی رود دختر شهیدمحمدتقی محمدپور از آخرین روز دیدار با پدرش می گوید. شهید محمد پور ششم مهر 1339 در خانواده سنتی و مذهبی در بازار محله (مسجدجامع ...
تاسیس دانشگاه خواهران نمود عملی توجه آیت الله مهدوی کنی به مساله زنان بود
جامعه چطور بود؟ الحمدلله خداوند لطف کرد و ما را در این خانواده قرار داد. مادر من در کنار آیت الله مهدوی کنی تحصیلات خود را ادامه می دادند. تحصیلات حوزوی و مدرسه ای بود و پدرم مانع این نمی شدند و حتی همواره مادرم را تشویق می کردند. مادرم می گفتند وقتی کارهای خانه داری را انجام می دادم، آیت الله مهدوی کنی آن طور که برای تحصیل مرا تشویق می کردند، نبود و ایشان می گفتند آنچه برای شما می ماند ...
ماجرای دزد رفیق باز!
دختری نوجوان قلبم را تکان داد. مدتی بعد به آن دختر ابراز علاقه کردم و این گونه آشنایی من و او به خواستگاری و ازدواج انجامید. هنوز کسی از اعتیادم خبر نداشت. چند بار سعی کردم مواد مخدر را کنار بگذارم اما مانند خیلی از معتادان فقط چند روز دوام می آوردم. اولین فرزندم به دنیا آمد اما او در حالی که بیشتر از یک سال نداشت، به دلیل بیماری جان سپرد اما این حقیقت تلخ نیز نتوانست مرا از مسیر سقوط باز ...
روایت زندگی یک پزشک مهاجر گلشهری | ویزیت رایگان نذر آقا اباعبدا... (ع)
کوتاهی به ایران می آید. محمد می گوید: پدر و مادرم در مشهد یکدیگر را ملاقات کردند و بعد از مدت کوتاهی با هم ازدواج کردند. حاصل این ازدواج 3 دختر و یک پسر بود. محمد فرزند دوم خانواده است. خواهر بزرگ ترش دانش آموخته کارشناسی حقوق و ازدواج کرده است و در کابل زندگی می کند. خواهر دوم او دانشجوی مهندسی شهرسازی دانشگاه فردوسی مشهد است و خواهر کوچک تر نیز 11 سال دارد و در دبستان مشغول تحصیل است ...
وقتی عکس را به شان دادم با دقت نگاه کردند. وقتی روی چهره محمدحسین متوقف شدند، گفتند: بله...بله یه نوره؛ ...
حالم دست خودم نبود. رفتم کنار ، آقا آمدند نشستند. سعی می کردم کمتر مژه بزنم. یک لحظه به ذهنم آمد: نکنه آقا به خودشون بگن این چرا این قدر به من نگاه می کنه؟! جواب خودم را دادم: نگاه به عالم عبادته! یکی از عکس های محمدحسین توی دستم بود. همان که کنار در ایستاده. با لباس خادمی و ذکرشمار در دست سینه می زند. آقا به عکس توی دستم اشاره کردند که این عکس شهید است؟ وقتی عکس را به شان ...
مادربزرگ من ترکیبی از خاله ریزه و جودی ابوت بود
رفت و فانوس ها روشن می شد، می آمدند برای سرگرم کردن ما. خاموشی برای حمله هوایی را درست به یاد ندارم. خیلی بچه بودم. اما خاطره ای دور و مه گرفته توی ذهنم مانده. توی پارکینگ خانه مادربزرگ کنجی کوچک با سقفی شیب دار بود. آنجا را کرده بودند پناهگاه. یک شب چراغ ها خاموش شد و همه پریدند توی پناهگاه. من و مادربزرگم، خاله، دایی، مادرم، پدرم و پاپابزرگ. به سختی جا ...
محمد نوازی:فکر کنم در ایفمارک کرونا گرفتم
سوال که چه زمانی فهمید مبتلا به کرونا شده، می گوید: چند روز بعد از حضور در ایفمارک شب تب و لرز گرفتم ولی حالم خوب شد. منتهی بعد از آن اتفاق دیگری افتاد. حس بویایی و حس چشایی خود را به طور کامل از دست دادم. الان اگر پیاز هم بخورم نه مزه اش را می فهمم و نه بوی آن را حس می کنم. آیا اعضای خانواده نوازی هم به کرونا مبتلا شده اند؟ او جواب می دهد: نه خداراشکر مشکلی پیش نیامده. الان هم اعضای خانواده هوایم را دارند و مدام آب میوه و مایعات می خورم تا بتوانم این بیماری را شکست دهم. الان هم غیر از دو مشکلی که گفتم مشکل دیگری ندارم. ...
9 ساله بودم که قاتل شدم
تحقیقات میدانی پی بردند که میثم آخرین بار سال گذشته از زندان آزاد شده و پس از مدتی دوباره شروع به دزدی کرده است. همین کافی بود تا میثم در یک عملیات غافلگیرانه در خانه اش دستگیر شود و در همان ابتدا به کیف قاپی هایش اعتراف کرد. میثم 26ساله که از سارقان سابقه دار است در 9سالگی دست به قتل زده برای سرقت هایش می گوید من سارق باوجدانی هستم و فقط از پولدارها سرقت می کردم. سابقه داری؟ بله ...
ماجرای دزد رفیق باز!
چند بار سعی کردم مواد مخدر را کنار بگذارم اما مانند خیلی از معتادان فقط چند روز دوام می آوردم. اولین فرزندم به دنیا آمد اما او در حالی که بیشتر از یک سال نداشت، به دلیل بیماری جان سپرد اما این حقیقت تلخ نیز نتوانست مرا از مسیر سقوط باز دارد که به خودم بیایم و دریابم که زندگی ام در حال نابودی است.برای تامین هزینه های اعتیادم در یک مسافرخانه مشغول کار شدم ولی مدتی بعد هنگام نظافت در یکی از اتاق ها ...
طنز/ باباهای ما
عبدالخالق عبدالهی : دوران کودکی ما شاید به دلیل تعدد فرزند یا گرفتاری یا ناآگاهی والدین ، رابطه پدر - فرزندی زیاد جالب نبود یعنی نه پدر می فهمید بچه چکار می کند ، کجا می رود و چه کذالکی دستش است نه پسرحرف شنوی چندانی از پدر داشت. همین چند روز قبل توی اینستاگرام مطلبی نوشته بودم و یک نفر کامنت گذاشته بود که وقتی به سربازی رفته بودم پدرم تا چند روز اصلأ خبر نداشت تا اینکه یک ...
برادرکشی به خاطر تصاحب اموال پدر
. چندباری سر این موضوع با امیر دعوا کردم و درگیر شدم. هر چند او منکر بود و تمام این دعواها با وساطت و میانجیگری اطرافیان خاتمه یافت اما همچنان این فکر مثل خوره به جانم افتاده بود. تصمیم به جنایت مرد جوان ادامه داد: دلخوری و اختلاف ما ادامه داشت تا اینکه روز حادثه به ذهنم رسید برادرم را به قتل برسانم. با خودم گفتم این طوری دیگر اموال پدرم را تصاحب نمی کند. وقتی متوجه شدم که پدر و ...
روایتی از پاکبان فداکاری که با از خودگذشتگی، 2 کودک را از دل آتش نجات داد
بچه های خودم توی آتش گیر کرده اند. وقتی رفتی خانه، خانواده ات چیزی نگفتند؟ اتفاقا لباس هایم جدید بود و ماسک سفیدی هم داشتم که همه سیاه و چرک شده بودند. دخترم پانزده ساله است، اول که مرا دید ترسید، موضوع را که گفتم دخترم خوشحال شد و می گفت بابام آتش نشان شده، این را برای همه تعریف می کرد. آتش نشانی هم از شما تقدیر کرد؟ بله، خیلی لطف بزرگی در حق من کردند، چقدر ...
سقفهای شیشه ای که با رمز خودباوری در خطوط مترو شکسته شدند
جوان را در یک روز سرد زمستانی برای شروع فصل جدید زندگی اش به تهران می کشاند. او این طور تعریف می کند که با مشورت مادر و پدرم تصمیم گرفتم که کار در مترو به عنوان یک مُد حمل و نقل جدید که تار و پودش با تکنولوژی همراه هست را انتخاب کنم همان شغلی است که سال ها است خودم را در حال انجام آن تصور می کردم و موفقیت در آن را در ذهنم می پروراندم. در آزمون استخدامی شرکت کردم و بعد از قبولی و طی کردن ...
عامل قتل 3عضو یک خانواده پای میز محاکمه
قرص آرام بخش خریدم .بعد از خوردن قرص ها چند ساعت در خانه پدرم استراحت کردم . بعد به محل کارم در یک میوه فروشی رفتم و گفتم می خواهم به میدان میوه و تره بار بروم و میوه برای مغازه بخرم. به این بهانه از میدان فلسطین به اتوبان همت رفتم و در انتهای اتوبان جسد را از صندوق عقب بیرون آوردم و در حاشیه بزرگراه رها کردم. فردای آن روز همراه همسرم به محل رهاکردن جسد رفتم که دیدم مأموران جسد را پیدا کرده اند و ...
یادی از حماسه شیر بچه خوزستان
ابرو بالا انداخت و گفت: ندهید. خودم نارنجک دارم. با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. نفوذ در پایگاه های عراقی شهر دست عراقی ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می کردند. خودش را خاکی می کرد. موهایش را آشفته می کرد و گریه کنان می گشت خانه هایی را که پر از عراقی بود به خاطر می سپرد. عراقی ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری ...
روایت خانواده مصلحی که معلم دانش آموزان نابینا و کم بینا هستند
...> تمرین معلمی روی در فلزی در همان دوره کودکی و دانش آموزی مریم مصلحی علاقه مند به تدریس و دبیری بوده است. او به این موضوع اشاره کرد و گفت: زمانی که دانش آموز بودم در خانه پدری یک در فلزی داشتیم، از پدرم می خواستم از گچ های مدرسه برای من پیدا کند و بخرد، برای خودم با این گچ ها مدام روی در می نوشتم و پاک می کردم و بسیار دوست داشتم که استاد دانشگاه شوم؛ ولی خب در مسیر دانشجویی کمی مسیر زندگی من ...
قتل برادر بزرگتر با یک توهم تو خالی
.... وی ادامه داد: روز حادثه به خانه برادرم رفتم. چون می دانستم خانواده اش نیستند و او به همراه پدر بیمارم در خانه بودند. وقتی رسیدم با هم صحبت کردیم و وقتی برادرم برای ریختن چای و پذیرایی از من به آشپزخانه رفت، من به دنبالش رفتم و با چاقویی که از قبل همراه خود برده بودم، یک ضربه به گردنش زدم. بعد از آن برادرم غرق در خون روی زمین افتاد و من به شدت شوکه شدم. نیم ساعتی بالای سر جسدش نشستم ...
نیمه پنهان ماه ؛ روایتی جذاب از خاطرات همسر شهید مصطفی چمران
، یک روسری قرمز با گل های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند. از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می آوری موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد - خودم متوجه می شدم - مرا به بچه ها نزدیک کند. می گفت: ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می کنید نیست. به خاطر ...
زیبا در میان زنان برگزیده جهان
.... به همین علت پایان دوره دبستان برای من شروع یک دوره سخت و جنگی تمام عیار با خانواده و بزرگان طایفه برای جلب رضایت شان و ادامه تحصیل بود. برای بلوچ ها سخت است که یک دختر به تنهایی مسافتی بین دو روستا را برای درس خواندن طی کند. همه ازجمله مادرم می گفتند به جای ادامه تحصیل خانه بنشین و هنر بیاموز. اما من دوست داشتم درس بخوانم. همیشه از محدودیت ها و قانون های نانوشته ای که مانع پیشرفت دختران ...
آذرخش هنگامی ضربه می زند که انتظارش را نداریم
این چند نفر همسن و سال بودم. ما روزهای خوبی داشتیم، روزهایی که دیگر هرگز تکرار نشدند و نخواهند شد. حالا فقط وقتی دلم برای آن روزها تنگ می شود می ایستم، برمی گردم و پشت سرم را نگاه می کنم و بعد همه غم های عالم می ریزد توی دلم درست مثل همین حالا که ناگهان خبردار می شوم کراماتی هم رفت. او را هم سرطان لعنتی برد همان طور که مادرم را برد و آدم های عزیز دیگری را. با لیلا طالقانی تماس می گیرم تا بدانم موضوع ...
سایه جوان 30 ساله بر ستاره های فرهنگ
محابا می خرید. از همه چیز خبر داشت. ممکن نبود که کتابی دراومده باشه و کیوان ندیده باشه. پیش از همه ما خبر می شد. همه چیز هم می خوند. احمد جزایری، از دوستان مرتضی کیوان درباره او گفته است: من در سال 1330 با مرتضی آشنا شدم... یکی از روزهایی که قرار داشتیم، من نامه ای را که همان روز از مادرم رسیده بود، در دقایقی که منتظر آمدن مرتضی بودم، می خواندم و از اینکه مادر از نامه ننوشتن من گله کرده بود ...
فرزند عبدالحمید مولوی از پدر و خانه پدری می گوید
...> زندگی خاندان مولوی ها مولوی پسر دوباره خاطرات آن روز ها برایش تداعی شده است و هنگام گریز به ارتباط عاشقانه پدر و مادرش بغض می کند: پدرم بعد از نماز صبح نمی خوابید و تعقیبات می خواند. در خانه ما همه باید نماز می خواندند. ساعت 6 صبح همه صبحانه می خوردند. او روزی یک بار هم به حرم مشرف می شد و سر خاک پدرش می رفت. مادرم بیست ساله بود و پدرم بیست وشش ساله که با هم ازدواج کردند. مادرم بسیار زیبا بود ...
حیوانات خانگی؛ از تجارت و توله کشی تا وابستگی عاطفی
حیوان مراقبت نمایم. با حیوان نخریدن من و دیگران مشکل حیوانات خانگی برطرف نمی شود/ نیازمند وضع قانونیم ملیکا تجربه اش از داشتن حیوان خانگی را اینگونه بیان می کند: زمانی که بچه بودم پدر و مادرم برایم خرگوش خریدند. وقتی به دانشگاه رفتم، اولین حیوانی که خریدم باز هم خرگوش بود و سپس یک همستر خریدم. همسترها معمولا دو تا سه سال عمر می کنند و اگرچه همستر من هم همین اندازه عمر کرد ...
تاب می آوریم؟
به تنهایی عادت ندارد و پدری که در بیمارستان است، رهایت نمی کند. من از خانه دائم با مادرم که می دانم چقدر از تنهایی وحشت دارد حرف می زنم اما پدرم بیمارستان است و به او دسترسی ندارم. آدم چه حالی دارد جز این که دائم بغض در گلویش است. گاهی این بغض می ترکد و گریه می کنی. فکر می کنم پدرم قلبش ناراحت است و نکند کرونا تأثیر بدتری رویش بگذارد. یا این که فکر می کنم نکند خوب به او رسیدگی نکنند. بعد می روی و ...
مستأجر امام حسین(ع) ...
روسری اش را گره زد و گفت: خانم مرادی شما را فرستاده؟ گفتم: بله، خانم اکرم شایگان شما هستید؟ در را باز کرد و وارد آپارتمان شدیم، چند قبض آب روی زمین افتاده بود که برداشتم و روی جاکفشی کنار در گذاشتم. کمی طول کشید تا اینکه اکرم خانم در ورودی خانه را باز کرد، آرام و با طمأنینه راه می رفت، وارد خانه که شدم با تعجب به در و دیوارها نگاه می کردم، برخلاف نمای بیرونی خانه که باشکوه بود اما آپارتمان ساده ...
تجاوز به آیدا در خانه مجردی مرد بدنساز/ رابطه شایان و خانم دکتر
: این مرد زندگی مرا خراب کرد. بعد از این که ماجرا را به مادرم گفتم او شوکه شد و این ماجرا تأثیر بدی در روحیه خودم و پدر و مادرم گذاشته است. شایان با چرب زبانی مرا به تله شیطانی اش انداخت. سپس مرد بدنساز که با قرار وثیقه آزاد بود در جایگاه ویژه ایستاد و آزار و اذیت دختر جوان را انکار کرد. وی گفت: من آیدا را به زور آزار نداده ام. او با میل خودش به خانه مجردی ام آمد و با من رابطه ...
دو اعدام برای یک جنایت /چرا ناهید به اداره آگاهی نهاوند رفت؟
شناسایی کرد. پلیس در نخستین گام از تحقیقات به پرس وجو از پسر نوجوان رحمت پرداخت. امیر14ساله گفت: نیمه شب ششم مرداد به خاطر سروصدایی که در پشت بام خانه مان ایجاد شده بود از خواب پریدم. می خواستم به پشت بام بروم که مادرم جلوی راهم را گرفت و گفت دو مرد ناشناس پدرم را ربوده اند. همان موقع مادرم و یک مرد جوان به نام هوشنگ که سر خیابان مان مغازه خدمات کامپیوتری دارد به دنبال پدرم رفتند. یک روز ...