سایر منابع:
سایر خبرها
تکه های بچگی!
...: برو سرت را بگذار بمیر. اما وقتی که مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتی که مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید.!.. همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم... . آنقدر فضای کتاب مرا گرفته بود که دقایقی از فضای کتابفروشی غافل شدم. اصلا نفهمیدم کجا هستم و اطرافم چه میگذرد. مشتریانی وارد کتابفروشی شده، میآمدند و میرفتند؛ فقط گهگاه سایه اشان روی کتاب می افتاد. یک لحظه ...
سنگ نوردی با یک پای مصنوعی
که هیچ درکی از جواب پزشک نداشتم. متولی زاده مکثی می کند و ادامه می دهد: چند روز پس از قطع پای چپم بود که سجاد سالاروند، سریع ترین دونده قطع عضو ایران که میان ورزشکاران قطع عضو چهره ای شناخته شده ای است، به ملاقات من آمد. هم صبحتی با دونده، کوهنورد و صخره نوردی که با 2 پای مصنوعی رکوردهای بسیاری ثبت کرده بود، کمک زیادی به من کرد. همان روز بود که تصمیم گرفتم دوباره از اول شروع کنم و با این شرایط جدید ...
سلام، من امام جماعتم!
جان نخریده بودم که آیه ی یاس بخوانم؛ برنامه را چیدم، باید در چند بُعد کار میکردم: داخل مسجد و بیرون از آن؛ اما از همه حیاتی تر، شناساندن و قبولاندن این محله به شهر بود؛ منطقه ای که چون دیده نشده و به حساب نیامده بود، بدون امکانات و امنیت و با آمار بالای سرقت به فراموشی سپرده شد تا در رنج بپیچد. غربت رسانه ای شروع به شناختن خبرنگارهای شهر کردم؛ از هر لحظه و اتفاق و رنجی عکس ...
آنان ازپنجره اینستاگرام به زندگی شما سرک می کشند
توئیتر عصبی و سیاسی و پر از فحاشی است، اینستاگرام زیبا، آرام و رنگارنگ. گاهی بستن توئیتر و بازکردن اینستاگرام، مثل این است که از زیر آفتاب سوزان تابستان، ناگهان پا بگذارید به خنکای خوشایند بهار. اگرچه در اینستاگرام دعوا کم است، اما فرقه ها فراوانند: فرقه بدنساز ها با شکم های شش تکه شان، فرقه شیرینی پز ها با کیک ها و نان هایشان، فرقه مدل ها، سلبریتی پرست ها، کتاب دوست ها و ... و بالای سر همه آنها، هوش مصنوعی ترسناکی که همه جا تعقیبتان می کند. دینا تورتوریچی درباره زندگی در اینستاگرام نوشته است. ...
آیا حادثه اتوبوس خبرنگاران قابل پیشگیری بود؟
ذهنم پاک نمی شود. هنوز نمی توانم با خودم کنار بیایم. صحنه واژگون شدن اتوبوس و مرگ مهشاد هنوز جلوی چشمم است و هر لحظه آن را مرور می کنم. من در صندلی پشت سر راننده بودم و در واقع در بدترین صندلی قرار داشتم اما خواست خدا بود که زنده ماندم. او می افزاید: مهشاد دو تا صندلی عقب تر از من بود، وقتی اتوبوس واژگون شد و چند معلق زد، من دیدم که ستون اتوبوس روی سر مهشاد افتاد و به علت اصابت ستون به ...
مهشاد و ریحانه در خانه ابدی آرام گرفتند / صبح جمعه همه برای 2 خبرنگار گریستند + فیلم و عکس
.... اما به بیرون پرت شدند. من که داخل اتوبوس گرفتار شده بودم صدای شکستن استخوان هایم را شنیدم. وقتی می خواستند مرا بیرون بکشند گفتم دستم را نکشید شکسته است. مرا از شیشه جلوی اتوبوس بیرون آوردند. غوغایی بود. بچه ها فریاد می کشیدند خیلی ها از هوش رفته بودند. خود من هم برای چند دقیقه بی هوش شده بودم. جهنمی برپا بود خیلی وحشتناک است که مرگ را با چشم ببینی. بعد از اینکه به بیمارستان منتقل ...
باختن باید توجیه داشته باشد
به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم ،والیبال ایران با وجود آن که یکی از 5 مربی برتر دنیا را روی نیمکت خود داشت، بعد از سال ها به رده دوازدهم رنکینگ جهانی سقوط کرد. چرا تیم ملی در رمینی ایتالیا این قدر پر نوسان و بد ظاهر شد؟ چرا این قدر بد بازی کرد و چه اتفاقاتی سبب شد بازیکنی مثل میلاد عبادی پور در حین مسابقات مصاحبه کند و بگوید حال این تیم اصلا خوب نیست؟ بگوید شرایط آزار دهنده است و ...
مرندی: رهبری به سلامت جامعه و خودشان حساس هستند
غذای یک خانواده رئیس جمهوری بوده است یا حتی در سال های بعد هم که یخچال داشتند، می رفتند سر یخچال برای ناهار یا شام فرض کنید یک بادمجانی که از دو روز قبل مانده یا نان و ماست می خوردند. گوشت خیلی کم می خوردند تا این که چند سال پیش من به ایشان گفتم که به هر حال الان شما پا به سن گذاشته اید و در این سن و سال بدن تحلیل می رود و باید گوشت بخورید اما ایشان همیشه دنبال این بودند و هستند که مطابق مردم ...
هزینه 100هزار تومانی شهید مدافع حرم برای زن خیابانی!
مأموریت یک هفته بعد از اعزام اسدالله برای نماز به مسجد رفته بودم. همسر و دختر چند ماهه اسدالله را در راهرو مسجد دیدم که به تنهایی به خانه برمی گشتند، اعصابم حسابی به هم ریخت. شکر خدا چند روز بعد من هم به سوریه اعزام شدم اما این بار در کنار اسدالله نبودم. یکی از دوستانم به نام سید مصطفی گوشی موبایل با خودش آورده بود. شماره اسد را حفظ بودم. گفتم: سید شماره اسدالله را ...
قفلی بر درب خانه اوتیسم و حبس خانگی که در انتظار بچه هایش است
را به کلاس های گفتاردرمانی، کاردرمانی، بازی درمانی، موسیقی درمانی و... فرستادم که طبیعتا هزینه بسیار بالایی داشت حتی یادم است سال 1379 که کلاس های محمدحسن شروع شد، ماهی 250 تومان هزینه کلاس می دادم و جالب است که در همه این کلاس ها به من می گفتند طی 6 ماه بچه از این رو به اون رو می شود اما کلاس ها تمام می شد و هیچ اتفاقی نمی افتاد و هیچ پیشرفتی درمحمدحسن نمی دیدم فقط روزها برای او می گدشت بدون ...
جزئیات فیلمسازی در آمریکا برای یک کارگردانِ زن از ایران/ جنگیدن برای برابری حقوق زن و مرد همه جای دنیا ...
به گزارش خبرنگار ایلنا، در سال های اخیر علاقه به فیلمسازی در خارج از کشور؛ همراه با تهیه کننده خارجی و همکاری با کمپانی های اروپایی و آمریکایی در بین فیلمسازان رشد زیادی داشته است. پس از موفقیت های جهانی که سینمای ایران کسب کرده، کمپانی های تولید فیلم در دنیا نیز به فکر سرمایه گذاری روی کارگردان ها و فیلم های ایرانی افتاده اند و در این بین چند کارگردان از جمله اصغر فرهادی توانست چند فیلم را با سرمایه گذار خارجی تولید کند. اینکه این فیلم ها توانسته سرمایه اولیه خود را بازگرداند مبحث روشنی نیست، اما قطعا سرمایه گذار، تهیه کننده و یا کمپانی تولید فیلم خارجی مانند برخی از ت ...
صمد نیکخواه بهرامی: هرکس پرچم دار می شد من پشت سرش کیف می کردم و هورا می کشیدم
پرچمدار ایران در دومین حضور المپیکی بسکتبال باید در مراسم رژه حضور داشته باشد. او از بین چهار گزینه نهایی (میلاد عبادی پور، علی پاکدامن و میرهاشم حسینی) برگزیده شد. صمد در 38 سالگی پرچم ایران را در توکیو بالا می برد اما به قول خودش منتظر است تا در روزهای بعد از مراسم رژه هم بقیه نمایندگان ایران پرچم کشورمان را بالا ببرند . او در حاشیه اردوی ژاپن به چند سوال گل پاسخ داد . فکر می ...
تاب آوری و معلولیت(ناتوانی جسمی)
باعث کاهش اعتماد به نفس شان می شود و حتی می تواند منجر به مشکلاتی از جمله افسردگی، نارضایتی، نا امنی و عملکرد ضعیف گردد. چندین بار برای من پیش آمده است که این مرحله را پشت سر گذاشته ام و نمی خواستم به مدرسه بروم چون همکلاسی هایم به من خیره می شدند یا واکنش هایشان خوب نبود. من به دنبال هر بهانه ای بودم تا سر کلاس هایم حاضر نشوم، زیرا در بیشتر روزهای مدرسه، انگار که روی حالت بقا بودم، فقط ...
ما همه به راحتی می میریم...
با هردویشان دوست و همکار بوده ام. غم عمیقی تمام وجودم را فرا می گیرد، بیشتر در مورد ریحانه و مهشاد می خوانم، از هر دری وارد می شوم، توییتر، تلگرام، اینستاگرام و سایت های خبری را دوباره چک می کنم، هر چه بیشتر می خوانم دردم بیشتر می شود. توئیت های ریحانه را می خوانم، که نوشته روی اعلامیه م عکس گل نذارید. خودم آدم بودم، صورت داشتم... که به نوعی وصیت نامه ای خلاصه در چند بند است، در توئیت ...
جلیل سامان: دوست ندارم مردم برای دیدن کارهایم پول بدهند/ سفارشی کار نمی کنم
دیگر فریبرز باغ بیشه نیست. وی درباره اینکه تکرار بازی و تکیه کلام های پژمان جمشیدی در نقش فریبرز باغ بیشه گفت: یک جاهایی تکیه کلام ها زیاد بود که در گرماگرم کار احساس نکردیم، از قسمت هشت به بعد یک سری دیالوگ ها حذف شد. اگر دوباره مونتاژ شده بود قطعا این اشکالات برطرف می شد. واقعیت این است که خیلی ها هم این تکیه کلام ها را دوست داشتند اما اگر ادامه ای در کار باشد این اشکالات برطرف خواهد شد ...
فصل سوم زیرخاکی ماه رمضان آینده می آید
کنیم و هر زمانی هادی عزیز شرایط حضور داشته باشد ما استقبال می کنیم. از اول قرار نبود زیرخاکی فصل دو داشته باشد وی با بیان اینکه ابتدا و انتهای فیلمنامه فصل 2 همین چیزی بود که پخش شد، یادآوری کرد: روز اول قرار نبود زیرخاکی فصل 1و 2 داشته باشد ولی چون ما به خاطر محدودیت های کرونایی نتوانستیم به خارج از کشور برویم، داستان نیمه تمام ماند. حتی صحنه هایی گرفته بودیم که چون حلقه وصلی نداشت ...
مطالعه کتابِ امانتی زیر نور ماه
مدیر دبیرستان بودم. مهر و خاطرات او همیشه جلو چشمم بود و آن کلام پر مهرش را در ذهنم تکرار می کردم. من پدر بچه ها هستم. کسی که از پسرش پول نمی گیرد و من هم چون پدری به آن ها مهربانی می کردم. نوشتن کتاب ها و پژوهش هایم را مدیون آن معلم دوست داشتنی خوب هستم؛ او الگویی تمام عیار از مهر و انسانیت بود. فردا بعد از تعطیلی مدرسه (آن زمان هم صبح می رفتیم مدرسه و هم عصر) به کتاب خانه کودک ...
داستان عجیب کلاهبرداری 250000 دلاریِ عروس قلابی از داماد
بودند که جیمز فکر می کرد والدین ایرنا و 60 مهمان دعوتی هستند. آن ها هم لباس های فاخر مهمانی به تن داشتند. جیمز از ماشینش پیدا شد و جمعیت شروع به دست زدن کردند. آغاز یک تابستان گرم در سال 2017 بود و میز ها در تراس ویلا اوترادا مشرف به دریا چیده شده بودند. چند دقیقه بعد، جیمز و ایرِنا در زیر طاقی از گل سوگند ازدواجشان را خواندند. اما آنچه که در ظاهر لحظه ای عالی به نظر می رسید، درواقعیت چنین ...