سایر منابع:
سایر خبرها
تجاوز وحشتناک پدر به دخترش از 8 سالگی | تجاوز وحشتناک به بهانه صورتی با چشمانی زیبا شبیه آهو
.... سمیرا می گوید: من دوست داشتم ازدواج کنم، لباس عروسی بپوشم و خوشبخت باشم اما بابایم همه آرزوهایم را گرفته و حالا اگر آزاد شود بدون تردید خودم را آتش می زنم. نام برادر دخترها، ایمان است. از ایمان می پرسم او در تمام این مدت کجا بوده است، می گوید: من دیگر نمی توانستم رفتارها و خشونت را تحمل کنم. من هیچ چیزی از ارتباط بین پدر و خواهرم نمی دانستم اما کتک می خوردم. ماه اولی که ...
زهرا علیزاده: دوست ندارم در اردوهای تیم ملی باشم
مادرم بودم، پدرم عمرشان را به شما دادند. 11سالم بودکه فوتسال را شروع کردم و یک سال بعد به تیم ملی دعوت شدم. در این سن آمدن به تهران سخت بود. من بودم و مادرم. همه به مادرم می گفتند چرا این همه برایش وقت می گذاری این چیزی نمی شود. رشد کردن در فضایی که پر از انرژی منفی بود، کار هرکسی نیست. تنها کاری که کردم این بود که کوتاه نیامدم. من آدم یک دنده ای هستم، اینقدر پافشاری می کنم تا به چیزی که می خواهم ...
مرد رمال برای خارج کردن همزاد از بدنم به من تجاوز کرد!
؟ باشد بنویسید. بنویسید چطور با دست های خودم این بلا را به سرم آوردم. 30ساله هستم و مجرد و بعد از گرفتن مدرک فوق لیسانس در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم. منزل ما در یکی از محلات مرفه نشین تهران است. یکی از تفریحات مورد علاقه من و دوستانم فال گیری بود. یعنی کافی بود کسی آدرس و شماره یک فال گیر را به ما بدهد، بلافاصله با دوستانم قرار می گذاشتیم. و برای گرفتن فال به آنجا مراجعه می کردیم. همیشه ...
دخترم بعد ازدواج فاسد شد!
که با چشمانی اشکبار به تهران رفت. حالا در پارتی های شبانه شرکت می کرد و مشروبات الکلی می نوشید من هم نمی توانستم بی بند وباری های اخلاقی او را تحمل کنم سال های جوانی ام را از دست داده بودم تا دخترانم نظاره گر بی بندوباری های پدرشان نباشند اما وقتی به رفتارهای دختر و دامادم اعتراض کردم شراره همه وسایل شخصی ام را درون چمدان ریخت و مرا از خانه بیرون انداخت. حالا هم در حالی به کلانتری آمده ام که می ...
کتاب زیر تیغ ستاره جبار داستان یک زندگی در پراگ 1968 – 1941
...، صدای آژیر ماشین آتش نشانی گتو را شنیدم. اگرچه آن روز ها هر روز چنین اتفاق هایی می افتاد، به نوعی حس می کردم جایی که آتش گرفته خانه ای است که من در آن زندگی می کردم. اجازه نداشتیم در هیچ صورتی محل کار را ترک کنیم ولی من یواشکی زدم بیرون و در امتداد دیوار ها دویدم سمت نیمه ویرانه ای که در آن اسکان داده شده بودیم. وقتی رسیدم از نفس افتاده بودم و فقط موفق شدم مادرم را پیدا کنم که مشغول چیدن ...
سلفی مادر و فرزندی نسرین مقانلو /عکس
ناپیوسته کارهایی انجام می دادم، مثل کار نابخشوده مرحوم ایرج قادری که هنگام بارداری پسر بزرگم اتفاق افتاد یا بن بست اصغر نعیمی که با فرهاد اصلانی و دکتر عزیزی بازی کردم. ازدواج، فرصتی برای امتحان کردن خودم با ازدواج، عاشق شدم و با خودم فکر کردم این بهترین فرصت برای امتحان کردن خودم است که آیا می توانم مدتی از آنچه دوست دارم، دور باشم یا نه! آن 10 سال خیلی بر من سخت گذشت؛ بسیار دلتنگ بودم، خیلی شب ها ...
لحظات آرام نجم الدین شریعتی در خانه موزه آقا مهدی زین الدین /عکس
در کنار آن تحصیلات حوزوی را نیز بصورت شخصی پیگیری کرده و حالا مجری برنامه دینی است خانواده نجم الدین شریعتی یک برادر بنام حسام الدین و یک خواهر بنام زهرا دارم که از من کوچکترند من خواهرم و برادرم را بعنوان یک خواهر و برادر بی نهایت دوست دارم، یعنی دیگر بیشتر از آن متصور نیست ، مادرم را بعنوان یک مادر و پدرم را بعنوان یک پدر و برای هر کدامشان یک جایگاه ویژه ای قائل ...
مسعود رستگار: پیشنهاد داشتم ملیت ام را عوض کنم اما من ایران را دوست دارم
پسر توانسته از اینجا سالم بیرون بیاید و قهرمان شود خیلی مهم است. صحبت هایم با اهالی محل که تمام شد به سراغ خود رستگار رفتم و خودم را معرفی کردم و تا خودم را معرفی کردم، سفره دلش را پهن کرد؛ گویی فقط به دنبال یک گوش شنوا می گشت تا بنشیند و حسابی درد دل کند. از قبل هم پیشنهادهایی برای تابعیت داشتم اما من کشورم را دوست دارم و تا روزی که بتوانم برای کشورم می جنگم و مدال می آورم ...
تغییر اساسی در بهاره رهنما بعد از سفرش به ترکیه /عکس
نهایت سال 1373 باهم ازدواج کردند که ثمره این زندگی یک دختر بنام پریا شد خانواده بهاره رهنما بهاره رهنما یک خانواده تمام عیار هنری دارد ، خودش بازیگر و همسرش پیمان قاسم خانی علاوه بر نویسندگی و کارگردانی یک بازیگر است برادر شوهرش مهراب قاسم خوانی هم نویسنده صاحب نام بود و شقایق دهقان جاری اش نیز بازیگر است ، مادرش خانم پروین قائم مقامی هم بعدا بازیگر شد طلاق ...
مداحی که شیوه خواندنش، ثبت ملی شد/ توصیه سلیم مؤذن زاده به مداحان+عکس و فیلم
ضبط صوت، تاکنون به زبان های ترکی، فارسی و عربی موجود است. او درباره پدرش می گفت: پدرم سال 1321 به قصد زیارت بارگاه ملکوتی امام رضا عازم مشهد مقدس می شود و در بین راه شبی را در منزل یکی از دوستان خویش در تهران سپری می کند. از آنجایی که شیخ عبدالکریم، عشق مؤذنی داشته سحرگاه به پشت بام منزل واقع در خیابان عین الدوله رفته و ندای توحیدی اذان را سر می دهد. صوت اذان مرحوم سلیم مؤذن زاده ...
بوی ماه مهر این بار در آذر پیچید
شده بود. هادی رستمی یکی دیگر از دانش آموزان می گوید: من واقعاً از مدرسه خوشم نمی آمد، اما در این مدت از بس در خانه ماندم و پلی استیشن بازی کردم خسته شدم، تمام بازی ها را تا انتها رفته ام و دلم می خواست به مدرسه برگردم حتی اگر مجبور شوم بیشتر درس بخوانم. یکی دیگر از دانش آموزان نیز می گوید: من رسماً خدمه خانه شدم. مادر و پدرم شاغل هستند. تا می خواهم کاری کنم مادرم زنگ می زند فلان جا را ...
شکنجه در خانه پدری
پرسم با خواهرت زندگی می کردی و اینطور ادامه می دهد: پدرم سال 90 مادرم را از خانه بیرون کرد. من آن موقع 5 سال داشتم پدرم فقط دو برادرم را نگه داشت و خواهرم که تازه ازدواج کرده بود من را به خانه خودش برد. پدرم هم خانه مان در خاک سفید را فروخت و دوباره ازدواج کرد. او در صحبت هایش از روزهایی می گوید که پدر و مادرش هر دو معتاد بودند و مادر مجبور بوده برای تامین هزینه های مواد در خانه های ...
توصیه حضرت آیت الله مظاهری به مردم و مسئولان در مورد حل مشکل ازدواج
...، آقا شیخ محمدتقی مسجدشاهی، برخاست و اعلام آمادگی کرد. با هم به خانه رفتند و داماد از عروس خواستگاری کرد و عروس پذیرفت. کاشف الغطاء به آشیخ محمدتقی گفت: چه داری؟ گفت: هیچ چیز ندارم. فقط چند کتاب در حجره و لباس هایی که بر تن دارم. کاشف الغطاء فرمود: خانۀ ما یک اطاق زیاد دارد و این اطاق برای تو و یک جهیزیه هم به اندازۀ ضرورت برای شما تهیه می کنم و همین امشب ازدواج کنید. همان شب آن دختر و پسر ازدواج ...
یادداشت های روزانه ی ناصرالدین شاه، پنج شنبه 30 آبان 1246؛ میرشکار می گفت: اگر پلنگ را هم ببینم بزنیم یا ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ صبح از خواب برخاستم. هوا بسیار صاف و خوب و آرام بود؛ خیلی زود از درِ خواجه ها سوار اسب پیش کشی هراتی ها که در مشهد آورده بودند و هبه ی حاجی نایب است [و]تازه امروز آورده بود؛ سوار شده از بالای کوهِ حرم خانه رفتم بالا. نیم فرسنگی که رفتم، همه از عقب آمدند. امیرآخور، وصاف، میرشکار [و]کیومرث میرزا رسیدند. میرشکار گفت ...
جزئیات قتل دختر کرمانشاهی به دست خواستگارش/ آرزو تصمیم داشت به استرالیا برود
قابل اعتماد برای زندگی نیست و از طرف دیگر نمی خواستیم خواهرمان بدبخت شود. وی افزود: این فرد بار دیگر به خانه مان رفت و برای خواهر و مادرم که با هم زندگی می کردند ایجاد مزاحمت کرد و وقتی دوباره جواب رد شنید اقدام به تیراندازی کرد که مادرم و آرزو برای آنکه برای کسی مشکلی پیش نیاید تا مدتی موضوع را از ما پنهان کردند .اما پس از اینکه من و سایر اعضای خانواده از ماجرا باخبر شدیم از طریق مراجع قضایی ...
خداحافظی برای قراری بزرگ/ علی به قرعه کشی سپاه زینب می رسد
توانی یک ساعته بروی و از خانواده ات خداحافظی کنی و بیایی که گفت: بله، آن موقع جاده محله خاکی و فقط با ماشین یک ساعت راه بود که هر طور شده خود را رساند تا با سرعت با خانواده خداحافظی کند و اعزام شود به جبهه. پدرم آن روز نبود و رفته بود تهران، مادرم خانه بود، علی حتی با اهالی محل هم خداحافظی کرد؛ تا قبل آن روز رفت و آمدن هایش برای ما عادی بود اما اینکه بخواهد بیاید و با آن عجله و با اصرار از ...
باخویشی؛ فرشته ای که گروهک کومله گردنش را با سنگ برید
ما ریختند به خوبی به یاد دارم، پدرم خانه نبود همین که مادرم در را باز کرد به درون خانه ریختند و از مادرم پرسیدند شوهرت کجاست؟، مادرم با شجاعت در مقابل آنان ایستاد و گفت: دست از سر ما بردارید، شوهرم خانه نیست و فعلا هم باز نخواهد گذشت. این جانیان از خدا بی خبر راضی نشدند و حتی مادرم را مجبور کردند برایشان غذایی هم مهیا کند و همچنان منتظر پدرم بودند. پدرم بعد از مدتی به خانه ...
یک خورشید کافی نیست
می بینم، آن کوچه یا خیابان برای همیشه در خاطرم می ماند. من بچه ی اول خانواده هستم و شش خواهر و برادر دارم. هنوز خودم خیلی کوچک بودم که دیدم برای بزرگ کردنِ این خواهرها و برادرها، باید به پدر و مادرم کمک کنم. خیلی زود هم فهمیدم که خواهرها و برادرهایم به تشویق نیاز دارند. با اصرار زیاد از پدر و مادرم اجازه می گرفتم تا تابستان ها کار کنم. این طوری می توانستم برای خواهرها و برادرهایم، کتاب ...
گوهر خیراندیش : دیگر غلط بکنم برقصم ! / عروسی دخترم گریه می کردم!
بودم و در تئاتر مشغول بازی بودم آقای اسماعیل خانی من را به خانه میرساند. یکی از روزها وقتی من را به خانه رساند مادرم به او گفت لطفا دیگر این کار را نکنیید من خودم به دنبال دخترم می آیم. یک روز اسماعیل خانی گفت به مادرت بگو آبگوشت درست کند تا من به خانه شما بیایم. وقتی به منزل ما آمد ماجرای ازدواج را مطرح کرد که مادرم گفت:دختر من خیلی جوان است و هیچ کاری بلد نیست حتی بلد نیست لباس هایش را جمع کند و اصلا نمیتواند یک زندگی را اداره کند ولی ما 38 سال با هم زندگی کردیم. اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید: ...
خبر فوری، مرگ پدر “بابک خرمدین” در زندان/ عکس
شده بود و به مادرش می گفت که بعد از مرگ پدرم حقوقش به من می رسد و به تو نیز حقوق کمی می دهم که بتوانی زندگی کنی ولی بیشتر پول را خودم بر می دارم. وی افزود: دخترم اعتیاد به مواد مخدر گل و هروئین پیدا کرده بود و من وقتی با خودروی تاکسی به بیرون از خانه می رفتم و مسافرکشی می کردم آرزو به من زنگ می زد که شب دیر بیا خانه یا شب به خانه نیا که این موضوع مرا آزار می داد. بنا بر این گزارش، اکبر خرمدین و ایران موسوی به اتهام قتل پسر، دختر و دامادشان جهت سیرمراحل قانونی به مرجع قضایی معرفی شدند. ...
علیرضا رضایی : پارسال دستم شکست امسال خدا دستم را گرفت ؛ فوتبالم را نابود شده دیدم
خانه نشین شدم و ظرف نیم فصل به استقلال رسیدم. اینجاست که به بزرگی و عظمت خداوند پی می برم که برایش هیچ کاری غیرممکن نیست. او همیشه به من لطف داشته است. مادرم همیشه می گوید؛ هرگز نگویید خدایا دستم را بگیر چون خدا دست ما را گرفته، باید از او بخواهیم آن را رها نکند بنابراین هیچ چیزی غیرممکن نیست و شاید اتفاقی بهتر از آنچه که برای وحید طالب لو رقم خورد در انتظار من باشد. حالا خوشحالم که اینجا هستم و ...
دیگر امکان قصاص پدر بابک خرمدین وجود ندارد
آگاه بودند، از پیدا شدن آن بیشتر نگران سلامتی فرامرز شدند. از آن روز اکبر خرمدین، همراه شوهر خواهرش، یعنی پدر فرامرز و برادرهای او هر روز به پلیس آگاهی رفت و آمد داشتند. اما او خانواده فرامرز را راضی کرده بود که به ع لت بیماری آرزو پای او را به اداره پلیس و... باز نکنند. خواهر فرامرز در اظهاراتش به پلیس آگاهی گفته که پنل ضبط برادرش را یک بار در خانه خرمدین دیده است، اما دختر دایی اش با گفتن این ...
دختر نوجوان؛ قربانی عشق هوس آلود
خانواده آشفته ای داشت و از منزل طرد شده بود به تنهایی به خواستگاری ام آمد ولی مادرم که متوجه شد او به خدمت سربازی نرفته است و هیچ کس و کاری هم ندارد با ازدواج ما مخالفت کرد با این حال، من که عاشق او شده بودم به حرف های مادرم توجهی نکردم و به طور ناگهانی پیشنهاد فرار از خانه را پذیرفتم و به همراه حشمت عازم شهرهای شمالی کشور شدم. در حدود یک ماه که هیچ کس از جا ومکان من خبری نداشت حیثیتم را بر باد ...
متن و جملات تشکر و قدردانی از پدر و مادر
به دنبال قشنگ ترین واژه ها و کلمات میگردم اما واژه ها چقدر فقیر و کم بضاعتند فقط می گویم دوستتان دارم. به سلامتی مادر و پدرم که هزار بار ترک برداشتن و یکبار دم از شکست نزدند. کهنه را پوشیدند و ذوق لباس نو را به من بخشیدند، غرورم را خریدند و یکبار مغرورم نگشتند. پرواز یادم دادند و پریدنم را نگریستند. پدر و مادر مهربانم من از شما بودم و هستیم از هستی شماست. ...
روز قبل از شهادت رحمت خواب شهادتش را دیده بودم
نظرتان می گذرد. اصالتا اهل کجا هستید شهید متولد چه سالی بودند؟ برادرم رحمت غلامیان درزی نقیبب متولد1345بود . ما پنج پسر بودیم دو فرزند دختر . شهید دومین فرزند پسر بود من دو سال از شهید بزرگتر بودم. پدرم کشاورز و کارگر یک کارخانه بود از ابتدا تا الان ساکن روستای درزی نقیب هستیم. انگیزه شان برای اعزام به جبهه چه بود؟ برادرم دانش آموز اول دبیرستان بود. اولین ...
درباره زنده یاد حجت الاسلام راستگو | داستان راستگو
زمانی| شهرآرانیوز؛ یکی بود، یکی نبود. کودکی بود از دیار خراسان، روستای آبکوه – سعدآباد. کودکی با اندیشه های بزرگ. همان کودکی که وقتی در مغازه پدر زیر نقاره خانه حرم نشسته بود، مردی اندیشمند با یک نگاه به او گفت قدرش را بدانید. او به درجات عالی می رسد و چه کسی می دانست که پیش گویی او درست از آب در می آید؟ او بزرگ شد و بزرگمرد. مردی از تبار خرد و اندیشه. مردی که سالیان سال بدون هیچ چشمداشتی فقط ...
پایان 39 سال چشم انتظاری/ اشک های مادر در جوار پسر شهیدش جهانگیر نقدی پور
برادرش برای خداحافظی و رفتن به جبهه به نزدش می رود و می افزاید: برادر شهیدم جهانگیر آخرین دفعه ای که می خواست به جبهه برود از پدر و مادر خداحافظی نکرد زیرا تاب و تحمل اشک های پدر و مادر را نداشت و گفت برادرم از طرف من از آنها خداحافظی کن و بگو مرا حلال کنند. او خاطر نشان می کند: امروز توسل های مادرم به بی بی فاطمه زهرا (س) جواب داد زیرا هر وقت به زیارت شهدای فتح المبین می رفت به آنها متوسل می ...
وقتی شهید بی سر قبر خودش را حفر می کند
با هم همسایه بود و از قبل آشنایی داشتند. مادرمان یک دختر محجبه و 13 ساله بود که به عقد پدرم درآمدند. در هنگام تولد من، پدرم 21 ساله بود. ایشان پنج فرزند داشتند و من هنگام شهادت پدر 12 ساله بودم، خواهرم فهیمه 10 ساله، یک خواهرمان 6 ساله، برادرمان چهار ساله و آخرین فرزند هم که پسر بود، یک ماه بعد از شهادت پدرم به دنیا آمد. یعنی وقتی پدرم شهید شدند مادرم 8 ماهه باردار بود. دوبرادر شهید ...
نماز و دعا برای ازدواج و باز شدن بخت
گرفت حاجت خود را از خدا بخواهد. این کار را تا زمانی که حاجتش روا شود انجام دهد. سایر دعاهای موثر برای ازدواج گفته می شود آیه 29 سوره فاطر را دختر بی خواستگار پیوسته و به طور منظم روزانه تلاوت کند، این عمل مجرب است و بسیار موثر در بخت گشایی. نتایج و عجایب بسیار دارد. انشاء الله تعالی. إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ ...