جزئیات کشف حجاب پرستو صالحی در ترکیه+ عکس و فیلم
سایر منابع:
سایر خبرها
سوگی که محکوم به مرگ شد
باهاش دوست باشیم.. من اون روزا رو تنها حسرت زندگیم می دونم. من از هیچ کاری تو زندگیم پشیمون نیستم. ولی در مورد اون روزا عذاب وجدان دارم. هیچ وقت فکر نکردم که می تونستم کار ویژه ای برای مامانم انجام بدم و انجام ندادم. بچه بودم، می رفتم می اومدم، کارایی می کردم، کمی بیشتر یا کمتر، ولی در مورد پدرم، این حس عذاب وجدان رو دارم که چرا نبودم. چرا اون قدر که باید، نبودم. اولین مراسم بعد ...
ناگفته های گفتنی
همان گونه که یادآوری کردید، معلیا به دست یک پدر روحانی از اهالی روستا تسلیم شد و با تلاش های او و اعضای شورای محلی معلیا که همراهش بودند و در مذاکره با اشغالگر اسرائیلی، با بازگشت و باقی ماندن ساکنان دهکده موافقت شد. آیا این گزینه ای بود که کمترین زیان را داشت؟ صحنه هایی که از پخش و پلا و پراکنده شدن مردم در راه ها و مکان های عمومی، بدون آب و غذا دیدم، تشویق کننده گزینه کوچ و ترک وطن نبود. اما عامل تعیین کننده، تصمیم پدرم مبنی بر نهایی کردن مساله بازگشت بود. مردم برای کوچ تشویق نشدند، اما در همان حال از اشغال می ترسیدند. هنگامی که مردم به بازگشت تشویق شدند، این مو ...
درباره حاج رضا سعیدمدقق و خانه اش که محل برپایی منبر علما و نیز پذیرش بیماران بود
دادن معامله با خداست. برای همین هریک از دوست و آشنایان از او قرض می خواست، بی درنگ برایش تهیه می کرد. پسر بزرگش تعریف می کند: سال ها قبل همراه پدر نزد یکی از دوستانش رفته بودیم. دوستش از او 5 میلیون تومان قرض خواست. پدر رو به من کرد و گفت علی! برایش واریز کن. گفتم چشم. غروب بود و بعد هم فراموش کردم. یادم هست صبح ساعت 7 که موبایلم را نگاه کردم، پدرم 20 بار با من تماس گرفته بود. بلافاصله پول را ...
همسر شهید بدرالدین: به فرزندانم گفتم وقتی امام عصر ظهور کرد، می توانید پدرتان را ببینید/ 2 شاخه گل رزی ...
...، اما چیزی که عجیب است، وقتی خبر شهادت پدرم را شنیدم، از ته قلب احساس عزت کردم. هر چند این خبر، ضعف بود، اما در عین حال برای ما قوت بود. خیلی سخت بود. وقتی به شهری که بابا در آن زندگی می کرد برگشتم، دیدم پدرم نیست و فقط بنرها و عکس های بزرگش از همه دیوارها و خیابان ها آویزان است؛ پدری که در بسیاری از اوقات حتی نمی توانستم اسمش را بیاورم تا شناخته نشود و آسیبی به او نرسد. این را بگویم ...
از ثروت 350 میلیون دلاری آیت الله یزدی تا نوشتن 51 وصیت نامه
می زدند خیلی برای ما سنگین بود. من خودم این یادداشت سایت ایران فوکوس را پرینت گرفتم و به خانه آوردم و گفتم: حاج آقا! شما 350 میلیون دلار در بانک های خارجی پول دارید؟ چون من می دانستم که پدرم به جز سه دانگ منزل و به جز تعدادی کتاب هیچی نداشت. این خیلی عجیب است. * همان سه دنگ منزل را هم وقف کردند. بله، پدرم همان سه دانگ منزل را وقف حوزه ی علمیه کردند. سه دانگ دیگر برای مادرم ...
وصیت عجیب شهید: در گلزار شهدا دفنم نکنید!
در محضر مدافعان حرم/ گفتگو با همسر شهید سیدعارف حسینی می گفت دوست ندارم مغرور باشم؛ واقعا هم اینطور نبود، خیلی خاکی بود. می گفت حواست باشد برای من خودنمایی نکنی که بدم می آید؛ همین طور عادی من را دفن کنید. من فکر می کردم اول ها شوخی می کند، اما دیدم نه. گروه جهاد و مقاومت مشرق- عبارت شهید سید عارف حسینی را که در گوگل جستجو کنید، عکس و مصاحبه با خانواده ای می آید که چندین ...
اخراجیِ صدام در ایران و سوریه چه می کرد؟
به دنیا آمدم. متولد سال 50 هستم. **: سال 55 شما و پدر و مادرتان برمی گردید به ایران یا حاج آقا (پدربزرگتان) هم برگشتند؟ همسر شهید: نه، چون مادرم یک مقدار کم سن بودند، دو سه تا بچه هم داشتند، بیشتر من با خانواده پدربزرگم زندگی می کردم، ولی وقتی آمدیم ایران، همه با هم آمدیم. شهید سلیم سالاری در ایام جوانی **: علت این سفر چه بود؟ همسر شهید: چون ...
فریب روس ها را خوردیم!
شوروی در جنگ تحمیلی ماحصل یه کار خیلی سنگینه. من 700 جلد پرونده تو وزارت خارجه خوندم. از وقتی جنگ شروع شد خبرگزاری جمهوری اسلامی[ایرنا] یه بولتن محرمانه راجع به جنگ میدادن برا مسئولین و مقامات. این بولتن خبرگزاری در طول 8 سال فقط عناوینش و خلاصه خبرهاش 250 جلد کتاب شده. نه کتابی که چاپ شده کتابی که تهیه شده برای اینکه مرجع بشه. فقط عناوین و خلاصه خبرها. ------------------- ...
خاطره ای از زبان رهبر معظم انقلاب درباره پدرشان، حضرت آیت ا... حاج سید جواد خامنه ای
...، چشم ایشان را خوب خواهند کرد، اما به چند دکتر که مراجعه کردیم، ما را مأیوس کردند. گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست. البته بعد از دو سال، یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می دید. اما در آن زمان مطلقا نمی دید و باید دستشان را می گرفتیم و راه می بردیم؛ لذا برای من غصه درست شده بود. اگر پدر را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه ای در ...
حقایقی جالب از زندگی گلر شماره یک تیم ملی که تا به حال نشنیده اید!
از این قرار بود که بیرانوند قصد داشت خانه ای در تهران بخرد و برای خرید این واحد آپارتمان تصمیم گرفت همه گاوها و گوسفندهای خود را به فروش برساند تا بخشی از پول خانه جور شود. زیربرنجی فقط با دست پخت همسر علیرضا عاشق غذایی به اسم زیربرنجی است. این غذا که مخصوص استان لرستان است شامل گوشت گوسفند و برنج است که البته به شیوه ای خاص درست می شود. علیرضا در این مورد به ما می گوید من ...
روایت دختر کارآفرینی که یک تنه وضعیت اقتصادی روستایش را تغییر داد/ دختران این روستا صاحب کسب و کارند
قرار بدهد پدر منم اول ازدواجش با همین باغ و زمین تلاش کرد که زندگی خانواده چهار نفره مان را سامان بدهد اما چیزی که ما می خواستیم نشد. سال 1381 پدرم روستا را به حال خودش رها کرد و برای کار به شیراز رفت مادرم هم چند وقت بعد رفت پیش پدرم.من و برادرم در روستا ماندیم و مدتی در خانه عمویم زندگی کردیم . دوران دبیرستان را هم در خوابگاه بودیم. درسم که تمام شد با برادرم راهی شیراز شدیم و چندسالی ...
ماجرای مدافع حرمی که از سوئد به مقابله با داعش آمد
، مسجد و مراسمات دعا. چطور برادری برای شما و خواهر و برادرانش بود؟ از وابستگی عاطفی و رابطه ای که به مادر داشت بگویید. حمید خیلی آرام، شوخ طبع و خنده رو بود. برای من بهترین برادر دنیا بود و همه ما خیلی دوستش داشتیم. عاشق مادرم بود. خیلی مادر را تکریم می کرد. همیشه می گفت مادر ما از تو راضی هستیم تو هم از ما راضی باش. هرچند من پسر خوبی برایت نبودم. همیشه همراه مادر بود. اکثر اوقات ...
روایت طلبه خادم ناشنوایان، از قشر فراموش شده جامعه
افراد ناشنوا هم سرایت می کند. خود من در دوران تحصیل، سعی می کردم ناشنوا بودن والدینم را مخفی کنم. مثلاً دوست نداشتم مادر و پدرم برای شرکت در جلسه اولیا و مربیان به مدرسه ام بیایند. قبلاً پنهانی با معلمم صحبت می کردم و با هماهنگی او، خواهر بزرگترم به جای مادرم به مدرسه می آمد. کارهایی که ما الان انجام می دهیم، مثل همین دسته روی ها در مناسبت های مذهبی، برای رفع همین مشکل است. با این کارها، هم قشر ...
روایتی درباره حاج عباس مسجدی جهادگر فرهنگی 90 ساله مشهدی که آسمانی شد
آن هستیم. مسجد حضرت زینب (س) را هم حدود سال 82 بنا کرده است که خود ماجرایی دارد. نخودی بودم در دیگ آش حاج عباس خیلی دوست ندارد از کلماتی، چون خیّر و واقف استفاده کنیم. او از دوران کودکی و نوجوانی اش حرف می زند، از زمانی که در کوچه حاج ماشاءا ... زندگی می کردند و بعد از ازدواج خانه ای اجاره می کنند حوالی مسجد خوردو که در شارستان امروزی قرار دارد. خودش به مسجد خوردو در حال ساخت ...
سورپرایز تولد لیلا بلوکات /عکس
باعث شد یک تضاد و ممیزی هایی برام به وجود بیاد .و یک سری از کارگردان هایی که من آرزو دارم باهاشون همکاری کنم وقتی اسم من میاد بخاطر اشتباهاتی که من داشتم منو حذف میکنن .و این باعث میشه که من حق انتخابم کم بشه و پیشنهادها پیشنهاداتی نیست که من دوست داشته باشم.و الان حاضر شدم 4 سال بیکاری رو تحمل کنم و فقط تو تتاتر کار کنم . به صرف اینکه انتخاب درستی داشته باشم و این مسیر حرفه ایم درست پیش بره . ...
10 راهکار برای رشد در زندگی
دنبال آن باشید. هرچند، داشتن یک هدف و رویای بزرگ مهم است، اما به یاد داشته باشید که آن را واقع بینانه نگه دارید. اگر هدفتان بیش از حد دست نیافتنی است، ممکن است بعد از کمی تلاش ناامید و خسته شوید. 5. برای پولتان برنامه داشته باشید هیچ کس نمی خواهد با بدهی زندگی کند. به همین دلیل است که استفاده درست از پول و داشتن سواد مالی می تواند یک تجربه رهایی بخش باشد. داشتن سواد ...
ماجرای یک سایت فروش اینترنتی مرغ
...> برخی کامنت های این سایت ها به شرح زیر است: "بیشتر از 72 ساعت هست که حسابم رو صفر کردن پول هم به حسابم برگشت نزدن این دیگه چه مدلشه پول نمیخای پس بدی لااقل اعتبارو برگردون یه تخم مرغی چیزی بخریم صفر بشه این دیگه چه مدل سایتیه بخدا اسیر شدیم. " "چرا هزینه 3 تا مرغ رو میگیرید بعد 2 تا مرغ تحویل میدید تازه اونم با کلی تاخیر. دقیقا با الباقی مبلغ میشد یه مرغ دیگه هم اضافه کنند. واقعا آدم ...
شهیدی با سه آرزو
هادت من افتخار کنی. و مادر به خدا قسم اگر راضی نباشی که من به جبهه رفتم بدان که من هم شفاعت نمی کنم. پس تو خود دانی و در ضمن مادر اگر من ان شاءالله شهید شدم دوستان زیادی دارم که در شهادت من شرکت می کنند و به خانه ما می آیند و فاتحه ای می خوانند. امیدوارم که با آنها بدرفتاری نکنی چون که آنها راه من را ادامه می دهند هم چنان که راه دوستانم را که شهید شدند ادامه می دهم و به آنها خواهم رسید ...
همسرکشی با کمک فرزندان
یعنی جرأت این کار رو نداشت تا فردا ظهر که من شلیک کردم در این اثنا پدرم به هوش هم می آمد، اما گیج بود و دوباره می خوابید. نقش مادرم و برادرم در قتل فقط تهیه دارو و خوراندن دارو بود. تصور شلیک یک دختر به پدر با سلاح شکاری برایم سخت بود این بود که ناخداگاه به ذهنم آمد که سلاح کمری خود را به دور از چشم دختر و مأمور مراقب، خالی از فشنگ کنم و به دختر گفتم بیا کناره پنجره، شما که جرأت داری با ...
پشت پرده گفت وگوی محیط بان مازندرانی با خرس
به گزارش ایرنا، که از روز گذشته در فضای مجازی دست به دست می شود فقط چند ثانیه از حضور دائمی محمدباقر غفاری چلاوی در جنگل ها و کوهستان های آمل برای حفاظت و حراست از محیط زیست و حیات وحش است. حضوری که با کمترین امکانات و حمایت ها سال هاست ادامه دارد و بهترین نتایج ممکن را هم داشت. محمدباقر غفاری چلاوی که همراه با برادرش محمد غفاری ملقب به پیرطاهر حالا از چهره های شناخته شده کنشگری محیط ...
زن ساده ای که دکترای آرامش داشت
مادرم می گفت: وارد آشپزخانه که می شوید با لبخند و جانانه وارد شوید. آنجا برنج هست، گندم و آرد هست، اینها برکت خدا هستند. با اخم و ناامیدی وارد آشپزخانه نشوید که خدا خوشش نمی آید و برکت از شما خواهد رفت. مادرم می گفت: زنی که از آشپزخانه اش بوی غذا می آید، قشنگ دل به زندگی بسته، عاشق شوهرش شده ... مادرم این حرف ها را طوری بیان می کرد که آدم دلش می خواست ...
دستمزد فوتبالیست های زن یک دهم بازیکنان مرد نیست
.... هفت خواهریم و یک برادر و همیشه به این فکر می کردم که روزی جواب سختی های که بر من گذشت را خواهم گرفت. کودایی که در برنامه بسته پیشنهادی شبکه دو سیما حضور پیدا کرده بود با اشاره به سختی هایی که در زندگی متحمل شده است بیان کرد: بعد از فوت پدرم شرایط خانوادگی سخت تر شد. وضع مالی خوبی نداشتیم باید کار می کردم روزی بود کرایه نداشتم که تمرین کنم و به سختی سر تمرین می رفتم. اما به این فکر می ...
اندیمشک همواره قهرمان می ماند
چگونه مردم اندیمشک، خیلی زود بر شرایط غلبه کردند و به پشتیبانی از جنگ برخاستند. هر چند حس بویایی برادر بزرگترم هرگز برنگشت، اما حالش بهتر شده بود. لباس سبز سپاه، برازنده قامت رعنایش و سربند یا حسین، گویای آتش عشق درونش بود. در حالی که مادرم گرفتار موج گرفتگی پسر کوچکترش بود، پسر بزرگش را بدرقه میدان نبرد کرد... و پدرم که در همه این سال ها، با وجود مجروحیت دو پسرش، سنگر خدمت را در تلمبه خانه ...
باورنکردنی؛ بارداری سحر قریشی از یک ازدواج موقت + عکس و جزئیات
قبل از شروع بازیگری ودر سال 1385 بود. در آن زمان مادرم در انگلیس بودو پدرم هم در ایالات امریکا زندگی میکرد. بعد از بازیگر شدن و مشهور شدنم خانواده همسر سابقم تلفنم را پاسخ می دادند. خودشان را مدیر برنامه من معرفی می کردند و چند تا پیشنهاد کار راهم رد کردند. بعد ازآن چند گفت وگو عجیب وغریب کردند. طلاق گرفتم چون خوشبخت نبودم! هیچ کس از خوشبختی فرار نمیکند و من واقعا خوشبخت نبودم ...
چگونه مصرف اینترنت را مدیریت کنیم؟
امتحان تستی داشتیم که معلم به ما گفت باید اسکن کنیم و آن را بفرستیم. برنامه ی اسکن درست کار نمی کرد و نتوانستم پاسخ نامه را ارسال کنم و خیلی کلافه شدم. مادرم و پدرم سر کار بودند و من در خانه تنها بودم. به مادرم زنگ زدم که به مدرسه اطلاع بدهد. بعضی وقت ها فکر می کنم کلاس های حضوری از کلاس های مجازی خیلی بهتر بودند و ما کم تر اذیت می شدیم. جالب این جاست که یکی از دلایل کندی های اخیر ...
نگاهی به آمار های باهم بودن هایمان سر وعده های غذایی | دریغ از دورهمی های پرفایده
تنهایی غذا می خورم. وعده هایی که خونواده ما دور هم غذا می خورند کمه. سفره صبحونه از ساعت شش و نیم صبح که پدرم بیدار می شن پهنه تا هشت و نیم، 9 و حتی 10. معلومه که وقتی ساعت 10 صبحانه بخوری، چهار عصر می شه زمان نهارت و شام هم احتمالا حذف می شه. ما فقط آخر هفته ها دور هم جمع می شیم. برنامه های زهرا و دغدغه هایش یک نفره است؛ آن هم الان که به دنبال شغل تازه می گردد و شاید با خانواده بودن ...
اگر ابوزینب شهید نیست، نبش قبر کنید! +عکس
خانه ها، این تورم، الان من کمی حقوق می گیرم و دوبرابرش را باید قسط بدهم! اگر در این یک سال و 9 ماه، پدرم و برادرهایم با من نبودند، من عملا دیگر زندگی ام را باخته بودم و نمی دانستم باید چه کار کنم. اینجا با مادرم در یک ساختمان زندگی می کنیم. دوباره الان پدرم برای این خانه پولِ پیش اضافه کرده؛ هر چه بهشان می گویم چقدر است؟ به من هیچی نمی گویند. خب امسال پدرم این کار را بکند، سال بعد چه کار کنم؟ ...
از خانواده شهدا بت نسازید! / ساجی، طنز زندگی من است
تعداد زیادی گفتگو از ما گرفته شد، اما مجددا در حق شهید باقری کوتاهی شد و بعد از انتشار یک صحبت از من و یک مطلب کوتاه در یکی از هفته نامه های مجله این قرارگاه دیگر اتفاقی نیفتاد و تدوام نیافت. ما در سال های اول شهادت همسرم به همراه خانواده همسرم در قم زندگی می کردیم. در آن سال ها من آنقدر جوان و کم سن و سال بودم که نمی دانستم چه افرادی و برای چه مقاصدی به بنیاد شهید مراجعه می کنند، در حالی ...
یک جوان ارمنی باغچه بان را از جهل و خرافات نجات داد
بودم تا هفده سالگی به جز حصارخانه مان و روی پدر و مادرم و مهمانانشان، جای دیگر و کس دیگری را ندیده بودم. مغزم انباشته بود از پندها، موعظه ها و تلقینات خرافات پدرم که او هم اینها را از پدرش به ارث برده بود و پدرش هم از پدرخودش. پدرم مردی درستکار و راستگو و یک مذهبی متعصب و مستبد بود. جزصداقت، کسب حلال، راستگویی و درستکاری چیز دیگری نمی دانست مگر قصه هایی از قبیل حسین کرد، نوش آفرین ...