دختر 14 ساله: از دست ناپدری به اتاقم می رفتم اما....
سایر خبرها
دوئل مرگبار که کار دست پسر جوان داد
بندها سابقه دار های قدیمی اند که سال ها زیر حکم اعدامند. من تجربه اش را نداشتم. دلت برای چه کسی تنگ شده؟ اعضای خانواده ام، اتاقم در خانه، موتورسیکلتم. حرف آخر؟ پشیمانم و امیدوارم یک روز خانواده مقتول مرا ببخشند. هیجان های جوانی را کنترل کنید لیلا اسماعیلی / کارشناس ارشد روان شناسی در این پرونده پسر 25ساله به خاطر دلدادگی به دختری جوان، تحمل رقیب عشقی برای ...
سرنوشت تکاندهنده دختر لاکچری تهران/ نیکو در کابوس اعدام + گفتگوی اختصاصی
...!جیبمان هم پر پول بود.یکی از دوستانم دوست پسر داشت و گفت در خانه او مهمانی است.به سر و وضعمان رسیدیم و به پارتی رفتیم.آن موقع اصلا مواد مخدر را از نزدیک ندیده بودم.در آن مهمانی برای اولین بار دست چند نفر مواد مخدر دیدم. قبلا هم به اینطور مهمانی ها رفته بودی؟ پارتی رفته بودم اما آن مهمانی که آن شب رفتم خیلی لاکچری بود.خیلی خرج کرده بودند. آن شب تو هم مواد مخدر ...
میهمان سفره کارتن خواب ها
...، خیلی آن را جدی نمی گرفت. می گوید: من هر بار واژه دخترم را از کلام پدری می شنیدم، برایم تازگی داشت و درکی نسبت به آن نداشتم، هر چند کمبودی نداشتم و تنها برایم عجیب بود و حسرتی نداشتم. اما یکی از روز ها که احساس دلتنگی ام لبریز شده بود به اتاقی که با وسائل مادر چیدمان شده و بوی خاطرات او را می داد رفتم و سر درددلم را با پدرم باز کردم. گفتم: یا بقیه پدرها، پدرند یا من دختر ...
قتل فجیع همسر مقابل چشمان 6 فرزند در فرحزاد
فرحزاد ساکن شد. او شش فرزند به دنیا آورد و با همسرش مشکلاتی داشت، اما از او جدا نشد. دختر مقتول که بزرگ ترین فرزند خانواده است، به مأموران گفت: من و مادرم رابطه نزدیکی داشتیم. برادرم که دو سال از من کوچک تر است، کار می کرد، پدر و مادرم هم کار می کردند، با این حال ما نمی توانستیم خرجی زندگی مان را تأمین کنیم، چون پدرم اعتیاد داشت. من در خانه از خواهر و برادر کوچک ترم مراقبت می کردم. مدتی ...
همه چیز درباره شهادت حضرت زهرا (س)
شهادت حضرت زهرا (س) رویداد های تلخ، شرایط سخت بیماری و دوری از پدر بیش از پیش شرایط جسمی و وضعیت روحی حضرت زهرا (س) را دشوارتر می کرد، اما حضرت فاطمه (س) با اینکه روز به روز پیکرش آب می شد، هیچ شِکوه ای از بیماری نداشت. در هنگام یورش حاکمان غاصب به خانه اش، حضرت زهرا (س) به گونه ای میان درب و دیوار آسیب دیدند که علاوه بر صدمه های سخت، جنین ایشان نیز سقط شد و تازیانه های ...
روایت های دختر شهید سلیمانی در رابطه با پدرش
. زینب سلیمانی همچنین تاکید کرد: پدرم خود را سرباز امام خامنه ای می دانست و عاشق ایشان بود، امام خامنه ای حکم رگ گردن را برای پدرم داشت. وی خاطرنشان کرد: زمانی که عماد مغنیه به شهادت رسید پدرم بسیار متاثر شد و به یاد دارم که تا چند روز نمی توانستیم با او صحبت کنیم. دختر شهید سلیمانی همچنین گفت: پدرم وصیت نامه ای ده صفحه ای برای مادرم نوشته است و بعد از هر جمله و عبارتی نوشته است مرا ببخش، تو در زندگی ات با من بسیار عذاب کشیده ای . انتهای پیام ...
با ورزش به جسم شیمیایی شده ام جان بخشیدم
او کوچک تر است برگه اعزامشان را از مدرسه می گیرند، اما برادرش به دلیل سن کم نمی تواند با او همراه شود و محمد به تنهایی راهی کرمانشاه می شود. آن زمان او 18 سال بیشتر نداشته، اما راهی را انتخاب می کند که آینده اش را رقم می زند. او از روزی که اعزام شده این گونه یاد می کند: مادرم و پدرم برای بدرقه ام به راه آهن آمده بودند. تا حرکت قطار زمان داشتم، به نمایشگاهی که در راه آهن برپا بود رفتم و برای خودم ...
دختر روستایی چشم انتظار دستان سخاوتمند خیران
زودتر و برای جلوگیری از سیاه شدن بقیه استخوان پا باید تحت عمل جراحی قرار گیرد. سمیه در حالی که دلش از شدت دردهایی که کشیده بسیار غمگین است، بریده بریده برایم تعریف کرده و می گوید: دختر 13 ساله ای بودم که به طور ناگهانی مریض شدم پدرم مرا به دکتر برد، در مدت کوتاهی پاهایم از کار افتاد، دو سال به پزشکان زیادی مراجعه کردم و هرکدام تشخیص متفاوتی داشتند. بالاخره تشخیص دادند دچار ...
شاید زنده باشند
...> در شرایطی که شناور خوارزم روز جمعه دچار سانحه شده بود اما به گفته برخی خانواده های خدمه خوارزم، مقامات هرمزگان نسبت به اطلاع رسانی در مورد حادثه و عملیات جست وجو و نجات دیر اقدام کردند. آرمان صفری، پسرعموی ستار صفری سکل، یکی از خدمه خوارزم که وضعیت او هم هنوز مشخص نیست، در گفت وگو با جام جم از نحوه امدادرسانی به خدمه شناور گله کرد وگفت: به طور رسمی که به ما اعلام نمی کنند چه اتفاقی ...
هنوز شهادت سردار سلیمانی را باور ندارم/ حاج قاسم پشتوانه خانواده شهدا بود
مأموریت شد. سردار سلیمانی مایه دلگرمی خانواده شهدا بود محمدی خاطرنشان کرد: وقتی همسرم شهید شد هیچ گاه احساس ترس از،جامعه را نداشتم چون سردار را مثل کوه پشت خودم و فرزندانم می دیدم، دو سال پیش هم با سردار دیداری داشتیم که این دیدار به من روحیه افزون داد. وی ادامه داد: چند روز قبل شهادت سردار از یک مجله ا من تماس گرفتند . از من خواستند برای انتشار تصاویر دخترانم روی مجله ...
گفت وگو با قاتل موبایل فروش اسلامشهری پیش از اعدام در ملأ عام + فیلم و عکس
همه اشتیاق برای درس خواندن، اما وقتی خواهر بزرگم ازدواج کرد، دیگر مادرم نتوانست مخارج تحصیلم را بدهد. نقطه بزنگاهی که از تو با این آرزو ها یک جنایتکار ساخت چه بود؟ چند سالی بود به خاطر شرایط زندگی مان افسرده و منزوی شده بودم. تا اینکه با یک دختر آشنا شدم و تمام زندگی ام شد. به امید زندگی با او سربازی رفتم. اما وقتی برگشتم به من گفت تو نمی توانی برایم آینده بسازی. به او گفتم ...
ضرب شست پلیس به 670تبهکار
. بخت با من یار بود که او حالا زنده مانده است هرچند که در بیمارستان بستری شده و تحت درمان است. چند نفر را زخمی کردی؟ فقط همین یک نفر بود، من تازه دزدی را شروع کرده بودم. 3روز بود که سرقت می کردم و درست روز سوم گیر افتادم. انگیزه ات چه بود که در این سن و سال کم تصمیم به سرقت گرفتی؟ به خاطر تهیه قسط وام خانه خواهرم. او چند روز قبل حدود 2میلیون تومان پول از من خواست تا قسطش را ...
نقض حکم قصاص برای شوهر بدگمان
...؛ در ابتدا پسر نسرین مورد تحقیق قرار گرفت و گفت: پدرم اسماعیل مادرم را به این روز انداخته، آن ها سال های زیادی باهم اختلاف داشتند و مدام دعوا می کردند. پدرم به مادرم شک داشت و می گفت که مبلغ 800 هزار تومان از پولش را دزدیده و بااین بهانه مدام او را کتک می زد؛ بار آخری که به خانه مان رفتم دیدم بخشی از بدن مادرم سوخته و پدرم هم برایش پماد سوختگی خریده و روی زخم هایش پماد می زد. وقتی از مادرم ...
نقض حکم قصاص برای مردی که اتهامش شکنجه و قتل عمد همسرش بود
شروع کردند؛ در ابتدا پسر نسرین مورد تحقیق قرار گرفت و گفت: پدرم اسماعیل مادرم را به این روز انداخت. آنها سال های زیادی با هم اختلاف داشتند و مدام دعوا می کردند. پدرم به مادرم شک داشت و می گفت که مبلغ 800 هزار تومان از پولش را دزدیده و بااین بهانه مدام او را کتک می زد. بار آخری که به خانه مان رفتم، دیدم بخشی از بدن مادرم سوخته و پدرم هم برایش پماد سوختگی خریده و روی زخم هایش پماد می زد. وقتی از ...
کدام شهید جان حاج قاسم سلیمانی را نجات داد؟
مرا نجات داد." خوب است بدانید شهید مصطفی موحدی کرمانی، برادرزاده آیت الله موحدی کرمانی (امام جمعه موقت تهران) بود و در سال 61 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. همراهان حاج قاسم خوب یادشان است که او آن روز برای دیدار با مادر شهید موحدی کرمانی، نیم ساعت در کوچه منتظر ایستاد تا مادر که در منزل نبود، به خانه برگردد. بعد هم خودش پشت فرمان ماشین برادر شهید نشست و مادر را داخل خانه برد. به ...
سرقت وحشیانه از زن تنها در منزل/ سارق با لباس پلیس وارد خانه شد
خانه ندارم که چند سیلی و ضربه به پهلویم وارد کرد، او مجدد گفت هر چه داری به من بده که من باز هم گفتم چیزی ندارم. شاکی ادامه داد: این متهم چاقویی را روی گلوی من گذاشت و گفت با تو شوخی ندارم، تو را می کشم، من نیز آنقدر ترسیده بودم و متوجه شدم وی، دست بردار نیست تا به هدف خود برسد، در نهایت به او مکانی از خانه را که 30 میلیون تومان در آنجا قرار داشت، نشان دادم. این زن میانسال ...
سرگذشت جوان 19ساله گرفتار در دام مافیا
که مدعی بود در شرایط بد اقتصادی فریب مافیای موادمخدر را خورده است، درباره داستان مهاجرت خود، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: در مقطع راهنمایی تحصیل می کردم که روزی پدرم با چهره ای غمگین و آشفته به منزل آمد و مرا به خانه مادربزرگم برد. آن جا بود که فهمیدم پدر و مادرم از هم جدا شده اند و من دیگر مهر و عاطفه مادری را نخواهم دید. آن شب در تنهایی خودم گریستم ولی کاری از دستم ...
پذیرایی از 670 سارق حرفه ای در زندان
.... تصمیم گرفتم آنرا همراه با یک اسلحه پلاستیکی خریداری کنم. از روز حادثه بگو. آن روز به عنوان مأمور آب مقابل در خانه مالباخته رفتم. او از من کارت شناسایی نخواست و در را باز کرد. به طبقه واحد او رفتم و در زدم. آن زن دوباره سؤالی نکرد و در را باز کرد. آنجا بود که با تهدید سلاح 30 میلیون تومان پول نقد و تلفن همراهش را سرقت کردم. گفتگو با شاکی شاکی زن جوانی ...
درسم خوب نبود ولی خوره ی کتاب را از بچگی داشتم
ی کردند، من آنقدر طاقت نداشتم که تا روز بعد صبر کنم، بنابراین ساعت 9 شب به سینما می رفتم تا از فیلم روز بعد مطلع شوم. اوایل سال 58 فیلمی از خسرو پرویزی روی پرده سینما بود به اسم چلچراغ، به خاطر دارم با برادرم ساعت 9 صبح به سینما رفتیم و تا 11 شب پشت سر هم در هفت سانس این فیلم را تماشا کردیم! در همه شرایط کتاب بخوانیم، حتی کنار کرونا وی گریزی هم به کرونا می زند و می گوید: کرونا مر ...
سرگذشت دختر جوان معروف به دی جی لیلا!
اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدر و مادرم تحصیلکرده هستند و موقعیت اجتماعی خوبی دارند، اما هیچ تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند و مدام در قهر و آشتی و مشاجره و سر و صدا به سر می بردند. آن ها در دوران دانشگاه عاشق هم شده بودند، اما هر کدام به دنبال خوشگذرانی خودش بود، به همین دلیل بعد از 13 سال زندگی مشترک از یکدیگر طلاق گرفتند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. آن روز ها من 11 سال بیشتر نداشتم و ...
فرار موتورسواران پس از اسیدپاشی روی خانم دکتر
رفتم و درخواست جدایی دادم. امروز دوباره برای پیگیری شکایتم به دادگاه رفتم و در راه بازگشت به خانه بودم که دو مرد موتور سوار که صورتشان را پوشانده بودند به من نزدیک شدند. ترک نشین ظرف پلاستیکی در دست داشت که در آن را باز کرد و مایع داخل آن را به طرف من پاشید. مایع به پایین تنه من برخورد کرد که همان لحظه متوجه شدم اسیدی است، به طوری که علاوه بر پودر کردن لباس هایم بدنم به شدت سوزش گرفت. در ...
چرا دوست پسر ، نه
دونی الان کجاست؟ درحالی که گریه می کند و اشک هایش آرام و قطره قطره روی گونه هایش می ریزد، می گوید: چند روز پیش که با دوستم تلفنی صحبت می کردم، می گفت که با دخترخاله اش عقد کرده و قرار است چندماه دیگر عروسی کنند. می گویم: پس معلوم می شود که چندان هم به تو علاقه نداشته. شانه هایش را بالا می اندازد و پاسخی نمی دهد. می گویم: چطور با هم آشنا شدید؟ می گوید: یک بار که به خانه دوستم رفته بودم با او آشنا شدم ...
داستان/نفس گیر
مادر خم شود روی ویلچیر، پیشانی شرجی زده جناب سروان را ببوسد. شیطنت هم می کنند یک ماچ هم بر لب ماسک زده ی همدیگر می چسبانند. ماچ ماسکی شان، محکم تر از این منحوس عصبانی سریشی می چسبد. مادر تا مرا می بیند با گوشه چارقدش، اشکهایش را پاک می کند. خیلی سعی می کند اشک ها را در حفره چشمهایش جای دهد که سرازیر نشوند و گونه ی استخوانی اش را قلقلک ندهند. من اگر بجایش بودم می گذاشتم اشکها به اختیار، با عرق وشرجی قاطی شوند و خودشان را بسپارند به ماسک. اما مادرم می خواهد وانمود کند که دستهایش روی شانه جناب سروانی که نیست، نیست. ...
پاسخ های یک سردار به پدرش
دایی ام. باید به همه آنها پاسخ واضح و روشن می دادم. وقتی برگشتم، چند نفری را در روستا دیدم. از نوع احوالپرسی شان فهمیدم خبر عملیات در روستا پیچیده. سر راه رفتم مسجد و پدرم را دیدم. نماز را خواندیم و با هم برگشتیم سمت خانه. گفت: خب به سلامتی برگشتی، چه خبر؟ گفتم خدا رو شکر. گفت: شنیدم عملیات سختی داشتین. بچه ها چی شدن؟ گفتم: ان شاءالله یکی یکی پیداشون می شه. پرسید: ابوالقاسم ...
روایت 1460 روز جدال پیروز متین با اختاپوس سرطان
پرسپولیس حضور داشته باشم. فردای آن روز مرا همراه با مادرم به محل تمرین این تیم بردند و به یادماندنی ترین خاطره من از روزهای درمان، آنجا ثبت شد؛ به خصوص آنکه خبر حضورم را هم در روزنامه پرسپولیس منتشر کردند. متین، 17 سالگی و خبر بهبودی حالا به هفدهمین بهار طلایی عمرش رسیده؛ همان روزهای به یادماندنی و روشن زندگیش؛دیگر روی پای خودش ایستاده بود، تنها برای آزمایش های دوره ای ...