سایر منابع:
سایر خبرها
خواهش عجیب “خانم سلبریتی”/ عکس
ببینید البته در جریان هستید که سر فیلمبرداری هستم و خدانکرده سفر نیستم، من خودم تا واجب و یا کاری نباشه سعی میکنم در رفت و آمد نباشم اما از اونجایی که شد چهار ماه که میامٌ میرم همدان و تهران، اینجوری میشه که همش چمدون به دست در راهم،لطفا خودتون و خودمون باعث حال خوب و دلگرمی بهم باشیم اونم در این روزها با خبرهای هولناک، توروخدا نذارید بچه هاتون خبرهارو چک کنن اصن براشون یه دنیای دیگه توو خونه درست کنید مریم خیلی دوستون داره/ این یه پیغامه برای تک تک شماها، حتی شما دوست الکی جان../ راستی؛ یا دوست نباشید یا دوستِ واقعی باشید/ دو رو بودن بدترین صفته یه انسانِ، ...
شاهانی طنزنویسی که به اوّل ژانویه اعتبار بخشید+دانلود کتاب ها
پاش درکرده باشند، پاشد. – چرا باز پاشدی؟ بشین! گفتم که توی تقویم... – تقویم کدومه تو هم! می خوام برم یه نظر بندازم به قوری، چایی نجوشه. هیچی توی این دنیا بدتر از چای جوشیده منو اذیت نمی کنه. تو چه طور؟ صداشو از تو آشپزخونه به گوش هام رسوند: بد نیس گاهی وختا آدم فکر کنه! چیزی نگفتم. باز چیزی نگفتم. پیش خودم فکر کردم لابد الان پیش خودش بِهِم میگه: بگو دیگه ...
سکوت، بخشی از موسیقی است
ولی خیلی چیزها تغییر کرده دیگه. جام عمر شما از چی سرشاره؟ از خوشحالی از این که تونستیم مردم رو در خیلی از مقاطع چه با آثار صوتی چه تصویری خوشحال بکنیم اینها برای ما باعث خوشحالیه همیشه. مزدی که گرفتین؟ فکر می کنم دعای خیلی ها پشت سر ما باشه. حالا که گل می روید به باغ در احساس و روحیه شما هم آیا گل می روید هر چند کرونا داره درو می کنه؟ بله ولی ما ...
کشور به نیرو های مخلص و دلسوز نیاز دارد
خوششان بیاید و احساسِ غرور کنند. وقتی بچه ها را می دید اول خودش با صدای بلند سلام می کرد. می ایستاد، به آن ها دست می داد و با لبخند می گفت: چطوری مردِ بزرگ؟ قول بده که خوب درس بخونی ها. یا می گفت: آفرین به تو مردِ بزرگ! تو یک سربازِ واقعی برای امام زمان می شی. وقتی بچّه ها و نوجوان های محل این چیز ها را می شنیدند از ذوق بال درمی آوردند. حتّی پیش دوستان شان پُز می دادند و تعریف می کردند ...
تجاوز به لیدی گاگا در 19 سالگی! +عکس
به گزارش تازه نیوز، لیدی گاگا خواننده مشهور آمریکایی در یک برنامه مستند گفت: “من 19 سالم بود و مشغول کار و موسیقی بودم و یه تهیه کننده بهم گفت لباساتو در بیار. من گفتم نه و رفتم و اونا گفتن همه ی آهنگام رو میسوزونن. اونا دوباره و دوباره بهم میگفتن اون کار رو کنم و منم فقط خشکم زد و... دیگه چیزی یادم نمیاد. وقتی اون فرد منو دم خونه پدر و مادرم ول کرد میدونستم حامله شدم چون حالم خیلی بد بود و همش بالا میاوردم. من ماه ها تو استودیو حبس شده بودم. ...
یکی شبیه خودش
. کف دست حنایی وقتی من از گهره برگشتم جای اون دست را روی دیوار اتاق دیدم. علیرضا یک روز قبل از رفتن آمد داخل آشپزخانه و به من گفت: مادر برایم یکم حنا شل می کنی، می خوام دستم رو حنا ببندم. تو خانه نبودی طاهره حنا خیس کرد، اما دست هایم رو گذاشتم، وقتی تو میای که تو برام حنا بگذاری . بهش گفتم: علیرضا جان، تو قبلا که می خواستی بری جبهه هیچ وقت نمی گفتی حنا می ...
قریشی: قایدی با دست راست من را شارژ کرد
در لحظه اخر با دست راستش من را شارژ کرد و من هم چون داشتم استارت می زدم تعادلم بهم خورد و افتادم و انتظار داشتم داور خطا اعلام کند اما این اتفاق نیفتاد و ما گل دریافت کردیم اما واقعا آن صحنه خطا بود . مدافع سبزپوشان اصفهان در مورد اینکه چه برنامه ریزی برای ماندن در لیگ دارند ادامه داد: حالا که این اتفاق افتاده و متاسفانه ما از جام حذفی حذف شدیم از این به بعد کل تمرکزمان روی لیگ است و در ...
تهمت هایی نابخشودنی به بابک خرمدین/ سلام من بابک خرمدین هستم
...> فرستادم و خوشش اومد فیلم کوتاهی هم که ساخته بودم و دید میگفت من به تو خیلی زیاد امید دارم بابک بیشترین وقتش برای دانشجوهاش بود جوری با عشق سینما رو تدریس میکرد انگار از خدا داره صحبت میکنه بابک عاشقانه راجب خانواده اش صحبت میکرد عاشِقانِه و راجب زحمات مادرش فیلم ساخته بود با نقش آفرینی خود اونها خیلی تلاش کرد ...
بدون تعارف با نابغه ایرانی؛ از ناسا تا روستایی در اصفهان
می کردید بتوانید موفق باشید مثلا یا نه مهمان: منی که وضعم خراب بود از لحاظ مادی، ولی همیشه امید داشتم که من می توانم به اون جا هایی که می خواهم برسم برم می توانم برسم تو زندگی و واقعا هم هیچ وقت خودم رو نباختم علی رغم اینکه تهی دست بودم. مجری:آقا من اجازه دارم شما رو معرفی کنم مهمان: بفرمایید مجری: آقای چرمهینی که قصه اش را تا اینجا شنیدید بچه روستا من بهتر است بگم پرفسور ...
روایت صادق آهنگران از خواندن نوحه های حماسی در جریان آزادی خرمشهر
سرم کشیدم تا از تیررس نگاه افرادی که من را می شناختند، دور باشم. همان جا نماز شکر به جای آوردم. وعده نصرت الهی تحقق پیدا کرده بود. این آیه را با خودم زمزمه می کردم: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکُم وَیُثَبِّت أَقدامَکُم احساس می کردم محمد جهان آرا هم در مسجد است و او هم از شادی رزمندگان شاد است. در همین حال و هوا بودم که صدای سیدمحمد من را به خودم آورد، پرسید ...
خالق "صبح جمعه با شما" تجلیل شد/ وقتی دست زدن در رادیو ممنوع بود!
زندگی و در شبکه مستند تولید شده است، گفت: مستندسازان مختلفی قصد داشتند چنین کاری را برای ما انجام بدهند. هر بار اتفاقاتی رخ می داد اما در نهایت قسمت بود که این مستند را آقای توکلی در شبکه مستند بسازد. زندگی من همیشه رادیو بوده و اگر بیکار می شدم به خانه می رفتم! قبل از انقلاب در راه شب بودم و پس از انقلاب هم در 21 بهمن 1357 من جزو اولین هایی بودم که وارد رادیو شدند. آن موقع گوینده جمشید علیپور و ...
محاکمه نخبه ایرانی به اتهام قتل
...> با روزبه تلفنی صحبت کردم و با او قرار گذاشتم. رابطه ما آن قدر نزدیک بود که روزبه از اینکه شنید من ازدواج کردم و او را خبر نکردم، خیلی ناراحت شد. دلخوری شدیدی از من داشت و من سعی کردم از دلش دربیاورم. به او گفتم تو مدتی دیگر از ایران می روی و من دیگر تو را نمی بینم، همه دوستانمان رفتند و من دیگر آن ها را نمی بینم، بیا این مدت که ایران هستی با هم بیشتر رفت و آمد کنیم. چندباری بیرون ...
آرزو دارم پیاده به کربلا بروم
خودم می آیم خانه تان و به تو آموزش می دهم. استاد طاهری آموزش را شروع کرد و به خانه مان می آمد و فقط ماه اول هزینه آموزش را از من گرفت و پس از آن طی چند سالی که به من آموزش می داد هر وقت می گفتم استاد هزینه آموزش من را حساب کنید می گفت یه نفر به جای تو پرداخت کرده است، در حالی که من می دانستم چنین فردی وجود ندارد. به کدام یک از سازهای موسیقی علاقه مندی؟ من یک ساز کیبورد داشتم که پس ...
سیزده برداشت با بانوی قیام و قلم
دید و گفت نَشین، بیا اینا رو بچینیم روی میز. گفتم: من اوّل باید لوح ها رو نگاه کنم ببینم رتبه آوردم یا نه. خندید و گفت: پس بیا با هم نگاه کنیم. نگاه کردیم. هر دو رتبه آورده بودیم. برداشتِ پنج: اختتامیۀ جشنواره ی نقش بانوان در رسانه بود. با ذوق زنگ زد به من و گفت: توی کشور هشت تا برگزیده داشتن که من و تو از قزوین جزو اون هشت نفر بودیم، چقدر خوبه که با همیم توی جشنواره ها و اسممون همیشه ...
گفته های جالب کرم برنامه کودک /عکس
کنم و بارها گفتم که اگه باعث دلخوری کسی شدم امیدوارم من رو ببخشه اما اما این روزا بعضی از دوستان که میخوان یه تیکه بهم بندازن یا مثلاً با حرفی تحقیرم کنن بهم میگن تو برو همون کرم برنامه کودکتو بازی کن و این دقیقاً همون تفکریه که بچه ها رو مهم نمیدونه و کار برای بچه هارو مسخره و بیهوده فرض میکنه وگرنه منکه حرفهای این شکلی در این چند سال زیاد شنیدم خداروشکر میکنم که خیلیا بهترین ...
سحر زکریا: مهران مدیری میلیارد ها تومان هم بدهد با او کار نمی کنم
کار گفتم آقای مدیری من اصلا ناراحت نمی شوم اگر بگویید توانایی کار کمدی ندارم می روم. اما گفت نه باید بمانی. چرا این سوال ها را می پرسیدید؟ خودتان دوست نداشتید بازی کنید؟ خودم را در این سریال دوست نداشتم. تمام کار هایی که بازی کرده بودم جدی بود و عموما کار های جدی را دوست داشتم. نمی خواستم توی کار کمدی بیفتم، چون می دانستم وقتی کار کمدی بازی کنی دیگر نمی توانی کار جدی کنی. ...
سحر زکریا: مهران مدیری میلیارد ها تومان هم بدهد با او کار نمی کنم
می خواستم از زیرش در بروم، اما نشد. حتی چندبار وسط کار گفتم آقای مدیری من اصلا ناراحت نمی شوم اگر بگویید توانایی کار کمدی ندارم می روم. اما گفت نه باید بمانی. چرا این سوال ها را می پرسیدید؟ خودتان دوست نداشتید بازی کنید؟ خودم را در این سریال دوست نداشتم. تمام کار هایی که بازی کرده بودم جدی بود و عموما کار های جدی را دوست داشتم. نمی خواستم توی کار کمدی بیفتم، چون می دانستم ...
تلنگری به خود
که در مقابلمون قرار می گیرن از خودمون بروز می دیم. اگه تو زندگیمون مشکل داریم واسه خاطر اینه که با بنده های خدا خوب تا نکردیم، قبلا تو یادداشت هایی که توی صفحه فرهنگی نوشتم، چند تا مورد از این خوب تا نکردن ها بیان کرده بودم که خب متاسفانه هنوز هم تو جامعه که آمد و شد می کنم شاهد بعضی هاشون هستم که نشون می ده که مشکلاتی که برای همه ما ایجاد میشه هم نتونسته ما رو از خواب غفلت بیدار کنه که ...
خدمت به حضرت رضا علیه السلام در حرم خلاصه نمی شود
غیربومی امام رضا(ع) هستید، آیا نگاه شما به خدمت با یک خادم مجاور تفاوتی دارد؟ در کودکی یک روز به بیت فراشان رفتم و از یک نفر از آنها سوال کردم، چطور می توانم خادم حرم شوم؟ او گفت: همین که تو دلت آرزوی خادمی امام رضا(ع) را داری، این خودش یک توفیقی است؛ تو می توانی روی زمین زباله دیدی آن را به نیت خدمت به حضرت از روی زمین برداری. آن موقع با خودم گفتم این بنده خدا دلش قرص است و این جواب را به ...
ایرانی ها آمدند ؛ ماجرای آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا در سوریه
را دوست داره. به من گفته هر روز یادم بیار برای سلامت بچه های گیلان که وارد نبل شدند، پنج تا صلوات بفرستم. این حرف، برایم یک دنیا ارزش داشت. از این که فرمانده سپاه قدس اسلام برای سلامت نیروهایم هر روز صلوات می فرستد، دوباره به داشتن چنین نیروهایی افتخار کردم. .... از روز 12 تا 22 بهمن، ده روز جنگی سخت داشتیم. شب 22 بهمن، با احمد، علی محمودی، سیدحسن حسینی، خوشرو و چند نفر دیگر ...
کتاب روایت آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به چاپ دوم رسید
...، خوشرو و چند نفر دیگر از بچه ها توی اتاقم نشسته بودم. هر یک از بچه ها، در باره اتفاقات عملیات حرفی می زد. سیدحسن حسینی گفت: یه لحظه دیدیم پشت بیسیم، محمد خیرخواه، وسط درگیری داره بد و بیراه می گه و فحش می ده. تعجب کردم. با خودم گفتم: محمد که پسر آرام و خوش اخلاقیه. خیلی وقت است می شناسمش. با کی داره دعوا می کنه؟! از یکی از بچه ها که کنارم بود، پرسیدم می دونی محمد با کی ...
قصه عجیب چهار دزد خیابان های تهران
... دست خودم نبود. وقتی این زن را دیدم وسوسه شدم. طلاهای زیادی در دستش بود و تصمیم گرفتم از او سرقت کنم. برای یکی از آشناهایمان بود. از او گرفته بودم تا آن را به تعمیرگاه ببرم. تعمیرکار آشنا داشتم. برای همین خودروی پرایدش را در اختیارم گذاشت تا آن را به تعمیرگاه ببرم. نه؛ واقعا می خواستم ماشین را به تعمیرگاه ببرم. همه این کارها را در یک لحظه انجام دادم. ...
از مادری که بخاطر اعتیاد دخترش خودکشی کرد تا زنی که بخاطر آزادی شوهرش معتاد شد!
هستم اما دختر کوچکم خانواده آن زوجی که او را بزرگ کرده اند را خانواده خود می داند. وی در پایان گفت: به همه جوانان توصیه می کنم حتما در انتخاب دوست و همسر دقت داشته باشند. مادرانی که به مواد مخدر روی آورده اند باید بدانند که فرزندانشان اولین قربانی مواد مخدر هستند. اشتباه بیشتر افرادی که در دام اعتیاد گرفتار می شوند این است که هنر نه گفتن را نیاموخته اند. مقصر اعتیاد من هم خودم بودم ...
گفت وگو با مادرشهیدان مجید و جمشید علی بخشی وقتی مادر شهادت فرزندش را در تلویزیون می بیند!
.... ما مسلمانیم. فاش نیوز: قبل از انقلاب بود؟ - نه؛ موقع انقلاب بود. امام هنوز نیامده بود ولی قرار بود که بیاید؛ انقلاب بود دیگر. چقدر شهید شدند در خیابان ها! تیراندازی بود. اینها هم مجله چاپ می کردند، کاغذ چاپ می کردند می بردند برای خانه علما. بعد من می گفتم آقا تورو خدا این بچه ست. چه میفهمه؟ تو چرا اینو اینجوریش کردی؟ یک خودکار گذاشته بود لای انگشتانش، این قدر ...
ماجرای دیدار علامه طباطبایی با شاه حسین ولی
به گزارش فرهنگی یکتاپرس، آیت الله سید محمدباقر موسوی همدانی در خاطرات خود از علامه طباطبایی رحمت الله علیه چنین نقل کرده است: در یکی از روز ها که به ترجمه المیزان اشتغال داشتم، قرآن در دستم بود و تفسیر هم در روبرویم قرار داشت. در این حالت می خواستم کتاب دیگری باز کنم، اما، چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود، قرآن را پشت رو، بر روی زمین نهادم. علامه که این رفتار را دید، بی ...
علی اوجی به همراه مادر زنش در رستوران
بازیگری داشتید؟ حقیقتا نه. سال ها پیش در یک فیلم کوتاهی که خودم ساخته بودم بازی کرده بودم اما در کل علاقه و تجربه ای در بازیگری نداشتم. تا قبل از آقای مدیری فکر می کردم که اصلا این کار را انجام ندهم ولی آقای مدیری که پیشنهاد دادند و چون ایشان متخصص این امر هستند و معتقدم ایشان یک بینشی دارند که بقیه ندارند به همین خاطر به حرفشان گوش دادم و دعوتشان را لبیک گفتم. نتیجه این همکاری ...
چیزهایی که من شنیدم
سفره رو. اون یکی می گفت: بیاید به گذشته همدیگه کاری نداشته باشیم و به آینده همدیگه حرف های ناپسند بزنیم. اون یکی می گفت: حالا یه بارم من رو انتخاب کنید، من دیگه چیزی به 75 سالم نمونده. اون یکی می گفت: اگه من رو رد کنند، من قهر می کنم و وسط میدون شماره فلان نارمک صبح تا شب سخنرانی می کنم تا یکی بیاد منو بگیره. اون یکی جوری گریه می کرد که آدم می خواست برود و بهش بگوید، داداش فدای سرت که کشور وضعیت ...
معلمی که زنده شد و کلیه اش را به شاگردش بخشید
اتوبوس را از قسمت راننده برید و در چند ثانیه صدای همهمه مسافران بلند شد و تا برگشتم که ببینم چه اتفاقی افتاده، ورقه های آهن با من هم برخورد کرد و همه 15مسافر به جز من فوت کردند. به دلیل اصابت ورق آهن به بدنم شکمم پاره شد، دست و پاهایم شکست و کاملا بیهوش شدم. تمامی اجساد را به همراه من پشت یک نیسان گذاشتند و به سردخانه بیمارستان زنجان منتقل کردند. پیکر9 نفر داخل یخچال ها و بقیه را کف سردخانه گذاشتند که ...
گفت وگو با همسر شهید نوید صفری/اصرار شهید بر مسافرت تک نفره همسر به خارج! + عکس
شهدا خواسته ام آنجا هوایت را داشته باشند... ما قرار بود پس اندازهایمان را جمع کنیم تا خانه بخریم. گفتم: من الان باید با هواپیما بروم و بلیطش خیلی گران است. گفت: فدای سرت! حتما برو... خیلی عجیب و غریب در یک نیم روز، ویزایم درست شد و مرخصی را هم که اصلا فکرش را نمی کردم، گرفتم. روز یکشنبه آخرین تماس ما بود که پنجشنبه همان هفته آقانوید شهید شد. ساعت 3 بعد از ظهر بود که سر کار بودم و شبش هم ...
سربازی رفتن با اصرارفروغ فرخزاد
واقعی به راه انداخت. عاشق می شد و دوست داشت همه به نوبت عاشقش باشند. یکی را انتخاب کند و بقیه را با یک بلدی نگه دارد. خشم بسیار از تو داشت، زور می زد تا سرخی که از شوخی های تو نخندد. هفته ای دو، سه کتاب زیر بغل داشت و تو می گفتی هر کتابی را که می خواند، عاشق یکی از ما می شود که نزدیک به قهرمان آن کتاب است. روزی رسید که خیلی خندیدیم. از شوخی تو خندید، تو گفتی نوبت من رسیده است. گفتم: از اینکه خندید ...